user_send_photo_psot

* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ *

خدایا کفر نمیگویم

پريشانم

چه مي خواهي تو از جانم؟

مرا بي آن که خود خواهم اسير زندگي کردي

خداوندا

اگر روزي ز عرش خود به زير آيي

لباس فقر پوشي

غرورت را براي تکه ناني

به زير پاي نامردان بياندازي

و شب آهسته و خسته

تهي دست و زبان بسته

به سوي خانه بازآيي

زمين و آسمان را کفر مي گويي

نمي گويي؟!؟

خداوندا

اگر در روز گرما خيز تابستان

تنت بر سايه ي ديوار بگشايي

لبت بر کاسه ي مسي قير اندود بگذاري

و قدري آن طرف تر

عمارت هاي مرمرين بيني

و اعصابت براي سکه اي اين سو و آن سو در روان باشد

زمين و آسمان را کفر مي گويي

نمي گويي؟!؟

خداوندا

اگر روزي بشر گردي

ز حال بندگانت با خبر گردي

پشيمان مي شوي از قصه خلقت، از اين بودن، از اين بدعت

خداوندا تو مسئولي

خداوندا تو ميداني که انسان بودن و ماندن

در اين دنيا چه دشوار است

چه رنجي مي کشد آن کس که انسان است و از احساس سرشار است

* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ *

علی شریعتی