شش ماه با همه ی خوشی ها و بدی هایش گذشت
مامان داشت صدامون می کرد
آتاناز ؛ مادر هم خودت هم سورنا زود حاضر بشید بایر بریم تولد دختر دایت آیلار
من:مگه امروز تولدشه مامان؟
اره زن داییت دیروز زنگ زد دعوتممون کرد
باشه پس من برم به سورنا هم خبر بدم
به سمت اتاق سورنا رفتم
با انگشت ضربه ای به در اتاقش زدم ، صدایش را شنیدم
۷بیا تو اتاناز
سلام سورنا خانم خواب بودی
اره اتاناز امروز حجم درسام زیاد بود خسته بودم
خوب ،سورنا زود اماده شو باید بریم تولد آیلار،منم برم اماده بشم الان صدای مامان در میاد
باشه
لبخندی بر روی خواهرم پاشیدم و روانه ی اتاقم شدم
پیرهن جدید اندامی به رنگ قرمز و سفید را برای اولین بار به تن کرد م و یه شلوار کتان مشکی پوشیدم تیپم را با شال مشکی که گل های قرمز داشت و کفش های مشکی کامل کردم راه مون زیاد دور نبود و به مانتو احتیاجی نداشتم سر سری چادرم را بر سر کردم
سورنا قبل از همه رفته بود ومن در کنار مادر به راه افتادم.هوا ی بدی بود باد و گرد و خاک همه جا رو پر کرده بود
واااای مامان چه باد شدیدیه
اره دخترم، تند راه بریم بهتره
مامان چند قدمی از من جلو بود وارد کوچه که شدیم بعد از پیمودن راهی باد با لجاجت تمام چادرم را به بازی گرفت
*******راوی********
انگار سری نهفته بود که باد اجازه نمی داد این دختر چادرش را بر سر نگه دارد
تا اینکه باد موفق شد چادر را از سرش بردارد، گویا باد هم به افسونگری این دختر حسادت می کرد
اتاناز برگشت با شرم تمام ،چادرش را از زمین کمی دور تر از خودش چنگ زد
کوچه خلوت بود اما
عجیب چشم یک پسر دختری که از نداشتن چادرش خجالت می کشید را گنکاش می کرد
پسری که خیلی وقت بود کلنجار رفتن دختر با چادرش را تماشا می کرد
پسر مومنی بود خوب می دانست گناه می کرد اما چه سری بود که نمی توانست چشم بگیرد
چندین بار خواست ازش چشم بردارد اما نتونست
پسر با خود گفت:
یا خدا من چیکار می کنم چشم به ناموس مردم دوختم ،خدایا منو ببخش
برای همین با موتورش کمی عقب رفت تا نتواند دختر را تو ان کوچه ببیند اما باز هم ندانست چه شد که دوباره موتور را کمی جلو کشید و کوچه را دید زد اما
با یک جفت چشم قهوه ای رو به رو شد
هیچ کس تو کوچه نبود اما اتاناز انگار در زمان حال نبود پسری که عجیب به دل پی نشست. زیر لب گفت:
این کیه که نگاهش را به من دوخته.خدایا فتبارک الله و احسن الخالقین
شاید همه ی این اتفاقات چند ثانیه طول نکشید اما برای این دو، قدر یک سال بود
هیچ کدام از غریبه ها نمی توانستند از یگدیگر چشم گیرند تا اینکه اتاناز با نگاه های خیره ی پسره به خودش امد اخم هایش را در هم کشید بر گشت و محکم و استوار قدم بر داشت پسره لبخند مغروری به لب نشاند و به دور شدن دختر چشم دوخت و بعد لحظه ای از انجا دور شد
حدود یک هفته ای از تولد ایلار گذشته بود اما اتاناز سر گردان بود ، کمتر حرف میزد و بیشتر سکوت می کرد احساس عجیبی در دلش داشت
******آتاناز******
نمی دانم تو این مدت چه مرگم شده بود حس عجیبی داشتم.شب بود چشم به اسمان دوختم اسمان با ستارگان ریز و درشتش می تابید و هر از گاهی ستاره ای بهم چشمک میزد
خدایا چه حسیه دروون قلب من چرا اینگونه شدم چرا حالا باید دنیا رنگ دیگری به خود بگیرد چرا قبلا زیبایی های دنیا را نمی دیدم
چشمم به ماه افتاد
سلام رفیق تنهایی هام
می بینی منو من همون دخترک مغرورم
همون اتاناز غیر قابل نفوذم
اما
اما نمی دانم چم شده
نمی فهمم حال دگرگونم رو
ماه من
تو می دونی چم شده؟؟؟؟
اونجوری نگام نکن می دونم که دلیل حالم و می دونی
راستش خودم هم می دونم چم شده
اما باور کردنش برام سخته خیلی سخت
ماه من
بی تابم بی تاب دو چشم رنگ شبی
مسخره است اره
چون اتاناز نمی تونه بی تاب باشه.
هه، تو هم بهم بخند شریک شبهای تنهایی هام!!!!
روزها می گذشت و من بی تاب تر می شدم مدام نگاه های اون پسر جلوی چشمانم نقش می بست
نمی شناختمش تا به دنبالش بگردم اصلا او را در این محل ندیده بودم
اما این را می دانستم که دلم می خواست یک بار دیگر ان نگاه را حس کنم
از دوستانم دوری می کردم و در جمعشان حاضر نمی شد م هیشکی حال مرا درک نمی کرد
حتی نتوانستم در جشن نامزدیه فاطمه حاظر باشم دلم فقط تنهایی می خواست تا چشمان رنگ شب را برای هزارمین بار مجسم کنم
اما خوشحال بودم که فاطمه به عشقش رسید
***
در کنار فاطمه جای گرفتم ، معلم دینی یمان نیامده بود کنجکاور بودم نسبت به حسی که داشتم فاطمه داشت از حامد می گفت فرصت خوبی بود که ازش سوالات ذهنیم رو بپرسم
فاطمه؟؟؟
هومممم
هوم چیه دختر مثل ادم جواب بده
خوب بگو ببینم اتاناز چیزی می خوای بگی؟؟؟
راستش… فاطمه میگم که عشق چه شکلیه؟اصلا حسش چیه؟ادم چطوری عاشق میشه؟
فاطمه چشمانش را ریز کرد و بهم نگاه کرد
به این نگاه فاطمه لبخند ملایمی زدم اما غرورم را نشکستم.باید چیزی بهش می گفتم:
اینجوری نگام نکن فقط می خوام بدونم چه شکلیه که همه ازش دم میزنند
فاطمه به صندلیش تکیه داد و گفت:
اتاناز عشق خیلی شیرینه
وقتی عاشق شدی هنگامی که می بینیش ضربان قلبت زیاد میشه
دست و پات میلرزه.نمی تونی ازش چشم برداری.نمی تونی ازش دور بمونی و
دست راستم را روی صندلی مشت کردم و سرم را کمی به پایین خم کرده بودم و در سکوت به حرفای فاطمه گوش می کردم
نمی خواستم شکست غرورم رو در برابر چیزهای دیگری بپذیرم.فاطمه همچنان ادامه میداد:
خلاصه اتاناز جان،عشق یهویی می اید و برای همیشه می مونه
چشم بهم دوخت و مطمعننا حال من از چشمان تیز بینش پنهان نمی موند.پرسشش منو از خیال در اورد،
فاطمه:خوب حالا فهمیدی عشق چیه؟
سرم را بلند کردم
ممنون فاطی اره فهمیدم
زنگ اخر هم زده شد و باید بریم خونه
امثل همیشه ارام و متین راهیه خونه شدم تنها بود م که موتوری از کنارم رد شد بی اختیار یاد آن نگاه افتادم شک نداشتم که خودش است موتوریه پیچید داخل یکی از کوچه ها
با افکار تشویش شده وارد خانه شد م و صدای مهتاب رو می شنیدم که داشت با مامان حرف میزد رفتم جلو و بهشون سلام کردم
سلام
سلام دخترم خسته نباشی
ممنون مامان
چشمم رابه مهتاب دوختم.از دیدنش خوشحال شدم رفتم نزدیک و گفتم
ببینید کی اینجاست مهتاب خانم راه گم کرده بودی خانمی
مهتاب:بخدا در گیر بودم اتاناز اصلا وقت آزاد ندارم
خوبه خوبه، خودتو لوس نکن پاشو بریم تو اتاقم منم لباسامو عوض کنم.
مهتاب رو به مامان کرد و گفت:
پس با اجازه ی زن دایی.
مامان:برین دخترم. برین خوش باشین.اجازه ی ما هم دست شماست
با مهتاب به اتاقم رفتیم
مهتاب نشست روی تخت و منم بعد تعویض لباس هام روی مبل تک نفری اتاقم نشستم
مهتاب چه خبرا نامزدت خوبه از زندگیت راضی هستی؟
مهتاب:هی بد نیست می گذرونیم خواهر.
پشت بند حرفش با سوالی که پرسید دست و پام رو گم کردم
راستی اتاناز خودت چطوری چیزی شده این روزا کم حرف شدی؟پیدات نیست؟
طبق عادت همیشگیم سرم را پایین انداختم و با انگشتانم بازی می کردم
قطره اشکی لجوجانه از چشمم سرا زیر شد و مهتاب هم آن را حس کرد
با تعجب پرسید
اتاناز چی شده
باز هم حرفی نزدم.گفتنش سخت بود خیلی سخت!!!اصلا چه باید می گفتم و فقط چند بار سرم را که پایین بود از حرص به طرفین تکان دادم و زیر لب با اشکهای جاری خواندم
همه میگن ای داد بی داد فلانی هم به دامش افتاد
کار دله دلم می خواد
دوسش دارم بله دوسش دارم
هر کی میرسه این روزا زخم زبونم میزنه
زخم زبون اینو اون اتیش به جونم میزنه
اگه بلا نازل بشه اب دریاها گل بشه
جونم فدای دل بشه
دوسش دارم بله
نتونستم ادامه بدم هق هقم سکوت اتاق را شکست
مهتاب زیر پایم زانو زد دستم را گرفت و با چشمان پر اشکش گفت
عشقت مبارکه عزیز جونم
حالا این شاهزاده سوار بر اسب کی هست؟
غمگین خندیدم،مسخره بود که ندونم عاشق کی شدم اما گفتم:
نمی دونم
بعد کل جریانات این مدت را باز گو کردم.اینکه چطوری دل باختم اینکه چشمان رنگ شبش دنیام شده.اینکه تو این مدت خواب و خوراکم رو ازم گرفته
مهتاب مشخصات پسره رو پرسید و منم به او گفتم.مهتاب مهربون خندید و گفت:
نگران نباش عشقت رو پیداش می کنم مگه آتاناز ما چند بار عاشق میشه که دست رو دست بزاریم.خودمم کنجکاوم که ببینم کدوم پسری بالاخره این دل سنگی رو دزدید
مهتاب؟؟؟
جون دلم
می ترسم
از چی؟؟؟
از عشق
وااا اتاناز عشق که ترس نداره
چرا مهتاب عشق گاهی وقتا بی رحمانه ترین دشمن ادم میشه
به دلت بد نده اتاناز خانم
مهتاب خدا حافظی کرد و یه چشمک محض اطمینان خاطرم زد و رفت
****
یک هفته بعد
عصر بود روی تختم دراز کشیده بودم و به نقاشیه منظره ای که روبه روی تختم زده بودم چشم دوختم
نقاشی مال خودم بود نمی دونم با چه حسی کشیده بودمش احساس عجیبی به این منظره که یه کلبه ی چوبی را در دلش پنهان کرده بود ، داشتم
به فکر فرو رفتم ، خیلی وقت بود خونه ی عمه كوچیکم نرفته بودم ؛ باید امروز یه سر بهش میزدم هر چه باشد زحمت های که در دوران کودکی برایم کشیده بود رو نمی تونستم فراموش کنم.
رفتم سراغ مامان تا ازش برا رفتن اجازه بگیرم
مامان؟؟
جونم دخترم
میشه با سورنا بریم خونه ی عمه فریبا خیلی وقته نرفتیم
خوبه عزیزم ،اره دوتایی بزنید بیرون تا حال و هواتون هم تغییر کنه
ممنون.پس من برم به سورنا بگم حاضر بشه
از همون پذیرایی سورنا رو صدا زدم
سورنا ، سورنا؟
وا چته اتاناز چه خبرته صداتو انداختی تو سرت؟
شیطون نشو، بدو زود حاضر شو بیا بریم خونه ی عمه فریبا
اوه قربون پیشنهادت ابجی ، منم تو خونه دلم پوسید ،الان میام
رفتم اتاقم از موقعی که باد چادرم را برداشته بود همیشه زیر چادر مانتو می پوشیدم
با این فکر لبخند تلخی مهمان لبانم شد دستم از حرکت ایستاد جلوی اینه ی قدی رفتم
به تصویر خودم خیره شدم ابروان پر پشت و کشیده و بینیه کشیده و چشمان قهوه ای نافذ و لبان خوش فرم و خوش رنگم، و تیپ ساده و اما امروزی ام، دختری را نشان میداد که ارزوی هر پسری بود
با صدای سورنا چادر را در سرم منظم کردم و به راه افتادم
اما….
تقدیر چه کارهایی با ادم نمی کنه
سر نوشت چه نوشته هایی که برامون نمی نویسه
دل چه کارهای هست که باهامون نمی کنه
و….
دل چقدر زود رسوایت می کنه
******راوی******
چند قدم مانده بودند تا خونه ی عمه ، در خونه ی همسایه ی کناری باز شد و یه پسر قد بلند و چهار شونه که عجیب آشنا به چشم میزد در چهار چوب در نمایان شد
با صدای در سرش را بلند كرد خدای من او چه می بیند!!!
زمزمه کرد
خودش هست
این پسر خوشتیب،همونیه که با نگاه بی پرواش عاشقم کرده بود!!!
همونیه که غرورمو شکست
همونیه که با یه نگاه دلمو با خودش برد.
اره…
این خود نامردشه
همونیه که برا اولین بار عاشقم کرد.
آتاناز مغرور از شکست غرورش در برابر این پسر از حرص دندان هایش را بهم سایید
ایلیار حواسش به دو تا دختری که به سمت او می رفتند نبود ، اما تا برگشت در یک نگاه دختری که بی پروا نگاهش می کرد را شناخت
اتاناز کسی نبود که با یک بار دیدنش نتوان شناختش
اتاناز خاص بود
از هر لحاظ دختری که مثل اون روز تیپ کاملی داشت و برای دومین بار تا نگاه پسره رو دید اخم در هم کشید و چشم باز داشت و وارد حیاط عمه اش شد.ایلیار پوز خندی زد و رفت
بعد شام با سورنا برگشتند خانه ،حال و هواش عجیب بود.به ارامی به بابا سلام کرد
سلام بابا خسته نباشی
ممنون اتاناز جون
خوبین دخترا مهمونی خوش گذشت؟
سورنا:اره بابا نمی دونی که عمه فریبا سنگ تموم گذاشته بود هر کاری کردیم نمونیم شام نزاشت
اتاناز در سکوت به حرفای بابا و سورنا و گه گاهی هم مادرش ، گوش می سپرد
ساکت بود
اخر می دانی؟ دختر که باشی
عاشق که باشی
فکر و ذهنت فقط عشقته
دختر که باشی
عاشق که باشی
فقط تو قلبت زندگی می کنی
دوست نداری کسی سکوتت رو بهم بزنه که مبادا تصویر عشقت از ذهنت پاک بشه
شب شده بود پرده ی اتاقش را باز گذاشته بود بخاطر نزدیک بودن عید هوای اسفند ماه عالی بود
روی تختش بر روی یه دستش نیمخیز خوابیده بود
چشمانش را به ستارگان چشمک زن سپرد
فکرش باز هم پرواز کرد
باز هم اوج گرفت
بازم هم دلش بهونه گرفت
بازهم رفت به چند ساعت پیش،تو کوچه،اون پسر
جذاب تر از اون روز بود خیلی جذاب
اتاناز اینبار واقعا دلش را باخته بود.خودش هم باورش نمی شد که این اتاناز بی پروا همان دختر قبل هستش
اما حسابی با خودش و دلش و غرورش سر جنگ داشت
غرورش بهش نهیب میزد
دیدی اتاناز نتونستی پایبند باشی؟
اتاناز دیدی حتی منکه غرورت بودم رو شکوندی؟
زیر لب با حرص به صدای ذهنش گفت
خفه شو
هه اره بایدم شکستتت رو قبول نکنی.
و بعد گفت:
دیگه ازت که یه غرور پوچی خسته شدم
تا الان برا مردم زندگی کردم اما از اینجا به بعدش رو برا خودم زندگی می کنم
غرور کیلو چنده برو گمشو لعنتی فقط گم شو
چه حس قشنگی بود
عاشق بودن
دلت رو جا گذاشتن و
انتظار کشیدن
انتظار کشیدن کسی که حتی نمی شناختیش
لای چشمانش را باز کرد
نور خورشید از پنجره چشمانش را زد
چند بار چشمانش را باز و بسته کرد تا به رو شنایی عادت کرد
به ساعت نگاه کرد
ساعت یازده صبح رو نشون میداد
خواب مونده بود
خوب بود که امروز جمعه بود
دست و صورتش را شستو
نشست جلوی ایینه و موهایش را شانه زد
در همین حین
در اتاقش به شدت باز شد
اتاناز دستش را از ترس گذاشت روی قلبش
وااای مهستاب بمیری از ترس سکته کردم چته خوب
مهتاب قهقهه زد
اتاناز مژدگونی بده عشقت و پیداش کردم
هیسسسسس چه خبرته یواش تر الان مامامن اینا می شنوند دیونه
مهتاب دستش را گذاشت روی لبانش بعدش صدایش را ارام کرد و ادامه داد
دختر نزن تو ذوقم دیگه بزار بگم
اتاناز لبخند محوی زد
خوب حالا بگو ببینم چته
اره داشتم می گفتم شاهزاده ی سوار بر اسب شما همون همسایه ی کوچه بالایی که با خاله فریبا همسایه اند.
پسره ۱۹ سالشه
درس می خونه
اسمش اقا ایلیار هستش
و…
و چی مهتاب؟؟
و رفیق فرشاد هستش
اتاناز خندید وگفت
خدای اطلاعاتی!!اینا رو از کجا فهمیدی
وااا اتاناز منو دسته کم گرفتی؟
نه بخدا مهتاب.من شکر بخورم تو رو دست کم بگیرم
بعدش هر دو خندیدند
اما…
اتاناز خبر نداشت که ان سوی کوچه
پسری سر گردان دنبال نام و نشانی از دخترکی هستش که دیدتش و در آخر اصل نصب دختر را پیدا کرده و جالب تر که رفقاش گفتند که دختر خواستگار زیاد داره و با نهایت غرورش همه را پس میزند
با این اوصاف کار ایلیار سخت تر میشد
یک ماه گذشت طی این یک ماه اتاناز ایلیار را که تو کوچه با رفقاش فوتبال بازی می کردند دیده بودش
امروز چهارشنبه سوری بود
روزی که اتاناز عاشقش بود
و بیشتر از همیشه بازیگوش تر بود
پدرش ترقه ها ی کم خطری بهش داده بود چون می دانست اگر ندهد خود اتاناز پیدا می کند
پدرش رفته بود تو کوچه کنار جوان هایی که تو میدون کوچه اتش درست کرده بودند
اتاناز در حیاط را قفل کرد رفت پشت بام تا پنهانی اتش تو کوچه را دید بزند مهتاب و شهرزاد و لیلی هم پشت سر او رفتند
لب پشت بام کمین کردند و پسر های جوانی که دور اتش جمع بودند نگاه می کردند
اتاناز چشمش خورد به پسر اشنایی
اره خودش بود
اون پسر ایلیار بود
یه فکر به ذهنش رسید
لبخند شیطونی زد و برای اینکه خندش نگیره رویش را از دخترا برگرداند
یه چند تا از ترقه ها را روشن کرد تا مهتاب خواست مانع بشود اتاناز اونا را پرت کرده بود سمت جمع پسرا
همه تو کوچه به ولوله افتاده بودند و ایلیار هم متعجب ترقه ای که زیر پایش ترکید شده بود اصلا نفهمید کی ترقه را به سمتش پرت کرد چون قبلش همه ی حواسش به در خونه ی روبه رویی بود که شاید بتونه ببینتش
دخترا از خنده پخش زمین شده بودند واقعا جمع اقایون دیدنی بود
پدرش فهمید کار دختراست
چون اتاناز کار هر سالش بود که پسرا رو غافلگیر کنه
پدرش از تصور ذوق دخترش لبخند زد و زیر لب گفت
لا الله الا الله
از دست این دختر
پدر بود دیگر خوشحال بود دخترش شادی می کند خیلی وقت بود که آتاناز شیطونی نمی کرد.اونقدر خندیدند که صدای مادر در امد
اتاناز زشته یکی می بینتتون بیایین پایین
باشه مامان کارمون تموم شد الان میاییم
بعد هر چهارتا خندیدند
***
قسمت پانزدهم | سرنوشت بد نوشت ◄
***
قسمت شانزدهم | فراموشت نمی کنم ◄
قسمت نوزدهم | طبیب دل شکسته ام رضا ◄
قسمت بیست و یکم | شیرینی خورون ◄
6 سال پیش
خوب بود این قسمت هم ، ولی یه مقداری گنگ بود سمپاش
من متوجه نشدم
این ایلیار همون پسره بود که تو کوچه ی عمش اینا دید یا اون یکی جدائه ، این یکی جدا
بعدن یه ویرایش بش میدیم
6 سال پیش
خب زندگی پیرم کرده
عکس جدید میزارم از خودم بعدن
البته ریشامو که میزنم میشم پونزه سال ،جذبم میوفته خیلی داغون میشم
ای بابا جذبه به ریش نیست که خؤدتو از الان پیر نکن جونیت حیفه بعد ۳۵ سالگیت ریش بزار
6 سال پیش
تقدیر چه کارهایی با ادم نمیکنه
یا
تقدیر چه سرنوشتی را برای ادم رقم نمیزند
یه چی تواین مایه ها بود بهتر نبود؟:/
6 سال پیش
من فک کردم عشق که نه
ولی خو اولین فرد زندگی اتاناز فرشاده
پ نباس واسه نامزدی فرشاد ناراحت میشد
یا به عبارتی ازاون اتاناز قبلی دور میشد
6 سال پیش
اره دیگه این همون ایلیاره خو
6 سال پیش
خوب بود این قسمت هم ، ولی یه مقداری گنگ بود سمپاش
من متوجه نشدم
این ایلیار همون پسره بود که تو کوچه ی عمش اینا دید یا اون یکی جدائه ، این یکی جدا
بعدن یه ویرایش بش میدیم
اره دیگه همونه جدا جدا چیه مگه دلش کاروان سراست
6 سال پیش
تقدیر چه کارهایی با ادم نمیکنه
یا
تقدیر چه سرنوشتی را برای ادم رقم نمیزند
یه چی تواین مایه ها بود بهتر نبود؟:/
قربون دستتون برام سختدنگیرین بابا قول میدم بعد اتمامش نگارشش کنم اصلا تو کفش بمونید
6 سال پیش
اره این خوبه ، ایول ایوله ، ایول
سمپاشو سره ایول
ایول ایوله ایول سم پاشو سره ایول
6 سال پیش
من فک کردم عشق که نه
ولی خو اولین فرد زندگی اتاناز فرشاده
پ نباس واسه نامزدی فرشاد ناراحت میشد
یا به عبارتی ازاون اتاناز قبلی دور میشد
فقط صبر داشته باش
6 سال پیش
اره دیگه این همون ایلیاره خو
داستان فرشاد و اتاناز تموم نشده
6 سال پیش
یعنی ایلیار همون فرشاد
6 سال پیش
اره این خوبه ، ایول ایوله ، ایول
سمپاشو سره ایول
ایول ایوله ایول سم پاشو سره ایول
غین چشه
6 سال پیش
اره این خوبه ، ایول ایوله ، ایول
سمپاشو سره ایول
ایول ایوله ایول سم پاشو سره ایول
اون غین این بود
6 سال پیش
غین چشه
نه غین گوشه
6 سال پیش
قین ؟؟
نوچ نوچ نوچ
قین در زبان لری به معنی باکسنه
6 سال پیش
چشم نیست که گوشم نیست ، میشه باکسن
6 سال پیش
قین ؟؟
نوچ نوچ نوچ
قین در زبان لری به معنی باکسنه
یا ابوالفضل
6 سال پیش
چشم نیست که گوشم نیست ، میشه باکسن
حالا چرا ایول می گفتی
6 سال پیش
گفتی میخوای ویرایش بدی و اینا دیگه بعدن که بترکونی
این یعنی خیلی خوب ،ما قدم اولیم یوهاهاهاهاهاهاهااها
کارت سخته سمپاش حونم نکه دم دستی هی بت شکلاتتو میگیم
6 سال پیش
گفتی میخوای ویرایش بدی و اینا دیگه بعدن که بترکونی
این یعنی خیلی خوب ،ما قدم اولیم یوهاهاهاهاهاهاهااها
کارت سخته سمپاش حونم نکه دم دستی هی بت شکلاتتو میگیم
اره فقط
تنهایی از پسش بر نمیام باید کمکم کنی
6 سال پیش
قین ؟؟
نوچ نوچ نوچ
قین در زبان لری به معنی باکسنه
زیلی
6 سال پیش
گفتی میخوای ویرایش بدی و اینا دیگه بعدن که بترکونی
این یعنی خیلی خوب ،ما قدم اولیم یوهاهاهاهاهاهاهااها
کارت سخته سمپاش حونم نکه دم دستی هی بت شکلاتتو میگیم
میگم یه اشتباه بزرگ مرتکب شدم
امممم
نباید رمانم رو تا نوشتمش ارسالش کنم باید چند بارئ نگارشش کنم بعد
اما چون هیجان دارم تند تند ارسالش می کنم
6 سال پیش
گفتی میخوای ویرایش بدی و اینا دیگه بعدن که بترکونی
این یعنی خیلی خوب ،ما قدم اولیم یوهاهاهاهاهاهاهااها
کارت سخته سمپاش حونم نکه دم دستی هی بت شکلاتتو میگیم
منم شکلات میخوام
6 سال پیش
تو کارت نباشه
قدم اولی رو که سخته باهاتیم ،نه من
همه خنگولستانیا
تو آبجیمونی
بعدش که دیگه موتورات داغ شد ،قول میدم کمک هیچ کسی رو نخوای
مطمعنم و میشی یه نویسنده ی خوب که انتشاراتی ها و کاربرا منتظر کاره جدیدت میمونن
6 سال پیش
تو کارت نباشه
قدم اولی رو که سخته باهاتیم ،نه من
همه خنگولستانیا
تو آبجیمونی
بعدش که دیگه موتورات داغ شد ،قول میدم کمک هیچ کسی رو نخوای
مطمعنم و میشی یه نویسنده ی خوب که انتشاراتی ها و کاربرا منتظر کاره جدیدت میمونن
نه تا این رمانم کارش به انتشارات نکشه فک نکنم از پسش تنهایی بر بیام پس تا انتشار این رمان بیخ گوشتم
6 سال پیش
حله سمپاش ، من بعده اینکه تموم شد برات حالت ورد و پی دی اف بت میدم
و یبار دیگه از روش میخونم و جاهایی که به نظرم باید درستشون کنی رو زیرشون خط میکشم که بهتر نوشته بشه
6 سال پیش
منم شکلات میخوام
سلام مریخی
6 سال پیش
سلام مریخی
سلام
چطوری؟
6 سال پیش
حله سمپاش ، من بعده اینکه تموم شد برات حالت ورد و پی دی اف بت میدم
و یبار دیگه از روش میخونم و جاهایی که به نظرم باید درستشون کنی رو زیرشون خط میکشم که بهتر نوشته بشه
باشه هر چند می ترسم از رفوزه شدن اما قبوله
6 سال پیش
مگه دست خودته رفوزه بشی
من یه عادت بد یا خوبی دارم نمیدونم
یا باید کاری که خروجی قراره باشه بهترین باشه یا اونقدر پا پیچ میشم و زور میزنم تا بهترین بشه
6 سال پیش
سلام
چطوری؟
بد نیستم
6 سال پیش
مگه دست خودته رفوزه بشی
من یه عادت بد یا خوبی دارم نمیدونم
یا باید کاری که خروجی قراره باشه بهترین باشه یا اونقدر پا پیچ میشم و زور میزنم تا بهترین بشه
منم عینه خودت سر سختم
اما واقعیت می دونی چه؟
اینه که این انتشار و غیره در فرهنگ ما یه رویاست فقط رویا
6 سال پیش
رویایی دست یافتنی
وقتی بهترین رو بنویسی ،مطمعنن روزگاری به جایگاه اصلیش میرسه
6 سال پیش
رویایی دست یافتنی
وقتی بهترین رو بنویسی ،مطمعنن روزگاری به جایگاه اصلیش میرسه
ای کاش همه چیز ان گونه که می گویی و من فکرش را می کنم باشه
6 سال پیش
رویایی دست یافتنی
وقتی بهترین رو بنویسی ،مطمعنن روزگاری به جایگاه اصلیش میرسه
شکست برام معنی نداره
حتی زندگی هم نتونست شکستم بده
اما چون چیزی در مورد این نویسندگی نمی دونم کمی سختم میشه
6 سال پیش
وقتی مینویسی ، یعنی نویسنده ایی
همه مادر زادی دست نوشته هاشون زیبا نبوده
قرار شد اینجا قدم اولمون باشه
یادت باشه ،به عنوان قدم اول خیلی خوب داری کار میکنی
6 سال پیش
شکست برام معنی نداره
حتی زندگی هم نتونست شکستم بده
اما چون چیزی در مورد این نویسندگی نمی دونم کمی سختم میشه
شیخ خودت تایید می کنی
6 سال پیش
وقتی مینویسی ، یعنی نویسنده ایی
همه مادر زادی دست نوشته هاشون زیبا نبوده
قرار شد اینجا قدم اولمون باشه
یادت باشه ،به عنوان قدم اول خیلی خوب داری کار میکنی
باشه من شکست نمی خورم حتی اگه یه لایک هم نداشته باشه رمانم تا اخرش برا خاطر دلمم که شده می نویسمش
6 سال پیش
وقتی مینویسی ، یعنی نویسنده ایی
همه مادر زادی دست نوشته هاشون زیبا نبوده
قرار شد اینجا قدم اولمون باشه
یادت باشه ،به عنوان قدم اول خیلی خوب داری کار میکنی
یه شعر هم نوشتم در مورد حضرت زهراست نظرتو بگی ممنون میشم
6 سال پیش
اره خودمم سمپاش
6 سال پیش
بفرستش ببینم
6 سال پیش
خب
6 سال پیش
بفرستش ببینم
فرستادمش عصری
6 سال پیش
میرم ببینم تایید شده یا نه
بلقیس بنده خدا دستش بند بود دیر وقت تایید کرده
6 سال پیش
میرم ببینم تایید شده یا نه
بلقیس بنده خدا دستش بند بود دیر وقت تایید کرده
نه گفتم تایید نکنه تا پس فردا
6 سال پیش
خوبه ، خوبیش اینه که میدونی قراره چی بنویسی و از روی حقیقته
تقریبا اگه بیست تا و بیست و یکی دوتا بشه خوبه
6 سال پیش
نه گفتم تایید نکنه تا پس فردا
الووووو رفتی
6 سال پیش
اره اینو قبول دار
6 سال پیش
اره اینو قبول دار
میشی متولد ۷۲دیگه اره؟؟؟
6 سال پیش
اره هفتاد و دویی ام سمپاش جونم
6 سال پیش
اره اینو قبول دار
نمیری بخوابی؟از وقت خوابت گذشته هااااا
6 سال پیش
فیلان هستم چیتی چیتی ، زیزی چطوره ؟؟
6 سال پیش
اره هفتاد و دویی ام سمپاش جونم
یه جای کار میلنگه
یا سنت اشتباهه
یا عکست اشتباهه
وزنت رو هم که کلا اشتباههه
اصلا هیچیت به سنت نمی خوره
عجیبه نه
6 سال پیش
چورا ؟؟
مگه چیمه ؟؟؟
سنم بالا میزنه ؟؟
6 سال پیش
فیلان هستم چیتی چیتی ، زیزی چطوره ؟؟
زی زی گولو هممم خوبه سلام داره و دلشم قد نخود
چیتی شده واسه اینجاااااا
6 سال پیش
مام دلمون براش تنگ شده
دستت درد نکنه اوردیش تو خنگول
6 سال پیش
چورا ؟؟
مگه چیمه ؟؟؟
سنم بالا میزنه ؟؟
والا عکسی كه مو فری بود من دیدم حدود سی سالشه شایدم بیشتر از طرفی اون عکس امکان نداره صد و خورده ی وزنش باشه
6 سال پیش
خب زندگی پیرم کرده
عکس جدید میزارم از خودم بعدن
البته ریشامو که میزنم میشم پونزه سال ،جذبم میوفته خیلی داغون میشم
6 سال پیش
والا عکسی كه مو فری بود من دیدم حدود سی سالشه شایدم بیشتر از طرفی اون عکس امکان نداره صد و خورده ی وزنش باشه
6 سال پیش
سی ساله خودتی
6 سال پیش
مام دلمون براش تنگ شده
دستت درد نکنه اوردیش تو خنگول
خواهش میخورمممم این حرفا چی چیهههه
بهش میگم بیشتر بیاد اینجاااا یکم سرش به خاطر
کنکورش شلوغههههه وگرنه عاشق اینجا شودههه
6 سال پیش
هاااااا
تو چت شد
6 سال پیش
خب زندگی پیرم کرده
عکس جدید میزارم از خودم بعدن
البته ریشامو که میزنم میشم پونزه سال ،جذبم میوفته خیلی داغون میشم
باشه تو هم که هر وقت من نیستم عکس میزاری
6 سال پیش
خب زندگی پیرم کرده
عکس جدید میزارم از خودم بعدن
البته ریشامو که میزنم میشم پونزه سال ،جذبم میوفته خیلی داغون میشم
من میخوامممم ببینمتتتتت
منم میخوام ببینمتتتتت
6 سال پیش
باشه تو هم که هر وقت من نیستم عکس میزاری
من برم با اجازه
شب همگی بخیر و یا علی
6 سال پیش
شبت بخیر سمپاش جونم
شبت جیاری
6 سال پیش
هاااااا
تو چت شد
هیچی
6 سال پیش
شبت بخیر سمپاش جونم
شبت جیاری
6 سال پیش
من برم با اجازه
شب همگی بخیر و یا علی
شب خوش
6 سال پیش
قربون دستتون برام سختدنگیرین بابا قول میدم بعد اتمامش نگارشش کنم اصلا تو کفش بمونید
خو سخت میگیرم که تورمان نوشتنت بهتر بشی
سعی کن سوژه هایی که داری رو توصیف کنی
تا مخاطب جذب بشه
از ادبیات به خوبی بهره بگیر
6 سال پیش
دیشب چقدر حرف زدین
6 سال پیش
موفق باشی ابجی
6 سال پیش
دیشب چقدر حرف زدین
6 سال پیش
موفق باشی ابجی
خوبی
6 سال پیش
خوبی
مرسی توچطوری؟
6 سال پیش
خوبی
هنوز موفق نشدی پروفایل عوض کنی؟
6 سال پیش
خوبی
شیخ نیستی
6 سال پیش
دلم واسه مبینا تنگ شده
6 سال پیش
شادی هم نیسش
6 سال پیش
تورو به خدا قسمت بعدیشم بگو استرس دارم می خوام بفهمم اخرش چیمیشه
6 سال پیش
یعنی ایلیار همون فرشاد
نه فرشاد پسر عمشه
خواستگارش بوده
ایلیار عشقه قدیمیه اتانازه
البته فک کنم درست گفتم
6 سال پیش
نه فرشاد پسر عمشه
خواستگارش بوده
ایلیار عشقه قدیمیه اتانازه
البته فک کنم درست گفتم
خل شدم
6 سال پیش
یعنی ایلیار همون فرشاد
نه
تو رو خدا از اولش بخونید
داستان رو که نصفه نمی خونند
6 سال پیش
نه فرشاد پسر عمشه
خواستگارش بوده
ایلیار عشقه قدیمیه اتانازه
البته فک کنم درست گفتم
عشق قدیمی چیه عامو
نمیگم تا خرش رو بخونید
تو کف بمونید
6 سال پیش
خل شدم
این پت پتی از اولش دیونه بود
خل نشو
از خودم بپرس تا بهت بگم
6 سال پیش
تورو به خدا قسمت بعدیشم بگو استرس دارم می خوام بفهمم اخرش چیمیشه
نه بابا
هنوز باهاتون کار دارم
6 سال پیش
عشق قدیمی چیه عامو
نمیگم تا خرش رو بخونید
تو کف بمونید
دقت کنید باید حتما خرشو بخونید
یه وقتی گاوشو نخونیدا
فقط خر
6 سال پیش
این پت پتی از اولش دیونه بود
خل نشو
از خودم بپرس تا بهت بگم
مرسی از لطفت هشخم
6 سال پیش
دقت کنید باید حتما خرشو بخونید
یه وقتی گاوشو نخونیدا
فقط خر
6 سال پیش
مرسی از لطفت هشخم
کوفت
6 سال پیش
نه بابا
هنوز باهاتون کار دارم
قسمت اولو خوندم خرپاش
ولی باید از سایت نظر میدادم یه نظر بلندی برات نوشتم
ولی سایت ارور داد نشد بفرستم
6 سال پیش
کوفت
فدات
6 سال پیش
دقت کنید باید حتما خرشو بخونید
یه وقتی گاوشو نخونیدا
فقط خر
می کشمت اخمخخخخ
6 سال پیش
عالی بود
ایشالا موفق باشی
6 سال پیش
قسمت اولو خوندم خرپاش
ولی باید از سایت نظر میدادم یه نظر بلندی برات نوشتم
ولی سایت ارور داد نشد بفرستم
نظر بلند چی بود که سایت ارور داد
6 سال پیش
عالی بود
ایشالا موفق باشی
این از کجا پیام میده
چی عالی بود؟
6 سال پیش
نظر بلند چی بود که سایت ارور داد
نه کلا میخوام نظر بدم ارور میده
حالا اگه درست شد برات میفرستمش
6 سال پیش
این از کجا پیام میده
چی عالی بود؟
از پسته خودت
قسمت نهم رمانت
6 سال پیش
این از کجا پیام میده
چی عالی بود؟
حالت خوبه؟
6 سال پیش
این از کجا پیام میده
چی عالی بود؟
وا به نظرت چیو میگم
6 سال پیش
می کشمت اخمخخخخ
6 سال پیش
حالت خوبه؟
نه
واقعا چئ عالیه
6 سال پیش
وا به نظرت چیو میگم
چطوری همکشوری؟
6 سال پیش
نه
واقعا چئ عالیه
رمانت
6 سال پیش
وا به نظرت چیو میگم
والا منکه نمی دونم
دوساعته دارم رمان می نویسم قاطی کردم
6 سال پیش
چطوری همکشوری؟
سلام خوبی مریخی؟
6 سال پیش
والا منکه نمی دونم
دوساعته دارم رمان می نویسم قاطی کردم
در رابطه با رمانت نظر دادم
6 سال پیش
سلام خوبی مریخی؟
اوه
ممنون گلم
نظر لطفته
ببخش خواب بودم الان مریخی بیدارم کرد
6 سال پیش
سلام خوبی مریخی؟
اول من پرسیدما
جواب منو بده
6 سال پیش
اوه
ممنون گلم
نظر لطفته
ببخش خواب بودم الان مریخی بیدارم کرد
مرسی مرسی
تشویق نکنید
من متعلق به هیچکدومتون هستم
6 سال پیش
اول من پرسیدما
جواب منو بده
تو خوب باشی منم خوبم آبجی