


جمله + عکس
هر کاری کردیم پشت سرمون حرف زدن
هر شکلی شدیم پشت سرمون حرف زدن
وقتی حرف زدن و جوابشونو دادیم گفتن : دیدی حق با ماست لجش گرفته
وقتی حرف زدن و جوابشونو ندادیم گفتن : دیدی حق با ماست لال شده
هر جوری شدیم این جماعت بیکار یه چیزی گفتن
آهای جماعت بیکار هییییییس لطفا
من برای خودم زندگی میکنم
بزرگي وصيت كرد كه براي سلامتي عقلتان هويج بخوريد
همه خنديدند وكسي ندانست كه عقل همه در چشمشان است
كاش هيچ وقت آرزو نميكردم كه كفش هاي مادرم اندازه ام شود
مردم هرگز خوشبختی خود را نمی شناسند اما خوشبختی دیگران همیشه در جلو دیدگان آنهاست
به صلیب اگر کشیده شدی مسیح باش نه مترسکه سره جالیز
لبتون شاد وخندون
ﮔﺎﻫﯽ
ﺑﺎﯾﺪ ﻧﺒﺨﺸﯿﺪ
ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺎﺭﻫﺎ ﺍﻭ ﺭﺍ
ﺑﺨﺸﯿﺪﯼ ﻭ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪ
ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﺭ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺑﺨﺸﺶ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﺪ
ﮔﺎﻫﯽ
ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺻﺒﺮ ﮐﺮﺩ
ﺑﺎﯾﺪ ﺭﻫﺎ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ
ﺗﺎ ﺑﺪﺍﻧﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻣﺎﻧﺪی
ﺭﻓﺘﻦ ﺭﺍ ﺑﻠﺪ ﺑﻮﺩﻩای
ﮔﺎﻫﯽ
ﺑﺮ ﺳﺮ ﮐﺎﺭﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯿﺪﻫﯽ
ﺑﺎﯾﺪ ﻣﻨﺖ ﮔﺬﺍﺷﺖ
ﺗﺎ ﺁن را ﮐﻢ ﺍﻫﻤﯿﺖ ﻧﺪﺍﻧﻨﺪ
ﮔﺎﻫﯽ
ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺪ ﺑﻮﺩ
ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ
ﻓﺮﻕ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩﻧﺖ ﺭﺍ نمیفهمد
ﺧﺴﺮﻭ ﺷﮑﯿﺒﺎﯾﯽ
چادرم باشد مرا معیار ایمان و شرف
همچو مروارید زیبایم درون یک صدف
دید نامحرم نیفتد لاجرم بر سوی من
افتخارم باشد این،زهرا بود الگوی من
مدعی گوید که چادر یک نشان فانی است
من ولی گویم که با چادر تنم اسلامی است
مدعی گوید که با چادر کلاست باطل است
من ولی گویم که ایمانم ز چادر کامل است
مدعی خواهد مرا بی دین کند با لفظ دوست
چادر من همچو تیر زهرگین،بر چشم اوست
(بهلول حبیبی زنجانی)
تو تابستون امسال با اون گرمای خفه کننده اش توی اتوبوس نشسته بودم
یه دختر کوچولوی 8-9 ساله هم به خاطر نبود جا دور از مامانش نشسته بود رو صندلی ته اتوبوس
دختر کوچولو روسری اش رو خیلی زیبا با رعایت حجاب همراه چادر عربی سرش کرده بود
خانوم بدحجابی که پیش دختر کوچولو نشسته بود و خودشو باد میزد با افسوس گفت
توی این گرما اینا چیه پوشیدی؟از دست اجبار این مامان باباهای خشک مقدس…تو گرمت نمیشه بچه؟
همون لحظه اتوبوس ایستاد و باید پیاده میشدیم
دختر کوچولو گره ی روسری اش رو سفت تر کرد و محکم و با اقتدار گفت
پنجره را به روی قاصدک بی قرار باز کرد
قاصدک روی شانه دخترک نشست و با او گفت
خدا زیبایی را آفرید و آن رابه فرشته ای به نام زن سپرد
راستی
با امانتی که خدا به تو سپرده بود چه کار کردی؟
حجابــــ
احترام به حرمت های الهی ست
و
چادر _ حجاب برتر
بله ی بلند من است به یکتا معشوق عالم
به خدای مهربانم
کمی فکر کن
تو با بی حجابی به چه کسی بله می گویی؟
حجاب یعنی من مجهز به آنتی ویروس هوس و وسوسه هستم
به زلفانت بیاموز که بیرون ارزش دیدن ندارند
کس غنچه نهان شده دربرگ را نچید
از بی حجابی است اگر عمر گل کم است
زن با حجاب همچون مرواریدی در صدف است
حفظ چادر حفظ دین و مذهب است
شیوه زهرا و درس زینب است
تا شهوت نفس در نهاد بشر است
در کشف حجاب صد هزاران خطر است
تیری است نظر،ز تیرهای ابلیس
این چادر در مقابلش چون سپر است
پدرم گفت که ای دخت نکو بنیادم
زلف بر باد نده تا ندهی بربادم
خواهرم حجاب تو بها است نه بهانه
برای هر چیز زکاتی است و زکات زیبایی پا کدامنی وحجاب است
در اخر
حجاب مصونیت است نه محدویت
خانمی سراغ دکتر رفت و گفت: نمی دانم چرا همیشه افسرده ام و خود را زنی بد بخت
می دانم
چه دارویی برایم سراغ داری آقای دکتر؟
دکتر قدری فکر کرد و سپس گفت
تنها راه علاج شما این است که پنج نفر از خوشبخت ترین مردم شهر را بشناسی و اینکه از زبان آنها بشنوی که خوشبخت هستند
زن رفت و پس از چند هفته به مطب دکتر برگشت، اما این بار اصلاً افسرده نبود
او به دکتر گفت: “برای پیدا کردن آن پنج نفر، به سراغ پنجاه نفر که فکر می کردم خوشبخت ترینها هستند رفتم
اما وقتی شرح زندگی همه آنها را شنیدم فهمیدم که خودم از همه خوشبخت تر هستم
خوشبختی یک احساس است و لزوما با ثروت و مال اندوزی به دست نمی آید
خوشبختی رضایت از زندگی و شکرگزاری بابت داشته هاست نه افسوس بابت نداشته ها
مثل آب باشیم؛ بگذریم
از یک جوی، هرچند کوچک باشد، صدای آرام آب به گوش میرسد
چه زیباست نگاه کردن به این آب. چرا جریان آب این گونه زیباست و صدای آب تا ایناندازه دلنشین؟
آنچه این گونه زیبایی میآفریند، خود آب نیست، بلکه عبور و گذر آب از جوی است که این گونه زیبا و دلانگیز است
عبور کردن همیشه زیباست. گذشت کردن از خطای دیگران و توقف نکردن بر آنچه که باعث کینهتوزی است، همانقدر زیبا و خوشایند است که عبور آب از جوی
حرکت آب از روی تیرگیها و آلودگیهای جوی زیبایی میآفریند
شاید اگر بتوانیم از زشتیهای یکدیگر عبور کنیم
و در برابر یکدیگر کینهتوزی نکنیم
آن وقت به این باور برسیم که در زندگی حرفی برای گفتن داریم زیرا الفبای موسیقی زندگیمان مانند موسیقی جوی دلانگیز و متفاوت شده است
از خوردن بستنی قیفی در خیابان خجالت نکش
از اینکه بایستی و از سوژه ای که خوشت آمده عکس بگیری
از اینکه بنشینی کنار کودکِ فال فروش و با او درد و دل کنی
از اینکه وسط پیاده رو” البته اگر مامور نبود!” عشقت را در آغوش بگیری
از اینکه وسط جمع قربان صدقه ی مادرت بروی
از اینکه در کوچه با بچه ها دنبال بازی کنی
از ابراز علاقه کردن به کسی که دوستش داری
از عصبانی شدن
از بلند خندیدن
از گریه کردن های بی دلیل
از کنار گذاشتن آدم هایی که تو را نمی فهمند، خجالت نکش
عمرِ هیچ کس قرار نیست جاودانه باشد
برای خودت زندگی کن
آدم وقتی جوان است به پیری جور دیگری فکر می کند
فکر می کند پیری یک حالت عجیب و غریبی است که به اندازه صدها کیلومتر و صدها سال از آدم دور است
اما وقتی به آن می رسد می بیند
که هنوز همان دخترک پانزده ساله است
که موهایش سفید شده،
دورِ چشمهایش چین افتاده،
پاهایش ضعف می رود،
و دیگر نمیتواند پله ها را سه تا یکی کند
و از همه بدتر بار خاطره هاست که روی دوش آدم سنگینی می کند