♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ کودکی ام را که مرور می کنم ، قشنگ ترین قسمت های آن ، تعطیلاتِ آخرِ هفته بود پنج شنبه هایی که با اشتیاقی عمیق ، از مدرسه سمتِ خانه می دویدیم و در سرمان هزار و یک برنامه برای این یک روز و اندی بود و چه بی هزینه شاد بودیم و چه سرخوشانه می خندیدیم برای بچه های امروز نگرانم نگرانم از ذوقی که برای تعطیلاتِ آخرِ هفته هایشان ندارند از کبرای قصه که تصمیمش را گرفت و توی همان روزها و حوالیِ دلخوشی و بارانِ ساده و بی شیله ی کودکیِ ما ، خودش را جا گذاشت از کوکب خانمی که دیگر نیست و چوپانِ دروغگویی که شاید یک شب که ما حواسمان نبود ، گرگ ها آمدند و همراهِ ترس هایِ کودکیِ ما ، او را دریدند امروز بچه ها ساده نیستند ! همه چیز را می فهمند ، هیچ غولی را باور ندارند و از هیچ دیوی هم نمی ترسند و من از این ساده نبودن ، و من از این نترسیدنِ شان ، می ترسم ما کودکانِگی و لبخند را در کودکیِ خودمان جا گذاشتیم ما خودمان را و دلخوشی هایِ ساده ی خودمان را ادامه ندادیم و حالا ما مانده ایم و کودکانی که "کودکانه" نمی خندند که اشتیاقی برای هیچ چیز ندارند که نوساناتِ ارز و تمامِ اخبارِ ریز و درشتِ روز را می دانند کودکانی که زودتر از چیزی که فکرش را می کردیم ، بزرگ شدند و من از این بزرگ شدن های بی مقدمه می ترسم
^^^^^*^^^^^ میدونی چیه؟ امروز فهمیدم که یه نفر دیگه هم تو دنیاهست که مثله من یه جانان تو زندگیش داره و دیوونه وار عاشقشه ، یکی مثل تو داره یکی که روز و شبش بافکر به اون میگذره مثل خودم یکی که حجم قلبشو پر کرده و اجازه نمیده هیچ بنی بشری واردش بشه مثل خودم ، اونم مثل من مینویسه ازحسه درونیش مینویسه، از توی جانان مینویسه، شاید اونم مثل من نمیتونه عشقشو به زبون بیاره ، مثل من حرفاشو روی کیبورد و کاغذ روونه میکنه، مثل من برای وقتی که میایی سناریو مینویسه و اسمتو رو قلبش هک میکنه اونم دختریه ازدیار عاشقانه های من، چیزی نمیدونم ازاون و عشقی که داره اما حس میکنم کمی همدردیم میبینی جانان من ما عاشقان تنها کسانی هستیم که یکطرفه میسوزیم شاید اصلا شما جانان ها خبر نداشته باشید که جایی زیرآسمون خدا کسی هست که شمارا بیشتر از خودش دوست داره ، شاید اصلا به ما فکر هم نکنید شاید اصلا اگه روزی هم به عشقمون پی ببرین باخودتون بگین این کیه دیگه ، این اصلا به خودش نگاه کرده بعدعاشق من شه "، به قول همدردم که تو نوشته هاش گفته بود من که ریزه میزه ترین دختر فامیلمو چه به عاشق شدن تو با آن جثه درشت وشانه های پهن، حرفش معنای همه این حرفهای منو میده ، اما اینو بدون که دوس داشتن این چیزا حالیش نمیشه جانان خوب به حرفام گوش بده بعد اگه خواستی برو و پشت سرت روهم نگاه نکن ، من یه دخترم شاید زیبا و شاید معمولی، شاید هیچ کدوم از زیبایی هایی که الان مد شده رو نداشته باشم، مثلا شاید نه چشمهام درشت و کشیده و رنگی باشه و نه قدی بلند و هیکلی مانکنی داشته باشم و نه لبهام قلوه ای باشه و نه بینیم عروسکی شاید معمولی معمولی باشم همه چیزم ساده باشه ، درست مثل دوس داشتم که ساده است، خوب گوش کن جانان من، من وقتی عاشق تو باشم دیگه نه قیافت واسم مهمه نه قد و هیکلت، وقتی دوست داشته باشم برای من زیباتر از تو نیست وقتی واقعا و ازته قلبم بخوامت اگه رئیس جمهور باشی و یا نه اگه فقیرم باشی بازم برام فرقی نداره عاشق واقعی وقتی عاشق میشه یعنی عشقشو با تمام بدیها وخوبیها پذیرفته، یعنی نیومده ببینه این بهش میاد یا نه بعد عاشقش بشه یعنی جز اون چشمش کسیو نمیبینه، به این میگن عشق واقعی بقیش همش شعر و چرتو پرته عشق دیوونگی میاره مثل همین الان که میدونم تو هیچکدوم ازاینارو نمیخونی ولی بازم مینویسم بلکم فرجی شه فرجم نشد لااقل ذهنمو رها کردم از تمام تو، بزار برای یه ثانیه هم شده فکر کنم تو همه اینارو میخونی و درکشون میکنی اصلا میخوام جار بزنم همه جا، جاربزنم خواستنتو ، تاشاید مثله قصه ها صدام تو باد بپیچه و بپیچه تا به گوشت برسه، میبینی جانانم به تو که میرسم عقلم حکم فرمانی نمیکنه خودش همه چیو میده دست قلبم و میگه نوبت توعه، ازطرف منو همدردم :دوستدارم روزی برسه که باهم این متنارو بخونیم و تو باهر دوست دارمی که نوشتم و میخونی بگی منم، اون زمان من خوشبخت ترین خوشبختان جهانممم، میدونم که همچین روزی میرسه :) بیصبرانه منتظرم جانان من ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ میدونی چیه؟ ◄
*~*~*~*~*~*~*~* به سختی برای رفتن به مدرسه حاضر شدم احساس پرنده ای رو داشتم که از قفس رها شده، از خونه که زدم بیرون از سرمای هوا و تب و لرزی که تو وجودم رخنه کرده بود تمومه دندونام به هم میخوردن و صدای ریزی میدادن ولی زور اشتیاقم به تب و لرز میچربید به کوچه مدرسه که رسیدم کنار یه درخت تنومند ایستادم و بهش تکیه دادم منتظر موندم تا بیاد بالاخره انتظار به پایان رسید و از دور دیدمش که سر به زیر و آروم داره میاد، آرامش به تک تک سلولهای بدنم برگشت چند قدم به طرفش رفتم با خوشحالی و صدای گرفته سلام کردم ولی اون با لحن سردی که دیگه مدتها بود ازش ندیده بودم درست مثل اوایل آشنا شدنمون سلامی آروم داد موشکافانه نگاهش کردم
* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * لحظه سال تحویل،آرزوها توذهاهن آدم صف می کشند؛آن قدر که نمیدانی کدام را زودتر از بقیه،توی قلبت راه بدی اما من میان همه آرزوهای ریز و درشت،یکی را هیچ وقت جا نمی گذارم:خدایا!هیچ بچه ای رو هیچ جای دنیا فراموش نکن *!^^!^^^^!^^!* سال ۱۳۹۸ مبارک
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ دیدن افتادن هر برگ درخت بر روی زمین مرا به یاد روزهای آشناییمان می اندازد...صدای خشش برگها بر زیر کفشهایم مرا به یاد چشیدن طعم عشق برای اولین بار،می اندازد چکیدن قطرات ریز و درشت باران بر روی سر و بدنم مرا به یاد بی معرفتیهایش می اندازد قدم زدن در زیر برف مرا به یاد خاطرات هرچند کممان می اندازد سوز سرما مرا به یاد عمق نگاه هایش و واژه های پرمعنایی که از زبانش میشنوم می اندازد نمیدانم بهار امسال میخواهد مرا به یاد چه چیز بیاندازد شاید به یاد شیطنت بازیهایش،یا شایدم به یاد بی اهمیتی هایش...شاید مرا به یاد روزهای تنهایی ام بیاندازد ، اصلا شاید تنها مرا به یاد خودش بیاندازد از بهار سالی که می آید بی خبرم چه برسد به تابستونش ...نمیدانم تابستان چه نقشه هایی برایم کشیده است شاید باز هم میخواهد یادآور فاصله هایمان شود؟ اما هرچه که هست آزرده خاطرم از این فصلهای بی رحم لعنتی
یبار تابستون رفته بودیم دهات یه دوچرخه داشتیم ازین دوچرخه چینیا که خیلی بزرگن *yohoo* *yohoo* ازین زنگا دارند که زییییرینگ زیریییینگ صدا میده خلاصه ما بچه همسایه رو سوار کردیم و رفتیم یه چرخی با دوچرخه بزنیم ازین ترک های عقب داشت پشت به من نشسته بود رو دو چرخه منم چون هیکلم درشت تر بود همیشه باید پایدون میزدم اونم هی میگفت تند برو و تند برو تندتر و تندتر برو *hip_hip* *hip_hip* بعد وسط راه داشتیم میرفتیم یه سگه پشت دیوار خوابیده بود با دمش جارو میکرد *neveshtan* *neveshtan* عاقا مام گفتیم هیجانش رو ببریم بالا با چرخ رفتیم رو دم سگه یهو سگه صدای اسب حامله داد :khak: :khak: بعد دو سه تا واق واق کرد و گفت هاپولی هاپول دُممو لِهول قوقولی قوقول اینو گفت و شدن دو سه تا سگ افتادن دنبالمون اولش سرازیری بود خیلی حال میداد *amo_barghi* *amo_barghi* خیلی فاصله افتاد بینمون هی واق واق میکردن و افتاده بودن دنبالمون *modir* *modir* این پسر همسایه هم هی میخندید و میگفت تند برو و تند برو تند تر و تند تر برو بعد رسیدیم به سر بالایی *ey_khoda* *ey_khoda* من هی شروع کردم هن هن کردن هی زور زدم ،هی زور زدم *esteres* *esteres* عرق از همه شکاف هام راه افتاده بود این سگا هم هی داشتن نزدیک میشد *amo_barghi* *amo_barghi* هی این پسر همسایه میگفت تند برو و تند برو تند تر و تند تر برو *gij_o_vij* *gij_o_vij* این چرخم سنگین بود لرزه افتاده بود به پاهاش زورم نمیرسید از سربالایی بریم بالا هی این میگفت تند برو و تند برو تند تر و تند تر برو منم بخاطر اینکه ماهیچه های پاهام خیلی تحرک داشتن هر چی خون داشتم رفته بود تو پاهام یهو خون به مغزم نرسید :khak: :khak: دست گذاشتم پشت کمرش هولش دادم پایین *bi_chare* *bi_chare* اینم مث گونی پیاز خورد زمین *malos* *malos* و یهو دیدم عه ؟؟!! چه خوبه بهتر میتونم پایدون بزنم یکمی دور شدم وایسادم ببینم چه خبره دیدی مثلن تام جدی و اون سگه دعواشون میشه یه عالمه گرد و خاک بلند میشه هی هر دفعه دستی پایی از یکدومشون از تو اون گرد و خاکا معلوم میشه دقیقا اونجوری بود یه سگ میرفت داخل یه سگه دیگه میومد بیرون و صدای واق واق میومد گاهی وقتام صدای عررر عررر میومد چند باری هم فحش شنیده شد *bi_chare* *bi_chare* ولی خب من اهمیت ندادم و ادامه دادم رفتم اینکه میگن سگ گازت بگیره هاری میگیری راسته ها *tafakor* *tafakor* این پسر همسایمون بهده اون قضیه هر وقت منو میدید خون جلو چشاشو میگرفت *bi asab* *bi asab* حمله میکرد سمت من فک کنم بش آمپول کم زدند باید سه چهارتا بیشتر بهش میزدن تا هاریش بره ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ **♥** دلاتون شاد و لباتون خندون *ghalb_sorati* ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ان شا الله وقت کنم خاطره هامو مینویسم اکثرشونو مشاهده ترتیبی خاطره های ثبت شده تا به الان ◄
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم