دوستانم گفته بودند برای پنج شنبه می تونند برای تمیز کردن مسجد کمک کنند به تقویم نگاه کردم روز دوشنبه را نشان می داد رفتم روی کاناپه نشستم و کانال های تلوزیون را زیر و رو می کردم پدر کنارم نشست به به دختر گلم خوبی بابایی؟ لبخند مهربانم را بر صورت پدرپاشیدم