پسری که هنوز عقد کرده اش را قبول نکرده بود و با او سر سنگین رفتار می کرد نامزدیه اتاناز را شنیده بود و از بی قراری به کوچه زده بود دست خودش نبود و از دلش دستور می گرفت دستانش را در جیبش فرو برده بود و به دیوار تکیه زده و سرش پایین بود با شنیدن صدای حرف زدن دو نفر سرش را بلند کرد شناختش ایلیار شناختش اما اتاناز دیگر نمی شناختش از ایلیار فقط برای اتاناز چهره ی قبل عقد و اسم ایلیار به یادش مانده این ایلیار متاهل برای اتاناز نا اشنا بود اتاناز بی خیال وارد حیاطشان شد ایلیار مشت محکمی به دیوار زد دستش درد گرفت اما درد قلبش شدید تر بود 🌸🌸🌸🌸 از دست من میری از دست تو میرم تو زنده می مونی منم که می مونم تو رفتی از پیشم دنیامو غم برداشت بر داشت ما از عشق با هم تفاوت داشت 🌸🌸🌸🌸 زیر لب ناله کرد