^^^^^*^^^^^ میدونی چیه؟ امروز فهمیدم که یه نفر دیگه هم تو دنیاهست که مثله من یه جانان تو زندگیش داره و دیوونه وار عاشقشه ، یکی مثل تو داره یکی که روز و شبش بافکر به اون میگذره مثل خودم یکی که حجم قلبشو پر کرده و اجازه نمیده هیچ بنی بشری واردش بشه مثل خودم ، اونم مثل من مینویسه ازحسه درونیش مینویسه، از توی جانان مینویسه، شاید اونم مثل من نمیتونه عشقشو به زبون بیاره ، مثل من حرفاشو روی کیبورد و کاغذ روونه میکنه، مثل من برای وقتی که میایی سناریو مینویسه و اسمتو رو قلبش هک میکنه اونم دختریه ازدیار عاشقانه های من، چیزی نمیدونم ازاون و عشقی که داره اما حس میکنم کمی همدردیم میبینی جانان من ما عاشقان تنها کسانی هستیم که یکطرفه میسوزیم شاید اصلا شما جانان ها خبر نداشته باشید که جایی زیرآسمون خدا کسی هست که شمارا بیشتر از خودش دوست داره ، شاید اصلا به ما فکر هم نکنید شاید اصلا اگه روزی هم به عشقمون پی ببرین باخودتون بگین این کیه دیگه ، این اصلا به خودش نگاه کرده بعدعاشق من شه "، به قول همدردم که تو نوشته هاش گفته بود من که ریزه میزه ترین دختر فامیلمو چه به عاشق شدن تو با آن جثه درشت وشانه های پهن، حرفش معنای همه این حرفهای منو میده ، اما اینو بدون که دوس داشتن این چیزا حالیش نمیشه جانان خوب به حرفام گوش بده بعد اگه خواستی برو و پشت سرت روهم نگاه نکن ، من یه دخترم شاید زیبا و شاید معمولی، شاید هیچ کدوم از زیبایی هایی که الان مد شده رو نداشته باشم، مثلا شاید نه چشمهام درشت و کشیده و رنگی باشه و نه قدی بلند و هیکلی مانکنی داشته باشم و نه لبهام قلوه ای باشه و نه بینیم عروسکی شاید معمولی معمولی باشم همه چیزم ساده باشه ، درست مثل دوس داشتم که ساده است، خوب گوش کن جانان من، من وقتی عاشق تو باشم دیگه نه قیافت واسم مهمه نه قد و هیکلت، وقتی دوست داشته باشم برای من زیباتر از تو نیست وقتی واقعا و ازته قلبم بخوامت اگه رئیس جمهور باشی و یا نه اگه فقیرم باشی بازم برام فرقی نداره عاشق واقعی وقتی عاشق میشه یعنی عشقشو با تمام بدیها وخوبیها پذیرفته، یعنی نیومده ببینه این بهش میاد یا نه بعد عاشقش بشه یعنی جز اون چشمش کسیو نمیبینه، به این میگن عشق واقعی بقیش همش شعر و چرتو پرته عشق دیوونگی میاره مثل همین الان که میدونم تو هیچکدوم ازاینارو نمیخونی ولی بازم مینویسم بلکم فرجی شه فرجم نشد لااقل ذهنمو رها کردم از تمام تو، بزار برای یه ثانیه هم شده فکر کنم تو همه اینارو میخونی و درکشون میکنی اصلا میخوام جار بزنم همه جا، جاربزنم خواستنتو ، تاشاید مثله قصه ها صدام تو باد بپیچه و بپیچه تا به گوشت برسه، میبینی جانانم به تو که میرسم عقلم حکم فرمانی نمیکنه خودش همه چیو میده دست قلبم و میگه نوبت توعه، ازطرف منو همدردم :دوستدارم روزی برسه که باهم این متنارو بخونیم و تو باهر دوست دارمی که نوشتم و میخونی بگی منم، اون زمان من خوشبخت ترین خوشبختان جهانممم، میدونم که همچین روزی میرسه :) بیصبرانه منتظرم جانان من ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ میدونی چیه؟ ◄
****►◄►◄**** به نام خالق ادب ابوالفضل یا ابوالفضل از تو آموختیم وفاداری را خون تو نوشت معنی یاری را ای کاش که آب کربلا می آموخت آن روز ز چشمانت ابرو داری را ****►◄►◄**** از همان بدو تولد یاور تو بود عشقش غرورش تو بودی اصلا نه این ها کم لطفی است در مقابل دریای بی کران همه ی وجودش یا نه همه ی زندگیش تو بودی عبّــــــــــــاس اسم بزرگی ست می لرزاند چهار ستون صحرای نبرد را هیبتش کم از علی نیست آری اوست پسر شیر خدا می غرد سمت خیمه ی دشمن همچو شیر می دانند که حریف وفایش که هیچ حریف غیرتش به اهل خیمه گاه هم نمی شوند هر خم ابرویش می کشد ده ها نفر حســــــــین تو را چه نیاز به لشکر هست وقتی که ابوالفضل دست و چشم فدا می کند اصلا وقتی ماه بنی هاشم با توست تو را چه نیاز به کوفیان ادبش نقشه بر آب می کند نقشه ی یزیدیان را وفایش می آمرزد وفاداری را عباس تمام کرد در حقت برادر داری را همین بس است و همین بس است برای شکست دشمنت ****►◄►◄**** در سوگ جانان | قسمت اول ◄
هی رد شو از این کوچه و هی دل ببر از ما تو فلسفه ی بودنِ این پنجره هایی... *~*~*~*~*~*~*~* دلم گواه خوبی نمیداد یه حس مزخرف افتاده بود تو وجودم باعث بیقراریم میشد، دستام یخ کرده بودن، قلبم تند میزد، دلشوره که میگن همینه نتونستم طاقت بیارم، با عجله یه لباس دم دستی پوشیدم و خواستم بزنم بیرون که مامان رو دیدم مادر جون کجا میری این وقت شب؟ دروغی سر هم کردم
واسه آدمی که دلخوشی نداره روزهای هفته چه فرقی میکنه؟ فقط میگذرونه که تموم بشه،وقت کُشی میکنه تا حالا به یه فوتبالیست،به یه ورزشکار که خسته شده و نمیتونه ادامه بده خوب نگاه کردی؟ اصلن دیگه نتیجه بازی مهم نیست واسش،فقط وقت کشی میکنه که بازی تموم بشه دیگه حال جنگیدن و ادامه دادن نداره یجور رفعِ تکلیف شاید خیلی از آدمایی که اطرافت میبینی دارن وقت کشی میکنن نه زندگی.یجور رفع تکلیفِ نفس کشیدن،کنار اومدن با سرنوشت. دوره راهنمایی یه همکلاسیِ خنگ داشتم که روز و تاریخ هیچ وقت یادش نمیموند معلم تاریخمون خیلی سخت گیر بود و اخلاق گندی داشت،چند جلسه یه بار بی هوا وسط کلاس میرفت بالای سر این دوستم و میپرسید بگو ببینم امروز چندمه؟ بنده خدا هول میکرد،هی اینورو نگاه کن اونورو نگاه کن اما از ترس معلم کسی جرات نمیکرد بهش برسونه معلممون یه خط کش چوبی داشت که بچه ها میگفتن تمام سه ماه تابستون میخوابونه توی روغن و میذاره جلوی پنجره تا آفتاب خوب بهش بتابه وقتی به پوست اصابت میکرد تمام تن آدم میسوخت هر چند جلسه یه بار این دوستم رو با این خط کش تنبیه میکرد انقدر خط کش خورده بود کفِ دستش که دیگه پوست کلفت شده بود و اصلن براش مهم نبود تاریخ رو یاد بگیره گذشت...چند سال بعد این دوستم رو اتفاقی توی خیابون دیدم تا چشمم خورد بهش بدون سلام و علیک پرسیدم تو هنوز تاریخ روز و ماه رو یاد نگرفتی؟ بی معطلی گفت سیزده روز مونده تا بیست و ششم خندیدم و گفتم نکنه بیست و ششم چک داری؟ یه نفس عمیق کشید گفت چک؟ تو بگو سند، اصلن شناسنامه،من بیست و ششم متولد شدم، وقتی با اون لب های پدرسوخته و زبون قند و عسلش اعتراف کرد عاشقم شده من متولد شدم، آسمونِ اون شب شاهده، ماه و ستاره ها شاهدن، تا صبح زل زده بودم به کهکشون و داشتم تاریخ مال من شدنِ معشوقم رو رج میزدم، من رو چیکار به تقویم شما، تقویم من یه روز داره، بیست و ششم، باقیِ روزهارو با اون میسنجم، چک چیه، تو بگو سند، اصلن شناسنامه...یا نه...تاریخ تولد حالش خریدنی بود تو هوای آلوده ی شهر از ته دل نفس میکشید، زنده ی زنده میدونی آدم وقتی دلخوشی داشته باشه زندگی میکنه اونوقته که روز و تاریخ و ساعت براش مهم میشن در غیر این صورت میشه وقت کُشی ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ علی سلطانی
تو دهه ی شصت همه چی عجیب و غریب بود یجورایی بین عقب موندگی دوره ی قدیم و شروع دوره ی پیشرفت حالا چطور میگم خدمتتون ^^^^^*^^^^^ تو دهه ی شصت همه چی روبه ترقی بود فقط یه مساله وجود داشت یه جنگ اجباری که تمومی هم نداشت دوره ی ما اتوبوس هایی که موجود بودن دو حالت داشتن یا از دوره ی شاه مونده بودن و با همون امکانات عهد عتیق یا نو بودن و یه نموره رنگ و لعاب داشتن ولی با همون امکانات القصه این موجودات زبون بسته که کل بار حمل و نقل مسافر اون زمان رو بر عهده داشتن دو مدل بیشتر نبودن اولی که همون اتوبوسهای بنز معمولی یا ناسیونال بودن که اسمشون همون اسم شرکت ایران ناسیونال یا ایرانخودرو ی فعلی به عاریت گرفته بودن یه اتوبوس معمولی بود با صندلیهای فشرده و حداقل امکانات اون تَه اتوبوس که به بوفه معروف بود..دقیقا بالای موتور اتوبوس یه تخت جهت استراحت راننده و کمکش و شاگرد اتوبوس بود که اونم به یه نیمکت تبدیل شده بود و مسافرای بین راهی یا کسایی که عجله برا سفر داشتن عذاب شب اول قبر و گرمای جهنم موتور اتوبوس رو بعلاوه نعره ی و صدای همون موتور رو بجون میخریدن تا به مقصد برسن ^^^^^*^^^^^ یه آپشن خیلی جذاب هم که تو همه ی اتوبوسها وجود داشت کشیدن سیگار توسط راننده و مسافر و کلا همه بود..یعنی تا ماشین حرکت میکرد سیگاریها فورا سیگاراشونو آتیش میکردن و پا به پای اگزوز اتوبوس دود راه می انداختن اپشن بعدی اتوبوسها پذیرایی بود اونم به این صورت که تو اتوبوس یه شخصی همیشه حضور داشت به اسم شاگرد کارش پیاده و سوار کردن مسافرا..نظافت پاشین..چایی ریختن برا اقای راننده..و پذیرایی بود ابزار پذیرایی هم یه پارچ خیلی بزرگ پلاستیکی رنگ و رو رفته و یه لیوان بود و نوع پذیرایی هم شامل آب یخ بود و لاغیر حالا بگذریم از اینکه اون پارچ کذایی گاها به جای آفتابه هم مورد استفاده داشت ^^^^^*^^^^^ ^^^^^*^^^^^ نوع دوم اتوبوسها اتوبوس ایران پیما بود یه اتوبوس دراز و کشیده با یه حالت تهاجمی همه چیش با اون اتوبوس قبلی یکی بود..حالا مث همون مال شرکت بنز بود اما یه نموره جادارتر..صندلی ها راحتتر این مدل اتوبوس اخر کلاس برا مسافرت بود گاهی برا اینکه کلاس کار بالاتر بره یکی از ردیف صندلی ها رو تک صندلی تعبیه میکردن..یعنی بجا دوتا صندلی..یه صندلی وجود داشت این اپشن برا کسایی که تنها سفر میکردن و بعضا خانما بهتر بود یجورایی نسل اولیه اتوبوسهای VIP فعلی بودن ^^^^^*^^^^^ توی بعضی از مدلهای این اتوبوسها یه اپشنی بود به اسم کولر اونم بستگی به حضرت راننده داشت که کی عشقش بکشه و روشنش کنه شیشه ب این اتوبوسها برعکس اون ناسیونالها..باز شو نبود چون مثلا کولر داشتن و احتیاجی به باز کردن پنجره ها احساس نمیشد ولی اکثرشون اون اپشن بوفه رو هنوز داشتن و مسافرای بین راهی و سربازها و این موارد جاشون همونجا بود اون پذیرایی کذایی هم تو این اتوبوس مرسوم بود فقط تفاوتش تو نحوه ی کاربری پارچ بجا آفتابه شاید بود ^^^^^*^^^^^ بعدنا که ویدئو آزاد شد یه اپشنی هم به این اتوبوسها و سری جدید اتوبوسها که عمدتا برا شرکت شهاب خودرو بود اضاف شد و اونم تعبیه یک یا دوتا تلویزیون چهارده اینچ به اول و وسط اتوبوس و زیر سقف بود تا مسافرای محترم حین سفر یک یا دوتا فیلم ببینن فیلمها هم یا از انواع اژده های مرحوم بروسلی بود..یا نوع هندی و یا نهاینا فیلم ایرانی ادم برفی که بصورت قاچاقی ملت اونو میدیدن تنها پیشرفتی هم که حاصل شده بود سیگار کشیدن برا مسافرین تو اتوبوس ممنوع بود..اما حضرات راننده کماکان به کاهدود کردن سیگار مبادرت داشتن ..... ^^^^^*^^^^^ *@@*******@@* دهه شصتیا ◄
^^^^^*^^^^^ ما دهه ی شصتیها خیلی عجیب غریب هستیم بعلت وقوع انقلاب و تحمیل جنگ جمعیت ما زیاد شد گمونم نسل بشر رو به انقراض بود و فقط ایرانیها ناجی بشر بودن برا همین کلاسهای درس ما پنجاه نفری بود حالا بگذریم یه عده مون اسم و فامیلمونم یکی بود و تو کلاس با اسم بابامون صدا مون میدن ^^^^^*^^^^^ القصه یه اصطلاحی که همه ی ما باهاش بشدت اشنا بودیم این بود زنگ آخر دم مدرسه کارت دارم یجور اعلان جنگ بود قرار دعواهامون بود از موقع اعلان این خبر تا لحظه ی موعود هم فرصت بود برا تجدید قوا و یارگیری حالا اونایی که خونشون نزدیک مدرسه بود یه آپشن بازی تو زمین خودی هم داشتن چون امکان درخواست نیروی کمکی وجود داشت بگذریم که گاهی نیروی کمکی که بیشتر مواقع داداش بزرگترمون بود میشد شریک طرف مقابل و توی معدوم کردن ما از هیچ تلاشی مضایقه نمیکرد خلاصه یارگیری هم اینجور بود که چندتا از رفقای دوطرف بیعت میکردن که تا اخرین قطره ی خون دعوا کنن... زنگ اخر که زده میشد مث آژیر قرمز دوره ی جنگ بود طرفین دعوا میرفتن بیرون و میدون برا دعوا اماده میشد کیفها رو زمین میگذاشتیم و مث پهلوونهای قدیمی اول رجز میخوندیم و هل من مبارز میگفتیم بعد دعوا شروع میشد یقه گیری و کتک کاری و اینا بیشتر مواقع هم اونایی که بیعت کرده بودن جیم میزدن و یا نهایت معرفتشون سوا کردن دو طرف دعوا بود این وسط یه مشکل هم وجود داشت عوامل نفوذی اونایی بودن که مث برق معلم و ناظم و مدیر مدرسه رو خبر میکردن این قسمت به مزمن شدن جنگ منتهی میشد چون فردا اول صبح باس میرفتیم دفتر و روز بعدش با اولیا به مدرسه میومدیم ^^^^^*^^^^^ ولی یه نکته ای هم قابل تأمل بود بعد جنگ دوطرف دعوا با هم رفیق جون جونی میشدن یه رفاقت ناب که تا سالهای سال ادامه داشت ^^^^^*^^^^^ چندتا قانون نا نوشته هم وسط دعواهامون بود اول که فحش چیز دار نمیدادیم یعنی بلد نبودیم نهایت استفاده از اسلحه هم پرتاب سنگ بود اونم به سر و کله و اینا ممنوع بود..مگه اینکه طرف ناشی بود و سر کله ی طرف رو میشکست و میشد دنباله ی یه مکافات دیگه ^^^^^*^^^^^ فتوحات جنگ چندتا گزینه داشت این دعواهای زنگ آخر اینکه از موجودیت خودمون دفاع میکردیم تا اخر سال هی با هم جنگ میکردیم تا ادعای طرف بخوابه وقتی میرسیدیم خونه بعلت لباسهای خاکی و بعضا پاره پوره شروع مجازات با اعمال شاقه ی خونواده شروع میشد تا مدتها تردد توی محله ی اون طرف دعوا حکم رد شدن از پل صراط و میدون مین رو داشت اگه از طرف مقابل شکست میخوریم باید غرامت جنگی میدادیم که اونم از نوشتن مشق یا کم محلی از طرف نصف بیشتر کلاس تا تحویل بدون چون و چرای تغذیه و اینا رو شامل میشد پس تا سرحد مرگ میجنگیدیم چون بچه های جنگ بودیم *@@*******@@* دهه شصتیا ◄
^^^^^*^^^^^ الان تو یه مرحله از عشق و احساساتم هستم که نمیدونم واقعا عاشقشم یا ازش متنفرم نمیدونم واقعا میخوامش یا نه می دونی؟!...فکر کنم،هم واقعا ازش متنفرم و هم واقعا عاشقشم فکر کنم ، هم نمیخوامش و هم نمیتونم کس دیگه ای رو در کنارش تصور کنم وقتی عاشق یک نفر باشی و عشقت به اون یک طرفه باشه...وقتی میبینی خودتو داری بخاطرش میکشی و اون اصلا بهت توجه نمیکنه و حواسش بهت نیست...اون وقت یه حس تنفر در کنار اون عشقی که بهش داری میاد و روانیت میکنه...حتی ممکنه بعضی از حرفاش و حرکاتش بنظرت مسخره میاد و بهشون بخندی تا چند وقت پیش میخواستی از ذهنت بره بیرون،کمی هم موفق شدی...هنوز هم قصدت همینه...اما باز برمیگردی سر جای اولت و حالا بیشتر از قبل فکرش روانیت میکنه...تا قبل از این که بخوای فراموشش کنی عادت کرده بودی به نوشتن درموردش،و عاشق این کار بودی...وقتی داشتی فراموشش میکردی این حس هم از وجودت رفت و دیگه نخواستی حتی یک کلمه دربارش بنویسی،اما حالا که این حس لعنتی که اسمش تنفره تو وجودت اومده،حتی فکر کردن به نوشتن درباره او...حالتو بهم میزنه و خیلی روانیت میکنه...یه احساس پوچی میاد ته اعماق وجودت و فکر میکنی به آخرش رسیدی...احساس میکنی دیگه همه چی تاریکیه...به این اعتقاد پیدا میکنی که خدا اصلا حواسش به بندگانش نیست و فقط اونارو برای آزار دادنشون آفریده...و گاهی اوقات که داری برای رسیدن به اون دعا میکنی با خودت میگی که حالا خدا اصلا حواسش بود من چی گفتم؟!اگه فهمید،اصلا میخواد که یبارم که شده اذیتم نکنه و آرزومو براورده کنه؟ و این طوریه که به آخر خط میرسی...با امیدی پوچ و الکی که من میتونم بالاخره دلشو بدست بیارم دلم میخواد برم و بهش بگم...یا حداقل یکی بره و بهش بگه که لطفا یکم تو هم بهم توجه کن...لطفا تو هم منو به اندازه من دوست داشته باش تا این حس عشقی که بهت دارم کاملا به تنفر تبدیل نشه...تا از نگاه کردن بهت بازم حس خوبی بهم دست بده نه حس تنفر و سرزنش ..♥♥.................. این دلنوشته رو به همه کسایی که عاشق هستن و به خاطر بی توجی معشوقشون دارن ازش متنفر میشن تقدیم میکنم...تا بدونن تنها اونها زجر نمیکشن...بدونن خیلی آدمای دیگه هم مثل اونها هستن،درست مثل خود من Sepideh.M.J راستی اسم این پستم هم از روی اسم یه آهنگ بود،درواقع کمی از اون آهنگ برای شروع متنم الهام گرفتم،ببخشید که تقلب کردم😁☹
خب بریم که چنتا موزیک شاد و حرام بزنیم به بدن و توبه کنیم ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ بریم موزیک اولی رو به یه موزیک بندری [audio mp3="/uploads/2017/12/bandari_17_azar_1396.mp3"][/audio] یاره شرین نمکه ، سبزه ی بانمکه یار یاره دیری نمکه ، یارو مو دلبرکه یار یاره شیرینه نمکه ، سبزه ی با نمکه چه باصفایی سبزه ، تو کهربایی سبزه چه باصفایی سبزه ،شیرین کلامی سبزه آهنگ بندری باحالیه از دستش ندید تقریبا سه مگا بایت برای دانلود کلیک کنید ◄ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ دومین موزیک رو هم یه موزیک بندری تو سبک چوپونی میزاریم آهنگش باحاله از دستش ندید [audio mp3="/uploads/2017/12/bandari_choponi_17_azar_1396.mp3"][/audio] یه آهنگ بندری چوپونی براتون گذاشتم اینم قشنگه بزنید بر بدن کیف کنید امشو دله مو ، گله مو ، وُی سحر نداره یار از دله مو ، دله مو ، خبر نداره وای عزیزوم ؛ عزیزان یه رازه امسال ولم کن ولم کو تا بروم مدرسه امسال ولوم کو ولوم کو دخترای لیسانسه دخترو های آی ، جونه دلم وای وای ، ناز داری والا بیا بریم های آی خونه خومون های های ، خونه خوتونه دخترو های آی ، جونه دلم وای وای ، ناز داری والا بیا بریم عروسی ، کنیم رو بوسی والا ، کنیم رو بوسی دخترو ماشاالله ، جون دلوم ما شا الله حجم تقریبا سه مگابایت ، برای دانلود کلیک کنید ◄ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ یه موزیک پاپ درخواستی براتون گذاشتیم بزنید به بدن و توبه کنید [audio mp3="/uploads/2017/12/Sahar_Ey_Jan.mp3"][/audio] اینم یه آهنگ با موزیک خیلی شاد و بامزه آسمون نارنجیه ، ابرا شدن تیره چه غروب خوش رنگی ، دلتنگی دلم داره میره کاش میشد الان بیرون بریم از خونه تو بگو هستی بعدش همه چی جوره یکی دو تا کوله میبندیم و میزنیم به دل آب یه قایق کوچیک باسه دوتامون بسه ، با یه جای ناب گرمای استواییه ، لبخند دوتامون انگاری که شروع شده سفره اروپاییمون جان جان کاکو ، الان ماتو مبهوت میشم میدونی اینو یا نمیدونی تو ؟ حجم تقریبا شیش مگا بایت برای دانلود کنید ◄ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ اینم یه آهنگ شاد ، فرفری موی غزل ساز منی [audio mp3="/uploads/2017/12/Amirabbas_Golab_Banoo-Jan.mp3"][/audio] تو اگر دست نجنبانی دلم پیر شود طفله نوپای غزل باز زمینگیر شود بیقرارم که به دست آورمت من یا نه ترسم از دست روی و تا ابد دیر شود همه تقدیر جهان بی تو نمی ارزد هیچ جز نگاه تو نگاهی که نمی ارزد هیچ اندکی فرصته شادی که در این دنیا هست بی تو این شادی و غمها و جهان یکجا هیچ بانو جان فرفری موی غزل ساز منی بانو جان عشقه خاموش غزلهای من بانو جان تو از این حاله دلم بی خبری بانو جان جز دله من به کسی دل ندهی دله من گرمای دست تو را میخواهد برقه اغواگر چشمان تورا میخواهد باد هم اغوایه این همه موی فر شد موی فردار غزل دار تو را میخواهد من شدم در به در یک بله از لبهایت بس که یک عمر نشستم که بگویی شاید این همه ناز نکن من چه گناهی کردم که شدم عاشقه آن روی چو قرصه ماهت بانو جان فرفری موی غزل ساز منی بانو جان عشقه خاموش غزلهای من بانو جان تو از این حاله دلم بی خبری بانو جان جز دله من به کسی دل ندهی بانو جان فرفری موی غزل ساز منی بانو جان عشقه خاموش غزلهای من بانو جان تو از این حاله دلم بی خبری بانو جان جز دله من به کسی دل ندهی حجم تقریبا سه مگا بایت برای دانلود کلیک کنید ◄ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ **♥** دلاتون شاد و لباتون خندون *ghalb_sorati* سیستم دانلود موزیک رو بازم فعال میکنیم که بشه قدیمیا رو هم دانلود کرد
oOoOoOoOoOoO سلام زلزله وقتی که آمدی من و لیلا و حمید را در خواب بردی نمی دانم دفتر مشقم را از زیر آوار پیدا می کنند یا نه تو به خانم معلم بگو که تکلیفم را نوشته بودم راستی بقیه آدم ها هم تکلیفشان را انجام داده اند دیشب حمید هم که قول داده بود کمتر شلوغی کند دیگر ساکت شد ساکت ساکت برای همیشه همه سنگ ها و کلوخ هایی که پدر به نام سقف برایمان انباشته بود پیکر های کوچکمان را در هم کوبید حمید نگران ترس لیلا از تاریکی بود و میگفت نترس آبجی من هستم ولی بعد از مدتی نه دیگر حمید بود و نه لیلا و نه من می دانی زلزله ما که رفتیم ولی روح کوچکمان دید که خیلی ها آمدند هم آنهایی که هیچگاه در روستایمان ندیده بودیمشان لودر هم آوردند با کلی کمپوت شیرین و بسته های غذا ولی ما دیگه نبودیم اگر هم بودیم که با دهان پر از خاک بگذریم لودر که میدانی چیست همان ماشینی که در شهر ها برای ساخت خانه از آن استفاده میکنند و در روستاها برای برداشتن آوار از سر مردم مصاحبه هم کردند که قرار است وام بدهند و دستور داده اند که خیلی خیلی خیلی سریع باشد همان وامی که به دلیل نبود ضامن برای پدر برای دادن نصف آن نیز هرگز موافقت نکردند کاش قبل از امدن تو وام را داده بودند تا پدر خانه ی بهتری برایمان بسازد تا پدر مجبور نباشد هی با گل و سنگ سقف را بپوشاند وای پدر چقدر سنگین کرده بودی این اوار را نمی دانم زلزله شاید برای وام پدر به پادر میانی تو احتیاج داشتند میدانی زلزله با امدن تو روستای مارا شناختند میگویند کمک به زلزله زدگان ثواب دارد درست اما مگر کمک به روستاییان برای زندگی بهتر ثواب ندارد؟ راستی چرا بعضی از آدم ها برای بیدار شدن و لرزیدن قلبشان به ۷/۳ ریشتر لرزه احتیاج دارند ؟ میدانی زلزله به چی فکر میکنم به روستای بعدی ،ثواب بعدی،درمانگاه بعدی و دستورات بعدی و به زنده های لودر و همدلی ندیده به پدر های روستاهای دیگر که با تنگدستی آوار های بعدی را تکه تکه تکه بر سقف خراب خود میچینند تا روزی مریم و لیلا و حمیدشان را زیر آن بردارند دلم برای لیلا و مریم و حمیدهای روستاهای بعدی میسوزد میدانی زلزله ما که رفتیم ولی خداکند روزی بنویسند ز مثل زندگی oOoOoOoOoOoO تسلیت هموطن
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم