تا اینکه یکسال پیش مثل همیشه تو حیاط نشسته بودم و فکر می کردم که صدای عمه هایم که مهمانمان بودند را شنیدم
عمه الهام:اقا جان تو که می دونی اتاناز از بچگیش به اسم فرشاد بود حالا اجازه بده تو عروسیه پسر بزرگم در جمع انگشتر دستش کنیم اینجوری برا هر دوشون بهتره؟
دخترم من بابا بزرگشم اصل کاره باباشه و خود اتاناز !
عمه الهام:برادر نظرت چیه؟
والا خواهر من نمی دونم هر جور صلاحه همون کار رو بکنید و باید نظر اتاناز رو هم بپرسیم.
تا این حرف را شنیدم عصبی از جایم بلند شدم اما تردید داشتم که می توانم برای اولین بار رو حرف بزرگترا حرف بزنم یا نه! تردید را کنار گذاشتم و وارد خانه شدم
عمه من همه ی حرفاتون رو شنیدم
خیلی جدی و محکم این جمله را به زبان اورده بودم و برای همین می تونستم تعجب کردن همه رو ببینم همه در سکوت بهم چشم دوخته بودنند…
اقا جان با اجازتون ، من الان کودکم چیزی از زندگی سرم نمیشه پس بزارید کودکیم رو بکنم
اتاناز جان فقط یه نامزدیه کوچیکه بعدش تا هر وقت خواستی درست رو ادامه میدی عزیزم؟
ببخش عمه اما اگه اجازه بدین این نامزدی هم بمونه برا بعد اینجوری بهتره
مامان:آتاناز.مادر با عمه درست حرف بزن و بعدش تو نباید وارد این جمع می شدی
با تذکر مامان سرم رو پایین انداختم بازم زیاده روی کرده بودم سرم را پایین انداختم.هم از خجالت هم از نا توانی
با شرمندگی ادامه دادم،ببخشید رو حرفتون حرف زدم من از همه معذرت می خوام اما من فعلا درسم برام مهمتره بقیش با خودتون
حرفایم را گفتم واز سالن خارج شدم .چند روز بعدش فرشاد برایم از طریق مهتاب خواهرش پیغام داده بود که ازم دست بر نمی داره پس باید باهاش راه بیام اما دلم هیچ رقمه راضی نبود
از اون موقع تا الان چندین بار نگاه های فرشاد رو دیده و پیغام هایش را شنیده بودم اما به خانواده چیزی نگفتم بعد اون تو این یکسال سعی کردم اگر هم عاشقش نشدم لا اقل دوستش داشته باشم برایم این زندگی عینه اجبار بود سعی کردم به جای بدی ها خوبی های فرشاد را ببینم و تا حدودی موفق شدم الان تصمیم داشتم اگر دوباره درخواست ازدواج داد بهش بله بگم اونم فقط به اجبار علاقه هم بعدا به وجود می امد.هه،مسخره ترین حرف دنیا. همین موضوع چند سال بود که عینه خوره به جونم افتاده،اهی عمیق کشیدم
با صدای چند تا دختر به خودم امدم
دختر اولس:اوه نگاه اون دختر بچه با چادر چقدر قشنگه
دختر دومی:وای اره شهین چقدر نازه
پشتم به انها بود برای همین نگاه از ساحل گرفتم و به انها چشم دوختم.سر تا پای هر سه را از نظر گذراندم مانتوهای کوتاهی به تن داشتند و بیشتر موهایشان بیرون بود شاید یه ۱۵ سالی ازم بزرگتر بودند اما قلیون دستشون بود تعجب کل صورتم رو پوشاند
باز هم اخم همیشگیم مهمان صورتم شد ،چند قدمی رفتم نزدیک انها و سلام دادم
سلام ببخشید در مورد بنده حرف میزدین؟؟؟
اره عزیزم با این سنت چرا چادر سر کردی سختت نیست؟؟؟
با یه لبخند مهربون گفتم
تا جایی که یادمه ۹سالگی یه جشن تکلیفی برام گرفتند که چادر هم جزعی از اون جشن و تکلیفش بود ؛ الانم راضی نیستم چیزی که با شوق براش جشن گرفتم رو از خودم دورش کنم
از چهره هاشون می تونستم تعجبشون رو از طرز حرف زدنم بفهمم.با سر با انها خدا حافظی کردم و اونا را ترک کردم و به سمت ویلا رفتم
بعد سه روزاقامت در شمال برگشتیم سمت شهر خودمون
تا حدودی دلم سبک شده بود از بس درد هایم را به دریا ریخته بودم
مهتاب با اینکه خواهر فرشاد بود اما خواهریش با من چیز دیگری بود
مهتاب می توانست از چشمانم همه چیز را بخواند پس می دانست دارم با خودم کنار میام تا برادرش را به عنوان شریک زندگی بپذیرم.فرشاد را کم و پیش می دیدم و از نگاه های خیره اش عصبی می شدم
بعد چند روز فرشاد راهیه یه سفر شد به مدت یک هفته
دلتنگش شدم شاید هم به دیدنش عادت کرده بودم
دفتر خاطره ام را با قلم برداشتم و رفتم زیر نور مهتاب نشستم و نوشتم
امشب هم هوا مهتابی است مثل همیشه زیر نور ماه نشسته ام من عاشق ماه ام اما نمی دانم اسمش را چی بگزارم اما این را خوب می دانم که دلتنگت هستم.منتظر امدنت می مونم
این را نوشتم و دفتر را بستم
بستم اما از نامردیه زمونه خبر نداشتم خبر نداشتم که چه بر سر کودکی که خود را بزرگ کرده ام خواهند اورد
چند روز بعد فرشاد که از سفر امد تا حدودی از دلتنگی در امدم طبق گفته های مهتاب فرشاد هم خوشحال بود که بهش فکر می کنم درست زمانی که همه چیز می خواست خکب پیش برود،یهو ورق برگشت
مدتی گذشت من عاشق نشده بودم اما او را به اجبار به عنوان مرد زندگیم پذیرفته بودم
در حیاط مدرسه نشسته بودم و مهتاب هم کنارم بود این زنگ درس نداشتیم و بیکار بودیم مهتاب هی با انگشتانش بازی می کرد تا جایی که عصبیم کرد کاملا از رفتار هایش مشهود بود که استرس دارد
مهتا ب چته چرا سر در گمی کمتر انگشتات رو تاب بده هصبیم کردی؟
نه خیر انگار نه انگار که با اون بودم مطمعن شدم که چیزی شده برای همین با صدای بلند گفتم
هویییییی مهتاب با تو ام!!
مهتاب:هاااااان چی گفتی اتاناز؟نه چیزیم نیست خواهر؟
مهتا ب تفره نرو از هان گفتند معلومه چیزیت شده د بنال دیگه الان دخترا میان منم از فضولی می میرم
و بعدش به حرف خودم خندیدم. مهتاب به سمتم برگشت و لبخند غمگینی زد لبخندی که کل وجودم با ان یخ بست،چشمانش غمگین شد و به جرات می تونم بگم اشک در چشمانش جمع شد.خدای من رفیق شفیقم چش شده بود چرا اینقدر داغون بود غم مهتاب یعنی ویرانیه من،عصبی غریدم:
اه د بگو دیگه مهتاب چته چرا اینجوری نگام می کنی؟
مهتاب با این جمله ام به خودش امد و با چشمای اشکبارش گفت؛
اتاناز،چند روز پیش بابام به فرشاد گفت که نظرش رودر مورد تو بگه.بابا می گفت زشته که اینجوری بلا تکلیف چند ساله سر زبون مردمین بابا بهش گفت که می خواد نامزدی تون رو اعلام کنه. چون بابا قبلا ازش پرسیده بود و فرشاد سرش رو پایین می انداخت و چیزی نمی گفت:
مهتاب مکث کرد و منم دیدم حال نداره گفتم:
خوب مهتاب اینکه چیزه بدی نیست شاید خجالت می کشید.
مهتاب کمی مکث کرد و گفت:
اره چون قبلا دوست داشت خجالت می کشید که به بابا بگه اما…
من همچنان منتظر حرف مهتاب بودم چون دیدم حرفش رو ادامه نداد سرم و بلند کردم و بهش نگاه کردم.خدای من مهتاب داشت از ته دلش هق میزد و گریه می کرد با تعجب گفتم:
واااا مهتاب با تو ام چرا گریه می کنی مگه دیونه شدی؟
مهتاب را بغل کرد م مهتا ب با گریه گفت:
اتاناز،اره دارم دیونه میشم! نمی دونم چی شد نفهمیدیم چطوری شد اما فرشاد گفت به بابام که بی خیالت شده اتاناز همه مون تو شوک حرف فرشاد بودیم اخه امکان نداشت فرشاد بی خیال تو بش….
دیگه نمی شنیدم رو زمین نبودم رو هوا هم نبودم
چرا معلق بود م ؟؟؟به اسمان نگاه کردم و زمزمه کردم
ای خدا الان
الن خوشحال بشم یا گریه کنم خدا جون؟؟؟؟
ااااااره الان باید این حرف رو می شنیدم
الان که باهاش راه امده بودم
الان که داشتم با مشکلم زندگی می کردم
اره خدا جون پس چرا الان هاااا اخه چرا؟؟؟
مهتاب داشت پا به پای حرفای من گریه می کرد اما من اشکی نداشتم که برا نامردی که خنجر زد بریزم
دیگر این مسئله برایم تمام شده به نظر میرسید
دیگر پسر عمه ای به اسم فرشاد نداشتم
اما مهتا ب چی؟
مهتاب فرق می ڪرد مهتاب سنگ صبورم بود.از خواهر نزدیکتر بود و اصلا مهتاب نصف قلبم بود.با صدای مهتاب به خودم امدم
مهتاب :اتاناز یه چیزی بگم؟
بگو خواهر
قول بده ناراحت نشی؟
قول میدم
چرا اینقدر سرد؟
مهتاب حالم خوش نیست بگو و خلاصم کن از این جهنم؟
ف…فر..فرشاد نامزد کرده!!!
خشکم زد برایم غیر قابل قبول بود،اصلا چطور ممکن بود
فرشاد تیر خلاصی را زده بود پس من هم می تونستم همان تیر را بزنم پس دیگر فرشادی وجود نداشت
اما مهتاب همان خواهرم باقی می ماند اتاناز کسی نیست که با این کار ها رفاقتش را بر هم بزند
***
قسمت پانزدهم | سرنوشت بد نوشت ◄
***
قسمت شانزدهم | فراموشت نمی کنم ◄
قسمت نوزدهم | طبیب دل شکسته ام رضا ◄
قسمت بیست و یکم | شیرینی خورون ◄
6 سال پیش
این قسمت هم خوب بود
و جالب پیش رفت مسیر داستان
سمپاش اسم و فامیلتم بم بگو بنویسم زیر قسمت ها ، برای کپی رایت که اگه کپیش کردن اینده اسم خودتم باشه
6 سال پیش
فردا در مورش حرف میزنیم
6 سال پیش
فقط ممنون میشم هر جا اشکالی داشتبهم بگین
شب خوش یا علی
6 سال پیش
سلام
رمان خوبیه
خودت مینویسی عشق حجاب ؟
6 سال پیش
یاشیخ اینبار هم در دیار خنگول آباد نمی باشی !؟
6 سال پیش
سلام سحر خانوووم خوبی آبجی ؟؟
خوشی ، سلامتی ؟؟؟
چقدر کم پیدایی
6 سال پیش
این قسمت هم خوب بود
و جالب پیش رفت مسیر داستان
سمپاش اسم و فامیلتم بم بگو بنویسم زیر قسمت ها ، برای کپی رایت که اگه کپیش کردن اینده اسم خودتم باشه
سلااااااام خوبین؟
مریخی کارم داشتی؟
6 سال پیش
سلااااااام خوبین؟
مریخی کارم داشتی؟
کسی نیست؟
6 سال پیش
من هستم
6 سال پیش
من هستم
خوبی داداش
6 سال پیش
سلوم ننه پفکی ، خوبی ؟؟
سالم سلامتی ، چه خبر ؟
6 سال پیش
سلوم ننه پفکی ، خوبی ؟؟
سالم سلامتی ، چه خبر ؟
بله شما خوبی؟
6 سال پیش
خوبم ، شما چرا میگی ، چیزیته ؟؟
6 سال پیش
خوبی داداش
مریخی اگه هستی بگو چون من میخوام کم کم برم بعد نگی کم میاما
6 سال پیش
نیستش فکر کنم ننه پفکی
6 سال پیش
خوبم ، شما چرا میگی ، چیزیته ؟؟
ن چیزیم نیست عادتمه بعضی موقعامیگم چه خبرا
6 سال پیش
نه فکر میکنم یه چیزیته
6 سال پیش
نیستش فکر کنم ننه پفکی
اوکی آخه اومد بود میگفت نمیای اومدم نیست خودش
6 سال پیش
چیزیته ؟؟
6 سال پیش
نه فکر میکنم یه چیزیته
اووووف بیخی هر چیم هست
6 سال پیش
زهره مارو بیخی
بگو بینم چیته
6 سال پیش
چیزیته ؟؟
ن
6 سال پیش
زهره مارو بیخی
بگو بینم چیته
بابا من عادیم نمیدونم چیمه فقط میدونم تغییر کردم
6 سال پیش
بابا من عادیم نمیدونم چیمه فقط میدونم تغییر کردم
داداش اگه سرت شلوغه بگو تا من برم؟
6 سال پیش
فکر کنم سرت شلوغه
کاری نداری؟خداحافظ ت
فقط یه چیزی به مریخی بگو بیاد همونجای که با من حرف زده
6 سال پیش
شلوغ که همیشه شلوغه ، ولی میخوای فرار کنی اره ؟؟
بگو چیته بعد برو
6 سال پیش
سلام سحر خانوووم خوبی آبجی ؟؟
خوشی ، سلامتی ؟؟؟
چقدر کم پیدایی
سلام
یاشیخ یه چی بگم ؟
ولی دعوام نکن
6 سال پیش
بگو سحر خانوم
بگو اگه واقعن باید دعوات کنم دعوات میکنم
6 سال پیش
شلوغ که همیشه شلوغه ، ولی میخوای فرار کنی اره ؟؟
بگو چیته بعد برو
خب مزاحم نمیشم
حالمم خوبه چیزیم نیست قرار نیست که من همیشه بیام با حال بدم اینجا و بگم چمه و جوی اینجارو خراب کنم توهم مثل بقیه بگو بیخیال خودش خوب میشه
6 سال پیش
چرت و پرت نگو ننه پفکی ، ما از کی تاحالا مثه بقیه بودیم که بار دوممون باشه ؟؟
6 سال پیش
راستش
من از یکی از خاطره هات تو یه جایی استفاده کردم
ولی بخدا هم اسم اصلیتو گفتم هم لقبتو راضی هسی؟
6 سال پیش
لگع یه درصدم فک میکنی ناراضیی بگو حتما برمیدارمش
6 سال پیش
ای بابا آبجی سحر اینکه اشکالی نداره ، همشونم که ببری بخونی و استفاده کنی و حتی اسمی هم نبری من راضی ام ابجیه گلم هیچ وقت ناراحت همچین چیزایی نباش
6 سال پیش
چرت و پرت نگو ننه پفکی ، ما از کی تاحالا مثه بقیه بودیم که بار دوممون باشه ؟؟
ن شما گلین ولی بدون آدم بعضی جاها باید لال باشه:)
6 سال پیش
نه بابا این چه حرفیه ، همشونم که میخوای ببری ببر استفاده کن ، اسمی هم نبردی نبردی
اصل نیته که نوشتیمش و گذاشتیمش که بخندن و شاد باشن
تازه من باید ازت تشکر کنم که کمک میکنی به نیت من
6 سال پیش
راستی داداش بچه ها خوبن خوشن سلامتن
من نبودم این چند روز وقتیم اومدم کسی نبود
6 سال پیش
یاوه مگو ای یاوه گو
ننه پفکیه اخمخه بیتربیت بت میگم بگو بینم چیته برا من چرت و پرت فلسفی میگه
6 سال پیش
خلط اضافی میکنی ننه پفکی کی گفته که بد بودی که بخوای تغییر کنی از حالت قبلت ؟؟
6 سال پیش
اشتباه بهت میگفتن ، یکی بت گفت بپر تو چاه باید بپری ؟؟
خودت با خودت مشکل داشتی که خواستن کمکت کنن ؟؟
یا شایدم از سره حسودی خواستن اونی بشی که اونا خوششون بیاد
6 سال پیش
اوم بلی نیستش ؟؟؟
6 سال پیش
6 سال پیش
خو چرا تایید نمیشه
6 سال پیش
راستی داداش بچه ها خوبن خوشن سلامتن
من نبودم این چند روز وقتیم اومدم کسی نبود
پفکی عقشم بگو چته رفیق
6 سال پیش
راستی داداش بچه ها خوبن خوشن سلامتن
من نبودم این چند روز وقتیم اومدم کسی نبود
میفهمم حالتو خیلی حرف داری ولی کسی نیس خعلی با این حال اشنام خیلی وقته
6 سال پیش
هووووف
بلی من یه پست پریشب فرستادم هنو تایید نشده
وقت کردی نگاش کن مرسی ❤
6 سال پیش
اشتباه بهت میگفتن ، یکی بت گفت بپر تو چاه باید بپری ؟؟
خودت با خودت مشکل داشتی که خواستن کمکت کنن ؟؟
یا شایدم از سره حسودی خواستن اونی بشی که اونا خوششون بیاد
شیخ جدیدا هروقت من میام یا حرفام تایید نمیشه یا همه میرن منم باهات قهرم پسره بده عصبانی
6 سال پیش
سلام دخی شیرازیوم ، چطوری ؟؟
6 سال پیش
پفکی عقشم بگو چته رفیق
بیخیال
6 سال پیش
میفهمم حالتو خیلی حرف داری ولی کسی نیس خعلی با این حال اشنام خیلی وقته
آره دور اطرافم آدم زیاده هست اما کنارم تنهام
6 سال پیش
پس اینقدر حرف شنوی داری از بقیه ننه پفکی ؟؟
که بت بگن فلانی بگی اع اره راست میگیا
خب پس منم بت میگم ، الان خیلی افتضاحی ، خرابت کردن
همون آدم قبلی بهتر بود ، اگه راست میگی و اینقدر حرف شنوی داری بسم الله تغییر کن و بشو همون آدم قبلی
6 سال پیش
پس اینقدر حرف شنوی داری از بقیه ننه پفکی ؟؟
که بت بگن فلانی بگی اع اره راست میگیا
خب پس منم بت میگم ، الان خیلی افتضاحی ، خرابت کردن
همون آدم قبلی بهتر بود ، اگه راست میگی و اینقدر حرف شنوی داری بسم الله تغییر کن و بشو همون آدم قبلی
سخت تغییر دوباره
6 سال پیش
پس اینقدر حرف شنوی داری از بقیه ننه پفکی ؟؟
که بت بگن فلانی بگی اع اره راست میگیا
خب پس منم بت میگم ، الان خیلی افتضاحی ، خرابت کردن
همون آدم قبلی بهتر بود ، اگه راست میگی و اینقدر حرف شنوی داری بسم الله تغییر کن و بشو همون آدم قبلی
خیلی سخته ولی باشه من بخاطر حرف دیگران تغییر نکردم از بس گفتن نظر خودم به خودم عوض شد خودمو یه چیزه دیگه میدیدم که باید تغییر میکرد دیدی که این تغیر آنچنان خوب نبود دارم سعیمو میکنم خودم باشم اما سخته...........
ممنون از راهنمایت شب خوش خداحافظ
6 سال پیش
شبت بخیر ننه پفکی ، ازین به بعد اگه ده نفر بت گفتن بپر تو چاه بپر باشه ؟؟ آفرین حرف شنوی خوبی باش
6 سال پیش
شبت بخیر ننه پفکی ، ازین به بعد اگه ده نفر بت گفتن بپر تو چاه بپر باشه ؟؟ آفرین حرف شنوی خوبی باش
رگ گوز بودنت گرفت نکبت
خو تو چرا همچین فکری درباره من میکنی هه آره فکر میکنی ضعیفم؟
6 سال پیش
شبت بخیر ننه پفکی ، ازین به بعد اگه ده نفر بت گفتن بپر تو چاه بپر باشه ؟؟ آفرین حرف شنوی خوبی باش
باشه حتما.......... گوش میدم
6 سال پیش
شبت بخیر ننه پفکی ، ازین به بعد اگه ده نفر بت گفتن بپر تو چاه بپر باشه ؟؟ آفرین حرف شنوی خوبی باش
........خداحافظ........
6 سال پیش
شبت بخیر ننه پفکی
6 سال پیش
سلام
رمان خوبیه
خودت مینویسی عشق حجاب ؟
بله نوشته ی خودمه
اگه خوب استقبال بشه چندتا دیکه هم می نویسم که همه شون واقعیه نه تخیل
6 سال پیش
عالیه اجی
افرین
داری خوب پیش میری
6 سال پیش
من هنو قسمت اولم نخوندم
6 سال پیش
اوووف سایت چه باحاله
اصن ازین به بعد با سایت میام
6 سال پیش
عالیه اجی
افرین
داری خوب پیش میری
خخخخخخ
مرسی عزیزم
6 سال پیش
من هنو قسمت اولم نخوندم
به جای سوتی گرفتن برو بخونش دیگه
6 سال پیش
❤❤❤❤❤
6 سال پیش
عالی استاد
☺☺☺
6 سال پیش
کوفت استاد
6 سال پیش
سلام
6 سال پیش
کوفت استاد
استاد
6 سال پیش
سلام
سلام استاد
6 سال پیش
من برم فعلا شبتون خوش یا علی
6 سال پیش
من برم فعلا شبتون خوش یا علی
یاعلی
6 سال پیش
من برم فعلا شبتون خوش یا علی
شبت خوش
تند تند بیا ❤
6 سال پیش
ننه پفکی بت که گفتم تو یکی از بزرگترین اشتباه های زندگیت اینه که به خاطر مردم و حرفشون زندگی میکنی
ننه پفکیه قدیم ما هیچ مشکلی نداشت
خیلی هم خوب بود
فقط یکمی بی احساس و مثه خیار بود
و اگرم کسی بهت چیزی گفته شاید بخاطر همین بی احساسیت بوده باشه
وگرنه هیچیش ننه پفکیه ما
6 سال پیش
ننه پفکی بت که گفتم تو یکی از بزرگترین اشتباه های زندگیت اینه که به خاطر مردم و حرفشون زندگی میکنی
ننه پفکیه قدیم ما هیچ مشکلی نداشت
خیلی هم خوب بود
فقط یکمی بی احساس و مثه خیار بود
و اگرم کسی بهت چیزی گفته شاید بخاطر همین بی احساسیت بوده باشه
وگرنه هیچیش ننه پفکیه ما
یکی از بزرگترین اشتباهاته منم بگو
6 سال پیش
حالا بعد برای تو هم تعریف میکنم داش تکواندو یکمی کار سرم ریخته ، آخر شب بیو تو چت برات میگم اینجا نمیشه بگم
6 سال پیش
حالا بعد برای تو هم تعریف میکنم داش تکواندو یکمی کار سرم ریخته ، آخر شب بیو تو چت برات میگم اینجا نمیشه بگم
نهههههههه نگوووووو بزا تو خماری باشه
6 سال پیش
حالا بعد برای تو هم تعریف میکنم داش تکواندو یکمی کار سرم ریخته ، آخر شب بیو تو چت برات میگم اینجا نمیشه بگم
باوشه شد میام
6 سال پیش
شد که اومدی میگیم
6 سال پیش
ننه پفکی بت که گفتم تو یکی از بزرگترین اشتباه های زندگیت اینه که به خاطر مردم و حرفشون زندگی میکنی
ننه پفکیه قدیم ما هیچ مشکلی نداشت
خیلی هم خوب بود
فقط یکمی بی احساس و مثه خیار بود
و اگرم کسی بهت چیزی گفته شاید بخاطر همین بی احساسیت بوده باشه
وگرنه هیچیش ننه پفکیه ما
آره حق باتوعه
چون از بس گفتن گفتن
من مجبور شدم
تغییر کنم و دلیلشو حرفای دوستام بودن اونا فکر میکنن من دل ندارم غم ندارم مشکل ندارم همش نیشم بازه من تو مجازی خود واقعیم طوری که دستم روشده من تو مجازی پخته ترم عین آدم بزرگا حرف میزنم که همه دوستام تعجب میکنن یکی میگه تو بی احساسی یکی میگه تو غرور نداری یکی میگه تو خیلی شادی اونا هم دوست دارن من مثل خودشون باشم ناراحت غمگین خشن زبون دراز از اعتماد همه سوی استفاده کنم اما نتونستم کامل مثل اونا باشم خودمم دوست دارم خودم باشم من چیکار کنم خودم باشم؟
6 سال پیش
شد که اومدی میگیم
ها؟؟؟
خاک برسری گفتی یا من خاک برسری برداشت کردم
6 سال پیش
حالا بعد برای تو هم تعریف میکنم داش تکواندو یکمی کار سرم ریخته ، آخر شب بیو تو چت برات میگم اینجا نمیشه بگم
چت دقیقا کجاست؟
6 سال پیش
آره حق باتوعه
چون از بس گفتن گفتن
من مجبور شدم
تغییر کنم و دلیلشو حرفای دوستام بودن اونا فکر میکنن من دل ندارم غم ندارم مشکل ندارم همش نیشم بازه من تو مجازی خود واقعیم طوری که دستم روشده من تو مجازی پخته ترم عین آدم بزرگا حرف میزنم که همه دوستام تعجب میکنن یکی میگه تو بی احساسی یکی میگه تو غرور نداری یکی میگه تو خیلی شادی اونا هم دوست دارن من مثل خودشون باشم ناراحت غمگین خشن زبون دراز از اعتماد همه سوی استفاده کنم اما نتونستم کامل مثل اونا باشم خودمم دوست دارم خودم باشم من چیکار کنم خودم باشم؟
چیکار کنم؟
اگه میدونی بگو
هر چه میخواهد دل تنگت بگو