خداییش اگر اتاناز مهتاب را نداشت تا به الان دق کرده بود
فاطمه به سمت اتاناز امد و پیشانیه دوستش را بو سید و گفت
اتاناز از خدا می خوام که این حرفا واقعیت نباشه
قطره اشکی لجوجانه از چشم اتاناز سرازیر شد و اتاناز با حرص با دستش پسش زد
در میان ناراحتی لبخند نیمه جونی زد
دیگه برام مهم نیست فاطمه
دیگه حتی خودمم برا خودم مهم نیستم
بی خیال رفیق
*******مهتاب******
روی صندلی نشسته بودم با این حرف دختر داییم سرم را بلند کردم
غم دنیا با این حرف اتاناز ریخت تو دلم چرا که خوب می دانستم که اتاناز بازم هم غمش را در دلش میریزد و خود خوری می کند.چقدر برایش خوشحال بودم چقدر تو این مدت عاشقیش سر زنده بود کاش این اتفاق نمی افتاد کاش اتاناز برا همیشه هین جوری پنهونی عاشقی می کرد چقدر طفلک خواهرم زجه زد برا عشقش
فاطمه با نگاهی غم بار خدا حافظی کرد و از اتاق خارج شد
بعد رفتن فاطمه با تعجب گفتم
اتاناز؟
هووووم مهتاب چیه؟
اون حرفی که به فاطمه گفتی معنیش چیه؟
هه مهتاب واقعا باید برا تو هم معنی کنم؟
نه من معنیش رو می دونستم لازم نبود برام معنی کنه یه کلمه بی خیال اتاناز معنیش این بود که بی خیال کل دنیا.مستاسل گفتم:
اتاناز تو زود تسلیم شدی!!هنوز چیزی معلوم نیست.
اره جون خودم دیگه چی باید معلوم می شد این حرفا رو فقط برا دلخوشی اتاناز می گفتم و بس
اتاناز با این حرفم در جایش نشست سرش را جلو اورد و دستانش را در هم قلاب کرد
و با خشم کنترل شده گفت
مهتاب تو چی میگی
تو اصلا چی می دونی هااااا
مهتاب می دونی من چی کشیدم
مهتاب می دونی تو این سه سال چجوری بی قرار دیدنش بودم؟؟؟
با ناراحتی گفتم
اتاناز من نمی دونم چون عاشق نشدم چون نزاشتن عشق رو درک کنم.و حالا که این وضع تو رو می بینم خوشحالم که بهم اجازه ی عاشقی ندادن
حال هیچ کدوممون خوب نبود.با این حرفم اتاناز گفت:
مهتاب پس حتما نمی دونی برا دیدنش له له میزدم
جون می دادم
تو گرمیه گرمایه تابستان ظهر ها
تو سردیه سرمای زمستان شبا
مهتاب من موقع بارش سنگین برف
موقع بارش بی رحمانه ی باران
چندین ساعت تو حیاط در انتظار فقط یه نگاهش می نشستم
به خداوندی خدا
تا نمی دیدمش اروم نمی گرفتم
مهتاب
من دیونشم شبا که تو حیاط قدم میزنم حس می کنم کنارمه اسمو صدا میزنه
مهتاب من دیگه کم اوردم
دیگه نمی تونم
دنیا خیلی در حقم نامردی کرد رفیق خیلی
این حرفش رو قبول داشتم خداییش دنیا و ادماش در حقش نامردی رو به اخرش رسونده بودند.مونده بودم چی بگم
باشه اتاناز اروم باش خواهری اروم باش
اتاناز داشت میلرزید بازوانش را گرفتم و او را خواباندم و بعد نیم ساعت که اتاناز خوابید منم به خونه مون رفتم هر چند دلم نمی امد تو این وضع تنهاش بزارم اما اگه می موندم هم زندایی اینا و هم مامان اینا شک می کردند منم به هیچ وجه نمی خواستم راز پنهون اتاناز فاش بشه دیگه اتاناز پر پر بود بسش هست
🌸🌸🌸🌸
روز ها میگذشت اتاناز ساکت بود حرف نمیزد نمی خندید
و حتی گریه هم نمی کرد
شده بود سنگ
زهرا را چند بار در کلاس دیده بود که زهرا با پیروزی لبخند میزند
اما اتاناز فقط براش پوزخند زد
حتی این روز ها همهمه ی شیرینی خورون ایلیار و زهرا به این زودی ها را هم شنید
اما بی خیال بود
دلش شکست
اما خودش را به بی خیالی زده بود
در میان دوستانش هر کسی که از عشق حرف میزد با اخم های اتاناز ساکت می شد.واقع نمی دونستم چیکار می تونم برا رفیق عزیز تر از جانم انجام بدم
******ایلیار******
شب شده بود
مهتاب نور افشانی می کرد
در پشت بام نشستم
زانو هایم را بغل کردم
نمازم را خوانده بودم
هر چند گناهکار بودم اما بازم خدایم را رها نمی کردم.هه گناهکار،واقعا منه احمق چه حماقتی کرده بودم چم شده بود چرا الان اینجام پس اتاناز چی اونو چیکار کنم اونو کجای دلم بزارم
سرم را رو به اسمان بلند کرد م و فریاد کشیدم
خدااااااااااااااااااااااا
و دوباره و سه باره اونقدر فریاد کشیدم تا ته گلویم سوخت.دیگه برام مهم نبود کسی صدام رو می شنوه منکه رسوایی عالم شده بودم پس دیگه ارزشی نداشت.
اصلا ببینم کی گفته مرد گریه نمی کنه مگه مردا دل ندارن احساس ندارن مگه مردا رو خدایی که زنا رو افریده مردا رو نیافریده؟؟؟؟دلم خیای سنگینه خیال خالی شدن داره
برای اولین بار اشک ریختم
ان هم برای دختری که عاشقش بودم
با صدای خش دارم ادامه دادم
خدا ،اوستا کریم
منه بنده ات نمی دانستم اینقدر امتحانت سخت است
عاشقم کردی و بعد….
خدایا اتانازم را چه کارش کنم
اولین عشقم را چیکار کنم خدا
چشمان محجوبش ، دل با جراتش
و معصومیتش
خدایا اتاناز را نصیب من نکنی و دستش تو دست دیگری باشه یعنی مرگ ایلیار
خدایا عشقم رو سپردم دست خودت مواظبش باش و خوشبختش کن
سرم را روی زانویم گذاشتم و با صدای بلند گریه کردم.هق زدم حقم این نبود.یاد ایه ی از قران افتادم
و به راستی انان که تیمان اوردند فکر می کنند ما انان را امتحان نمی کنیم؟؟؟؟
داشتم امتحان پس میدادم اما به چه قیمتی؟به قیمت از دست دادن اتاناز؟؟،یا به قیمت تباهی زندگیم ؟؟؟؟یا به قیمت تحمل کردن زهرایی که بهش هیچ حسی نداشتم جز حس نفرت!!!
******راوی******
اما دختری در کوچه پایینی روی سکوی همیشگی
ایلیار
دلم درد می کنه؟
می دونی دلیلش چیه؟
دلیلش توی عشقم
ایلیار
دلم درد می کنه؟
می دونی مرحمش چیه؟؟
مرحمش تویی عشقم.
ایلیاااااار
نامرد باشی یا مرد
عاشق باشی یا مجنون
مجرد باشی یا متاهل
من فراموشت نخواهم کرد
عشقم
و با صدای بلند چشم به چراغ خانه ای که این سالها اشنا ترین خانه بود دوخت و گریه کرد
چه شبی بود امشب
همه جا سکوت بود و اسمان را صدای گریه ی دو عاشق فرا گرفته بود حتی دیگر ابر ها هم دوام اشک این عشاق را نداشتند
ابر ها هم بی رحمانه می باریدند
و قطرات باران شلاق میزدند بر برو روی این دو عاشق
اما ایلیار و اتاناز هم کوتا بیا نبودند
اتاناز بلند شد و هر دو دستانش را از هم باز کرد صورتش را رو به اسمان کرد و داد زد
خدا تو هم از اشکام خسته شدی
که دیگه صبر دیدن اشکام رو نداری؟
داری بارون می فرستی تا اشکامو نبینی؟
ایلیار سر پا ایستاده بود
دستانش را در جیبش گذاشته بود
موهایش بر پیشانیش ریخته بود
به قطرات باران زل زد
خدا تو هم نمی خوای ببینی بالاخره غرورم و شکستم اونم فقط برا خاطر عشقم اتاناز