عشــــــــــــق
یعنـے
ڪـہ به یوســـــــف
بخورد شلاقـــے
درد تا مغــز سر و
جـــــان
زلــــیخا بـــــدود
❤
ناشناس
عشــــــــــــق
یعنـے
ڪـہ به یوســـــــف
بخورد شلاقـــے
درد تا مغــز سر و
جـــــان
زلــــیخا بـــــدود
❤
ناشناس
شبهای بلند بی عبادت چه کنم؟
تن من به گناه کرده عادت چه کنم؟
یاران همه گویند که خدامی بخشد
گیرم که ببخشد، زخجالت چه کنم؟
ناشناس
پشت رُل ساعت حدوداً پنج شاید پنج و نیم
داشتم یک عصر برمی گشتم از عبدالعظیم
ازهمان بن بستِ باران خورده پیچیدم به چپ
از کنارت رد شدم آرام ، گفتی: مستقیم
زل زدی در آینه اما مرا نشناختی
این منم که روزگارم کرده با پیری گریم
رادیو را باز کردم تا سکوتم نشکند
رادیو روشن شد و شد بیشتر وضعم وخیم
بختِ بد برنامه موضوعش تغزل بود وعشق
گفت مجری بعدِ: بسم الله الرحمن الرحیم
یک غزل می خوانم از یک شاعر خوب و جوان
خواند تا این بیت که من گفته بودم آن قدیم
سعی من در سر به زیری بی گمان بی فایده ست
تا تو بوی زلفها را می فرستی با نسیم
شیشه را پایین کشیدی رِند بودی از نخست
زیر لب گفتی: خوشم می آید از شعر فخیم
موج را تغییر دادم این میان گفتی به طنز
با تشکر از شما راننده ی خوب و فهیم
گفتم آخر شعر تلخی بود، با یک پوزخند
گفتی اصلا شعر می فهمید!؟ گفتم: بگذریم
ناشناس
خدایا کفر نمیگویم
پريشانم
چه مي خواهي تو از جانم؟
مرا بي آن که خود خواهم اسير زندگي کردي
خداوندا
اگر روزي ز عرش خود به زير آيي
لباس فقر پوشي
غرورت را براي تکه ناني
به زير پاي نامردان بياندازي
و شب آهسته و خسته
تهي دست و زبان بسته
به سوي خانه بازآيي
زمين و آسمان را کفر مي گويي
نمي گويي؟!؟
خداوندا
اگر در روز گرما خيز تابستان
تنت بر سايه ي ديوار بگشايي
لبت بر کاسه ي مسي قير اندود بگذاري
و قدري آن طرف تر
عمارت هاي مرمرين بيني
و اعصابت براي سکه اي اين سو و آن سو در روان باشد
زمين و آسمان را کفر مي گويي
نمي گويي؟!؟
خداوندا
اگر روزي بشر گردي
ز حال بندگانت با خبر گردي
پشيمان مي شوي از قصه خلقت، از اين بودن، از اين بدعت
خداوندا تو مسئولي
خداوندا تو ميداني که انسان بودن و ماندن
در اين دنيا چه دشوار است
چه رنجي مي کشد آن کس که انسان است و از احساس سرشار است
علی شریعتی
اتل متل جدایی
عروسکم کجایی ؟
گاو حسن پریشون
یه دل داره پر از خون
عشقم رفته هندستون
خونه ام شده قبرستون
یه عشق دیگه بردار
یه دنیا غصه بردار
اسمشو بزار بچگی
تا آخر زندگی
آچین و واچین تموم شد
عمر منم حروم شد
دوباره منو اشک چشمام
دوباره منو بی کسیام
دوبــــــــــــاره چشمای خیره به راه
توی این شب های سرد و سیاه
بارفتنت عمرمو کردی تبــــــــــاه
روبه روت زیر گریه زدم
نتونستم جلوه ندم
تو خواستی که از هم جدا بشیم
بهم گفتی که نه تو نه من
نفهمیدم از من دست میکشی
باز منو و شب این خونه
اشک های منه دیونه
واسه این دل خستم
جز تو اخه کی میمونه
کاش اینو بدونی
که چشمام بی تو گریونـــــــــــه
زخم دل من کار توه
دلم هنوزم بی قرار توه
نه نگو که غید منو زدی
تموم آرزوم همینه
وقتی که روی گونم اشک میشینه
ببینم که تو پیش من امدی
رفتی و ببین چی امد به سرم
نمیشه که ترو از یاد ببرم
وقتی که همیشه تو فکر منی
کار من شده گریه مدام
شب و غم و غصه و اشک چشمام
بیا فکر دل من باش یکمی
باز منو شب و این خونه
اشک های منه دیونه
واسه این دل خستم
جز تو اخه کی میمونه
کاش اینو بدونی
چشمام بی تو گریونــــــــــــــه
آرزویم این است
نرود اشک از چشمت تو هرگز مگر از شوق زیاد
نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز
و به اندازه ی هر روز عاشق تر باشی
عاشق آنکه تو را می خواهد
و به لبخند تو از خویش رها می گردد
و تو را دوست بدارد
به همان اندازه که دلت خواهد