^^^^^*^^^^^

عجیب این روز ها حال دلم بارانی ست
انگار یه چیزهای سر جایش قرار ندارد
یا شاید قرار است یه چیز هایی نباشد
هر چی که هست دلم را می لرزاند
چشمانم کم کم تار می بیند
می دانم که نم اشک در آنها وجود دارد
و دلم هم حال گریه
امروز حتی آسمان هم دل سیر گریه کرد
اما من هنوز در فکرم
در فکر جهادی بزرگ
در فکر آیین قدیمی
براستی حسین چه کرده با قلب های این مردمان
حتی نوزاد ۴ و ۵ ساله هم با شور دارد آماده می شود
نمی دانم گاهی با خود می گوییم
شاید این نوزاد نام رقیه یا علی اصغر را در بطن مادر شنیده است
که اینگونه درد هایشان را لمس می کند
قلمم نوای نوشتن برداشته است آقا
اما
از چه بنویسم
از کدام معرکه ی کوفیان و از کدامین تا کننده ی کمرت
از کدام درد های زینب بگویم
از خار پای رقیه و گوشواره ی شکسته اش
از نبرد اکبر و حجله ی قاسم ات
از حیای رباب و تشنگی اصغر
رخصت آقا
رخصت ده آقا
اول از وفای یار دیرین ات بنویسم
از برادر بی همتایت
از ابوالفضل العباست بنویسم
رخصت آقا
^^^^^*^^^^^