بغضی سِمج هر شب
گلوی مرا می بوسد
سنگینی اش چشمانم را
خیس میکند
و قامتم را خمیده تر از دیروز
این روز ها دلم یک تکیه گاه می خواهد
تکیه گاهی که نلرزد
نریزد
یک لمیدن از جنس ناب آرامش
بغضی سِمج هر شب
گلوی مرا می بوسد
سنگینی اش چشمانم را
خیس میکند
و قامتم را خمیده تر از دیروز
این روز ها دلم یک تکیه گاه می خواهد
تکیه گاهی که نلرزد
نریزد
یک لمیدن از جنس ناب آرامش
دوس دخترم پی ام داده میگه باید کات کنیم
میگم چرا؟
.
.
.
.
.
میگه ببخشید اشتباه فرستادم
😂
آب کرفس فشار خونو کم میکنه
عملکردشم اینجوریه که وقتی وارد بدن میشه
قلب به گلبولهای سفیدو قرمز میگه
.
.
.
.
.
یه دیقه وایسید ببینم این چه شر و وری بود خورد
😂
داییم تصادف کرده داغون شده
.
.
.
.
اون یکی داییم کپسول چرک خشک کن رو بجای شیاف کرده تو باکسنش
😂
.
.
.
تو مراسم عیادت ری*دیم از خنده
😂
یک سوال فلسفی چندروزیه ذهنم رومشغول کرده؟؟؟؟؟؟؟
.
.
.
.
.
که چراوقتی بچه آروغ میزنه همه میگن ای جان
ولی وقتی من آروغ میزنم همه میگن…. زهر مارررر؟؟!؟
😂
رفتم گل فروشی گفتم
یه گل بده به سرخی لبهاش، به زیبایی صورتش، به لطافت دستاش و به خوش بویی عطر تنش
😂
.
.
.
.
گفت سریع برو تا دو تا کاکتوس نکردم تو باکسنت
😂
وقتی یه دختر با پاستیل و
لواشک گول میخوره
چرا الکی قول ازدواج میدی
ها؟؟؟؟
مسلمون نیستی تو کریم
😂😜
قبلا دخترا شکست عشقی میخوردن خودکشی میکردن
نسل بعد موهاشونو کوتاه میکردن
.
.
.
.
جدیداً چون تعداد شکستا زیاده دیلیت اکانت میکنن
😂
دیدین تو فیلما میرن رستوران گرون قیمت وسطاش دعواشون میشه غذاها رو ول میکنن میرن بیرون؟
والا ما با دوستامون میریم فلافلی هر چی سس هست رو خالی خالی که میخوریم هیچ دستمال کاغذی هارم میذاریم تو جیبمون که ضرر نکنیم
😂
کل فلافلیای محلمون عکسمو زدن رو شیشه شون تا منو میبینن مغازه رو میبندن
😂😜
ﭘﺎﺭﺳﺎﻝ ﯾﻪ ﯾﺎﺭﻭ ﺩﺍﺷﺖ ﺗﻮ ﺩﺭﯾﺎ ﻏﺮﻕ ﻣﯽ ﺷﺪ ﻫﺮ ﭼﯽ ﺗﻮ ﺳﺎﺣﻞُ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﺧﺘﺮ ﺧﻮﺷﮕﻞ ﻧﺒﻮﺩ ﻭﮔﺮﻧﻪ ﻣﯿﺮﻓﺘﻢ ﻧﺠﺎﺗﺶ ﻣﯿﺪﺍﺩﻡ
😂
.
.
.
.
ﻋﻤﺮﺵ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﻧﺒﻮﺩ ﺑﻨﺪﻩ ﺧﺪﺍ
😂
بابا با صدای بلند تلویزیون نگاه میکنه
امشب گفتم بابا اینطور نمیشه باید برات هدفون بخرم
.
.
.
.
برگشت گفت من تو رو از خونه پرت کنم بیرون چطوره؟
😂😜
تو دلم داشتم میگفتم خدایا، چرا یک میلیارد پول بهم نمیدی؟
.
.
.
.
.
پنج دقیقه بعد یه هزاری زیر مبل پیدا کردم
کافی نیست ولی شروع خوبیه
😂😜
ما هم یه صبح وسایل برداشتیم بریم طبیعت رو پاک سازی کنیم تا غروب دو کامیون آشغال جمع کردیم
.
.
.
.
.
تا اینکه گفتن اینجا محل تخلیه آشغال شهرداریه
😂
با بابام رفته بودیم دربَند یارو مِنوی غذا آورد
بابام اومد بهم حال بده گفت: هرچی میخوری بگو بیاره پسرم
☺️
.
.
.
.
.
گفتم شیشلیگ میخوام
😂☺️
گفت: خفه شو مُفت خور، آقا دو تا املت بیارین
😂
از زبان حیوانات که حضرت سلیمان تسلط داشت
.
.
.
.
.
فقط «هوووش» «چخه»و «بیه بیه» باقی مانده
😂
اومدم خونه. دیدم مامانم شلوارم رو که تو جیبش یک بسته سیگار بود انداخته تو لباسشویی
.
.
.
.
.
داد زدم این شلوار رفیق من کوش؟
پیشگیری ها
😂😜
یبارم دیر وقت منو و مادرم بیرون بودیم، یه آقاهه مشکوک نزدیکمون میومد
.
.
.
.
.
یهو مامانم بلند گفت: فاطمه الان بابای قوی هیکلت میاد دنبالمون
😂😁😂
تا رسیدم دانشگاه طبق معمول باز دیر شده بود
سریع رفتم تو کلاس ……………. سرمو انداختم زیر و در زدمو وارد کلاس شدم
برای چند لحظه سکوت مطلق تو کلاس برقرار شد و سهرابی اوهومی کرد
رو به استاد سلام کردم
سهرابی سریع جوابم را داد و گفت
نمیخواد چیزی تعریف کنی از ظواهر امر پیداست که حراست دانشگاه احتمالا امروز وقتتو گرفتند و تو به کلاس سر موقع نرسیدی ….بشین اما دیگه تکرار نشه
بیخیال شدم و نشستم کنار یلدا که هنوز داشت با تعجب نگاهم میکرد
بدون اینکه نگاهش کنم به استاد خیره شدمو تا آخر کلاس جیکم در نیومد با خروج استاد از کلاس منم سریع وسایلمو جمع کردم تا جیم بزنم که یلدا بازومو چسبید
نا کس عجب چیزی هستی تو دیگه
کورش و بقیه هم دورم جمع شدند اما من تمام نگاهم به متین بود که آرام و سربزیر از کلاس خارج شد
کورش چونه ام را گرفت و سرمو بالا برد و گفت
شقایق گفت
زود موهاتو درست کن حالمو بهم زدی
هر کدوم یه چیزی گفتند و آخر یلدا گفت
نکنه واقعا حراست بهت گیر داد تو که گفتی رییس حراست دوست باباته
از جام بلند شدمو گفتم
همشون با چشمایی که عین وزغ بیرون زده بود گفتند چی؟
اونا پرسشگر نگاهم کردند
خنده ام را کنترل کردم و با جدیت گفتم
کورش از خنده منفجر شد …خودمم پوقی زدم زیر خنده و یلدا هم چنان کوفت پس سرم که مغزم 90 درجه تاب خورد
بهروز گفت
ببین نیم وجبی چطور ما را سر کار گذاشته
نازنین گفت
یعنی واسه سهرابی خودتو این شکلی کردی
ابرومو بالا انداختمو گفتم
کورش با خنده گفت
شقایقم گفت :بیخود زور نزن اون حتی نگاتم نمیکنه
در حالی که با کورش کل کل میکردم و بقیه بچه ها هم هر هر میخندیدند وارد کافی شاپ شدیم
سر میز همیشگی نشستیم و من سفارش شکلات داغ برای همه دادم
قرار شد مهمون بهروز باشیم
با حس لرزش گوشی درون جیبم دو انگشتی گوشیمو از تو جیبم در اوردم و با دیدن شماره آرشام پوفی کشیدم
یلدا گفت
چیه…..چرا انقدر عصبانی شدی نکنه این پسر سیریشس
شقایق گفت
آرشامو میگی
با سر تایید کردمو و گوشیمو روی میز گذاشتم
نازی گفت
وای دلت میاد طرف که خیلی نانازه
بهروز اوهومی کرد و گفت
ضعیفه …من اینجا برگ چغندرم دیگه
نازی خندید و گفت
خفه بمیر گلم
شقایق رو به من گفت
به سمت در ورودی که شقایق اشاره کرده بود برگشتم و چشمام از دیدن صحنه روبروم اندازه یه نعلبکی شد
زیر لب گفتم
کورش خندید و گفت
یلدا گفت
چی میگی کورش نگاه به چادر و حجاب دختره بکن بعد حرف الکی بزن
شقایق با حرص گفت : فعلا که دور دور چادریاس
تمام وجودم چشم شده بود و خیره به متین و دختر همراهش نگاه میکردم
هر دو سربزیر سر میز نشستند
بدون اینکه حتی به هم نگاهی هم بندازند
متین که مشغول بازی با دستمال روی میز بود و دختره هم که با اون صورت با نمکش چادرش را تا نزدیکی ابروهایش کشیده بودد و به دستهای متین خیره شده بود
از جا بلند شدم…………..یلدا گفت : کجا؟
دستمو کشید گفت : آخه به تو چه مربوط
بی توجه به حرفهاش دستمو محکم از دستش کشیدمو گفتم
و قبل از هر عکس العمل دیگه ای سریع به سمت میز متین اینا رفتم
قبل از اینکه به میزشون برسم تازه فهمیدم ، چه غلطی کردم ………….آخه به من چه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چیچیو به من چه………………پسره پر رو از تیپ من ایراد میگیره و نصیحتم میکنه اونوقت خودش
اه……….به من چه
اومدم مثل بچه آدم برگردم سرجام بشینم که یهو متین سرشو به سمتم برگردوند و از جاش بلند شد
نگاهم را از اون که دوباره به کفشاش خیره شده بود گرفتم و به دختر روبه رویش نگاه کردم
دختره با یه لبخند بانمک نگاهی به سرتا پام کرد و سلام کرد
بی اختیار لحنم طلبکار بود
خودمو زدم به طبل بیعاریو گفتم
به جهنم من که گندو زدم چه یه وجب چه صد وجب
متین رو به دختره گفت
جان……………مائده جان………خاک تو سرت ملی با این شرطبندیت طرف نامزد داره
از آشنایی با شما خرسندم
منم همون که تو گفتی
تازه به صورت طرف نگاه کردم مائده به معنای واقعی کلمه زیبا و خوااستنی بود مخصوصا با اون ابروهای به هم پیوسته اش
متین از توی کیفش جزوه برداشت که گارسون اومد تا سفارش بگیره
شما چی میل دارید
به سمت بچه ها که مثل کسایی که رفتند سینما مشغول کوفت کردن شکلات داغ و دید زدن میز ما بودند نگاهی کردمو و گفتم
متین گفت
مائده لبخندی زد و گفت
من کیکم میخوام آخه خیلی گرسنم
قابلتونو نداره ….بفرمایید اینم جزوه امروز
جزوه را گرفتم و دوباره به مائده زیر چشمی نگاه کردم
حالت چهره اش جوری بود که آرامش خاصی را به قلب آدم میداد
البته آدم نه من …….من که خودم یه پا فرشتم
موبایل مائده زنگ خورد و اون با هیجان جواب داد
وای سلام مامان ………..خوبید ……..ممنون……نه دیگه میرم خونمون
آره با متینم………نگران نباشید گرسنه نمیمونم……چشم از من خداحافظ
رو به متین گوشی را گرفت و گفت : مامانه
خاک تو سرم دیدی نامزدشه…………اصلا چرا خاک تو سر من خاک توسر بچه ها که منو مجبور به این شرط بندی کردند و گرنه من بچه به این آرومی
مائده باز با اون لبخند نانازش پرید وسط افکار بیسرو ته منو گفت
شما همیشه انقدر آرومید
خندید وگفت : به چهرتونم میخوره از اون بچه شیطنا باشید
خندیدمو گفتم
دارم میمیرم از فضولی
آخه یکی نیست به من بگه متین مگه با تو حرفم میزنه که بخواد چیزی بروز بده ای بمیرید همتون با این شرطبندیتون
لبخندی زد و تا اومد جواب بده گارسون رسید و سفارشا را روی میز چید و متینم مکالمش را تمومم کرد
مائده گفت
نه عزیزم من و متین خواهر برادر رضائی هستیم
هان چی میگه کاش زیر دیپلم حرف میزد منم بفهمم
فکر کنم قیافم تابلو بود که نفهمیدم …..اونم برام توضیح داد که چون مامانشو هنگام به دنیا اومدنش از دست داده عمش یعنی مادر متین بهش شیر داده و برا همینم حالا این دوتا به هم محرمند
ممنون عزیزم
الهی ……………نفسم را با آسودگی بیرون دادم………..خوب توجیهش اینه که هنوز شرطبندی پابرجاست
بفرمائید میل کنید
باز تشکر کردمو شروع به خوردن کردم
با دیدن یلدا که بال بال میزد و اشاره میکرد برم پیششون ابروهامو بالا انداختم
یلدا بای بای کرد یعنی میخواند برند و بعدم دستش را چندبار بالا و پایین برد یعنی خاک تو سرت
بعدم کیفو موبایلمو نشون داد ………….. با انگشتم به طور نامحسوس 2 را نشون دادم یعنی دو دقیقه بتمرگید سر جاتون تا من بیام
خوب مائده جان خیلی از دیدنت خوشحال شدم کاش میشد بیشتر باهات آشنا میشدم
خندید و گفت : من تو دانشگاه فلسفه میخونم ………میام یه سری به متین بزنم ……..سراغ تو هم میام عزیزم
به سمت متین برگشتمو گفتم
فقط یه لحظه نگام کرد و گفت
از جا بلند شدمو و با مائده دست دادمو و از متین خداحافظی کردم و د برو که رفتیم
نویسنده : ریما | الف.ستاری
چند مثال جالب از مواردی که مغز رازهای درون شما را برملا می کند
اگر برای مدت طولانی به کسی نگاه کنید و نتوانید
جلوی نگاه کردن خود را بگیرید این بدان معنا خواهد بود
که شما به فرد مذکور علاقه دارید. از این رو مغز شما
فکر می کند که جزییاتی را در صورت او متوجه نشده
است که باید بیشتر دنبال آن ها بگردد و این همان دلیلی
است که نمی گذارد چشم از شخص مورد نظر بردارید
اگر شما معمولاً در بحث ها و مجادلات بازنده می شوید
ممکن است این بدان معنا باشد که شما یک فرد بسیار
باهوش هستید
چرا که شما همزمان که در حال بحث هستید به طور مداوم خود را ارزیابی میکنید و اغلب به این نتیجه می رسید که ادله و بحث های شما به بررسی های و استدلالات منطقی بیشتری نیاز دارند
اما افرادی که هوش کمتری دارند توانایی ارزیابی خود را ندارند به همین دلیل همواره در دفاع از عقاید معمولاً غلط و اشتباه خود پافشاری کرده و بر موضع خود اصرار می ورزند
اگر دستخط شلخته و نامرتبی دارید این بدان معنا خواهد بود که مغز شما سریع تر از دست هایتان عمل می کند
سرعتی که شما در فکر کردن دارید باعث می شود که از
وقت تلف کردن برای تمیز نوشتن دست بردارید و بدین
ترتیب وقت کمتری برای نوشتن تمیز اختصاص می دهید
اگر نمی توانید از یک عادت روزمره بد و مضر خلاص
شود این موضوع بدان معناست که شما تقریباً انسان تنبلی هستید. مغز شما از این عادات استفاده می کند تا بتوانید با کمترین میزان مصرف انرژی و تلاش هم استراحت کرده و هم کار کنید
اگر در حالی که عجله دارید نمی توانید چیزهایی که
دنبالشان می گردید را پیدا کنید (حتی اگر در جلوی چشمان شما قرار داشته باشند) این بدان معنا خواهد بود که چشمان شما از افکارتان سریع تر عمل می کنند
مغز شما در چنین شرایطی زمان کافی برای پردازش اطلاعاتی که از جانب چشمان شما دریافت می کند ندارد
اگر در وسایل نقلیه دچار ناخوشی حرکتی می شوید این بدان معنا است که بدن شما فکر می کند مسموم شده اید
چشم ها و ماهیچه های شما سیگنال هایی به مغز می
فرستند که شما در حال استراحت هستید در حالی که سیستم تعادلی و جهت یابی بدن شما به خوبی درک می کند که بدن شما در حال حرکت و تکان خوردن است مغز نیز این تناقض را نشانه ی مسمومیت تلقی کرده و شروع به ترشح هورمون هایی می کند که به شما احساس ناخوشی می دهند
نه عوض شدم
نه سرم شلوغه
نه دلم جایی گیر کرده
نه دلیل خاصی دارم
فقط دیگه حوصلشو ندارم
یکی بیاد و گند بزنه و بره
فروردین: یعنی قدرت
اردیبهشت: یعنی محبت
خرداد: یعنی خلاقیت
تیر: یعنی عطوفت
مرداد: یعنی ابهت
شهریور: یعنی جذابیت
مهر: محبوبیت
آبان: یعنی حساسیت
آذر: یعنی صداقت
دی: یعنی شفافیت
بهمن: یعنی سعادت
اسفند: یعنی شهامت
زندگی مثل پیانوئه
دکمه های سیاه غم ها و دکمه های سفید شادی ها
اگر دکمه های سیاه وسفید را باهم فشار ندیم
نمیتوانیم اهنگ دلنوازی را بسازیم