فهرست مطالب
  • نوشته های اندرویدی (2,526)
  • دفتر شـعـــر (1,222)
  • دلنوشته (1,035)
  • متن زیبا (934)
  • عاشخونه ها (879)
  • انرژی مثبت (849)
  • داستانکهای زیبا (542)
  • متفرقه (303)
  • روانشناسی (265)
  • یک ذره کتاب (249)
  • پست های سریالی (249)
  • عکس و مکث (245)
  • بسته جوکها (212)
  • پیام های اوسا (164)
  • یادمون باشه (131)
  • سخنان بزرگان (129)
  • خاطره ها (125)
  • جملکس (118)
  • نهج البلاغه (117)
  • سرگرمی (98)
  • طالع بینی (86)
  • جوک های تابستون 96 (86)
  • آیا میدانید (86)
  • ترانه خونه (85)
  • داستانک های شیخ و مریدان (84)
  • داستان های دینی (77)
  • پیامک تبریک (74)
  • متن سلامتی (64)
  • خندانکس (58)
  • چیستان (57)
  • پیام تسلیت (57)
  • جوک های بهار 95 (57)
  • جوک های تابستان 94 (56)
  • نقاشی های ارسالی (51)
  • مطالب علمی (50)
  • بهلول (47)
  • جوک های تابستان 95 (46)
  • جوک بهمن 93 (41)
  • جوک های بهار 96 (41)
  • جوک های زمستان 94 (40)
  • جوک های آذر 93 (39)
  • خبرنامه (39)
  • دیالوگ های ماندگار (38)
  • داستان های ترسناک (35)
  • جوک های بهار 97 (35)
  • حدیث (34)
  • ساختاری (34)
  • چُس ناله (34)
  • جوک های بهار 94 (32)
  • جوک های زمستان 95 (32)
  • پــیامــک (30)
  • اموزش (30)
  • شرت و پرت (28)
  • ملا نصرالدین (25)
  • زنگ سلامت (19)
  • جوک های پاییز 95 (18)
  • جوک های زمستون 97 (17)
  • جوک های بهار 98 (17)
  • داستان کوتاه علمی (16)
  • جوک های پاییز 96 (16)
  • جوک های پاییز 98 (16)
  • زندگی نامه بزرگان (15)
  • دروصف محرم (15)
  • تست های روانشناسی (13)
  • جوک های پاییز 94 (13)
  • دهه شصتیا (13)
  • جوک های بهار 99 (13)
  • جوک های پاییز 97 (12)
  • جوک های زمستان 98 (12)
  • کامنتکس (10)
  • آموزش (10)
  • جوک اسفند 93 (9)
  • نرم افزار ساخت بوت (8)
  • جوک های تابستان 97 (8)
  • جوک های آبان 93 (7)
  • نبرد ها (7)
  • جوک های زمستان 96 (7)
  • گالری (6)
  • خبرنامه ی کلش آف کلن (6)
  • جوک های تابستان 98 (6)
  • داستان های مولانا (5)
  • نرم افزار های متفرقه نیمباز (5)
  • جوک های دی 93 (5)
  • کارگاه داستان نویسی (5)
  • جدا کننده ها (4)
  • نرم افزار ها (4)
  • داستان های تصویری (4)
  • فیلمنامه های طنز و خنده دار (3)
  • آموزش روباتیک (3)
  • بیس های پیشنهادی (3)
  • مپ های عجیب غریب (3)
  • آشپزی (3)
  • نرم افزار تبلیغ در روم (2)
  • نرم افزارهای فلود (2)
  • آموزش کلش آف کلنس (2)
  • مپ های مخصوص کاربران (2)
  • قوانین اتحاد (1)
  • توون هال 7 (1)
  • توون هال 8 (1)
  • توون هال 9 (1)
  • توون هال 10 (1)
  • جوک پاییز97 (1)
  • جوک های تابستان 99 (1)
  • اپ اندروید

    Category Archives: خاطره ها

    دفترچه خاطرات | مهر پدرانه


    سلااااااام خنگولستانیا ، آبجیا و داداشام

    خیییییلی دوستتون دارم که
    خاک بر سرتون بریقه

    دلم براتون تنگ شده بود

    یه دو تا خاطره از کودکی براتون میزارم حالی به حولی

    حالا دوباره یه سری میان میگن همش خاطره هات از ریق و گوز و ایناس

    همانا شما از نفرین شدگانید

    *vakh_vakh* *vakh_vakh*

    ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

    بچه بودن هفت هشت ساله بودم

    داشتیم با خونواده یه فیلم خارجکی میدیدم

    وسطای فیلم بود که شخصیت اول فیلم اومد به رفیقاش گفت بچه ها دیگه وقت جشن گرفتنه

    بعد رفت لیوانا رو اورد یه چیزی ریخت تو لیوان لیوانا رو زدن به هم و گفتن به سلامتی و خوردن و جشن گرفتن

    منم بچه بودم

    همیطوری که چشامو دوخته بودم به تلویزیون به بابام گفتم بابایی این چی بود ریختن تو لیوان ؟؟؟

    بابام : شاشه پسرم شاش

    چند روز بعدش با پسر همسایه داشتیم تو حیاط بازی میکردیم

    بش گفتم ممد ، دیگه بازی بسته ، وقت جشن گرفتنه

    رفتم دوتا لیوان از خونه اوردم ، شاشیدم تو لیوان

    یکیشون دادم به ممد ، یکیشم دست خودم

    گفتم ممد بزن به سلامتی

    خلاصه که ممد هر جا هستی حلالم کن ممد

    بخدا من بی تقصیر بودم ممد ، آقام فکر میکرد با اینکه بم بگه اون شاشه ازش دور میشم و سمت خوردن مشروبات نمیرم

    خلاصه یه قُلپ شاش خوردیم به سلامتیه هم دیگه

    و گوه مال شد جشنمون

    خداییش این چه مدل دور کردن بچه و آموزشه

    مرسی اَه

    ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦

    بچه بودم حدود پنج شیش سالم بود

    داشتیم میرفتیم شهرستان زمستون بود و برف سنگینی هم زده بود

    وسط راه بودیم

    بابام خواب بود

    زدم بش گفتم بابا بابا من جیش دارم

    گفت خاک بر سرت بچه چقدر آخه شاشت میگیره
    خودتو محکم نگه دار تا رسیدیم پلیس راه بریم یه گوشه ایی بشاشی

    خلاصه خودمو به زور نگه داشتم دیگه چشمام داشت از گوشام میزد بیرون از فشار

    بدو بدو پیاده شدیم رفتیم کناره تیر برق

    بابام برا اینکه سردم نشه و راحت دسشویی کنم دستاشو گرفته بود زیر رونام تو هوا نگهم داشته بود و با کمر تکیه داده بودم به شکمش

    این فیگورو همیشه برا شاشیدنم میگرفت که راحت بشاشم

    ولی من شاشم نمیومد که
    :khak: *gerye_kharaki* *gerye_kharaki*

    همیطوری تو فیگور که بودم از ارتفاع ریدم رو کفشاش

    یهو انگار از قاب و قالب پدر مهربون که در اومد به پدره خشن و عصبی تبدیل شد

    منو همیطوری تو فیگور توالت فرنگی که بودم گرفت گذاشت رو برفا

    اول خوب کفشاشو با برفا پاک کرد

    بعد لنگای منو گرفت منو با کون میکشید رو برفا که کونه منم تمیز بشه

    خو به من چه من گفتم جیش دارم این فکر کرد یعنی شاش دارم

    شاش نداشتم عن داشتم

    حالا همه نعره بزنید

    قشنگ چند بار لنگامو گرفت رو برفا کشید منو که خوب تمیز بشم

    بعدش رفتیم تو اتوبوس

    این اتوبوساش ازین ایران پیما ها بود یه قوطی زیر صندلی بود هوای گرم ازش میومد و مثلن بخاریش بود

    رفتم تو اتوبوس رفتم زیر صندلیا کونمو چسبونده بودم به بخاری

    اونقدر یخ بود و سرد بود که سیستم ریدنم تا یه هفته یخ زده بود کار نمیکرد

    واخعن این چه مدل رفتار با کودکه

    ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪

    *ghalb_sorati* دلاتون شاد و لباتون خندون **♥**

    شیخ المریض
     

    5 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    خاطره ها

    عاشقانه های من و خدا


    یه چند وقته خیلی با خدا رفیق شدم با هم میگیم ، میخندیم

    هر روز صبح با من سوار دوچرخه میشه ، میشونمش جلوی دوچرخه با هم میریم مغازه

    براش آواز میخونم ، حرف میزنیم ، ظهر ، بعد از ظهر و شبم همیطوری

    یبار ظهر بود تو مسیر برگشت خونه

    داشتم باش حرف میزدم

    بش میگفتم خدایا بیا خدا نباش دوستم باش

    بعد بش گفتم اوووووف چه دوست زور داری هستیا ایول

    بعد بش گفتم خدایا دلت بسوزه من ، خدایی به قدرت و پر زوریه تو دارم ولی تو نداری

    خدا هم هی میخندید

    بعد وسط همین صحبتا بودیم

    یهو گفتم خدایا دوست هم نمخا باشی بیا عشقم باش

    یهو قیافش ایطوری شد

    😐😗

    بعد گفتمم نههههه اصن بیا دوز دخترم بشو

    بعد قیافش ایطوری شد
    😟😟

    بعد گفتم اصن بیا یه بوس خاک بر سری ازت بگیرم

    بعدم لبامو قنچه کردم چشامم بستم

    که یهو چرخم لیز خورد با باکسن خوردم زمین ک#ونم پاره شد

    خدا هم افتاد تو شمشادا

    فکر کنم داشت در مقابل بوس کردن مقاومت میکرد که خوردیم زمین

    رفتم بلندش کردم تکوندمش دوباره راه افتادیم رفتیم خونه

    *baghal*

    خیلی خدای گوگولی ایه ، خیلی دوزش دارم

    **♥** *ghalb_sorati*

    شیخ المریض
     

    5 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    خاطره ها

    شاگرد ممتاز اسکول😐😂


    @~@~@~@~@~@

    اول راهنمایی بودم😀
    چندتا کتاب جدید داشتیم
    عربی😲
    انگلیسی😵
    و
    حرفه و فن😐

    و کتابای دیگم اسمشون عوض شدن
    و یا تفکیک شده بودن از هم😜😐

    انگلیسیو عربیو گرفتم چیه😂
    بح چقد باهوشم😎😋

    ولی
    حرفه و فن خداییش چیه
    همش مطلب درباره
    گل و گیاه 😍
    و پارچه😟
    و چمدونم الکتریسیته 😧
    و بچه داری 😐😑
    و لباس شستن😑😶
    و چوب 😮
    و کلی چرت و پرت دیگ😏
    و چندتا کار عملی درباره اینا
    😐
    منم نمدونستم این مطالب ب چه دردمون میخوره مثلا😕

    ک الانه اسمش شده
    کاروفناوری😝

    سال بالاییا گفتن
    ی کتاب کاملا چرته😛
    فقد کار عملی و کاردستیه😎
    خعلللیییی آسونه👌

    منم باخیال راحت
    فقد کتابو تو کیفم گذاشتمو
    رفتم مدرسه😁😓😢

    تو کلاس با اعتماد ب نفس میگفتم: عاره پرسیدم از سال بالاییا
    گفتن کار عملیه فقد
    😎😍

    بقیه هم هوچی نگفتن😒
    عاخه جرئت نداشتن
    رو حرف شاگرد زرنگ حرف بزنن
    ی همچین ابهتی داشتم😎😐😁😓

    شایدم تو ذهنشون
    میگفتن خعععااککک چقد خره😐😕😏
    بیشوووععووورررااا😒

    معلممون هنو دفتر نمره رو باز نکرده
    گفت: پاشو ازت بپرسم
    😋

    منم مث گیجا گفتم: هن؟
    😧😰😨😱

    گفت: گفتم میخام بپرسم ازت
    😐

    گفتم:مگه از این کتابم درس میپرسن
    😦😰

    قیافه معلممون
    😪😐

    گفتش: پ ن پ

    کلاس در سکوت😶

    تمام بدنم بی حس شده بود😨

    اولین سوالو پرسید
    نمدونستم😭

    دومیو پرسید😱
    از جلسه قبل ک توضیحش داد
    یچیایی یادم بود😰
    ولی درست نبود😐😑

    شدم صفر😐
    ریدم💩💩😞

    نصف همکلاسیام
    تو دبستان باهم بودیم😞

    دوتاشون فامیلم بودن😵

    بقیم ک😑

    حالو منم اولین روز کلاس گذاشتم😈
    عاره من کل دبستانو شاگرد اول بودم
    معدلم همش بیس😎
    نصف کلاس ک همکلاسیم بودن
    با سر تایید میکردن😊😷

    کلا خیت شدم😷😐
    و مث پنگوئنای اسکول😕
    سرجام کپیدم😭😭😭

    البته جبران کردمو😎😋
    بازم در اوج قرار گرفتم😍😂😂

    فهمیدین همیشه شاگرد زرنگ بودم یا بیشتر توضیح بدم
    😂😂😂😂😜

    اگ بیمزه بودن😐
    نمک بزنین
    خوشمزه شه😝😂😂😂😂

    @~@~@~@~@~@

    قرقری
     

    6 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    خاطره ها

    سپی جوکر۳


    آی جوکیه آی جوکیه

    user_send_photo_psot

    @~@~@~@~@~@

    بابا به خدا بهترین چیز همینه که بدونی دوستتم مث خودت درس نخونده
    😁
    اصن اون موقع یه آرامشی بهت طزریق میشه که هیچ آرام بخش دیگه ای کارساز نیست
    (منظورم وقتاییه که میرین دشوری برینینه💩)
    😁😛

    میگی نه حالا ببین: آقا ما کلاس دوم بودیم و خیلی تنبل
    قرار شده بود که بچه ها یه روزنامه نگاری درست کنن
    فکرکنم کلا ۴۲ نفر بودیم

    آقا روز موعود رسید و من اصن تا اون روز یادم نبود که باید روزنامه نگاری درست کنیم
    😁
    یه دوست داشتم که خیلی بچه ی زرنگی بود اصن از همون دوران طفولیت پاچه خوار بود
    😋

    منم هی دعا میکردم که معلممون یادش بره که باید روزنامه نگاری درست کرده باشیم اما اگه یادشم نبود با این پاچه خواری هایی که بچه هامون میکردن مطمئنن میفهمید

    آقا این معلممون اومد تو و قبل از اینکه حتی سلام کنه گفت: روزنامه نگاریاتون رو میز

    معلممون که اومد روزنامه هامونو ببینه یهو وایستاد و گفت: اونایی که روزنامه نگاری ندارن بیان رو سکو وایستن

    آقا منو چند نفر بلند شدیمو رفتیم رو سکو، آقا یهو چشام دو تا شد
    از ۴۲ نفر دانش آموز ۳۵ نفرمون نداشتیم
    😂
    منم رفتم پشته همه وایستادم که مثلا معلممون منو نبینه اما فکر کنین یهو کیو دیدم
    آقا یهو دیدم زرنگ ترین دانش آموز کلاس که دوستم بود بغل دستمه
    😁

    آقا برای اولین بار تو عمرم یه آرامش شدیدی تو جونم طزریق شد که دیگه تا الان طزریق نشده
    😐😁
    آقا برین با دوستاتون حالشو ببرین

    چون آرامشی که اینا موقع درس ننوشتن و تقلب رسودن بهتون میدنو دیگه هیچ کجای دنیا پیدا نمیکنین
    😀😛😉
    دوستون دارم خنگولیا
    😗
    تا بعد

    @~@~@~@~@~@

    Seh
     

    6 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    خاطره ها

    تولدت مبارک :)


    user_send_photo_psot

    ✴✴✴

    از 12 سالگی که داداشم پیشم بود، همیشه برا درسام میرفتم پیشش… شب امتحان ریاضیام میرفتم یادم بده… روزای دیگه با کمکش تکلیفامو حل میکردم… همیشه هم کلی منو میخندوند با کمک کردناش

    مثلا وقتی کلاس نهم بودم، رفتم پیشش که یه داستان رو به زبان ساده بازنویسی کنیم
    (:

    @~@~@~@~@~@

    اصخر: زبان ساده بگیمش یعنی ترجمش کنیم ؟

    من: اره دیگه

    اصخر: خب اینکه خودش سادس
    😕

    من: جدی؟!؟
    😐

    اصخر: والا خدایی

    من: پ چرا من نفهمیدم داستان‌چیه
    😐

    اصخر: یه روز یه یارویی میره مطب دکتر

    من: نه قشنگ بگو تا یهو بنویسمش
    😐

    اصخر: میگه اقای دکتر پاره شدم از شکم درد
    یه کاری باسه ما بکن

    من: غایت ینی پاره شدن؟
    😕

    اصخر: غایت یعنی خیلی

    من: پس کدوم کلمه معنیه پاره رو میده؟

    اصخر: غایت درد میکند
    😂😄

    من: میخواد منو خرکنه
    😐😐
    بگو بقیشو

    اصخر: بعد دکتره میگه
    مگه چی کوفت کردی ؟
    یارو میگه نون سوخته
    😕

    :من
    😐

    اصخر: دکتره میگه ریییییدوم منه چشمت

    :من
    😐

    اصخر: بعد به جاسم غلامش میگه برو دارو برا چشم درد بیار
    یارو میگه چرا چشم درد ؟
    میگه تو کاره دکترا فضولی نکن
    😡
    بعد میگه اگه چشات سالم بود نون سوخته نمیخوردی
    تمام

    من: خب حالا از اول قشنک بگو تا بنویسم

    اصخر:
    روزی روزگاری

    من: خب

    اصخر: شخصی به مطب دکتری مراجعه کرد
    و رو به دکتر گفت

    من: خو اروم بگو بزغاله
    دارم مینویسم

    اصخر: عاقای دکتر دستم به دامنت
    اخمخ حرف که نیست که از بین بره
    😐
    تایپ میکنم تو از روش بنویس
    الاخ

    من: عاقای دکتر دستم به دامنت چیه
    😐

    اصخر: نوعی در خواست خودمونیه
    😎

    من: همین مدادو میکنم تو حعلقعتا

    اصخر: برو اوو برا
    دارم زبان ساده برات میگم گوزینه

    :من
    😂
    درست بگو
    خو بعد
    رو به دکتر گفت

    اصخر: خانم دکتر دستم به دامنت

    :من
    😐

    اصخر: شکم درد امانم را بریده
    لطفن کاری بکن برام که از درد دارم میمیرم

    من: اصغر اینو مینویسم بعد میگم داداشم گفتا
    😐

    اصخر: اشکال ناره
    دکتر چشم اندکی اندیشید و گفت چه کوفت جانت کرده ایی ؟؟
    بیمار گفت نان سوخته
    دکتر انترمه خود را صدا کرد
    و به او گفت

    من: دکتر چشم چیه

    اصخر: چشم نداره
    😄😂😄

    من: کوره
    😂

    اصخر: مرض
    به انترمه خود میگوید ای انترم برو داروی چشم بیاور
    بیمار با عصبانیت میپرسد
    از کجا مدرک گرفتی ؟؟
    رییییدم منه مدرکت
    مو شکموم در میکنه تونه تیله سگ دارو چشم سیم منویسی
    تیله سگ
    دکتر به افق خیره میرود
    و میگوید

    : من
    😐😐😐
    دعوا شد
    😂😂
    منم همیجور دارم مینویسم عین بز
    😐😐😂

    اصخر: اگه چش و چاله درستی داشتی نون سوخته نمیخوردی
    پدَ سگ

    :من
    😂😂

    اصخر: و بیمار میگوید
    خوم فهمیدوم ازین دانشگاه ازادیاییی
    ریییییدوم منه اون دانشگاه که تونه مدرک داده

    : من
    😂😂

    اصخر: و بیمار با عصبانیت از مطب بیرون میرود
    و در دل میگوید

    من: گوز نخور دگ
    😂😐😂

    اصخر: حالا که خر تو خره خوم مطب میزنم
    گوزم به شقیقه ربط داره ازین به بعد

    من: تا اونجا که میگه چش و چال جا شد فقط

    اصخر: بقیشو قطاری بقل کاغذ بنویس

    : من
    😂😂

    @~@~@~@~@~@

    خواست تنهایی مارا به رخ ما بکشد
    تنه ای بر در این خانه ی تنها زد و رفت
    (:

    قیز قیز
     

    6 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    خاطره ها

    خاطره ای خنده دار


    *********◄►*********

    یه روز حوصلمون داشت سر میرفت و هوا هم خییییییلییییی گرم بود و ما تو اتاقمون دراز کشیده بودیم و پدرو مادرمون خواب بودن
    ساعت شد یک و ما تو تلگرام میچرخیدیم که خواهرم داشت با زندایی چت میکرد…. یهو خواهرم داد زد: چییییییییییی؟؟؟؟؟
    و وسط اتاق رقصید
    *gil_li_li_li*

    من گفتم چت شده؟
    *Aya*

    گفت :پاشو حاضر شو بریم
    *dingele dingo*

    من پرسیدم کجااااا؟؟؟؟
    *bi_chare*

    گفت :زندایی اینا خونه مامانی مونن پاشو بریم

    حالا ما دوتا رفتیم و گفتن ممنون بزاره بیاد…..ممنون کیه یه فامیل دور
    😭
    حالا مهمونا ساعت چن میان ؟هفت شب
    ما همه داشتیم اتاقک واسه ساعت هفت تمیز میکردیم ساعت شده بود چهار….دیدیم آیفون زنگ میزنه!!! رفتیم ببینیم کیه دیدیم مهمونا اومدن
    😂
    آخه لعنتیا مگه قرار نبود ساعت هفت شب بیاین؟؟؟؟
    😂
    ببینین همه دویدم دنبال شال…. من وسط هال وایساده بودم داد میزدم شالمممممممم کوششششششش؟؟؟؟؟؟شااااااااال میخواااااااام
    *jigh*

    خالم گفت شالت رو چوب لباسیه نیازی نیس دیگه داد بزنی گلم
    😊

    من پُکر فیس رفتم شالمو بر داشتم و هیچی مهمونا رو بردیم سالن پذیرایی….یه پسر دایی سه ساله دارم تو طبقه بالا داد میزد: منننننننن شیرییییییینیییییی میخواااااااااااام
    *gerye_kharaki*

    منو فرستادن برم از جلو مهمونا شیرینی بردارم حالا دادیم بهش گفت من از این شیرینیا نمیخوام از اون یکی ها میخوام من نشستم وسط هال گریه کنان
    😭😭😭

    رفتم یه شیرینی دیگه برادرم جلو مهمونا افتادم مثل سفره پهن شدم…. ببین آبرون رف…حالا شب شد تازه شد هفت شب
    😂😂😂

    مهمونا اومدن طبقه بالا و مرد خانواده اومد نشست رو صندلی و بقیه رو مبل منو چند نفر دیگه رو زمین…. آقا پام خواب رفت میزدم بهش بیدار شه مرده یهو، از صندلی بلند شو گفت دخترم بیا بشین

    گفتم نیازی نیست

    گفت آخه داری عذاب میکشی

    من پکر فیس تو دلم گفتم عجب انتنای فعالی داری داداش
    😂😂😂
    اون روز آبرون رف
    :khak:

    *********◄►*********

    💖MAHTAB💖
     

    6 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    خاطره ها

    خاطره سالگرد ازدواجمون


    دقیقا روزی امتحان انلاین مون بود  ۱۹ می
    و امتحانات مون هم از تاریخ چهار می شروع شده بود وای امتحانات هم ک همش جان کنی بود اصلا نگو و نپرس همراه با عایشه چقد مشکل بود درس خوندن از یه طرف هم ماه مبارک رمضون بود
    یعنی کلن حتا خودمونو فراموش کرده بودیم چی برسه به اینکه تاریخ سلگرد ازدواج مون به یادمون باشه
    دوست صمیم یعنی نزدیکترین دوستم وقتی استاتوس واتسپ شو دیدم عکس های تجلیل سالگره خودشو گذاشته بودیادم امد ک دیروز سالگرد ازدواج منو و شوهرم بود آخ خدایا چجوری فراموش کردم دستی اومدم نزد شوهر گرامی
    حالا گوش بدین به مکالمه مون

    ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
    من: دیروز چی روزی بود

    شوهرم: خب آخرین امتحان لبراتواری

    من: نه نه مقصدم چی تاریخی بود

    شوهرم: خب تاریخ ۱۸ چرا میپرسی

    من: افرین حالا بگو تاریخ ۱۸ چی روزیه

    شوهرم: خب چه روزیه

    من: بگوووووووو دیروز روز چی بود

    شوهرم: وای چرا داد میزنی خب خودت بگو چی روزی بود

    من: دیروز تاریخ ۱۸ می بود یعنی یه روز خاص سه سال قبل چی شده بود تو این روز هله بگو دگه
    شوهرم: وایسا نکنه میخایی بگی ک سالگرد ازدواج مون بود

    من: خب ارررهههههه

    شوهرم: برو دیونه ما کی تو رمضون ازدواج کردیم

    من:
    😓😓

    بازم من:
    😂😂😂😂😂😂

    یعنی با گفتن اینکه ما کی تو رمضون ازدواج کردیم ترکیدم از خنده
    هر چی ام توضیح میدم رمضون هر سال ۱۰ روز پیش میاد زیر بار نمیرفت

    ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
    ببخشید اگه لهجه ام کمی مشکل داشت
    خوش باشید لبهاتون پر از خنده

    user_send_photo_psot

     

    6 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    خاطره ها

    دفترچه خاطرات | شورت حاکم بزرگ


    سلوم گل گلیا خوبید  ، حال و روزتون به راهه ؟؟

    این سری میخوام یه سری خاطرات خودم رو براتون به اشتراک برینم

    ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪

    میخوام براتون از یکی از بدترین سوتی های زندگیم  رو نمایی کنم

    :khak: :khak:   *gerye_kharaki*

    بعدی که کار با اندرویدم قوی شد هی کاراموز و دانشجو بم میسپردن که من پشتیبان آموزشیشون بشم

    بعد اکثرن پسر بودن این  دانشجوهایی که به من میسپردن

    *chakerim* *chakerim*

    بعد بین این دانشجو ها یبار یه خانمیو به من سپردن  که بش اندروید اموزش بدم

    فامیلیش رو مثلن میزاریم مجیدی

    :khak: :khak:

    بعد یه شب داشتم براش مبانیه اندروید رو توضیح میدادم

    *sheikh* *sheikh*

    هم زمان این بلقیس کثااافت   داشت هی اذیت میکرد تو پیوی

    منم برا اینکه بلقیسو اذیت کنم

    بش گفتم که حالا که ایطوری شد

    الان برات میگوزم ویسشو میفرستم برات تا هی بزاریش رو تکرار و بشه لالایی شبهات

    بعد هی این اخمخم گفت ژووون گوزتم نفسه

    *akheish* *akheish*

    بعد اون لحظه گوزی تو منابعم نبود

    رفتم از پیویه خودم که محل نگه داری ضبط شده های قدیم بود

    یکی برداشتم

    بعد ترتیب مخاطبا ایطوری بود

    خانم مجیدی

    بلقیس

    .

    .

    .

    بعد اومدم فوروارد کنم برا بلقیس

    یهو این اخمخ سیاه پوست پیام داد

    *gerye_kharaki* *gerye_kharaki*

    ترتیبش شد

    بلقیس

    خانم مجیدی

    منم گوزو فوروارد کردم برا مجیدی

    :khak: :khak:

    اونم آنلاین بود داشت به چیزایی که من تایپ میکردم گوش میکرد

    یهو اینو فرستادم

    دیدم دوتا تیک ابی خورد

    :khak: :khak:

    بعد دقیقا من رنگم شد مثه گچ

    بعد جیییییغ کشیدم  دو سه تا محکم زدم تو سرم  و نزدیک بود بیهوش بشم اصن

    همچین صداهایی ازم شنیده میشد تو خونه

    *help* *help*

    هی سرخ شدم هی سفید شدم هی آبی شدم

    بعد اومدم سِشو بگیرم

    شروع کردم پشت سره هم ویس ضبط کردن تر تر کردن که طبیعی جلووه کنه

    ایطوری

    که طبیعی جلوه کنه

    *gerye_kharaki* *gerye_kharaki* *gerye* *gerye*

    خانم مجیدی هم هی فقط سین میکرد

    عرررررررررررررررر

    هوچی نمیگفت ، عررررررررررررررررر

    حالا همه با هم زجه بزنید

    ناله کنید

    های های های اشک و ناله با هم قاطی شده خوب شده

    اون آخر مجلس یه حال و هوای دیگه ایی داره انگار

    بزن خودتو های های های

    هر کی حاجت نگیره خاک تو سرش
    عررررررررررررر
    *gerye_kharaki* *gerye_kharaki*

    اون خانومی که گفت بچه دار نمیشم ، امشب تا حامله نشی نمیزارم از مجلس بری بیرون
    *gerye_kharaki* *gerye_kharaki*

    ما شا الله به این ناله ها
    اونایی که ته مجلس فقط میچوسید حاجتی ازتون براورده نمیشه
    کثافتای چوسو
    *bi asab* *bi asab*

    ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪

    یه خاطره دیگه هم از یه دوستام براتون بگم
    تو دوسالی که همدان بودم یه رفیق پیدا کردم اسمش حسن بیاته

    :khak: :khak: :khak:

    بعد این تو کل بیست ساله عمرش که تا اون موقع داشت اصن دکتر نرفته بود

    *haaaan* *haaaan*

    بعد این تو خوابگاه که بودیم

    یه سرما خوردگی بدی گرفت

    *gij* *gij* *gij*
    تب و لرز و دیگه رو به موت بود

    گفت اصخر پاشو منو ببر دکتر

    *modir* *modir*

    گفتم برو تا بریم

    با هم سوار تاکسی شدیم رفتیم درمونگاه

    دکتر دیدشو نسخشو نوشتو رفتیم داروخونه براش آمپول نوشته بود

    بعد رفتیم بخش تزریقات یه خانمه گفت که برو دراز بکش تا بیام

    *akheish* *akheish* *akheish*

    اینم رفت دراز کشید رو تخت

    من نشستم رو صندلی و داشتم از پشت شیشه مات میدیدمش به شکل مات و مبهم

    بعد این خانمه اومد گفت که ای بابا اینطوری که نمیشه باید ببینم کجا امپول میزنم

    :khak: *bi asab* *bi asab*

    اینم گفت باشه

    از تخت اومد پایین

    از پشت شیشه مات دیدم کمربندو باز کرد
    شلوارو داد پایین

    *fekr* *fekr*

    با خودم گفتم خو خوبه

    بعد که شلوارو داد پایین
    *hazyon* *hazyon*
    دیدم دوباره دستاشو اورد بالا شورتشم تا زانوش اورد پایین

    *amo_barghi* :khak: *ey_khoda*

    بعدم دراز کشید رو تخت

    بعد که خانمه سوزنشو زد گفت که

    گفتم میخوام ببینم ولی نه اینقدر دیگه

    *bro_khonaton* *bro_khonaton*

    ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

    یبارم اومده بود اصفهان برای کار

    بعد قرار شد یه روزش رو بریم باهم بیرون یه چرخی بزنیم تو اصفهان

    بعد دم دمای غروب رفتیم یه بستنی فروشی که بستنی قیفی بگیریم

    بعد این هی رفت ببینه مسولش کجاس بیاد بستنی برامون برینه

    منم هی داشتم به این دستگاهش که میرید ور میرفتم

    از بچگی خوشم میومد از ریدن

    بعد این یارو داشت میومد که بیاد برامون بستنی برینه

    من اهرمشو کشیدم پایین
    یه عالمه بستنی رید کف دستم
    منم حول شدم دیدم این یارو داره میادش
    دستمو کردم تو جیبم
    *palid* *palid*

    اینقدره خنک بود که نگو

    بعدشم رفتیم با هم نشستیم رو سیو سه پل دیگه داشت شب میشد

    توی هر دالونای سیو سه پل یه چراغ تو کف کار گذاشته بودن ، که نور بخوره به سقف
    یه فضای عاشقانه ایی شده بود

    *abnabat* *abnabat*

    بعد داشتیم با هم حرف میزدیم
    یه وارد بحث های احساسی شد

    *baghal*

    که آره دلم خیلی برات تنگ شده بود و اینا
    منم یهو کافور بدنم کم شد

    *akheish* *akheish* *akheish*

    گفتم حسن هر کاری میکنم دل تنگیم نمیره بیا یه بوس خاک بر سری ازت کنم
    بعد گرفتمش کشیدمش سمت خودم

    اینم سور خورد زرتی اومد با باکسنش رو چراغه

    یهو گفت اوووف اوووف سوختم ، ریدم رو بوس خاک بر سریت

    خلاصه شانسش گفت خندم گرفت و نزدیک بود از بالا پل بیوفتم پایین وگرنه یه بوس خاک بر سری ازش میگرفتم

    *vakh_vakh* *vakh_vakh*

    ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

    یه خاطره هم از بچگی بگم

    تو دوران بچگیمون
    یه همسایه داشتیم دوتا پسر داشت
    یکی اسمش حسن بود
    یکی دیگه اسمش پروانه بود

    بعد من فکر میکردم که مسخرش میکنن و از الکی میگن پروانه بهش که حرصش بدن

    بعد منو پسر عموم (مجید ) با پروانه و حسن میرفتیم تو این زمین خاکیه بقل قبرستون فوتبال بازی میکردیم

    بعد من هی میگفتم جلل عجیب که خو پسره برا چی بش میگن پروانه

    یعنی هوووچ علامتی نداشت ها ، واقعی واقعی

    از اول بازی ایطوری بودم

    *tafakor* *tafakor*

    بعد یجا همین پروانه مثه خر شروع کرد حمله کردن سمت دروازه ی ما ، مجید تو دروازه بود

    من دفاع ، مثه سوباسا به مجید گفتم نگران نباش ، نمیزارم بیشتره این جلو بیاد

    اونم گفت گوه نخور برو جلوش

    منم پریدم یه شوت قدرتی زدم با توپ تو پروستاتش

    ولی انگار نه انگار رفت گلش کرد و پشتک و بالانس میزد

    منم ایطوری بودم چرا ایطو شد ، چرا کار نکرد ؟؟
    *bi_chare* *bi_chare* *bi_chare*

    بعد توی همون بازی یه توپ خورد تو پروستات من

    مثه اسبی که سزارین کرده ولو شدم رو زمین

    خلاصه بعد چند سال گذشت

    یه دختری اومد رد شد

    مجید گفت که میدونی کی بود ؟؟

    گفتم نه کیه ؟؟

    گفت پروانس

    *khaak* *khaak*

    لا مصب فکر کنم تو پیله بود زمان بچگی آخه بزرگ که شد پروانه شد

    علائمش زده بودن بیرون
    *khaak* *khaak*

    حالا همه با هم زجه بزنید و گریه کنید

    های های های گوز و لبخند با هم قاطی شده خوب شده

    ما شا الله به این دستای بندری

    بیار بالا دستای بندریو بکوب تو سرت
    های های های

    مجلسو شما باید گرم کنیدا

    ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪

    *ghalb_sorati* دلاتون شاد و لباتون خندون **♥**

    خیلی دوستتون دارم

    *baghal*

    شیخ المریض
     

    6 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    انرژی مثبت | خاطره ها

    خاطرات یک پروفسور


    —————–**–

    سیلام جیگرا
    بازم من اومدم با یه سبد خاطره
    عن داره از اسمون میباره
    آخ آخ شعرو به فنا کشوندم
    خلاصع بریم سرع اصل مطلب

    همونطوری که میدونین من یع دختریم کع واسم مهم نیس کی چیکارس کلن مسخرش میکنم
    😜😜

    این معلمای بدبختمون هم از دست من به فنا رفتن مخصوصا سر جلسه امتحان کع

    عاغا یبار سر جلسه با خودم یازده تا ادامس بردم جااتون خالی جوییدم جوییدم جوییدم یه بادکنک تووووپ درس کردم باهاش
    بعد تیکه تیکش کردم گذاشتم زیر باکسن بچها

    عاغا گفتن از اداره میخوان بیان بازدید بعد مام عین بچه با ادبا نشستیم بعد اینا اومدن تو همه بچها گفتن برررررر
    حالا من اون وسط دراومدم گفتم: جاااااااممممم

    بعد این بچها اومدن پاشن یههههه وضعی اصنننن یه وضعیییی
    عاغا خودتون تصور کنین
    😂😂😂😂

    بعد یبارم سر کلاس بودیم منم باخودم سیر بردم گذاشتم تو کولر
    بعد معلممون اومد گف شادی تو که کنار پنجره ای پاشو کولرو روشن کن

    منم پاشدم روشن کردم

    بعد دودیقه که همه شیمیایی شده بودن این معلممون با صدای بلندددد گف: خااااک توووو سرررتون کیییی گوزیدهههه؟؟؟

    همین الان یا خودش بیاد یا همتونو نوبت میندازم
    خر خونای کلاسمونم که عین خر ترسیده بودن
    😅😅

    یه معلم ریاضیم داشتیم خیلی جوون بود بعد کل مدرسه عاشقش شده بودن
    منم که تافته جدا بافته بودم همش ازش متنفررررر بودم
    😡😡

    بعد یه روز که داشتم از کنار دفتر رد میشدم این بهم گف شادی برو برام از این مستخدمه قهومو بگیر بیار

    منم خوووو اینقددد ازش بدم میومد که اون اومده معلمی که دوسش داشتم رفتهههه
    😠😠

    رفتم دیدم تو ابدارخونه کسی نیس
    😈😈

    تو قهوش یکم ریکا ریختم
    بعد یکمم فلفل

    یه گنجشکم کنار پنجره ریده بود اونم توش انداختم
    همش زدمو بردم براش
    😷😷

    اونم قشششنگگگ همشو سر کشید

    بعد نیم ساعت این اینقد استفراغ کرد اینقددددد استفراغ کررررددد
    بعد منم رفتم رو یه کاغذه نوشتم: من حاملم رحم کنید

    بعد تو شلوغی چسبوندم بهش
    😂😂😂
    حتمن همتون دارین به این فک میکنین که چرا من تا الان اخراج نشدم

    بزارین بگم
    چوووووون
    اییین معلمه
    کسی نبود جزززززز
    داییم
    😂😂😂😂😂

    —————–**–

    Shadi.6402
     

    6 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    خاطره ها

    نمایش بیشتر
    user_send_photo_psot

    ..♥♥..................

    ای کاش نریزد به هم آرامش روحت

    من بند دلم، بر رگ اعصاب توبند ...

    user_send_photo_psot

    * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ *

    دوتا دستاش رو گذاشت زیر چونش و خیره شد به استکان روبروش و ...

    user_send_photo_psot

    ^^^^^*^^^^^

    دیدی غزلی سرود؟
    عـ ـاشـ ـق شده بود

    انگار خودش نبود
    عـ ـاشـ ـق شده ...

    user_send_photo_psot

    ..♥♥..................

    ای داد

    از این دوری و

    از عشق تو بی داد

    ..♥♥.................. ...

    user_send_photo_psot

    حكمت 31
    معرفة اقسام الايمان

    وَ سُئِلَ [عليه السلام] عَنِ الْإِيمَانِ فَقَالَ ...

    user_send_photo_psot

    ﺁﺭﺍﻣﺶ ﯾﻌﻨﯽ ﻫﻤﯿﻦ ﻣﺘﻦ ﺍﻣﯿﺮﺍﻟﻤﻮﻣﻨﯿﻦعلی ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ ...

    user_send_photo_psot

    ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥

    در زمان حضرت امام هادی علیه‌السلام شخصی ...

    user_send_photo_psot

    ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○

    مثلا
    خنده یِ تُ قاتلِ جانم بشود

    این دل انگیز ...

    user_send_photo_psot

    * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ *

    چطور با قوی تر از خودشان صحبت کنند
    چطورزیر بار دروغ و ...

    user_send_photo_psot

    oOoOoOoOoOoO

    بگفت از دل شدی عاشق بدین سان ؟
    بگفت از دل تو میگویی، من از جان
    ...

    user_send_photo_psot

    یه چند وقته خیلی با خدا رفیق شدم با هم میگیم ، میخندیم

    هر روز صبح با من سوار ...

    user_send_photo_psot

    ترا ندیده ام ولی ندیده دوست دارمت
    به دست گرم عاشقی دوباره می سپارمت

    غزل تویی ...

    user_send_photo_psot

    oOoOoOoOoOoO

    دَردا فَراموش میشَن

    ولی اونایی که باعِث شدن دَرد بِکشم
    هرگز :)❤
    ...

    text .
    .
    .
    در حال تکمیل کردن سیستم نمایشی سایت .
    .