o*o*o*o*o*o*o*o صدیقه با درموندگی گفت هیچی به خدا! از حموم برمی گشتم. رفتم دم مغازه خروس فروشی ببینم واسه مرغ عشقها ارزن داره که نصرت کفتر باز جلومو گرفت و گفت که به اعظم ارزن میده تا واسم بیاره ابی با خشم غرید
ترم چهارم دانشگاه بودیم بعضی از دروس عمومی هم خب قاطی پاتی بود و از هر رشته ای داخل کلاسا بودن از قضا یه پسری بود که بنده خدا قد کوتاهی داشت حدودا نود سانت بیشتر نبود..فرم دست هاش هم یجوری بود..کوچیک و تپل این بنده خدا حالا به هر دلیلی گوشه گیر بود و با کسی نمیجوشید..لابد مسخره ش میکردن ^^^^^*^^^^^ خلاصه وسطای ترم بود که یروز حسب اتفاق من داشتم با موتور از سربالایی خرکی دانشگاه بالا میرفتم تا برم سرکلاس که دیدم همین پسره از اتوبوس جا مونده و داره تندتند میره که برسه رسیدم بهش و گفتم سوار بشه تا برسونمش ولی مگه قبول میکرد با هر مصیبتی بود سوار شد و رفتیم این اتفاق باعث شد که باهم رفیق بشیم بعد یه مدت باهم کلی کوک شدیم اخرای ترم بود که یروز بهم گفت اگه فردا بیکاری بریم باهم یه گشتی بزنیم پیشنهادش جالب انگیز بود..اخه ازش بعید بود قرار گذاشتیم و فرداش باموتور زدیم بیرون پیشنهاد داد بریم بیرون شهر و یه جای دور با تعجب قبول کردم و رفتیم یه جایی که تو عمرم نرفته بودم القصه نشستیم و یه مقدار هله هوله داشتیم خوردیم بعد یکساعت بهم گفت میدونی چرا اومدیم اینجا گفتم جنابعالی مغز خر میل کرده بودی دیگه اومدیم بعد یه خنده ی عربده مانند گفت نه ستار حقیقتش تو مثل برادرمی گفتم بیایم اینجا تا یه چیزی بگم گوشام تیز شد گفتم خب بفرما..بگو بعد یه ربع اسمون و ریسمون بافتن گفت از یه دختری خوشش اومده چون خودش شهرستانیه ازم خواست براش تحقیق کنم و اگه همه چی مثبت بود..من از طرفش برم با دختره صحبت کنم و اجازه بگیرم با خانواده ش برن خواستگاریش ^^^^^*^^^^^ نمیدونم تو شرایط اینجوری بودین یا نه داشتم از خنده تو خودم جر میخوردم..اما میترسیدم بخندم و طرف ناراحت بشه گفتم خب حالا اون دختر کیه جوابش منو تا انفجار برد اخه دختره یکی از پولدارترین..های کلاس ترین..مغرور ترین و گَنده دماغترین دخترای دانشگاه بود که حتی بابای خودشم تحویل نمیگرفت به پسره گفتم جعفر حالا هیچ راهی نیست بیخیال بشی اخه اون دختره یجوریه به تو اصلا نمیخوره یعنی خب ببین زن گرفتن که الکی نیست و مکافات داره بعدشم اینا رو همون تو شهر میگفتی آواره ی کوه و کمر مون کردی برا همین؟ بگذریم یه قهری کرد که وامصیبت قبول کردم که برم پیش دختره و بگم جعفر عاشقش شده ^^^^^*^^^^^ برگشتیم سمت شیراز تو مسیر چند دفعه از خنده نزدیک بود با سر بخوریم زمین ..... چند روز بعد دیدم اون دختره یجا نشسته رفتم سمت و کاملا با ادب گفتم اجازه هست یه مطلبی رو بگم خدمتتون دختره هم نه گذاشت و نه برداشت و گفت اقای اریافر با عرض معذرت من قصد ازدواج ندارم مخصوصا با شما منم نه گذاشتم و نه برداشتم و رک گفتم چی پیش خودت فکر کردی تورو مفتکی هم بدن بهم نمیخوام توهم زدین دلیل اینکه اومدم پیشتون اینه که بگم اون دانشجو قد کوتاهه..اسمش جعفره اون ازم خواسته بیام از شما اجازه بگیرم. برا امر خیر بیان خونتون همیشه برام سوال بود اون کیفی که خانمها همیشه باهاشونه چی مگه داخلشه تا که یقین پیدا کردم حتما چندتا آجر نکبتِ خر چنان با کیفش تو کله م کوبید که خون از کله م جاری کرد چندتا از دوستام رسیدن و منو بردن بهداری تا دوروز هم که سرم از درد داشت میترکید روز سوم رفتم دانشگاه دختره تا منو دید اومد سمتم فوری داد زدم آقووو من غلط کردم از گور مرده و زنده م خوردم ول کن جون بابات دختره اومد و معذرت خواهی کرد و گفت که انتظار از همه داشته الا جعفر حالا نمیشه ناحق گفت جعفر یجوری بود ولی خب این وسط کله ی من چرا تاوان داد خدا عالمه ^^^^^*^^^^^ فقط چندتا تجربه نصیبم شد هرچند دردناک اما عالی هیچوقت با موتور کسی رو سوار نکنم رفاقت با جعفر نامها ممنوع هنگام صحبت با خانم ها ازشون قد یک طول دست بعلاوه ی طول یک کیف فاصله بگیرم هیچوقتی عصای خیر برا کسی نشم علی الخصوص امر خیر دانشگاه خر است ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ جفتمون وحشت زده به عقب برگشتیم پدرش بود که مثل مار زخمی پشت سرمون ایستاده بود صورتش قرمز بود به جرات میتونم بگم از دماغش دود میزد بیرون جلوه که لال شده بود منم آب دهانمو قورت دادم و سلام کردم
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ از وقتی که فرهان عوضی اون حرفا رو بهم زد درگیری ذهنی شدیدی پیدا کرده بودم ترسی ازش نداشتم ولی نمیدونم چرا مدام دلشوره داشتم انگار یکی چنگ میزد تو دلم نگاهی به روسری آبی که خریده بودم انداختم، برای جلوه بود عطیه میگفت رنگ آبی خیلی دوست داره امیدوار بودم که خوشش بیاد ساعت روی طاقچه سه و ربع بعد از ظهر رو نشون میداد یه ربع دیگه شیفت کاری میرانی بود تا فردا صبح از خونه زدم بیرون و به نزدیک ترین گلفروشی رفتم، یه شاخه رز آبی هم خریدم و دِ برو که رفتیم به کوچشون که رسیدم با چندتا ماسه که تو مشتم بود به شیشه زدم مدتی گذشت که پنجره باز شد و با استرس نگاهی به اطراف انداخت با نیش باز گفتم
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم