یہ قانون هَست ڪہ میگہ
رفیقت رِفــــــیقِْ جَدید پِیدا ڪَرد
خودِت بــــــُـــرْو تا حُرمَتِت نَشڪَستِہ
ســــــر ایڹ متڹ قســـــم میخــــــورم حکایت خیلیاس
انشایم که تمام شد
معلم باخط کش چوبی اش زدپشت دستم و گفت
جمله هایت زیباست
گفتم اجازه اقــــــا؟!؟
پس چرامیزنید؟!؟
نگاهم کرد
پوزخندتلخی زد و گفت: میزنم تاهمیشه یادت بماندخوب نوشتن و
زیبافکرکردن دراین دنیا تــــــــــــــــــاوان دارد
تا ساعت پنج عصر یه جورایی تو خونمون عزای عمومی بود
مامان توی بیمارستان زیر سرم بود و بابا خودشم کم کم با اون حالش باید بستری میشد
یلدا هم چندین بار حالش بهم خورد و بهروز مجبور شد ببردش خونه
و من ……..فقط نشسته بودمو دعا میکردم همه چیزایی که انروز واسم اتفاق افتاده یه خواب باشه و من دوباره از صبح روزمو شروع کنم
زنگ در زده شد و من چشمم پی ساعت رفت ……ساعت پنج عصر بود
حالا باید چیکار میکردم
هنوز لباسای صبح تنم بود یکراست داخل حیاط رفتمودر را باز کردم
راننده پدر آرشام سلامی کرد و گفت
خانم فرمودند بیام دنبالتون………..چمدونتون کجاست
رو به شقایقو کورش که با نگرانی نگام میکردند گفتم
شقایق کنارم اومد و گفت
اما
وسط حرفش پریدمو گفتم
باشه عزیزم …..فقط خدا را شکر اون آشغال تا دو سه ماه دیگه سر و کلش پیدا نمیشه
سرمو تکون دادمو بدون برداشتن یه سر سوزن وسیله سوار ماشین شدم تنها وسیله تو جیبمم موبایلم بود
سلام ………مادر آرشام (مهگل ) با اخم نگام کرد و فقط سرشو تکون داد
از همین اول کار باید تکلیفمو باهاشون روشن میکردم برا همین با صدای نه چندان کنترل شده گفتم
ببینید مهگل خانم واسه من اخم و تخم نکنید اگه شما از اینکه من عروستونم ناراضی هستید منم همچین راضی نیستم پس به اون پسرتون بگید طلاق منو همین امروز بده و من فردا صبح با ده ملیارد پول دم در خونتونم پاتونم میبوسم
هوم
من تو این فکرم ارشام چیه تو را دید خوشش اومد
زبونت خیلی تند و تلخه ؛ قیافتم همچین شاهکار نیست….وضعیت مالیتونم حتی اون موقع که بابات کارخونه دار بود انگشت کوچیکه آرشامم هم نمیشد
بدون اینکه اجازه بده من ادامه حرفمو بزنم گوشیو برداشت
مطمئن بودم به آرشام زنگ میزنه…..روی مبل مقابلش نشستمو بهش چشم دوختم
لو عزیزه دلم
…………..
سلام قربونت برم
آره الان رسید
فقط یه سوال ازت دارم …چرا این دختر …….مگه چی داره که بقیه ندارن
مادر من عشق و عاشقی دیگه چیه؟
بابا این همه دختر…تازه از ظواهر امر پیداست اونم همچین مایل به این ازدواج نبوده
میدونی و باهاش ازدواج کردی؟
مادر آرشام در سکوت به حرفای پسرش گوش میکرد و نگاش تو چشای من خیره بود
آخر سر هم گفت :باشه عزیزم …خداحافظ…….نه نگران نباش حتما
گوشیو قطع کرد و پوفی کشید و گفت
آتیشش خیلی تنده ……آهی کشیدمو سرمو بین دستام فشردم
گلی…….گلی
بله خانم
اتاقشو نشونش بده
چشم خانم
خوبی اتاقی که برام در نظر گرفته بودند سکوت مطلقش بود
روی تخت دراز کشیده بودمو به سقف خیره بودم و فکرم حول و حوش متین و عکس العملش وقتی خبر ازدواجم میشنید ،چرخ میزد
یکی دو ساعت دیگه به ایران میرسید
خدایا من بدون اون میمیرم اما میدونستم اونقدر مرد هست و سر اعتقاداتشه که همین که بدونه زن شرعی آرشامم برا همیشه دورم خط بکشه
اشکام دوباره راه خودشونو پیدا کردند و همون موقع یاد این ترانه افتادم
کاشکی تو را سرنوشت ازم نگیره
میترسه دلم ، بعد رفتنت بمیره
اگه خاطره هام یادم میارند تو رو
لاقل از تو خاطره هام نرو
اصلا مگه میشه یه روزی خاطرهای پاک و قشنگم با متینو فراموش کنم….اونروز روز مرگ منو احساسمه
به اس ام اس امروز بعد از ظهر متین نگاه کردم
ملیسا عزیزم اتفاقی افتاده ؟چیزی هست که بهم نگفته باشی
براش نوشتم
تو که میدونی همه عمرمو اونجا گذاشتمو رفتم
تو که میدونی بجز آغوش تو جایی نداشتمو رفتم
نه نمیدونی …آخه همه غمامو به تو نگفتم
نه نمیدونی …آخه نخواستم از چشم تو بیافتم
زنگ زد
باید صداشو میشنیدم وگرنه دیوونه میشدم ….میدونستم الا شوهر دارم و اینکارم یه جورایی خیانته اما دلم این حرفا حالیش نبود
فریاد زد گوشیو به جای اینکه از گوشم دور کنم بیشتر بهش چسبوندم
زمزمه کردم
صدای گریم بلند شد و گوشیو قطع کردم
چند بار زنگ زد اما من گوشه این اتاق خودمو تو آغوش گرفته بودم و فقط زار میزدم
خانم شام آمادست
میل ندارم
خانم فرمودند
پیش خودم فکر کردم برم پایین و بخوام منو برسونند خونه ….اما با یاد آوری برگشت متین پشیمون شدم من روی روبرو شدن باهاشو نداشتم …
گوشیمو از سر شب خاموش کردم ….میدونستم میخواد موضوعو از زبون خودم بشنوه
با شونه های خمیده از پله ها پایین رفتم
مادر و پدر آرشام سر میز منتظر نشسته بودند با احساس حضورم پدر آرشام به سمتم برگشت تا چیزی بهم بگه که با دیدن من ساکت شد
داری با خودت چیکار میکنی ملیسا
به چشمای غمگین بهادری نگاه کردم……چی باید میگفتم ….بغضمو به زور غورط دادم
اما
پدر آرشام وسط حرف مهگل پرید و گفت
اشکال نداره …..برو .
-راستی آرشام گفت بهت بگم گوشیتو روشن کنی میخواد باهات حرف بزنه مثل اینکه تلفن اتاقتم قطع کردی
به سمت مهگل برگشتمو گفتم
گلی
بله خانم جان
گوشی اتاق ملیسا خانم چک کن ببین چه مشکلی داره و یه شارژر مناسبم بهش بده
چشم خانم
بعد گلی رو به من گفت
بفرمائید خانم جان
جلوتر از اون وارد اتاق شدم
خانم جان گوشیتون
به سمت تلفن اتاق رفت و اونو توی پریز زد
بعدم از اتاق خارج شد و با یه شارژر برگشت
نگام به تصویر خودم تو آینه افتاد چشام اونقدر قرمز بود و پوف کرده بود که حد نداشت ….بیخود نبود بهادری با دیدنم اونطوری گفت
گوشیمو روشن کردم ……..آخرش چی ؟
همون موقع اس ام اسی از متین اومد……..سریع بازش کردم ….دستام به شدت میلرزید مطمئنم اون از طریق مامان بابا از همه چیز خبر دار شده
چرا ملیسا …آخه چرا؟
اس ام اس بعدیشم رسید
حالا هر دو حلقه داریم ،تو دوستت من تو چشمام
تو زدی ……..من اما موندم ،زیر قولت ….روی حرفام
متینم چی بگم بهت
که خودم مقصر همه چیزم ……..مقصر صبر نداشتنم مقصر تصمیمگیریای سریع و بدون فکرم
من دلشکسته با این فکر خسته دلم تنگته
با چشمای نمناک …تر و ابری و پاک دلم تنگته
گوشیو با دستای لرزونم محکم تو دستم فشردم و با مامان تماس گرفتم
ملیسا عزیز دلم ………کجایی مادر
بمیرم برای دل تو ….بمیرم برای دل متین
نتونستم حرف بزنم …..گریه مجالم نداد
اومد اینجا اومد دنبالت ….اومد خبر جور شدن پولو بهمون بده اما ما چیکار کردیم به جای تشکر کردن از اون به خاطر تموم کاراش در حق خونوادمون بهش گفتیم ….گفتیم چه به سرت اومده …….حالش بد شد مامان کمرش شکست تو اوج جوونی ……..وقتی زانوهاش خم شد و روی زمین نشست فقط یه جمله گفت ،گفت خدایا کمکم کن تا فراموشش کنم
اونوقت بود که منو باباتم کمرمون شکست …..ملیسا
حالا دوتامون با صدای بلند گریه میکردیم
بسه مامان …بسه گلم قسمت نبود
میگویند قسمت نیست خدا نخواست ….حکمت است ….خدایا من قسمت و حکمت نمیفهمم تو طاقت بفهم
گوشی از دستم روی تخت افتاد
سرمو توی بالشت فشار دادم تا شکایتام از خدا را بلند بلند نگم
بازنگ خوردن گوشی اتاقم به خودم اومدم صورتم نمناک بود نفهمیدم چطور زمان گذشت اما حالا کسی که پشت خط بود منو از دنیای فکر و خیالاتم بیرون کشید تا مرز جنون فاصله ای نداشتم اینو خودم خوب میفهمیدم
دستمو به سمت گوشیم بردم …….چشمام اونقدر درد میکرد که درست نمیدیدم
بالاخره گوشیو لمس کردم …. آروم برش داشتم
صدام به قدری گرفته بود که به زور در میومد
از مکثی که بعد از شنیدن صدام کرد فهمیدم حالمو میدونه کاش زودتر قطع کنه
سرمو محکم فشار دادم و گفتم
صادقانه گفتم
کمی مکث کرد و گفت
یه روز یه ژاپنی یه فرد ایرانی رو میبره به کنسرت ژاپنی خواننده میگه چونگ چانگ
ایرانیه میگه چی گفت
ژاپنیه میگه آسمان آبی هوای خنک پرندها آواز میخوانن بچه ها شادن
بعد ایرانیه ژاپنی رو میاره کنسرت خواننده میگه: هاااااااااااهاااااااااهااااااااهاااااااااا
ژاپنیه میگه چی گفت
ایرانیه میگه: هنوز چیزی نگفته
ارسال شده توسط یاسمن
یه آژانس مسافرتی بود دربخش خدمات تور داخلیش، علاوه بر صبحانه “بدرقهی فرودگاهی” رو قید کرده
.
.
.
.
یعنی یکی میآد بغلت میکنه با گریه برات دست تکون میده؟
😂😁😹🐒
یعنی روز جهانی ایموجی هم داریم دست بر قضا
.
.
.
.
.
روز که هیچ حتی ساعت پسر هم نداریم
😂
حَـیومه چیست؟
.
.
.
.
.
اولین کلمهای که مش کاظم تو بچگی به زبون آورد
ینی حرومه
😂😁😹🐒
دیروز تو پارک دیدم 2تا دختر 11/ 12ساله دارن باهم دعوا میکنن
رفتم جدا کنم یهو یکیشون به اون یکی گفت: مینا خیلی آشغالی… اصلا ازت انتظار نداشتم با من همچین کاری کنی؟؟!؟
با بی اف فاب من بریزی رو هم
لامصب من همه چیم با تو بود
عشقو حالم با تو بود
مشروب خوردنم با تو بود
علف بازیام با تو بود
.
.
.
.
.
اصن هنگ کرده بودم
حالا من داشتم میرفتم سی دی فروشی ببینم باب اسفنجی جدیدش اومده یا نه
😂😁😹🐒
با توجه به اعتراض پسرا
.
.
.
.
.
میگن قرار شده ولادت احمدی نژاد رو روز پسر اعلام كنن
😂😁
رفتم الکتریکی محلمون گفتم: زنگ درمون خرابه
یاروگفت: برو میام درست میکنم
😂
هرچی منتظر شدم نیومد
😂
.
.
.
.
رفتم مغازش میگم چرا نیومدی؟
😂
میگه اومدم هر چی زنگ زدم هیچکس درو باز نکرد رفتم
😂😁
نُه ماه تو آب بودیم
بعدش تو هواییم
بعد میمیریم و میریم تو خاک
خدایا خو تابلوئه بعدیش آتیشه دیگه
😂
دختــــــرکه باشی هزاربارهم بگوید
دوستت دارم بازهم خواهی پرسید
دوستــــــــــــــــم داری؟؟؟
وته دلتـــــــــــــــ همیشه خواهدلرزید
دخترکه باشی هرچقدرهم زیبا باشی
نگران زیــــباترهایی میشوی که شاید
عـــــــاشقش شود
هروقت صدایت میکند
خـــــــوشگلم
خداروشکرمیکنی که
درچــــشمان اوزیبایی
دست خودت نیست
دخترکه باشی همه
دیـــــــــــوانگی های
عــــــ…ــالم رابلدی
خـــــــــــداجووونم
قســـــــــ…..ــــــم به
بزرگــــــــــــیت نزار
یه عـــاشق یه روزی
بشــــــینه برای
خاطرات خنده دارشون
گــــــــریه کنه
از میان 100 نفر از ثروتمندترین افراد حال حاضر دنیا
بیست و هفت نفر ثروت خود را به ارث بردهاند
سی و شیش نفر در خانواده فقیری به دنیا آمدهاند
هجده نفر هیچ مدرک دانشگاهیای نداشتند
هشت نفر از این میلیاردرهای کارآفرین در هر دو این دستهها جای داشتند
آنها نه خانواده ثروتمندی داشتند
و نه تحصیلات دانشگاهی داشتند
این یک باور غلط است که برای ثروتمند شدن یا موفق شدن حتما باید شخصی ثروت به ارث برده باشد
یا در خانواده ثروتمندی بدنیا بیاد یا مدرک دانشگاهی بالایی داشته باشه
ناراحتی برای نداشته ها، یعنی هدر دادن داشته ها