آن هم چه دیدنی
اصلا انتظار این چنین برخوردی را نه از طرف خودم و نه از طرف ایلیار را نداشتم
ایلیار بعد دو سال و چندی ماه عاشقی هنوز برایم مجهول هست
امروز حرف چشمان ایلیار چیز دیگری بود
دیگر مطمعن بود م که ایلیار عاشقمه . اما دلیله دوریه ایلیار را نمی فهمیدم
چونکه از اولش معیار زندگیم پول و ثروت نبود اگه اینطوری بودم انتخابم هیچ وقت ایلیار نمی شد
🌸🌸🌸🌸
محرم فرا رسیده
سر م حسابی شلوغ شده بود
مسئولیت مهمان های زنانه ی مسجد هدر سال با منه خودم خواسته بودم
روز ها و شب ها مشغولم و کمتر سرم خلوته
و هر از گاهی همراه بقیه به دسته های عزاداری گوش می سپرم
شب شد ، چادر سیاهم را بر سر کرد م صدای سینه زنان و زنجیر زنان در کوچه پیچیده چه حال و هوای خوشی دارد این محرم حداقلش برای یه ماه ادم کمتر گناه می کند.محرم الحرام را محترم می شمارد.و چه حال عجیبی به ادم دست می دهد که اهل بیت امامان را در غم هایشان درک می کند
از حیاط خارج شد م .چشم چرخاندم و مهتاب و چندین نفر به تماشای هیئت های عزاداری سر کوچه ایستاده اند را دیدم
منم به انها ملحق شد م و محو نوحه خوانیه هیئت شدم ؛ بی شک اگر پسر بود م منوحه خوانی می کردم
غرق کلمه به کلمه ی مداح شده بودم بی هدف به دسته ی زنجیر زنان نگاه می کردم
… و باز ….
وباز همان چهره ی اشنا اما این بار خواستنی تر
ایلیار پیراهن مشکی و شلوار کتان مشکی بر تن داشت و رنگ لباس هایش با موها و رنگ چشمانش هورمون خاصی ایجاد کرده بود . و در میان جمعیت ،مردانه زنجیر میزد و گریه می کرد
لبخند محوی زدم
خوشم امد که ایلیار هم از تبار خودمه.شیعه ی خالص
🌸🌸🌸🌸
نه روز عزاداری
نه روز سرپا بودن
باز هم مرا خسته نکرده
امروز روز عاشوراست نماز صبح را ادا کردم
هد سبز رنگ را به همراه مقنه ی سیاهم را با یه بسم الله بر سر کردم مانتو و شلوار مشکی را هم همینطور و در اخر شال سبز رنگ را دور صورتم بستم و چادر را به سر انداختم
فقط چشمانم معلوم بود
و مثل همیشه زیبا و خواستنی
همراه سورنا و مامان از خانه خارج شدیم عزاداریه عاشورا جلوی در مسجد بر گزار می شد
برای همین مامان و سورنا کنار خانوادی لیلی و مهتاب رفتند و منم زیر لب از مامان اجازه خواستم و راهیه مسجد شدم برای پخش خرما و چای و شیر و
برای مهمان های فرزند فاطمه
مامان شماها برین اونجا اگه اجازه بدین من کمی برم مسجد و کمک دست بقیه باشم
کارم که تموم شد بازم میام کنارتون
باشه دخترم برو و مراقب خودت باش
ممنون مادر پس فعلا
و دستم را به عنوان خدا حافظی بالا اوردم
چندین سال بود که چادر همدممه پس به هیچ وجه احساس دست و پا گیری بهم دست نمی داد در مسجد از اشپزخانه چای گرفتم و در کوچه از بانوان پذیرایی می کردم سینی به دست در میان زنان عزادار می چرخید م و چه حس خوبی داشت خدمت کردن در راه امام حسین
به سوی پیر زنی رفتم و چای تعارف کردم.زن سالخورده نگام کرد و گفت:
ممنون دخترم
اجرت با امام حسین
خواهش می کنم مادر وظیفه است
خدا حفظت کنه
و من در مقابل به نیم خندی اکتفا کردم
با سینی خالی سمت مسجد رفتم بدون اینکه سرم رو بلند کنم و اطرافم رو ببینم غرق کار خودم بودم
******راوی*****
روز ها از پی روز ها و ماه ها از پی ماه ها می گذشت
پاییز از تابستان سبقت می گرفت
زمستان از پاییز پیشی می گرفت و در این میان بر تعداد دفتر خاطرات اتاناز افزوده می شد
تنها دلخوشیش همین دفتر خاطره هایش بود و تمام
به مدرسه می رفت شادابیه قبل رو نداشت بیشتر تو فکر بود و شبا هم همیشه تو رویاهایش و در خیالش با ایلیار می گشت
در کلاس فقط با فاطمه حرف میزد و گاهی دلش می خواست مثل فاطمه ، اون هم به عشقش برسد
فاطمه می دانست اتاناز عاشق ایلیار شده است و ایلیار را هم خوب می شناخت فاطمه به اتاناز همون روز های اولیه عاشقیش گفته بود که ایلیار خاطر خواه زیاد دارد
در کلاس نشسته بودند
فاطمه ؟؟
هوممممم
هوممم و زهرمار عینه ادم جواب بده ، خو
وای حالا نزن منو
باشه بیا این خوبه؟؟
بله پرنسس اتاناز بفرمایید؟؟؟
کوفت فاطمه
میگم با عشقت خوبی فاطی ؟مشکلی که ندارین؟
فاطمه بی اختیار دستش را از زیر مقنه اش رد کرد و گردن بند
H
را در دستش فشرد ، و گفت
اونم خوبه اتاناز،نه قربونت رفیق چه مشکلی رفته رفته عاشق تر هم میشیم
خوبه برات خوشحالم فاطمه
اتاناز من این خوشبختی رو مدیون تو هستم ، اگه تو نبودی؟
اگه بهم امید نمی دادی؟
الان منو پسر عموم مال هم نبودیم
اتاناز دستش را روی دست فاطمه قرار داد و ان را فشرد و خندید
فاطمه این چه حرفیه تو اکه خوشبخت باشی بدون منم خوشبختم
دوتا رفیق غرق صحبت بودند که زهرا هم کلاسیه اتاناز با یهپوز خند به انها نگاه می کرد و این نگاه هم از چشم اتاناز دور نموند
اتانازیه حس بدی نسبت به زهرا داشت
نمی دانست چه حسی ولی حسش خیلی قوی بود
حس ویرانگر
حس نابودی
حس خیانت
فاطمه؟؟
بله؟؟؟
یه چیزی بگم؟؟؟
تو دوتاشو بگو؟؟؟
نه همون یکی بسه
و سپس خندید
خوب پس اتاناز خانم همون یکی رو بگو
فاطمه یه حسی بهم میگه که این زهرا از جریان عشق و عاشقیه من خبر داره؟؟
نهههههههه
ها چیه ببند دهنتو فاطمه الان پشه میره توش
کوفت اتاناز
اتاناز میگم چطور ممکنه زهرا خبر داره باشه؟
نمی دونم فاطمه اما زهرا یه بو هایی برده
عیب نداره خواهری خودتو ناراحت نکن قتل که نكردی عاشق شدی
بزار بفهمه مگه چی میشه
در واقع اتاناز از رسوایی عشقش نمی ترسید بلکه از زهرا می ترسید
از حسادت زهرا که به زندگیش اتیش بیندازد
که اتفاقا زهرا همچنین تصمیمی دارد
🌸🌸🌸🌸
یک هفته بعد
امروز عروسیه فرشاده
رسم و فرهنگشان بود که زوجین سه چهار سال نامزد باشند تا اخلاق همدیگر را بشناسند
به ساعت نگاه کرد
بعد چند روز فکر ،تصمیمش را گرفته بود
حاضر شد و کفش هایش را از جا کفشی برداشت
به مادرش قبلا گفته ؛ اما باز هم ادب حکم می کرد که بگوید
مامان من با مهتاب اینا برم ارایشگاه؟؟؟
باشه برو اتاناز اما یادت باشه چیزهای که گفتم رو ها زیاد غلیظ ارایش نکن
رو چشم مامان خیالت راحت
اولین بارش بود که به ارایشگاه می رفت ان هم فقط برا خاطر اینکه چشم بد بینانش را کور کند
ارایشش تمام شد موهای بلندش تمام فر و ارایش ملایمش بیشتر از همیشه خواستنیش کرده
لباس استین دار پلنگی که کمی بالاتر از زانوهایش بود
کفش های ده سانتی و اندام رو به فرمش و ساپورت مشکیش تیپش را کامل کرد
مهتاب تا او را دید گفت
اتاناز من کنار تو وارد مجلس نمیشم ها گفته باشم
وااا مهتاب چرا؟؟؟
مهتاب که به زور لبخندش را کنترل کرده بود گفت
من اگه با تو برم که از چشم جماعت می افتم که.مثلا خواهر دومادم ها،
بعد هر دو خندیدند
پدرش ماشین را کنار خانه ی مهتاب نگه داشت
مهتاب سر سری پیاده شد و رفت داخل.اتاناز رو به بابا کرد و گفت
ممنون بابا ببخش شرمنده زحمتت دادیم
نه دخترم دشمنت شرمنده برو خوش باش
اتاناز گوشه ی چادرش را جمع کرد و از ماشین پیاده شد
تا وارد حیاط شد با فرشاد رو در رو در امد
فرشاد گفت
این کیه که تنها امده تا اتاناز سرش را بلند کرد فرشاد میخکوب شد و با حیرت گفت
تو اتانازی؟؟؟
بله اقا فرشاد منم
بعد تند رفت داخل لباس هایش را در اورد و در کنار مهتاب ایستاد
بودن اتاناز در ان مجلس بر خلاف تصورهمه هست حتی دور از تصور فرشاد اونم با این شکل
وبا این سر حالی و با این انرژی
اتاناز لبخندی زد که بیشتر شبیه پوزخند بود در دلش گفت
بزار همه ی اشنا و نا اشنا ها ببینند بگذار ببینند و کور شوند
بگذار بدونند که اتاناز شکست بخور نیست و تا اخرش محکم می ایستد
***
قسمت پانزدهم | سرنوشت بد نوشت ◄
***
قسمت شانزدهم | فراموشت نمی کنم ◄
قسمت نوزدهم | طبیب دل شکسته ام رضا ◄
قسمت بیست و یکم | شیرینی خورون ◄
6 سال پیش
عالی مرسی خیلی باحاله
6 سال پیش
سلام هستی جان
خیلی قشنگ بیان کردی درست همونی که برام گفتی البته الان باجزییات
من رمانتو دنبال میکنم موفق باشی عزیزم
6 سال پیش
مرسی اجی
منتظر قسمت های بعدیشم
6 سال پیش
و هنچنام من هنو قسمت اولشم کامل نخوندم
6 سال پیش
عالی بوووود اجی
اقا من الان تو این فکرم اگه اتاناز وایلیار بهم نرسن چی
یه حسی بهم میگه این ۲تابهم نمیرسن
هستی چندتا پارت دیگه مونده ؟؟؟
باو طاقت ندارم خو
6 سال پیش
و هنچنام من هنو قسمت اولشم کامل نخوندم
درکت میکنم گاویزینی
6 سال پیش
درکت میکنم گاویزینی
نه من گرازیزم
6 سال پیش
نه من گرازیزم
نه الان ثابت شد گاویزینی هسی
6 سال پیش
نه الان ثابت شد گاویزینی هسی
6 سال پیش
*dingele
بروگاویزینی
dingo*
6 سال پیش
*dingele
بروگاویزینی
dingo*
گرازیزم
6 سال پیش
گرازیزم
سلام همگی..دوستون دارم ..روز خوش خدافظ
6 سال پیش
گرازیزم
گاویزینی گاویزینی
6 سال پیش
گاویزینی گاویزینی
اصن خریزم
6 سال پیش
سلام همگی..دوستون دارم ..روز خوش خدافظ
خدا کمکت میکنه
6 سال پیش
اصن خریزم
خریز که بودی گاویزینی شدی
6 سال پیش
خریز که بودی گاویزینی شدی
سلام بر همه
6 سال پیش
سلام بر همه
سلام اجی جونم خوبی؟
6 سال پیش
سلام بر همه
سلام همه بر تو
6 سال پیش
سلام همه بر تو
سلام سحری
6 سال پیش
سلام اجی جونم خوبی؟
هوی مهدیسی خوبی؟
6 سال پیش
سلام سحری
سلام مخدیس خلو چله خوبی چه خبرا؟
6 سال پیش
سلام سحری
سلوم علیکوم عابجیای عیزم
6 سال پیش
هوی مهدیسی خوبی؟
نه
سرمااااخوردم
معدمم درد میکنهههه
تازههه یه خبررردیههه
6 سال پیش
سلوم علیکوم عابجیای عیزم
سلام عیزم خوبی جیگر؟
6 سال پیش
سلوم علیکوم عابجیای عیزم
سلام هشخم خودم چطوری
6 سال پیش
نه
سرمااااخوردم
معدمم درد میکنهههه
تازههه یه خبررردیههه
یا خدا چتو تا الان زنده ای
چه خبری؟؟؟
6 سال پیش
نه
سرمااااخوردم
معدمم درد میکنهههه
تازههه یه خبررردیههه
خاک تو سیبیلم چی شدی☹️
6 سال پیش
نه
سرمااااخوردم
معدمم درد میکنهههه
تازههه یه خبررردیههه
خودت چطوری سحر؟
6 سال پیش
سلام عیزم خوبی جیگر؟
اره تو خوبی
6 سال پیش
سلام هشخم خودم چطوری
ب خوبیه شوما
6 سال پیش
ب خوبیه شوما
فدای شوما
6 سال پیش
خاک تو سیبیلم چی شدی☹️
چرا کامنت برعکس میاد:/
6 سال پیش
اره تو خوبی
اره منم خوفم
6 سال پیش
فدای شوما
نشی خاهرم
6 سال پیش
ب خوبیه شوما
بربچ یه کاری واسم پیش اومده
فعلا✋
6 سال پیش
خودت چطوری سحر؟
خوبم مخدیسی
6 سال پیش
بربچ یه کاری واسم پیش اومده
فعلا✋
خودافظت❤️✋
6 سال پیش
بربچ یه کاری واسم پیش اومده
فعلا✋
عه عه ببین کثافتا
6 سال پیش
عه عه ببین کثافتا
عصبانی نشو عیزم النگوعات خش برمیداره
6 سال پیش
عه عه ببین کثافتا
شرمنده منم گیر ننم افتادم میرم بعدن میام
فعلن ✋
6 سال پیش
عصبانی نشو عیزم النگوعات خش برمیداره
خیلی وقته خش برداشته
6 سال پیش
عصبانی نشو عیزم النگوعات خش برمیداره
چند سال بعد
6 سال پیش
شرمنده منم گیر ننم افتادم میرم بعدن میام
فعلن ✋
منم برم به یه افقی پناه ببرم
6 سال پیش
منم برم به یه افقی پناه ببرم
6 سال پیش
منم برم به یه افقی پناه ببرم
خومن اومدم
6 سال پیش
خومن اومدم
سلام مهدیس جونم خوبی؟خوشی؟سلامتی؟
6 سال پیش
خو زرمار کجا ول میکنی میری
بگو چی شده گفتی یه خبری
6 سال پیش
سلام مهدیس جونم خوبی؟خوشی؟سلامتی؟
سلام رویا چطوری؟
6 سال پیش
سلام مهدیس جونم خوبی؟خوشی؟سلامتی؟
سلام بر ابجی رویا
احوال شوما خااانم
6 سال پیش
خو زرمار کجا ول میکنی میری
بگو چی شده گفتی یه خبری
رفتم مسجد
اون خبر باشههه
پنجشنبه میگم
6 سال پیش
رفتم مسجد
اون خبر باشههه
پنجشنبه میگم
پنج شنبه مگه همو میبینیم
اصلا چرا پنجشنبه
6 سال پیش
پنج شنبه مگه همو میبینیم
اصلا چرا پنجشنبه
نه خو تو خنگو میگم
چونکه زیراااا
6 سال پیش
نه خو تو خنگو میگم
چونکه زیراااا
دقت کردی
من تو سوتی سرا سوتی ندارم
6 سال پیش
نه خو تو خنگو میگم
چونکه زیراااا
میگم بگو اخمخ
6 سال پیش
دقت کردی
من تو سوتی سرا سوتی ندارم
البته گذشته من تو خنگو سرتاسر سوتیه
6 سال پیش
میگم بگو اخمخ
نمیگم
6 سال پیش
دقت کردی
من تو سوتی سرا سوتی ندارم
بالاخره سوتی میدی
6 سال پیش
بالاخره سوتی میدی
عا
6 سال پیش
نمیگم
کوفت بیشور
خو بگو در مورد چیه
6 سال پیش
کوفت بیشور
خو بگو در مورد چیه
درمورد خودمه
6 سال پیش
درمورد خودمه
خو چی میتونه باشه
6 سال پیش
خو چی میتونه باشه
6 سال پیش
بیاطراحیامو انجام بده
6 سال پیش
بیاطراحیامو انجام بده
به من چه من به کارا خودمم نمیرسم
6 سال پیش
به من چه من به کارا خودمم نمیرسم
6 سال پیش
6 سال پیش
خوبسه دیه بیابرو خونتون
6 سال پیش
خوبسه دیه بیابرو خونتون
اییییی بیا برو نکبت
6 سال پیش
و هنچنام من هنو قسمت اولشم کامل نخوندم
کوفت
6 سال پیش
اییییی بیا برو نکبت
نمیخوام برم انگل
6 سال پیش
سلام دخترا
6 سال پیش
سلام دخترا
خوبی هشخم
6 سال پیش
عالیم البته اگه ریخت و پاش تولد روفاکتور بگیرم
6 سال پیش
عالیم البته اگه ریخت و پاش تولد روفاکتور بگیرم
خداروشکر که خوبی
اخی تولد
از طرف من دخملتو ببوووس
6 سال پیش
ممنون عزیزم
6 سال پیش
ممنون عزیزم
فدات ابجی
6 سال پیش
از شیخ خبر نداری
انگار چند روزی نیستش
6 سال پیش
حالا یاروم بیا ، دلداروم بیا
6 سال پیش
حالا یاروم بیا ، ادراروم بیا
6 سال پیش
6 سال پیش
فدات ابجی
6 سال پیش
از شیخ خبر نداری
انگار چند روزی نیستش
حلال زادس
6 سال پیش
از شیخ خبر نداری
انگار چند روزی نیستش
نمیدونم
6 سال پیش
سلام داداش دیونه
6 سال پیش
اوه یاسی خله اینجا ، یاسی خله اونجا ، یاسی خله همه جا
پیا گوزویه ، قهر قهرو
6 سال پیش
سلوم ابجی چطوری
6 سال پیش
سلام سمپاشو چطوری ؟؟
6 سال پیش
نمیخوام برم انگل
همینجا بمون تا بپوسی
6 سال پیش
خوبی شیخ
چرا چند روزه حس می کنم حالت خوب نیست
6 سال پیش
اوه یاسی خله اینجا ، یاسی خله اونجا ، یاسی خله همه جا
پیا گوزویه ، قهر قهرو
ماییم دیگه
6 سال پیش
سلوم ابجی چطوری
سهلامممم چطوری خوشگل؟؟؟؟مام خوبیم نوکر شوما
6 سال پیش
خوبی شیخ
چرا چند روزه حس می کنم حالت خوب نیست
حست با من یکیه
6 سال پیش
سلام سمپاشو چطوری ؟؟
سلام چطوری یا نه؟
6 سال پیش
الوووووو
6 سال پیش
مشتری میاد هی
اصن شما هی با من حرف بزنید که مشتری بیاد
6 سال پیش
مشتری میاد هی
اصن شما هی با من حرف بزنید که مشتری بیاد
ببین چقد خوبیم
6 سال پیش
اره
از بس وجودمون برکته
6 سال پیش
سمپاشو ،این چرخم خیلی اذیت میکرد ، دو سه روز درگیر چرخم بودم
امروزم باز پنچر شده بود دیگه اگه خدا بخواد درست شده ان شا الله ان شا الله
6 سال پیش
حالا از زیر حرف در نرو شیخ
بگو چته
6 سال پیش
خوب پس خدا چرخشو براتو بگردونه
6 سال پیش
بعد خونمونو قراره نقاشی کنیم ، بازم درگیر کارای تمیز کاری و ایناییم پره اتاقمو کردن وسیله
6 سال پیش
حالا از زیر حرف در نرو شیخ
بگو چته
باو این از جهانگیری سرحال تره
6 سال پیش
سهلامممم چطوری خوشگل؟؟؟؟مام خوبیم نوکر شوما
خوووشگل
6 سال پیش
یکمی هم حالم خوب نبود که خوب شدم اگه خدا بخواد
6 سال پیش
خوووشگل
اخمخ جانه من چرا خودتو لو میدی دیگه
6 سال پیش
یکی از عواملش همین یاسی خله بود بگیرید بزنیدش
6 سال پیش
خوووشگل
الان پس افتادی اره
حقم داری
6 سال پیش
سمپاش جونم ، قسمت از رمان فرستادی آبجی ؟؟
6 سال پیش
یکی از عواملش همین یاسی خله بود بگیرید بزنیدش
کلا علائم خوشیو ناراحتیم من
6 سال پیش
یکی از عواملش همین یاسی خله بود بگیرید بزنیدش
جواب ندادیا
6 سال پیش
سلام همشهررررررررررررییییییی
چطوری آبجی اصفونی
6 سال پیش
اگه چوس مثقال ناراحتی باشه با چهار تا خل و چل مثه شما دیگه نمیمونه هیچی ازش
لامصبا مثه شیافت میمونید
اینقدر آرامش بخشید
6 سال پیش
الان پس افتادی اره
حقم داری
هان
6 سال پیش
اخمخ جانه من چرا خودتو لو میدی دیگه
6 سال پیش
نه شیخ
شرمنده
راستش دو روز درگیر جشن بود
یه ساعت دیگه شروع می کنم بنویسمش