♦♦---------------♦♦ چندشب پیش یه کلیپ از یه آقایی دیدم که میگفتن یه دختر اگه پدر و برادرش راضی باشن میتونه از هفت سالگی صیغه بشه و تن فروشی کنه هیچ ایرادیم نداره چون ما باید دقت کنیم که به غیرت پدر و برادرش لطمه نخوره که وقتی راضین یعنی نمیخوره دیگه از وقتی این کلیپو دیدم مدام این سوال توی سرم میچرخه که کجای راه اشتباه رفتیم؟!؟ و جوابی که به خودم میدم اینه که "خیلی جاها" شاید اگه هر مادری خودش رو موظف میدونست که به پسرش اونقدری عشق بده که اون پسر ارزش واقعی یه زن رو بفهمه کارمون به اینجا نمیکشید شاید اگه هر مادری همونطور که از بچگی حیا و عفت رو در گوش دخترش زمزمه میکنه معنی درست غیرت و مردونگی رو به پسرش هم یاد میداد کارمون به اینجا نمیکشید شاید اگه کشور و دینم "آزادی"رو که حق طبیعی هر انسانیه رو به زنهاهم میداد کارمون به اینجا نمیکشید شاید اگه وقتی مردی سر تا پامون رو برانداز میکرد و قد و هیکلمون رو وجب میکرد و به چشم یک "کالا" نه "انسان" نگاهمون میکرد فریاد میزدیم و سکوت نمی کردیم کارمون به اینجا نمیکشید شاید اگه ما زنها در برابر این بی عدالتیها قد علم میکردیم کارمون به اینجا نمی کشید شاید
o*o*o*o*o*o*o*o صدیقه با درموندگی گفت هیچی به خدا! از حموم برمی گشتم. رفتم دم مغازه خروس فروشی ببینم واسه مرغ عشقها ارزن داره که نصرت کفتر باز جلومو گرفت و گفت که به اعظم ارزن میده تا واسم بیاره ابی با خشم غرید
o*o*o*o*o*o*o*o همه چی از اونجا شروع شد که طبق معمول بعد از ظهرها غلوم آتیشی، کریم جیرجیرک، مِیتی هوش،جلال خاک انداز، اکبر فِنچ، جوات رادار و رحیم ننه قمر که همه بروبچه های بازارچه بودن، تو قهوه خونه مش حسن جمع شده و منتظر رییسشون یا همون ابی سیریش بودن فقط خدا می دونست که این هفت نفر به اضافه ابی سیریش که همه اسمشونو هشت داداش گذاشته بودن،چه خاطراتی از روزهای بچگی و بدو بدو کردن ها و سربه سر مغازه دارای بازارچه گذاشتن ها، نداشتن هرجا گوسفندی کشته میشد هر هشت نفر التماس کنان حاضر میشدن و از صاحب گوسفند میخواستن که بجول ها _استخونیه که در مچ پا گوسفند بین دو غوزک قرار داره _ رو بهشون بده. یه کیسه پر از بجول داشتن که تابستون ها از صبح علی الطلوع تا نصفه شب، همشونو گوشه بازارچه کنار هم میچیدن و شرطی بازی میکردن! تکرار در بجول بازی یا قاب بازی از اون ها قاب بازهای حرفه ای ساخته بود که با بچه های بازارچه های نزدیک هم مسابقه میذاشتن کم کم واسه خودشون یه تیم هشت نفره درست کردن و مثه ورزش فوتبال مسابقات داخل محله ای و خارج محله ای و فینال و خالصه هرچی دلتون بخواد، مسابقه ردیف کردن تو بچه ها ابراهیم یا به قول دوستاش ابی بدجور پیله بود! به طوریکه همه بهش می گفتن ابی سیریش وچون تا چیزی رو که میخواست بدست نمیاورد، دست از تالش و کوشش نمی کشید. همین باعث شد، همه اونو به عنوان رییس گروه قبول کنن هرکدوم از این بچه ها واسه خودشون لقبی داشتن که براساس خصوصیت رفتاریشون، شکل و قیافه شون بود؛ مثال کریم جیرجیرک خیلی حرف می زد. اکبر فِنچ خیلی ظریف و ریزه میزه بود. غلوم آتیشی اهل دعوا، مهدی یا همون مِیتی هوش مغز متفکر گروه، جالل خاک انداز بین صحبت همه می پرید و جواد یا همون جوات رادار، جاسوس و خبر چینشون بود. رحیم ننه قمر هم وابستگی عجیب به ننه ش قمر خانم داشت داشتم میگفتم که همه در قهوه خونه مش حسن منتظر رئیسشون ابی سریش بودن که جوات رادار خبر مهمی رو از نوچه های خَز کاظم قرو قاطی که محل پلاس شدنشون، بازارچه چند خیابون اونور تر بود، بده رمضون مافنگی سینی به دست به سمتشون اومد سام علکوم آقایون هش داداش! شای داغ آوردم. نوش ژونتون سینی چای رو روی میز گذاشت غلوم آتیشی نگاهی چپ چپی به استکانهای نصفه از چایی کمرنگ و نعلبکیهای حاوی چای و سینی یه مَن چرک انداخت قفسه سینه شو صاف کرد و بادی تو غبغب انداخت نفله! باز که نصفه چایی رو تو سینی حروم کردی؟ چرت رمضون پاره شد و خاکستر داغ سیگار گوشه لبش، روی پای لختش که داخل یه دمپایی مثال سفید بود ریخت! در حالیکه خم میشد تا خاکسترو که بدجور پاشو سوزونده بود ازپشت پاش برداره با لحن شاکی وبلند گفت شته؟؟ گُرخیدم غلوم آتیشی دست برد و یه استکان کمر باریک که خطهای طالیی دور کمرش به دلیل شستشو و کهنگی یه خط درمیون محوشده بودن، برداشت.استکانو به لبش برد و یه هورتی کشید. اخماش در هم رفت و استکانو تو نعلبکی کوبید که بقیه ش هم از سرش پرید و به اطراف سینی پاشید دِ بزنم صدای.... ال اله اال ا... . آخه مافنگی اینو که از شیر حموم پر کردی! ولرمه! چای داغت اینه وای به حال چای سردت دستشو بلند کرد که یه پس سری حسن مافنگی رو مهمون کنه که صدای یکی از گوشه قهوه خونه بلند شد
*~*~*~*~*~*~*~* برای آنکه مفهوم نشخوار ذهنی را بهتر درک کنید، اتفاقی که در یک روز معمولی برای یک خانم رخ داده است را از زبان خود او برایتان شرح می دهیم یک هفته پیش اومدم سوار تاکسی بشم که یه آقایی گفت خانم نوبت منه کلی اینجا منتظر بودما من برای این رفتم جلو بنشینم که همراه اون آقا دو آقای دیگه هم بودن و به نظرم این خیلی طبیعی بود که من باید جلو می نشستم چیزی بهش نگفتم و رفتم عقب نشستم از اون روز مرتب دارم با خودم فکر میکنم چرا بهش چیزی نگفتم چرا اینقدر راحت گذشتم، اصلا چیزی که من راجع به بر حق بودنم فکر میکنم درسته؟ چرا اینقدر آدم پررویی بود؟ چرا ساکت نشستم؟ الان یک هفته گذشته ولی این چرایی ها از مغزم بیرون نمی ره افکار مخرب یا نشخوار ذهنی چیست؟ به توجه افراطی ذهن به یک رویداد و تمرکز بیش از حد بر چرایی ها و نکات منفی علت آن اتفاق نشخوار ذهنی گفته می شود نشخوار ذهنی نوعی گفتگوی درونی است شکل ابتدایی گفتگوهای درونی برای یادگیری زبان و تقویت قدرت فکر کردن در کودکی صورت می گرفته است با رشد فرد و ارتقا سیستم عصبی و مدارهای مرتبط به تفکر گفتگوهای درونی بر اساس سبک های تربیتی و نوع تجربیاتی که پشت سر می گذارید، رشد پیدا می کنند گفتگوهای درونی گرچه همان فکرهای درونی شما هستند اما همیشه این فکرها مفید و موثر واقع نمی شوند اگر تمرکز ذهن بیشتر بر جنبه های منفی اتفاقات باشد و یا شامل یادآوری مکرر خاطرات منفی شود تبدیل به نشخوارهای ذهنی می شود نشخوارهای ذهنی نوعی توجه بیش از اندازه نسبت به رویدادهای گذشته است فرق نشخوار ذهنی با نگرانی در این است که نگرانی ها یا همان استرس ها و اضطراب ها معطوف به رویدادهای آینده اند کسی که نشخوار ذهنی دارد فقط به جنبه های انتزاعی یا فلسفی اتفاقات گذشته فکر می کند یعنی به چون و چرایی ها فارغ از اینکه به بررسی راهکارهای حل آن در زمان حال بپردازد آیا نشخوارهای ذهنی می توانند آسیب زا باشند؟ تمامی فعالیت ها و رفتارهای ما تحت تاثیر افکار و احساسات ما شکل می گیرد چنانچه ذهن از فکر و حس منفی تغذیه کند؛ آیا می تواند به رفتار سازگارانه و مناسبی هم منجر شود؟ ذهنی که در تاریکی ها رفت و آمد می کند نمی تواند جز تاریکی چیزی ببیند. افکار منفی بدون آنکه ثمری داشته باشد ذهن را بیمار می کند این گفتگوهای درونی می تواند سطح اضطراب و استرس را بالا ببرد و به مرور زمان زمینه های بروز افسردگی را فراهم کند خیلی از نشانه های بیماری های روان تنی مثل سردردها ناراحتی های معده و روده یا مشکلات گوارشی تحت تاثیر همین نشخوارهای ذهن است آیا نشخوار ذهنی درمانی هم دارد؟ همان طور که ذهن با روش های غلط، عادات منفی پیدا کرده؛ این عادات قابل تغییر و بهبودی نیز هست. در اینجا چند روش برای ترمیم و بهبود سطح کیفی ذهن و درمان نشخوارهای ذهنی ذکر می شود: روش ذهن آگاهی: معمولا افراد از افکار در حال گذار از ذهن، آگاه نیستند خیلی مهم است که ببینید چه نوع فکری با چه محتوایی در حال عبور است با این روش برچسب خوب یا بد زدن به افکار دردی دوا نمی کند شما فقط ببیننده یا مشاهده کننده بی قضاوت افکارید افکار را مانند ابرهایی ببینید که ازآسمان ذهن شما می گذرند مشاهده صرف افکار که به آگاهی از آن ها منجر می شود یکی از بهترین روش ها برای کاهش نشخوارهای ذهنی است روش به تاخیر اندازی هر گاه در طی روز متوجه حضور نشخوارهای ذهنی شدید کمی درنگ کنید و به افکارتان بگویید که الان وقت ندارید؛ مثلا راس ساعت 10 شب به آن ها توجه خواهید کرد این روش باعث می شود به جای این که ذهن کنترل افکار و رفتار شما را به دست بگیرید تحت اختیار و تربیت شما قرار گیرد روش انحراف فکر این روشی است که شما هر گاه در جریان منفی افکار قرار می گیرید آن را متمایل به جاده روشن بینی یا مثبت اندیشی می کنید یعنی اگر ذهن شروع به ارزیابی های منفی در مورد یک رویداد کرد جهت آن را به سوی دست آوردهای مثبتی که می تواند داشته باشد برگردانید جایگزین کردن نقاط روشن به جای نقاط تیره یکی از روش های شناختی است که در زمینه بهبود نشخوار ذهنی به کار برده می شود روش فاجعه انگاری در این روش به بدترین رویدادی که می توانست اتفاق بیوفتد فکر کنید این تکنیک در مورد نشخوارهای ذهنی معطوف به آینده، بسیار موثر است وقتی به بدترین نتیجه فکر کنید کمتر ذهن از آنچه به وقوع خواهد پیوست نگران خواهد بود این روشی پیشگیرانه نیز محسوب می شود که ذهن را برای رویارویی آماده می کند روش نوشتن افکار وقتی افکار را می نویسید یک امر ذهنی را به عینی تبدیل می کنید این فرایند امکان کنترل بیشتر افکار را فراهم می کند. وقتی می نویسید اولین اتفاقی که می افتد این است که تعداد افکاری که ذهنتان را مشغول کرده کمتر از چیزی است که تصور می کردید و در مرحله بعد عینی شدن آن ها باعث می شود آن ها را به بزرگی که قلمداد می کردید نبینید و اغلب این تبدیل ذهن را خود به خود به دنبال راه حل گشتن وا می دارد روش کاریکاتور افکاری منفی ذهنتان را که حول یک اتفاق منفی است تبدیل به یک صحنه کاریکاتوری کنید شخصیت ها و رابطه ها و رویدادها را در قالبی طنز آمیز در ذهنتان یا به صورت نقاشی در یک دفتر به تصویر بکشید. نگاه طنازانه به رویدادها یک راهکار خلاقانه برای خاموش کردن نشخوارهای ذهنی است روش ماموریت جدید خیلی مواقع نشخوارهای ذهنی در اوقاتی که کار مشخصی نداریم ایجاد می شوند هرگاه واگویه های منفی را احساس کردید برای خود یک ماموریت جدید ایجاد کنید مثلا یک کلاس جدی ثبت نام کنید یا با یک دوست برنامه دیدار هماهنگ کنید یا حتی یک فیلم خوب ببینید نشخوارهای ذهنی آزار دهنده تر شده اند استفاده از روش های ذکر شده نیاز به مهارت دارند شما به تنهایی ممکن است تا حدودی و برای مدت کوتاهی بر نشخوارهای ذهنی خود غلبه کنید، اما بعد از مدتی دیگر روش های به کار برده شده اثر خود را از دست داده و افکار آزار دهنده با شدت بیشتری به شما هجوم می آورند علت این امر نامناسب بودن روش ها نیست، چرا که بسیاری از متخصصان از همین تکنیک ها در درمان هایشان استفاده می کنند استفاده از این تکنیک ها در کنار مشاوره روانشناسی به شما کمک می کند تا بتوانید به طور موثر از روش های علمی برای رسیدن به آرامش ذهنی استفاده کنید *0*0*0*0*0*0*0* منبع:هنر زندگی
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ به لطف امین و خواهرش عطیه شیفت کاری میرانی افتاده بود دستم دوباره شروع کرده بودم روز از نو روزی از نو مثل دیوونه ها شده بودم یه بار خوشحال یه بار ناراحت اصلا احوالات خودمو درک نمی کردم کفشهامو از جا کفشی برداشتم و پرت کردم جلو پام، همین که بنداش رو بستم سرمو بلند کردم پدرمو ایستاده مقابلم دیدم نگاه عجیبی بهم انداخت ، نگرانی توی چشماش موج میزد و من نمیدونستم علتش چیه دستشو روی شونم گذاشت حالت خوبه پسرم؟ جملش یه احوالپرسی ساده بود ولی هزاران معنی میداد لبخند زدم خوبم بابا دوباره طوفان نگرانی توی چشماش به پا شد مردمک چشماش دو دو میزد فشار خفیفی به شونم داد مراقب خودت باش اردلان دستشو از روی شونم برداشتم و بوسیدم
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ بعد از چندبار شماره اش را گرفتن بالاخره بجای "مشترک مورد نظر در حال حاضر در دسترس نمی باشد" بوق های مقطع محیط درون گوشم را پر کرد دقیقا نمی دانم روی کدام بوق بود که تلفن را برداشت و با صدایی غرق در کلافگی گفت: جان،با صدای بلند حرف بزن،مسجدم اینجا خیلی شلوغه صدایم را صاف کردم و گفتم:یه سوال داشتم که میخواستم از تو بپرسم گفت:بپرس ببینم چیه سوالت انگشت اشاره ام را روی چارچوب چوبی آشپزخانه کشیدم و خاک روی انگشتم را فوت کردم و گفتم: دعا بودن سخته؟ سوالم را که شنید گفت: یه لحظه صبر کن و بعد چندبار معذرت خواهی کرد تا به مکان خلوت تری برود ، و بعد از وقفه ای طولانی گفت: دوباره بگو سوالم را تکرار کردم بر خلاف آنچه انتظار داشتم انگار آنقدر هم سوالم برایش عجیب نبود گفت:فکر کنم منظورت اینه که دعای کسی بودن سخته؟اگه منظورت اینه که باید بگم هم آره هم نه،همه چیز پای دوست داشتنه پرسیدم:یعنی میدونی دعا باید جلو تقدیر و سرنوشت بمونه؟ نذاره که همه چیز رو به هم بریزن؟ دیگر هم منتظر نماندم که حرفی بزند،یک بند ادامه دادم: امشب که نماز خوندم یهو دلم گرفت،بغل دستیم یه آقایی بود زد رد شونم گفت حرفتو بگو امشب خیلی شب مهمیه،تقدیرو عوض میکنه زنگ زدم بگم
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ احمد شاملو یک شلوار سفید دوست داشتنی داشتم که یک روز ابری پوشیدمش و موقع بازگشت به خانه باران گرفت ... گلی شد و من بی خیال پی اش را نگرفتم به هوای اینکه هر وقت بشویم پاک می شود ولی نشد بعدها هر چه شستمش پاک نشد حتی یکبار به خشکشویی دادم که بشویند ولی فایده نداشت آقایی که توی خشکشویی کار میکرد گفت " این لباس چِرک مرده شده " گفت " بعضی لکه ها دیر که شود ، می میرند ؛ باید تا زنده اند پاک شوند " چرک مُرده شد و حسرت دوباره پوشیدنش را به دلم گذاشت بعید نیست اگر بگویم دل آدم هم کم ندارد از لباس سفید حواست که نباشد لکه می شود وقتی لکه شد اگر پی اش را نگیری ، می شود چرک به قول صاحب خشکشویی "لکه را تا تازه است ، تا زنده است ، باید شست و پاک کرد " مواظب دلهای خودمون و دلهای همدیگر باشیم ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ Mahii✌مهدیه
ﺧﺘﻢ ﺭُﺳُﻞ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺟﻨﺎﻥ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﺳﻔﺮ ﺟﺎﻥ ﺟﻬﺎﻧﯿﺎﻥ ﺯ ﺟﻬﺎﻥ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﺳﻔﺮ ﺭﯾﺰﯾﺪ ﺧﻮﻥ ﺯ ﺩﯾﺪﻩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﺧﺮ ﺻﻔﺮ ﮐﺰ ﭘﯿﮑﺮ ﻭﺟﻮﺩ، ﺭﻭﺍﻥ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﺳﻔﺮ ﺭﺣﻠﺖ ﻧﺒﯽ ﺭﺣﻤﺖ ﺗﺴﻠﯿﺖ ﺑﺎﺩ. :"( :"( :"( ﺭﻭﺯ ﺭﻧﺞ ﻭ ﻣﺤﻦ ﺍﺳﺖ، ﺭﺧﺖ ﻣﺎﺗﻢ ﺑﻪ ﺗﻦ ﺍﺳﺖ ﻫﻤﮕﯽ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﻨﯿﺪ ﮐﻪ ﻋﺰﺍﯼ ﺣﺴﻦ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﺮ ﻫﻤﻪ ﺗﺎ ﺭﻭﺯ ﺟﺰﺍ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺣﺴﻦ ﺩﺭ ﻭﻃﻨﺶ ﻣﺜﻞ ﻋﻠﯽ ﻣﻈﻠﻮﻡ ﺍﺳﺖ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﮐﺮﯾﻢ ﺁﻝ ﻃﺎﻫﺎ ﺗﺴﻠﯿﺖ ﺑﺎﺩ. :"( :"( :"( ﻋﺎﻗﺒﺖ ﺍﺯ ﺯﻫﺮ ﻣﺄﻣﻮﻥ، ﭘﺎﺭﻩ ﺷﺪ ﻗﻠﺐ ﺭﺿﺎ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺣﺠﺮﮤ ﺩﺭ ﺑﺴﺘﻪ، ﻣﯽﺯﺩ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎ ﮔﻪ، ﺟﻮﺍﺩﺵ ﺭﺍ، ﮔﻬﯽ ﻣﻌﺼﻮﻣﻪ، ﺭﺍ ﻣﯽﺯﺩ ﺻﺪﺍ ﺩﺍﻍ ﺍﻭ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﻣﺤﺸﺮ، ﺑﺮ ﺩﻝ ﺳﻮﺯﺍﻥ ﻣﺎﺳﺖ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ ﻋﻠﯿﻪ ﺍﻟﺴﻼﻡ .ﺗﺴﻠﯿﺖ ﺑﺎﺩ
مرد =ﺧﻮﺍﺏ+ﺧﻮﺭﺍﮎ+ﮐﺎﺭ+ﺩﺭﺁﻣﺪ ﺍﻻﻍ=ﺧﻮﺍﺏ+ﺧﻮﺭﺍﮎ+ﮐﺎﺭ ﭘﺲ: ﻣﺮﺩ=ﺍﻻﻍ+ﺩﺭﺁﻣﺪ ﺩﺭﻧﺘﯿﺠﻪ: ﻣﺮﺩ-ﺩﺭﺁﻣﺪ=ﺍﻻﻍ **** ﺗﺼﻮﯾﺮﯼ ﺍﺯ ﯾﮏ ﭘﺴﺮ ﺍﯾﺪﻩ ﺍﻝ error 404 not found No Image **** ﺍﻣﺮﻭﺯ ﯾﻪ ﭘﺴﺮﺭﻭﺩﯾﺪﻡ ﺍﺑﺮﻭﻫﺎﺵ ﻧﺦ ... ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ:ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﯾﻪ ﺫﺭﻩ ﺍﺑﺮﻭﻫﺎﺗﻮ ﺑﺬﺍﺭﯼ ﻭﺍﺳﻪ شوﻫﺮﺕ!!!!!!!!! ﺭﺍﺳﺘﯽ ﺧﻮﺷﮕﻞ ﺧﺎﻧﻢ ﻧﮕﻔﺘﯽ ﮐﺪﻭﻡ ﺍﺭﺍﯾﺸﮕﺎﻩ میری؟؟؟؟؟؟؟؟ **** ﺍﺭﺍﯾﺸﮕﺎﻩ ﻣﺮﺩﺍﻧﻪ ﺑﯿﺴﺖ ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ : ﺩﺍﺩاﺵ ﮔﻮﺷﻪ ﺳﯿﺒﯿﻞ ﻫﺎﺗﻮ ﭼﻪ ﻣﺪﻟﻰ ﺑﺰﻧﻢ!؟ ﺯﻣﺎﻥ ﺣﺎﻝ : ﻋﺴﯿﺴﻢ! ﺍﺑﺮﻭ ﻫﺎﺕ ﺭﻭ ﻫﺸﺘﻰ براﺩﺭﻡ ﯾﺎ ﺷﯿﻄﻮﻧﻰ؟ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻝ ﺩﯾﮕﻪ : وﺍﻯ ﻧﺎﻧﺎﺳﺴﺴﺲ! ﻗﺮﺑﻮﻥ ﺍﻭﻥ ﻓﯿﺴﺖ ﺑﺮﻡ! ﻣﯿﮏ ﺍﭖ ﺧﻠﯿﺠﯽ ﺑﺮﺍﺕ ﺑﺰﻧﻢ ﯾﺎ ﻻﯾﺖ ﺍﺭﻭﭘﺎﯾﻰ؟ :D ^_^ **** ﺍﯾﻦ ﭘﺴﺮﺍﯾﯽ ﮐﻪ ﺷﻠﻮﺍﺭ ﺭﻧﮕﯽ ﻣﯽ ﭘﻮﺷﻦ ، ﺍﺑﺮﻭﻫﺎﺷﻮﻧﻢ ﺑﺮ ﻣﯽ ﺩﺍﺭﻥ، ﺍﯾﻨﺎ ﻧﺬﺭﯼ ﻧﻤﯿﺎﺭﻥ ﺩﺭ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎ ؟! **** ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﺯﻧﻬﺎ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﻧﻤﯽ شناﺳﻨﺪ ﮐﻤﮏ ﮐﻨﻨﺪ ﻭﻟﯽ ﺗﻘﺮﯾﺒﺄ ﻫﻤﻪ ﻣﺮﺩﻫﺎ ﺣﺎﺿﺮﻧﺪ ﺣﺘﯽ ﻭﺍﺳﻪ زنهای ﻏﺮﯾﺒﻪ ﻫﻢ ﺑﻤﯿﺮﻥ ! . . . ﭼﻘﺪﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩﺍ ﺁﻗﺎﻥ ! **** ﺩﻭ ﺗﺎ ﮐﺎﺭ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ” ﺯﻧﻬﺎ ” ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻫﺎ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯿﺪﻥ ، ﻭﻟﯽ ﮐﯿﻔﯿﺖِ ﮐﺎﺭِ ” ﻣﺮﺩﻫﺎ ” خیلی ﺑﻬﺘﺮِ ! ﺁﺷﭙﺰﯼ ﻭ ﺧﺎﻟﻪ ﺯﻧﮏ ﺑﺎﺯﯼ ! **** ﭘﺴﺮ ﺩﺍﯾﯿﻢ ﺗﻮ ﺟﻤﻊ ﺩﺧﺘﺮﺍ ﻫﻤﺶ ﺩﻟﻘﮏ بازﯼ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻭﺭﺩ و ﺩﺍﯾﯿﻢ ﻫﯽ ﺣﺮﺹ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩ! ﺑﻌﺪ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﺑﻪ ﺩﺍﯾﯿﻢ ﮔﻔﺖ: ﺳﺮ ﻣﻦ ﭼﯽ ﺧﻮﺭﺩﯼ ﺍﻧﻘﺪﺭ ﺑﺎ ﻣﺰﻩ ﺷﺪﻡ؟ :) :) :) ﺩﺍﯾﯿﻢ ﮔﻔﺖ : ﮔﻪ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺑﺎﺑﺎ، ﮔﻪ ﺯﯾﺎﺩﯼ :| :| :| ****
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم