♦♦---------------♦♦ آموس نیمی نیشخندزنان، نیمی افسرده، توضیح داد: گاهی زندگی می تواند زیبا هم باشد. فکری که تقریبا به طور کامل آن را فراموش کرده بودم. گفتم: درواقع نباید فقط گاهی این طور باشد. :) بیست و هشت روز تمام داوید زافیر
..*~~~~~~~*.. معلم میگوید: بالاترین ارج، شهید شدن، در راه دین است و پدر میگوید : بزرگترین افتخار شهید شدن، در راه کشور است و من میخواهم بدانم آیا کسی در این دنیا وجود ندارد که از ما بخواهد زنده بمانیم؟!؟ فرانک مک کورت
^^^^^*^^^^^ اصلا چرا آدمها دلشون میخواد بچهدار بشن؟ مثل اینه که به بهترین رفیقت که خیلی هم دوسش داری زنگ بزنی و بگی: فلانی آب دستته بذار زمین و بیا به این مهمونیای که میگم بعد رفیقت بگه: مهمونی باحالیه؟ چهخبر هست؟ بعد تو بگی: نه همه چیزش آشغالیه، هر چهار ثانیه یه نفر بر اثر گرسنگی میمیره؛ هر چهل ثانیه یه نفر خودکشی میکنه؛ هر روز یه میلیارد و هشتصد میلیون دلار هزینهی تسلیحات نظامی میشه؛ هر هشت ثانیه یه هکتار جنگل رو داریم نابود میکنیم و هزاران نفر در روز بخاطر جنگ تلف میشن اما نگران نباش برای ما اتفاقی نمیفته بعد رفیقت بگه: چه مشکلی با من داری که میخوای به همچین سگدونیای دعوتم کنی؟؟ و تو جواب بدی: چون دوست دارم؛ همه دارن همین کار رو میکنن و اگر تو نیای احساس پوچی میکنم از حضور توی همچین مهمونیای سهیل سرگلزایی به خاطر بوفالوها
..*~~~~~~~*.. مهم ترین درسی که از مادربزرگم آموختم این بود: اگر می خواهی چیزی را کامل نابود کنی، اگر می خواهی صدمه و آسیبی به چیزی برسانی، کافیست آن را محدود کنی کافی است آن را محصور کنی آن وقت می بینی که خود به خود خشک می شود، پژمرده می شود و می میرد شير سياه الیف شافاک
..*~~~~~~~*.. روزی ناصرالدین قاجار و همراهانش به باغ دوشان تپه رفتند، نهال گل سرخ قشنگی جلوی عمارت، نظر شاه را جلب کرد فوری کاغذ و قلم برداشت و شروع به نقاشی آن گل نمود تمام که شد، آن را به درباریان نشان داد و پرسید چطور است؟ مستوفی الممالک پاسخ داد: قربان خیلی خوب است اقبال الدوله گفت: قربان حقیقتا عالی است و اعتمادالسلطنه نیز عرض کرد: قربان نظیر ندارد و بعد یکی دیگر گفت: این نقاشی حتی از خود گل هم طبیعی تر و زیباتر است نوبت به ضیاالدوله که رسید گفت: حتی عطر و بوی نقاشی قبله عالم از عطر و بوی خود گل، بیشتر و فرحناکتر است، همه حضار خندیدند بعد از آنکه خلوت شد، شاه به موسیو ریشار فرانسوی گفت: وضع امروز را دیدی؟ من باید با این بی ناموسها مملکت را اداره کنم چکیده تاریخ ایران حسن_نراقی
*@@*******@@* زندگیما هم عین همین قصهست. با این فرق که خدا نویسندشه زندگی همه رو خوب مینویسه. ولی متاسفانه ما آدما با کارامون صفحه خوبو خط میزنیم و یه صفحه جدید باز میکنیم و شروع میکنیم یه نوشتن یه زندگی بد *@@*******@@* رمان حصار تنهایی من
*~*~*~*~*~*~*~* زنها گزینهی دیگری دارند. میتوانند بهجای دلنشینبودن، عاقلتر شوند میتوانند بهجای یار و یاور بودن، تواناتر شوند میتوانند بهجای دلپذیربودن، قویتر شوند جاهطلب باشند، نه فقط برای خودشان در رابطه با مردها و بچهها، بلکه برای خودِ خودشان میتوانند بهطور طبیعی پیر شوند بی آن که موجبات شرمساری خود را فراهم کنند، و فعالانه در مقابل سنتهای دستوپاگیر این جامعه به پا خیزند و دیگر سر خم نکنند بهجای این که سعی کنند تا حد امکان دخترخانم باقی بمانند و بعد با تندادن به خفت و حقارت به زنانی میانسال تبدیل شوند، میتوانند خیلی زودتر زن بشوند و سالهای سال از کار و فعالیت و جنسیت خود لذت ببرند زنها بایستی اجازه دهند چهرهشان سالهای زندگیشان را نشان بدهد زنها بایستی حقیقت را بگویند تکهای از جستار دو گونه پیرشدن نوشتهی سوزان سانتاگ از کتاب: نه فقط زیبا
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ باید اعتراف کنم که من همیشه آدمهایی را که با یک نگاه عاشق میشوند ملامت میکردم. مادربزرگم اعتقادات عجیبی داشت، یکی از آنها این بود که اگر چیزی را سرزنش کردی دیر یا زود خودت گرفتارش میشوی مصطفی مستور عشق و چیزهای دیگر
♦♦---------------♦♦ هوا سرد است. خودم را پیچاندهام لای نیمتنه ولی نمیدانم سرما از کجا راه پیدا کرده تو تنم. کمرم یخ یخ است رحیم خرکچی جلو همه ما راه میرود. انگار قوز کرده است. خواج توفیق تو شلوار و نیمتنه گشادش گم شده است. زنها نیامدند قبرستان. -تشییع جنازه و عیادت مریض به زن حرام است پدرم از حاج شیخ علی میپرسد -دیگه چه چیزایی به زن حرام شده؟ حاج شیخ علی به مخده تکیه میدهد و حرف میزند _ ولایت عامه، قضاوت و مشورت با زن هم حرام است پدرم حرفهای حاج شیخ علی را تکرار میکند که تو دهانش بماند -بوسیدن سنگ حجر، دویدن میان صفا و مروه، و داخل شدن در خانه کعبه هم به زنها حرام است اما با همه اینها، صنم همراهمان آمده است قبرستان و حالا دارد لنگان لنگان، پشت سرمان میآید هروقت با پدرم و مادرم رفتهام جائی، همیشه مادرم پشت سرمان راه رفته است هیچوقت نشد که حتی شانه به شانهمان هم راه برود -مادر چرا اینهمه عقب میمونی؟ -زن همیشه باید پشت سر مرد راه بره پسرم -ولی مادر، انگار من شنیدم که زنا میباس جلو باشن مادرم تو چشمهام نگاه میکند -نه مادر، ما با اونا خیلی فرق داریم پیله میکنم تا خوب بفهمم که قضیه از چه قرار است -آخه چه فرقی داریم مادر؟ مادرم خودش را راحت میکند -گناه داره ولی من به این سادگی دست بردار نیستم -گناه؟ مادرم کم حوصله شده است -گناه که نه... ولی خب، این رسم و رسومات ماس همسایهها احمد محمود
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم