سلوم گل گلیا خوبید  ، حال و روزتون به راهه ؟؟

این سری میخوام یه سری خاطرات خودم رو براتون به اشتراک برینم

♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪

میخوام براتون از یکی از بدترین سوتی های زندگیم  رو نمایی کنم

:khak: :khak:   *gerye_kharaki*

بعدی که کار با اندرویدم قوی شد هی کاراموز و دانشجو بم میسپردن که من پشتیبان آموزشیشون بشم

بعد اکثرن پسر بودن این  دانشجوهایی که به من میسپردن

*chakerim* *chakerim*

بعد بین این دانشجو ها یبار یه خانمیو به من سپردن  که بش اندروید اموزش بدم

فامیلیش رو مثلن میزاریم مجیدی

:khak: :khak:

بعد یه شب داشتم براش مبانیه اندروید رو توضیح میدادم

*sheikh* *sheikh*

هم زمان این بلقیس کثااافت   داشت هی اذیت میکرد تو پیوی

منم برا اینکه بلقیسو اذیت کنم

بش گفتم که حالا که ایطوری شد

الان برات میگوزم ویسشو میفرستم برات تا هی بزاریش رو تکرار و بشه لالایی شبهات

بعد هی این اخمخم گفت ژووون گوزتم نفسه

*akheish* *akheish*

بعد اون لحظه گوزی تو منابعم نبود

رفتم از پیویه خودم که محل نگه داری ضبط شده های قدیم بود

یکی برداشتم

بعد ترتیب مخاطبا ایطوری بود

خانم مجیدی

بلقیس

.

.

.

بعد اومدم فوروارد کنم برا بلقیس

یهو این اخمخ سیاه پوست پیام داد

*gerye_kharaki* *gerye_kharaki*

ترتیبش شد

بلقیس

خانم مجیدی

منم گوزو فوروارد کردم برا مجیدی

:khak: :khak:

اونم آنلاین بود داشت به چیزایی که من تایپ میکردم گوش میکرد

یهو اینو فرستادم

دیدم دوتا تیک ابی خورد

:khak: :khak:

بعد دقیقا من رنگم شد مثه گچ

بعد جیییییغ کشیدم  دو سه تا محکم زدم تو سرم  و نزدیک بود بیهوش بشم اصن

همچین صداهایی ازم شنیده میشد تو خونه

*help* *help*

هی سرخ شدم هی سفید شدم هی آبی شدم

بعد اومدم سِشو بگیرم

شروع کردم پشت سره هم ویس ضبط کردن تر تر کردن که طبیعی جلووه کنه

ایطوری

که طبیعی جلوه کنه

*gerye_kharaki* *gerye_kharaki* *gerye* *gerye*

خانم مجیدی هم هی فقط سین میکرد

عرررررررررررررررر

هوچی نمیگفت ، عررررررررررررررررر

حالا همه با هم زجه بزنید

ناله کنید

های های های اشک و ناله با هم قاطی شده خوب شده

اون آخر مجلس یه حال و هوای دیگه ایی داره انگار

بزن خودتو های های های

هر کی حاجت نگیره خاک تو سرش
عررررررررررررر
*gerye_kharaki* *gerye_kharaki*

اون خانومی که گفت بچه دار نمیشم ، امشب تا حامله نشی نمیزارم از مجلس بری بیرون
*gerye_kharaki* *gerye_kharaki*

ما شا الله به این ناله ها
اونایی که ته مجلس فقط میچوسید حاجتی ازتون براورده نمیشه
کثافتای چوسو
*bi asab* *bi asab*

♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪

یه خاطره دیگه هم از یه دوستام براتون بگم
تو دوسالی که همدان بودم یه رفیق پیدا کردم اسمش حسن بیاته

:khak: :khak: :khak:

بعد این تو کل بیست ساله عمرش که تا اون موقع داشت اصن دکتر نرفته بود

*haaaan* *haaaan*

بعد این تو خوابگاه که بودیم

یه سرما خوردگی بدی گرفت

*gij* *gij* *gij*
تب و لرز و دیگه رو به موت بود

گفت اصخر پاشو منو ببر دکتر

*modir* *modir*

گفتم برو تا بریم

با هم سوار تاکسی شدیم رفتیم درمونگاه

دکتر دیدشو نسخشو نوشتو رفتیم داروخونه براش آمپول نوشته بود

بعد رفتیم بخش تزریقات یه خانمه گفت که برو دراز بکش تا بیام

*akheish* *akheish* *akheish*

اینم رفت دراز کشید رو تخت

من نشستم رو صندلی و داشتم از پشت شیشه مات میدیدمش به شکل مات و مبهم

بعد این خانمه اومد گفت که ای بابا اینطوری که نمیشه باید ببینم کجا امپول میزنم

:khak: *bi asab* *bi asab*

اینم گفت باشه

از تخت اومد پایین

از پشت شیشه مات دیدم کمربندو باز کرد
شلوارو داد پایین

*fekr* *fekr*

با خودم گفتم خو خوبه

بعد که شلوارو داد پایین
*hazyon* *hazyon*
دیدم دوباره دستاشو اورد بالا شورتشم تا زانوش اورد پایین

*amo_barghi* :khak: *ey_khoda*

بعدم دراز کشید رو تخت

بعد که خانمه سوزنشو زد گفت که

گفتم میخوام ببینم ولی نه اینقدر دیگه

*bro_khonaton* *bro_khonaton*

♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

یبارم اومده بود اصفهان برای کار

بعد قرار شد یه روزش رو بریم باهم بیرون یه چرخی بزنیم تو اصفهان

بعد دم دمای غروب رفتیم یه بستنی فروشی که بستنی قیفی بگیریم

بعد این هی رفت ببینه مسولش کجاس بیاد بستنی برامون برینه

منم هی داشتم به این دستگاهش که میرید ور میرفتم

از بچگی خوشم میومد از ریدن

بعد این یارو داشت میومد که بیاد برامون بستنی برینه

من اهرمشو کشیدم پایین
یه عالمه بستنی رید کف دستم
منم حول شدم دیدم این یارو داره میادش
دستمو کردم تو جیبم
*palid* *palid*

اینقدره خنک بود که نگو

بعدشم رفتیم با هم نشستیم رو سیو سه پل دیگه داشت شب میشد

توی هر دالونای سیو سه پل یه چراغ تو کف کار گذاشته بودن ، که نور بخوره به سقف
یه فضای عاشقانه ایی شده بود

*abnabat* *abnabat*

بعد داشتیم با هم حرف میزدیم
یه وارد بحث های احساسی شد

*baghal*

که آره دلم خیلی برات تنگ شده بود و اینا
منم یهو کافور بدنم کم شد

*akheish* *akheish* *akheish*

گفتم حسن هر کاری میکنم دل تنگیم نمیره بیا یه بوس خاک بر سری ازت کنم
بعد گرفتمش کشیدمش سمت خودم

اینم سور خورد زرتی اومد با باکسنش رو چراغه

یهو گفت اوووف اوووف سوختم ، ریدم رو بوس خاک بر سریت

خلاصه شانسش گفت خندم گرفت و نزدیک بود از بالا پل بیوفتم پایین وگرنه یه بوس خاک بر سری ازش میگرفتم

*vakh_vakh* *vakh_vakh*

♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

یه خاطره هم از بچگی بگم

تو دوران بچگیمون
یه همسایه داشتیم دوتا پسر داشت
یکی اسمش حسن بود
یکی دیگه اسمش پروانه بود

بعد من فکر میکردم که مسخرش میکنن و از الکی میگن پروانه بهش که حرصش بدن

بعد منو پسر عموم (مجید ) با پروانه و حسن میرفتیم تو این زمین خاکیه بقل قبرستون فوتبال بازی میکردیم

بعد من هی میگفتم جلل عجیب که خو پسره برا چی بش میگن پروانه

یعنی هوووچ علامتی نداشت ها ، واقعی واقعی

از اول بازی ایطوری بودم

*tafakor* *tafakor*

بعد یجا همین پروانه مثه خر شروع کرد حمله کردن سمت دروازه ی ما ، مجید تو دروازه بود

من دفاع ، مثه سوباسا به مجید گفتم نگران نباش ، نمیزارم بیشتره این جلو بیاد

اونم گفت گوه نخور برو جلوش

منم پریدم یه شوت قدرتی زدم با توپ تو پروستاتش

ولی انگار نه انگار رفت گلش کرد و پشتک و بالانس میزد

منم ایطوری بودم چرا ایطو شد ، چرا کار نکرد ؟؟
*bi_chare* *bi_chare* *bi_chare*

بعد توی همون بازی یه توپ خورد تو پروستات من

مثه اسبی که سزارین کرده ولو شدم رو زمین

خلاصه بعد چند سال گذشت

یه دختری اومد رد شد

مجید گفت که میدونی کی بود ؟؟

گفتم نه کیه ؟؟

گفت پروانس

*khaak* *khaak*

لا مصب فکر کنم تو پیله بود زمان بچگی آخه بزرگ که شد پروانه شد

علائمش زده بودن بیرون
*khaak* *khaak*

حالا همه با هم زجه بزنید و گریه کنید

های های های گوز و لبخند با هم قاطی شده خوب شده

ما شا الله به این دستای بندری

بیار بالا دستای بندریو بکوب تو سرت
های های های

مجلسو شما باید گرم کنیدا

♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪

*ghalb_sorati* دلاتون شاد و لباتون خندون **♥**

خیلی دوستتون دارم

*baghal*