حواست به دلت باشد آن را هر جایی نگذار
این روز ها دل را میدزدند
بعد که به دردشان نخورد
جای صندوق پست آن را در سطل آشغال می اندازند
و تو خوب میدانی دلی که المثنی شد
دیگر دل نمیشود
انگار که سالهاست میگذرد از آخرین باری که نفست را در آغوش کشیدم
شایدم نه انگار که همین دیروز عشقت را به من هدیه دادی
میبینی ؟ چه اندک حس میکنم نبودنت را
شاید باور ندارم که از زندگیم رفته ای
این روزها تمام چیزهایی که مرا به رویایت می برد در کنار من است
حتی همان عطری که همیشه به گلویت میزدی اما وجود تو انگار حتی عطر را هم خوشبو تر می کرد
شب هایم را با فکر به آغوشت آغوش گرم و امن تو به خواب که نه
به رویایی شیرین فرو می روم
تو شب هایت را چگونه می گذرانی ؟گفته بودی بدون شنیدن صدایم به خواب نمی روی
تو هم صدای مرا که در گوشت نجوا های عاشقانه می خوانم تجسم می کنی ؟
یا نه صدایی دیگر برایت نجوا می کند عاشقانه های مرا
جانان من برگرد دلی هر روز از روز قبل دلتنگ تر می شود
نویسنده : مریم امین
خودم
نمیتوانم با غم تنهایی او سازگاری کنم
شاید منم گرفتار لبخندش شدم
آره جزو لیست خاطرخواهاش
منم یه عروسک بازی شدم
ازم خسته شد ولم کرد
عروسک جدید
زود میایی تو لیست سیاه
من
دلسوزی مردم شهرم را نمی خواهم
سه دقیقه یڪبار یادآوری ڪردن اینڪه
سیگار بد استرا نمی خواهم
من نمی فهمم بین این همه دلسوزی
چرا آنڪه باید دلسوزی ڪند نمی ڪند …؟
چرا هر ڪه را نمی خواهی ببینی
چند روز یڪبار می بینی …؟
ولی آنڪه دیدنش
تنها دلیل قدم زدن های طولانی ات است را
نمی بینی
به ڪه بگویم
در فاصله ی چند متری من هستی
ولی نه آنقدر جسارت دارم ڪه به دیدنت بیایم
و نه حتی می شود اتفاقی ببینمت
گفته بودم عاشق جنوبم با تمام گرمیَش
اما اگر قرار باشد اینقدر شلوغ و بزرگ باشد
ڪه تو را اتفاقیـ یڪبار هم نبینم
قسم می خورم شهرم را ترڪ خواهم ڪرد