فهرست مطالب
  • نوشته های اندرویدی (2,526)
  • دفتر شـعـــر (1,222)
  • دلنوشته (1,035)
  • متن زیبا (934)
  • عاشخونه ها (879)
  • انرژی مثبت (849)
  • داستانکهای زیبا (542)
  • متفرقه (303)
  • روانشناسی (265)
  • یک ذره کتاب (249)
  • پست های سریالی (249)
  • عکس و مکث (245)
  • بسته جوکها (212)
  • پیام های اوسا (164)
  • یادمون باشه (131)
  • سخنان بزرگان (129)
  • خاطره ها (125)
  • جملکس (118)
  • نهج البلاغه (117)
  • سرگرمی (98)
  • طالع بینی (86)
  • جوک های تابستون 96 (86)
  • آیا میدانید (86)
  • ترانه خونه (85)
  • داستانک های شیخ و مریدان (84)
  • داستان های دینی (77)
  • پیامک تبریک (74)
  • متن سلامتی (64)
  • خندانکس (58)
  • چیستان (57)
  • پیام تسلیت (57)
  • جوک های بهار 95 (57)
  • جوک های تابستان 94 (56)
  • نقاشی های ارسالی (51)
  • مطالب علمی (50)
  • بهلول (47)
  • جوک های تابستان 95 (46)
  • جوک بهمن 93 (41)
  • جوک های بهار 96 (41)
  • جوک های زمستان 94 (40)
  • جوک های آذر 93 (39)
  • خبرنامه (39)
  • دیالوگ های ماندگار (38)
  • داستان های ترسناک (35)
  • جوک های بهار 97 (35)
  • حدیث (34)
  • ساختاری (34)
  • چُس ناله (34)
  • جوک های بهار 94 (32)
  • جوک های زمستان 95 (32)
  • پــیامــک (30)
  • اموزش (30)
  • شرت و پرت (28)
  • ملا نصرالدین (25)
  • زنگ سلامت (19)
  • جوک های پاییز 95 (18)
  • جوک های زمستون 97 (17)
  • جوک های بهار 98 (17)
  • داستان کوتاه علمی (16)
  • جوک های پاییز 96 (16)
  • جوک های پاییز 98 (16)
  • زندگی نامه بزرگان (15)
  • دروصف محرم (15)
  • تست های روانشناسی (13)
  • جوک های پاییز 94 (13)
  • دهه شصتیا (13)
  • جوک های بهار 99 (13)
  • جوک های پاییز 97 (12)
  • جوک های زمستان 98 (12)
  • کامنتکس (10)
  • آموزش (10)
  • جوک اسفند 93 (9)
  • نرم افزار ساخت بوت (8)
  • جوک های تابستان 97 (8)
  • جوک های آبان 93 (7)
  • نبرد ها (7)
  • جوک های زمستان 96 (7)
  • گالری (6)
  • خبرنامه ی کلش آف کلن (6)
  • جوک های تابستان 98 (6)
  • داستان های مولانا (5)
  • نرم افزار های متفرقه نیمباز (5)
  • جوک های دی 93 (5)
  • کارگاه داستان نویسی (5)
  • جدا کننده ها (4)
  • نرم افزار ها (4)
  • داستان های تصویری (4)
  • فیلمنامه های طنز و خنده دار (3)
  • آموزش روباتیک (3)
  • بیس های پیشنهادی (3)
  • مپ های عجیب غریب (3)
  • آشپزی (3)
  • نرم افزار تبلیغ در روم (2)
  • نرم افزارهای فلود (2)
  • آموزش کلش آف کلنس (2)
  • مپ های مخصوص کاربران (2)
  • قوانین اتحاد (1)
  • توون هال 7 (1)
  • توون هال 8 (1)
  • توون هال 9 (1)
  • توون هال 10 (1)
  • جوک پاییز97 (1)
  • جوک های تابستان 99 (1)
  • اپ اندروید

    Author Archives: فسقلی ننم

    عاصم جورابی


    post_fesgheli_17_bahman_1395

    ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
    هوس زن گرفتن به سرم زده بود

    دوست داشتم وضع مالی خانواده همسرم پایین‌تر از خانواده خودم باشد تا بتوانم زندگی بهتری برایش فراهم کنم

    مادرم چنین دختری برایم در نظر گرفته بود ؛  نمی‌دانم این خبر چگونه به گوش رئیسم رسید چون به صرف نهار دعوتم کرد تا نصیحتم کند

    اسم رئیس من عاصم است اما کارمندان به او می‌گویند عاصم جورابی

    سر ساعت به رستوران رفتم

    رئیس تا مرا دید گفت
    «چون جوان خوب و نجیب و سربه‌راهی هستی می‌خوام نصیحتت کنم»
    بعد هم گفت
    «مبادا به سرت بزنه و بخوای واسه زنت وضع بهتری فراهم کنی»

    و ادامه داد

    «اگه به حرفم گوش نکنی مثل من بدبخت می‌شی ؛ همونطور که من بدبخت شدم و حالا بهم می‌گن عاصم جورابی»

    پرسیدم

    «جناب رییس چرا شما رو عاصم جورابی صدا می‌کنن؟»

    جواب داد
    «چون بدبختی من از یه جفت جوراب شروع شد»

    و بعد داستان زندگی اش را برایم تعریف کرد

    ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

    وقتی خواستم زن بگیرم با خودم گفتم باید دختری از خانواده طبقه پایین بگیرم که با دارو ندارم بسازه و توقع زیادی نداشته باشه

    واسه همین یه دختر بیست و یک ساله به اسم صباحت انتخاب کردم

    جهیزیه نداشت ، باباش یک کارمند ساده بود

    چهره چندان جذابی هم نداشت و من به خاطر انتخابم خوشحال بودم

    صباحت زن زندگی بود

    بهش می‌گفتم امشب بریم رستوران؟
    می‌گفت نه چرا پول خرج کنیم؟
    می‌گفتم: صباحت جان لباس بخرم؟
    می‌گفت: مگه شخصیت آدم به لباسه؟

    تا اینکه براش به زور یه جفت جوراب خوشگل خریدم

    دو ماه گذشت اما همسرم جوراب نو رو نپوشید

    یه‌ روز گفتم عزیزم چرا جوراب تازه‌ات رو نمی‌پوشی؟
    با خجالت جواب داد

    آخه این جورابا با کفشای کهنه‌ام جور در نمیاد

    به زور بردمش بیرون و براش یه جفت کفش نو خریدم

    فرداش که می‌خواستیم بریم مهمونی باز کفش و جوراب رو نپوشید

    بهش گفتم چرا تو کفش و جورابتو گذاشتی توی صندوق و نمی‌پوشی؟

    جواب داد

    آخه لباسام با کفش و جورابم جور در نمیاد

    همون‌روز یک دست لباس براش گرفتم. اما همسرم باز نپوشید. دلیلش هم این بود

    این لباسا با بلوز کهنه جور در نمیان

    رفتم دو تا بلوز خوب هم خریدم
    ایندفعه روسری خواست

    روسری رو که خریدم دیگه چیزی کم و کسر نداشت اما این تازه اول کار بود

    چون جوراباش کهنه شدن و پیرهنش هم از مد افتاد و از اول شروع کردم به خریدن کم و کسری‌های خانوم

    تا اینکه یه روز دیدم اخماش رفته تو هم

    پرسیدم چته؟

    گفت این موها با لباسام جور نیست

    قرار شد هفته‌ای یه بار بره آرایشگاه

    بعد از مدتی دیدم صباحت به فکر رفته

    بهم گفت: اسباب و اثاثیه خونه قدیمی شده و با خودمون جور درنمیاد

    عوض کردن اثاثیه خونه ساده نبود اما به خاطر همسر کم توقعم عوضش کردم

    مبل و پرده و میز ناهارخوری و خلاصه همه اثاثیه خونه عوض شد

    صباحت توی خونه باباش رادیو هم ندیده بود اما توی خونه من شب‌ها تلویزیون می‌دید

    چند روز بعد از قدیمی بودن خونه و کثیفی محله حرف زد

    یک آپارتمان شیک تو یکی از خیابونای بالاشهر گرفتم

    اما این بار اثاثیه با آپارتمان جدید جور نبود

    دوباره اثاثیه رو عوض کردم

    بعد از دو سه ماه دیدم صباحت باز اخم کرده

    پرسیدم دیگه چرا ناراحتی؟
    طبق معمول روش نمی‌شد بگه اما یه جورایی فهموند که ماشین می‌خواد

    با کلی قرض و قوله یه ماشین هم واسه خانوم خریدم

    حالا دیگه با اون دختری که زمانی زن ایده‌ال من بود نمی‌شد حرف هم زد

    از همه خوشگلا خوشگل‌تر بود
    کارش شده بود استخر و سینما و آرایشگاه و پارتی

    دختری که تو خونه باباش آب هم گیر نمیاورد تو خونه من ویسکی می‌خورد
    مدام زیر لب می‌گفت

    آدم باید همه چیزش با هم متناسب باشه

    اوایل نمی‌دونستم منظورش چیه چون کم و کسری نداشت. خونه، زندگی، ماشین، اثاثیه و بقیه چیزا رو که داشت

    اما بعد از مدتی فهمیدم چیزی که در زندگی صباحت خانوم کهنه شده و با بقیه چیزا جور درنمیاد خودم هستم

    مجبور شدم طلاقش بدم

    خانه و ماشین و اثاثیه و هرچی که داشتم با خودش برد

    تنها چیزی که برام موند همین لقب عاصم جورابی بود

    یه جفت جوراب باعث شد که همه چی بهم بخوره

    کاش دستم می‌شکست و براش جوراب نمی‌گرفتم

     

    7 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    داستانکهای زیبا

    روز های کودکی


    user_send_photo_psot

    *~*****◄►******~*
    همه چیز داشت خوب پیش میرفت تا اینکه بزرگ شدیم

    می خواهم برگردم به روزهای کودکی
    آن روزها که تنها پدر قهرمان بود
    عشق فقط در آغوش مادر خلاصه می شد
    اوج بلندی در روی شانه های پدر بود
    بزرگترین دشمنانم خواهر برادرهای خودم بودند
    بزرگترین درد زخم روی زانوهای زخمیم بود
    تنها چیزی که میشکست اسباب بازیهایم بود
    و معنای خداحافظ فقط تا فردا بود

     

    7 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    متن زیبا

    خاطرات تازه عروس


    khengoolestan_axs

    ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○


    دوشنبه

    الان رسیدیم خونه بعد ازمسافرت ماه عسل و تو خونه جدید مستقر شدیم

    خیلی سرگرم کننده هست اینکه واسه ریچارد آشپزی می‌کنم

    امروز می‌ خوام یه جور کیک درست کنم که تو دستوراتش ذکر کرده ۱۲ تا تخم مرغ روجدا جدا بزنین ولی من کاسه به اندازه‌ی کافی نداشتم واسه همین مجبور شدم ۱۲ تا کاسه قرض بگیرم تا بتونم تخم مرغ‌هاروتوش بزنم


    سه‌شنبه

    ما تصمیم گرفتیم واسه‌ی شام سالاد میوه بخوریم در روش تهیه ی اون نوشته بود ” بدون پوشش سرو شود

    dressing
    بدون لباس، سس‌زدن

    خب من هم این دستور رو انجام دادم ولی ریچارد یکی از دوستاشو واسه شام آورده بود خونه مون

    نمی‌دونم چراهر دوتاشون وقتی که داشتم واسه‌شون سالاد رو سرو می‌کردم اون جور عجیب و شگفت‌زده به من نگاه می‌کردن


    چهارشنبه

    من امروز تصمیم گرفتم برنج درست کنم و یه دستور غذایی هم پیداکردم واسه‌ی این کار که می‌گفت قبل از دم کردن برنج کاملا شست‌وشو کنین

    پس من آب‌گرم‌کن رو راه انداختم و یه حموم حسابی کردم قبل از اینکه برنج رو دم کنم

    ولی من آخرش نفهمیدم اینکار چه تاثیری تو دم کردن بهتر برنج داشت


    پنج‌شنبه

    باز هم امروز ریچارد ازم خواست که واسه‌ش سالاد درست کنم. خب من هم یه دستور جدید رو امتحان کردم
    تو دستورش گفته بود مواد لازم روآماده کنین و بعد اونو روی یه ردیف کاهو  پخش کنین و بذارین یه ساعت بمونه قبل ازاین که اونو بخورین

    خب منم کلی گشتم تا یه باغچه پیداکردم و سالادمو روی یه ردیف از کاهوهایی که اون جا بود پخش و پرا کردم و فقط مجبور شدم یه ساعت بالای سرش بایستم که یه دفعه یه سگی نیاد اونو بخوره

    ریچارد اومد اون جا و ازم پرسید من واقعا حالم خوبه؟؟

    نمی‌دونم چرا؟ عجیبه!!! حتماخیلی توکارش استرس داشته

    باید سعی کنم یه مقداری دلداریش بدم


    جمعه

    امروز یه دستور غذایی راحت پیدا کردم . نوشته بود همه‌ی مواد لازم رو  تو  یه کاسه بریز و بزن به چاک

    beat it
    در غذا: مخلوط کردن
    درزبان عامیانه: بزن به چاک

    خب منم ریختم تو کاسه و رفتم خونه‌ی مامانم

    ولی فکر کنم دستوره اشتباه بود چون وقتی برگشتم خونه مواد لازم همون جوری که ریخته بودمشون تو کاسه مونده بودند


    شنبه

    ریچارد امروز رفت مغازه و یه مرغ خرید و از من خواست که واسه‌ی مراسم روز یک‌شنبه اونو آماده کنم ولی من مطمئن نبودم که چه جوری آخه می‌شه یه مرغ رو واسه یک‌شنبه لباس تنش کرد و آماده اش کرد
    قبلا به این نکته تو مزرعه‌مون توجهی نکرده بودم ولی بالاخره یه لباس قدیمی عروسک پیداکردم و با کفش‌های خوشگلش… وای من فکر می‌کنم مرغه خیلی خوشگل شده بود

    وقتی ریچارد مرغه رو دید اول شروع کرد تا شماره‌ی ۱۰ به شمردن ولی بازم خیلی پریشون بود حتما به خاطر شغلشه یا شایدم انتظارداشته مرغه واسه‌ش برقصه
    وقتی ازش پرسیدم عزیزم آیا اتفاقی افتاده ؟ شروع کرد به گریه و زاری وهی داد می‌زد آخه چرا من ؟ چرامن؟

    هووووم… حتما به خاطر استرس کارشه… مطمئنم

    ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○

     

    7 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    دسته‌بندی نشده

    شام چی داریم ؟


    سالگرد ازدواج

    زن: عزیزم امید وارم همیشه عاشق بمانیم وشمع زندگیمان نورانی باشد.

    مرد: عزیزم کی نوبت کیک می شه؟

    ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

    روز زن

    زن: عزیزم مهم نیست هیچ هدیه ای برام نخریدی یک بوس کافیه مرد: خوشحالم تو رو انتخاب کردم آشپزی تو عالیه عزیزم

    (شام چی داریم؟)

    ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

    روز مرد

    زن: وای عزیزم اصلا قابلتو نداره کاش می تونستم هدیه بهتری بگیرم. مرد: حالا اشکال نداره عزیزم سال دیگه جبران می کنی (چه بوی غذایی می یاد)

     

    ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

     

    چهل روز بعد از تولد بچه

    زن: وای مامانی بازم گرسنه هستی
    (عزیزم شیر خشک بچه رو ندیدی)

    مرد: با دهان پر

    (نه عزیزم ندیدم ، راستی عزیزم شیر خشک چرا اینقدر خوشمزه است)

    ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

    چهل سال بعد

    زن: عزیزم شمع زندگیمون داره بی فروغ میشه ما پیر شدیم

    مرد: یعنی دیگه کیک نخوریم

    ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

    دو ثانیه قبل از مرگ

    زن: عزیزم همیشه دوستت داشتم

    مرد: گشنمه

    ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

    وصیت نامه

    زن: کاش مجال بیشتری بود تا درمیان عزیزانم می بودم ونثارشان می کردم تمام زندگی ام را

    مرد: شب هفتم قرمه سبزی بدید

    ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

    اون دنیا

    زن: خطاب به فرشته ی مسئول

    خواهش می کنم ما را از هم جدانکنید ، نه نه عزیزم ؛ خدایا به خاطر من

    (((وسر انجام موافقت می شه مرد از جهنم بره بهشت)))

     

    مرد: خطاب به دربان جهنم

     

    حالا توی بهشت شام چی میدن

     

    7 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    متفرقه

    آرامش


    khengoolestan_post_fesgheli_14_bahman_1395

    ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

    پادشاهی جایزه بزرگی برای هنرمندی گذاشت که بتواند به بهترین شکل آرامش را تصویر کند

    نقاشان بسیاری آثار خود را به قصر فرستادند

    آن تابلوها تصاویری بودند از جنگل به هنگام غروب ، رودهای آرام ، کودکانی که در خاک می دویدند ، رنگین کمان در آسمان و قطرات شبنم بر گلبرگ گل سرخ

    پادشاه تمام تابلو ها را بررسی کرد ، اما سرانجام فقط دو اثر را انتخاب کرد

    اولی تصویر دریاچه آرامی بود که کوههای عظیم و آسمان آبی را در خود منعکس کرده بود. در جایجایش می شد ابرهای کوچک و سفید را دید و اگر دقیق نگاه می کردند در گوشه چپ دریاچه ، خانه کوچکی قرار داشت ، پنجره اش باز بود ، دود از دودکش آن برمی خواست ، که نشان می داد شام گرم ونرمی آماده است.

    تصویر دوم هم کوهها را نمایش می داد. اما کوهها ناهموار بود ، قله ها تیز و دندانه ای بود و ابرها آبستن آذرخش ، تگرگ و باران سیل آسا بود

    این تابلو هیچ با تابلوهایی که برای مسابقه فرستاده بودند هماهنگی نداشت. اما وقتی آدم با دقت به تابلو نگاه می کرد ، در بریدگی صخره ای شوم ، جوجه پرنده ای را می دید. آنجا در میان غرش وحشیانه طوفان ، جوجه گنجشکی آرام نشسته بود

    پادشاه درباریان را جمع کرد و اعلام کرد که برنده جایزه بهترین تصویر آرامش ،تصویر دوم است

    ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

    بعد توضیح داد

    آرامش آن چیزی نیست که در مکانی بی سرو صدا ، بی مشکل و بی کار سخت یافت می شود

    آرامش چیزی است که می گذارد در میان شرایط سخت ، بمانی و آرام باشی

     

    7 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    داستانکهای زیبا

    فقط خانوما بخونن


    khengoolestan_post_fesgheli_10_bahman_1395

    ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○

    تنها یکی از هر ۱۰۰۰ مرد رهبر مردان دیگر میشود . ۹۹۹ نفر دیگر دنباله رو زنهای خود هستند
     گروچو مارکس

    مردها خود را در رانندگی بسیار برتر از زنان می دانند در حالیکه آقایان ۸۷% تصادفات رانندگی را مرتکب می شوند و شرکتهای بیمه از این که به زنها خسارت نمی پردازند سود بسیاری می برند
     ناشناس

    او(مرد)مانند خروسی بود که تصور میکرد خورشید به این دلیل طلوع میکند که قوقو لی قوقوی او را بشنود
    جورج الیوت

    مردان از دو نوع خارج نیستند : یا روی سرشان خالیست یا توی سرشان
     توفیق

    من خواهان سه چیز در یک مرد هستم: ملاحت – شجاعت – وبلاهت
     دوروتی پارکر

    عاقلترین مردان دچار اشتباه شده اند و زنان آنها را فریفته اند ولی همچنان ادعا میکنند که زن عاقل نیست

    جان میلتون

    مردها مثل نوزاد هستند….. توی اولین نگاه شیرین و با مزه هستند اما خیلی زود از تمیز کردن و مراقبت از آنها خسته میشید
     ناشناس

    مردها مثل ماشین چمن زنی هستند….. به سختی روشن میشن و راه میفتن , موقع کار کردن حسابی سروصدا راه می اندازند و نیمی از اوقات هم اصلا کار نمیکنند
    ناشناس

    زن خودش را خوشگل میکند چون خوب فهمیده که چشم مرد تکامل یافته تر از عقل اوست
    دوریس ری

    هر زنی از سر هر مردی زیاد است
    ژان پل سارتر

    مردها جنگ را دوست دارند چون بخاطر جنگ ظاهری جدی پیدا میکنند و این تنها چیزیست که نمیگذارد زنها بهشان بخندند
    جان رابرت فاولز

    خداوند مردان را نیرومندتر آفریده است اما نه لزوما باهوشتر
    او به زنان فراست و زنانگی داده است و اگر این دو با هم خوب بکار روند میتواند مغز هر مردی را که تا بحال دیده ام مختل کند
     فرا فاوست

    زنان از مردان عاقلترند.چون که کمتر میدانند و بیشتر میفهمند
     جیمز تربر

    مردها همه مانند هم هستند فقط چهره هایشان با هم فرق دارد تا بتوان آنها را از هم تشخیص داد

    یک مرد عبارت است از کلیه ادا و اطوارهای گذشته و امروزش
     الکسی کارلایل

    هیچ فکر کردی چرا خدا مرد را قبل از زن خلق کرد ؟ خب معلومه قبل از خلق هر شاهکاری یک چرکنویس هم لازمه

    اگر زنان در مورد شخصیت مردان کمی نکته سنج باشند هیچگاه تن به ازدواج نخواهند داد
     جورج برنارد شاو

    بنی اسراییل ۴۰ سال در بیابان سرگردان بودند. مردها حتی در آن زمان هم مسیر را نمی پرسیدند
    ناشناس

    عوض کردن شوهر فقط عوض کردن مشکل است
     کاتلین نوریس

    مرد نثر آفرینش است و زن شعر آن
     ناپلئون

    بسیاری از مردان باهوش زن کودنی دارند اما به ندرت زن باهوشی پیدا میشود که شوهر کودنی داشته باشد
     اریکا یونگ

    ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥

    user_send_photo_psot

     

    7 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    نوشته های اندرویدی

    غمگینم


    غمگینم
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .

    خدا شاهده خالی بستم دارم میترکم ازخوشی دیدم تازگیا مد شده گفتم منم بگم خیلی کلاس داره لامصب…بزار ی باردیگ بگم غمگینم 🙂

    ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥

    غمگینم
    .
    ،

    .
    .
    .
    .
    .
    مثل کسی که تا الان صدتا پست گذاشته و حتی یکیش هم تایید نشده 😐

    ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥

    غمگینم
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    مانند مادری که ..تازه از ارایشگاه اومده و میبینه ابروهای برداشته ی پسرش از مال خودش قشنگتره

    ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥

    غمگینم
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    مثل دختری که وسط راه مسافرت تازه یادش اومد که تلفن همراهشو با خودش نیاورده

    ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥

    الان حس اون پسری رو دارم که

    ابروهاش بلند شده،سبیلاش اومده،آرایشش هم پاک شده

    .

    .

    .

    یعنی در این حد غمگینم

     

    7 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    جوک های زمستان 95

    نمایش بیشتر
    user_send_photo_psot

    “مواظب خودت باش”
    خیابونای زیادی مونده که با هم قدم نزدیم
    کافه های زیادیه که ...

    user_send_photo_psot

    -.*-.*-.*-.*-.*-.*-.*

    جذابیت همیشه در تفاوت هاست
    هیچ آهنربایی قطب همسرانش را ...

    user_send_photo_psot

    ﺳﺮ ﺁﻏﺎﺯ ﻫﺮ ﻧﺎﻣﻪ ﻧﺎﻡ ﺧﺪﺍﺳﺖ
    ﮐﻪ ﺑﯽ ﻧﺎﻡ ﺍﻭ ﻧﺎﻣﻪ ﯾﮑﺴﺮ خطاست ... ...

    user_send_photo_psot

    سه دسته از مردم هیچ وقت از نظر اقتصادی پیشرفت نمی کنند:

    اول ؛ کسانی که برای خرید ...

    user_send_photo_psot

    ♦♦---------------♦♦

    ﺻﺒﺮ یعنی ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻫﻔﺖ
    ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ کنترل ﮐﻨﯿﺪ

    ...

    user_send_photo_psot

    ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

    روزی زنبور و مار با هم بحثشان شد

    مار میگفت
    انسانها از ترسِ ...

    user_send_photo_psot

    ..*~~~~~~~*..

    شخصی جهنم را اینطور برایم تعریف کرد
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    در آخرین روز زندگیت ...

    user_send_photo_psot

    o*o*o*o*o*o*o*o

    اگر بدانی وقتی نیستی چقدر
    بیهوده ام، تلخم، خرابم، هیچم...
    اگر بدانی ...

    user_send_photo_psot

    ♥♥.♥♥♥.♥♥♥

    شوق من
    چندین برابر میشود با دیدنت
    وای من
    دیوانه ام دیوانه ی ...

    user_send_photo_psot

    آورده اند روزی میان یک ماده شتر و فرزندش گفت و گویی به شرح زیر صورت گرفت
    بچه شتر: ...

    user_send_photo_psot

     

    -----------------@*--

    یک بوسه به من دادی و هی میگویم ❣
    لب بود؟ ❣
    عسل بود؟ ❣
    رطب ...

    user_send_photo_psot

    ^^^^^*^^^^^
    فَلَا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ مُخْلِفَ وَعْدِهِ رُسُلَهُ
    إِنَّ اللَّهَ ...

    user_send_photo_psot

    oOoOoOoOoOoO

    ‏آخرين بارى كه ميبينيش
    اولين باريه كه حس ميكنى چقدر از اينكه از ...

    text .
    .
    .
    در حال تکمیل کردن سیستم نمایشی سایت .
    .