تا ساعت پنج عصر یه جورایی تو خونمون عزای عمومی بود
مامان توی بیمارستان زیر سرم بود و بابا خودشم کم کم با اون حالش باید بستری میشد

یلدا هم چندین بار حالش بهم خورد و بهروز مجبور شد ببردش خونه

و من ……..فقط نشسته بودمو دعا میکردم همه چیزایی که انروز واسم اتفاق افتاده یه خواب باشه و من دوباره از صبح روزمو شروع کنم

 

زنگ در زده شد و من چشمم پی ساعت رفت ……ساعت پنج عصر بود

حالا باید چیکار میکردم

هنوز لباسای صبح تنم بود یکراست داخل حیاط رفتمودر را باز کردم

راننده پدر آرشام سلامی کرد و گفت

خانم فرمودند بیام دنبالتون………..چمدونتون کجاست

رو به شقایقو کورش که با نگرانی نگام میکردند گفتم

من میرم

شقایق کنارم اومد و گفت

اما

وسط حرفش پریدمو گفتم

باید یه جای آروم بشینمو خوب فکر کنم چه خاکی تو سرم بریزم ….اگه نرم باز یه شلوغ بازی راه میوفته

باشه عزیزم …..فقط خدا را شکر اون آشغال تا دو سه ماه دیگه سر و کلش پیدا نمیشه

 

سرمو تکون دادمو بدون برداشتن یه سر سوزن وسیله سوار ماشین شدم تنها وسیله تو جیبمم موبایلم بود

 

سلام ………مادر آرشام (مهگل ) با اخم نگام کرد و فقط سرشو تکون داد

از همین اول کار باید تکلیفمو باهاشون روشن میکردم برا همین با صدای نه چندان کنترل شده گفتم

ببینید مهگل خانم واسه من اخم و تخم نکنید اگه شما از اینکه من عروستونم ناراضی هستید منم همچین راضی نیستم پس به اون پسرتون بگید طلاق منو همین امروز بده و من فردا صبح با ده ملیارد پول دم در خونتونم پاتونم میبوسم

هوم

 

من تو این فکرم ارشام چیه تو را دید خوشش اومد

زبونت خیلی تند و تلخه ؛ قیافتم همچین شاهکار نیست….وضعیت مالیتونم حتی اون موقع که بابات کارخونه دار بود انگشت کوچیکه آرشامم هم نمیشد

د موضوع همینه …….من چیزی ندارم که در خور شان و منزلت پسرتون باشه بهتره راضیش کنید

بدون اینکه اجازه بده من ادامه حرفمو بزنم گوشیو برداشت

 

مطمئن بودم به آرشام زنگ میزنه…..روی مبل مقابلش نشستمو بهش چشم دوختم

لو عزیزه دلم

…………..

سلام قربونت برم

آره الان رسید

فقط یه سوال ازت دارم …چرا این دختر …….مگه چی داره که بقیه ندارن

مادر من عشق و عاشقی دیگه چیه؟

بابا این همه دختر…تازه از ظواهر امر پیداست اونم همچین مایل به این ازدواج نبوده

میدونی و باهاش ازدواج کردی؟

مادر آرشام در سکوت به حرفای پسرش گوش میکرد و نگاش تو چشای من خیره بود

آخر سر هم گفت :باشه عزیزم …خداحافظ…….نه نگران نباش حتما

گوشیو قطع کرد و پوفی کشید و گفت

آتیشش خیلی تنده ……آهی کشیدمو سرمو بین دستام فشردم

گلی…….گلی

بله خانم

اتاقشو نشونش بده

چشم خانم

خوبی اتاقی که برام در نظر گرفته بودند سکوت مطلقش بود

 

روی تخت دراز کشیده بودمو به سقف خیره بودم و فکرم حول و حوش متین و عکس العملش وقتی خبر ازدواجم میشنید ،چرخ میزد

 

یکی دو ساعت دیگه به ایران میرسید

 

خدایا من بدون اون میمیرم اما میدونستم اونقدر مرد هست و سر اعتقاداتشه که همین که بدونه زن شرعی آرشامم برا همیشه دورم خط بکشه

اشکام دوباره راه خودشونو پیدا کردند و همون موقع یاد این ترانه افتادم

کاشکی تو را سرنوشت ازم نگیره

میترسه دلم ، بعد رفتنت بمیره

اگه خاطره هام یادم میارند تو رو

لاقل از تو خاطره هام نرو

 

اصلا مگه میشه یه روزی خاطرهای پاک و قشنگم با متینو فراموش کنم….اونروز روز مرگ منو احساسمه

 

به اس ام اس امروز بعد از ظهر متین نگاه کردم

 

ملیسا عزیزم اتفاقی افتاده ؟چیزی هست که بهم نگفته باشی

 

براش نوشتم

 

تو که میدونی همه عمرمو اونجا گذاشتمو رفتم

تو که میدونی بجز آغوش تو جایی نداشتمو رفتم

نه نمیدونی …آخه همه غمامو به تو نگفتم

نه نمیدونی …آخه نخواستم از چشم تو بیافتم

 

زنگ زد

باید صداشو میشنیدم وگرنه دیوونه میشدم ….میدونستم الا شوهر دارم و اینکارم یه جورایی خیانته اما دلم این حرفا حالیش نبود

متین

ملیسا

متین منو ببخش

چی شده عزیز دلم

متین فراموشم کن

فریاد زد گوشیو به جای اینکه از گوشم دور کنم بیشتر بهش چسبوندم

چی میگی تو ؟

زمزمه کردم

کاشکی چشمامو میبستم ، کاشکی عاشقت نبودم

 

اما هستم

کاش ندونی بی قرارم ، کاش اصن دوست نداشتم

اما دارم

کاش ندونی که دلم واسه چشات پر میزنه

کاش ندونی که میاد هر روز بهت سر میزنه

کاشکی بارون غمت منو میبرد

کاش ندونی که نگاهم ، خیره مونده به نگاهت

کاش ندونی که همیشه ، موندگارم چشم به راهت

کاشکی احساسمو عشقت ، دیگه میمرد

کاش گلاتو میسوزندم ، کاش میرفتم نمیموندم

اما موندم

کاش یکم بارون بگیره ، کاش فراموشت کنم من

اما دیره

کاش ندونی که دلم واسه چشات پر میزنه

کاش ندونی که میاد هر روز بهت سر میزنه

کاشکی بارون غمت منو میبرد

کاش ندونی که نگاهم ، خیره مونده به نگاهت

کاش ندونی که همیشه ، موندگارم چشم به راهت

کاشکی احساسمو عشقت ، دیگه میمرد

صدای گریم بلند شد و گوشیو قطع کردم

 

چند بار زنگ زد اما من گوشه این اتاق خودمو تو آغوش گرفته بودم و فقط زار میزدم
خانم شام آمادست

میل ندارم

خانم فرمودند

-پوف……..باشه …برو من میام

پیش خودم فکر کردم برم پایین و بخوام منو برسونند خونه ….اما با یاد آوری برگشت متین پشیمون شدم من روی روبرو شدن باهاشو نداشتم …

گوشیمو از سر شب خاموش کردم ….میدونستم میخواد موضوعو از زبون خودم بشنوه

 

با شونه های خمیده از پله ها پایین رفتم

مادر و پدر آرشام سر میز منتظر نشسته بودند با احساس حضورم پدر آرشام به سمتم برگشت تا چیزی بهم بگه که با دیدن من ساکت شد

سلام

داری با خودت چیکار میکنی ملیسا

به چشمای غمگین بهادری نگاه کردم……چی باید میگفتم ….بغضمو به زور غورط دادم

معذرت میخوام ولی من میلی به شام ندارم ….اگه میشه اجازه بدین برم تو اتاقم

اما

پدر آرشام وسط حرف مهگل پرید و گفت

اشکال نداره …..برو .

ممنون شب بخیر

-راستی آرشام گفت بهت بگم گوشیتو روشن کنی میخواد باهات حرف بزنه مثل اینکه تلفن اتاقتم قطع کردی

به سمت مهگل برگشتمو گفتم

من کاری به تلفن اتاق نداشتم اما گوشیم شارژ تموم کرده

گلی

بله خانم جان

گوشی اتاق ملیسا خانم چک کن ببین چه مشکلی داره و یه شارژر مناسبم بهش بده

چشم خانم

بعد گلی رو به من گفت

بفرمائید خانم جان

جلوتر از اون وارد اتاق شدم

خانم جان گوشیتون

سامسونگه

به سمت تلفن اتاق رفت و اونو توی پریز زد

بعدم از اتاق خارج شد و با یه شارژر برگشت

ممنون

نگام به تصویر خودم تو آینه افتاد چشام اونقدر قرمز بود و پوف کرده بود که حد نداشت ….بیخود نبود بهادری با دیدنم اونطوری گفت

 

گوشیمو روشن کردم ……..آخرش چی ؟

 

همون موقع اس ام اسی از متین اومد……..سریع بازش کردم ….دستام به شدت میلرزید مطمئنم اون از طریق مامان بابا از همه چیز خبر دار شده

چرا ملیسا …آخه چرا؟

اس ام اس بعدیشم رسید

حالا هر دو حلقه داریم ،تو دوستت من تو چشمام

تو زدی ……..من اما موندم ،زیر قولت ….روی حرفام

متینم چی بگم بهت

که خودم مقصر همه چیزم ……..مقصر صبر نداشتنم مقصر تصمیمگیریای سریع و بدون فکرم

 

من دلشکسته با این فکر خسته دلم تنگته

 

با چشمای نمناک …تر و ابری و پاک دلم تنگته

گوشیو با دستای لرزونم محکم تو دستم فشردم و با مامان تماس گرفتم

 

ملیسا عزیز دلم ………کجایی مادر

مامان

بمیرم برای دل تو ….بمیرم برای دل متین

مامان متین

نتونستم حرف بزنم …..گریه مجالم نداد

اومد اینجا اومد دنبالت ….اومد خبر جور شدن پولو بهمون بده اما ما چیکار کردیم به جای تشکر کردن از اون به خاطر تموم کاراش در حق خونوادمون بهش گفتیم ….گفتیم چه به سرت اومده …….حالش بد شد مامان کمرش شکست تو اوج جوونی ……..وقتی زانوهاش خم شد و روی زمین نشست فقط یه جمله گفت ،گفت خدایا کمکم کن تا فراموشش کنم

 

اونوقت بود که منو باباتم کمرمون شکست …..ملیسا

حالا دوتامون با صدای بلند گریه میکردیم

مامان…….مامانی چرا انقدر من بدبختم ……….مامان دوسش داشتم ….دوسم داشت ……میمردم واسش اونم …..اونم

بسه مامان …بسه گلم قسمت نبود

میگویند قسمت نیست خدا نخواست ….حکمت است ….خدایا من قسمت و حکمت نمیفهمم تو طاقت بفهم

طاقت تموم شد مامان

گوشی از دستم روی تخت افتاد

سرمو توی بالشت فشار دادم تا شکایتام از خدا را بلند بلند نگم

بازنگ خوردن گوشی اتاقم به خودم اومدم صورتم نمناک بود نفهمیدم چطور زمان گذشت اما حالا کسی که پشت خط بود منو از دنیای فکر و خیالاتم بیرون کشید تا مرز جنون فاصله ای نداشتم اینو خودم خوب میفهمیدم

دستمو به سمت گوشیم بردم …….چشمام اونقدر درد میکرد که درست نمیدیدم

بالاخره گوشیو لمس کردم …. آروم برش داشتم

الو

صدام به قدری گرفته بود که به زور در میومد

سلام خانم خوشکله

از مکثی که بعد از شنیدن صدام کرد فهمیدم حالمو میدونه کاش زودتر قطع کنه

سرمو محکم فشار دادم و گفتم

سلام

خوبی؟

 

صادقانه گفتم

نه

 

کمی مکث کرد و گفت

باید کم کم عادت کنی

می دونم

ملیسا …باور کن خیلی دوست دارم

نمیتونم باور کنم ….اگه دوسم داشتی راضی به نابودیم نبودی

اون پسره نمیتونست خوشبختت کنه

پس از عشق بین من و متین خبر داشت

به نظرت خوشبختی چیه آرشام …….میدونم که خوشبختیو تو پول نمیبینی وگرنه با این وضعیت اقتصادی خانوادم سراغم نمیومدی

خوشبختیو تو عشقم نمیبینی …عشق یه طرفه چه فایده داره …هان؟….به نظرت چرا با متین خوشبخت نمیشدم

اون چی کم داشت که تو داری …….نابودم کردی آرشام …تو ….تو

خدایا پس این اشکا کی میخواد بخشکه ….اصلا تمومی داره ؟

قطع کرد …..به همین راحتی جواب من و نداد ….کم آورد اینو با تمام وجودم مطمئنم

 

***
دو روز بود خودمو تو اتاق حبس کرده بودم اونقدر غذا نخورده بودم که نای بلند شدن از جامو هم نداشتم

اونقدر غصه خورده بودم که تا خرخره سیر بودم

گلی خانم باز اومد تو اتاقو سینی دست نخورده را برداشت

خانم جان چرا یه لقمه هم نخوردید زبونم لال از گرسنگی میمیرید

بمیرم ………..چی میگی مرگ آرزومه ……متین دو روزه حتی یه اس ام اسم بهم نزده

اصلا دو روزه با هیچ کس حرف نزدم

حتی آرشام هم باهام تماس نگرفته

تماسای مامان بابا بدون پاسخ میمونه حوصله شنیدن صدای خودمم نداشتم

این دو روز به متین فکر کردم اصلا نمیدونم واقعا از کی اینجوری عاشقش شدم

اون گوشه از قلبم که جای هیچکس نیست کی با تو آروم شد اصلا مشخص نیست هر چی بود فراموش کردن متین و خاطره هاش کار من نبود

گلی خانم هنوز منتظر نگام کرد و آهی کشید و از اتاق خارج شد

هنوز چند دقیقه از رفتنش نگذشته بود که بهادری بزرگ وارد اتاقم شد

از جام بلند نشدم نه اینکه قصدم بی احترامی باشه جونی برای بلند شدن نداشتم

سلام

جوابم نداد

چند دقیقه بالای سرم ایستاد ونگام کرد

ببین ملیسا با غذا نخوردن هیچ مشکلی حل نمیشه

نالیدم

میدونم

پس چرا اینطوری میکنی

میخوام بمیرم

ملیسا …دختری که به خاطر باباش از خودش میگذره نباید انقدر ضعیف باشه

من شکستم ……من داغون شدم ……آدمی هم که داغون و شکستست ازش توقع قوی بودن نباید داشت

من نمیدونم بین تو و آرشام چه اتفاقی افتاده که تو حتی حاضر نیستی فرصت ثابت کردنشو بهش بدی

آقای بهادری موضوع دل خودمه

انگار تا ته خط و رفت چون آروم گفت

حدس میزدم

نگاشو تو چشام دوخت و گفت

 

آرشام تنها پسرمه ….دوست نداشتم اینطوری ازدواج کنه اما نظر خودش همیشه واسم شرط بود گفت میخوادت …گفت حاضره واسه بدست آوردنت هر کاری بکنه …گفت ده ملیارد فدای یه تار موت ……اونقت بود که من پیشخودم حس کردم چقدر تو خوشبختی

همش نباید با دلمون راه بیایم گاهیم باید اون با ما راه بیاد ..الان وقت راه اومدن دل توه …..من پشتتم …..درسته روی کمک من همه جوره حساب کن اما فقط ازت میخوام به پسرم فرصت بدی

اون واقعا دوست داره…. حرفی نزدم

فقط سرموتکون دادم …… از اتاق خارج شد و گلی را صدا زد

گلی با غذا وارد اتاق شد و من با احساس دلتنگی برای متین دوتا لقمه به زور خوردم

 

با حس عجیبی ، با حال غریبی ، دلم تنگته

پر از عشق و عادت ، بدون حسادت ، دلم تنگته

گِله بی گلایه ، بدون کنایه ، دلم تنگته

پر از فکر رنگی ، یه جور قشنگی ، دلم تنگته

تو جایی که هیشکی واسه هیشکی نیست و همه دل پریشن

دلم تنگه تنگه واسه خاطراتت که کهنه نمیشن

دلم تنگه تنگه برای یه لحظه کنار تو بودن

یه شب شد هزار شب که خاموش و خوابن چراغای روشن

منه دل شکسته، با این فکر خسته ، دلم تنگته

با چشمایِ نمناک ، تَر و ابری و پاک ، دلم تنگته

ببین که چه ساده، بدون اراده ، دلم تنگته

مثل این ترانه ، چقدر عاشقانه ، دلم تنگته

یه شب شد هزار شب ، که دل غنچه یِ ماه قرار بوده باشه

تو نیستی که دنیا به سازم نرقصه به کامم نباشه

چقدر منتظر شم که شاید از این عشق سراغی بگیری

کجا ،کی، کدوم روز ، منو با تمام دلت می پذیری

منه دل شکسته، با این فکر خسته ، دلم تنگته

با چشمایِ نمناک ، تَر و ابری و پاک ، دلم تنگته

ببین که چه ساده ، بدون اراده ، دلم تنگته

مثل این ترانه ، چقدر عاشقانه ، دلم تنگته

 

دوستام هر کدوم چندین بار با گوشیم تماس گرفته بودند و در این بین به جز مائده جواب هیچکدومو ندادم

 

الو ملیسا

مائده متینم چطوره؟…….حالش …حالش که خوبه؟

ملیسا

ساکت شد

مائده اتفاقی که واسش نیافتاده ؟

-چی بگم بهت ؟هان ……..حالش تعریفی نداره …..از اونوقتی که موضوعو فهمیده فقط تو خودشه …..دیروز سر سجادش اونقدر از خدا ، پیش خودش گله کرد که سر روی مهر خوابش برد………افتاده دنبال کارای رفتنش ……هنوزم نمیدونم حکمت خدا از جدایی شما چی بود …..ولی ….ولی ملیسا باید فراموشش کنی…متینو فراموش کن …… با فکر کردن به یه پسر دیگه به شوهرت خیانت میکنی …..میدونم سختته …….ولی

 

وسط حرفش پریدمو با گریه و فریاد گفتم

نه نمیدونی …اگه میدونستی چقدر سخته ازم نمیخواستی فراموشش کنم

میدونم عزیزم ………اما اینطوری به نفع همه است حتی خود تو و متین ………..اینطوری همش تو عذابی …………اینطوری همش تو فراغشی ………ببین ملیسا ازت خواهش میکنم قبل از برگشتن آرشام با خودت کنار بیای ……و اینکه عمه ……خوب اون به متین پیشنهاد داده که قبل از رفتنش

ساکت شد

آب دهنمو به زور غورط دادمو منتظر ادامه حرفش شدم

 

آروم زمزمه کرد

عمه خواسته متین سحرو عقد کنه …….متینم قرار شد راجع بهش فکر کنه …….اگرچه همون وقت متین مخالفت کرد ولی با توجه به احساس گناهی که از فکر کردن به تو که

صداش آرومتر شد و ادامه داد

 

که یه زن شوهر داری فکر کنم نهایتا قبول کنه

گوشی از دستم سر خورد و من بهت زده به اون خیره شدم

این امکان نداره خدایا خواهش میکنم ……خواهش میکنم از این کابوس بیدارم کن …..بیدارم کن و اگه حقیقت بود از این زندگی راحتم کن ………من با این قلب تیکه تیکه چیکار کنم….متین…….من بی تو چه کنم؟

 

یه جایی توی قلبت هست که روزی خونه من بود

به این زودی نگو دیره ……به این زودی نگو بدرود

 

***

 

سلام عزیزم

سلام

چطوری خانمم

لعنتی ……باز بهم گفت خانمم

خوبم

مامان باهام تماس گرفت …گفت اصلا از خونه بیرون نمیری و خودتو تو اتاقت حبس کردی

حوصله ندارم

چرا؟نکنه دلت واسم تنگ شده ؟

پوزخندم صدادار شد

یعنی تو نمیدونی چرا؟

ملیسا

چیه آرشام …..من هنوز تکلیفم با خودمم مشخص نیست ….چه توقعی ازم داری؟

خوب توقع ندارم عاشقم باشی ………فقط بهم فرصت بده

فرصت بدم به کسی که تموم فرصتا را ازم گرفته؟

چرا اینطوری بهش نگاه نکنیم …من یهسری فرصت جدید بهت میدم ……هر چی بخوای فقط مال من باش

حرفی نمیزنم

هوم….نظرت چیه خوشکله؟

مثلا؟

مثلا تحصیل تو بهترین دانشگاه دنیا ……زندگی تو

وسط حرفش پریدمو به تلخی گفتم

خودتم خوب میدونی اینا آرزوهام نیست

 

میدونم عزیزم ………هر چی تو بخوای

حرفی برای گفتن بهش نداشتم

 

از این به بعد با تانگو باهات صحبت میکنم……..دلم میخواد حین حرف زدن ببینمت……باشه؟

 

باید برم

کجا؟

میخوام یه سری به مامان بزنم

سلام بهشون برسونو …..منو فراموش نکن…….یعنی …خوب …..اون پسره

 

وسط حرفش پریدمو و محکم گفتم

اون مردتر از این حرفاست بر عکس بعضیا اون خیلی چیزا سرش میشهپ

 

ملیسا ………تلخیتم باهام برام جالبه

لعنت بهت

خداحافظ

کارامو دارم سرو سامون میدم سریعتر بیام پیشت

چشمام خود به خود بسته میشه …….تصور بودن آرشام کنارم تنمو میلرزونه ………….من برای اولین بار اعتراف میکنم ازش میترسم …از کسی که اسمش تو شناسناممه میترسم

 

جالبه ….الان به جز تنفر یه حس دیگه هم به همسرم دارم ….ترس

 

***
پدر و مادر آرشام از تصمیم خیلی خوشحال شدند
وای ملیسا جان …خیلی خوشحالم که بالاخره از اون اتاق بیرون اومدی …..سلام ما را هم به الینا جون و آقای احمدی برسون

چشم …مهگل جون

مهگل چیه ….بهم بگو مامان

اونقدر تو این چند روز بهم احترام گذاشته بودند و بدون هیچ سر کوفتی باهام رفتار کرده بودند که خود به خود واسم عزیز شده بودند

لبخند زدمو گفتم

چشم مامان

پدر آرشام با مهربونی گفت

میخوای خودم برسونمت

نه پدر …لازم نیست

مهربون نگام کرد و گفت

 

همیشه آرزوی داشتن دختری به زیبایی و مهربونی تو را داشتم بالاخره خدا بهم یکی داد

 

شیطون نگاش کردمو گفتم

 

پس بهتره زود با مامان دست به کار بشید و واسه آرشام یه خواهر کوچولو بیارید

 

مهگل لب گزید و آقای بهادری هم غش غش خندید این وسط یه سقلمه محکم هم از مهگل نوش جان کرد

 

خدا مرگم بده

 

خدا نکنه……خوب من میرم دیگه

پدر رانندشون که یه جنتلمن 40 ساله محربی نامی بود رو صدا کرد ومنو باهاش راهی کرد

توکل مسیر به متین ودلتنگیم فکر میکردم کاش حداقل واسه چند لحظه ببینمش

 

وارد کوچه که شدیم تموم مسیر چشمم به در خونه متین بود ولی در کماکان بسته بود و نگاه منتظر من بی جواب

 

من این پایین نشستم سرد و بی روح

تو داری می رسی به قله ی کوه

داری هر لحظه از من دور میشی

… ازم دل می کنی مجبور میشی

تا مه راه و نپوشونده نگام کن

… اگه رو قله سردت شد صدام کن

یه رنگ ِ مــُـرده از رنگین کمونم

… من این پایین نمیتونم بمونم

خودم گفتم که تلخه روزگارت

… من و بیرون بریز از کوله بارت

دلم می مُـرد و راه ِ بغض و سد کرد

… به خاطر خودت دستاتو رد کرد

برو بالاتر از اینی که هستی …

تو بغض هر دوتامونو شکستی

با چشم ِ تر اگه تو مه بشینی

… کسی شاید شبیه من ببینی..

منم اونکه تو رو داده به مهتاب

… کسی که روتو می پوشونه تو خواب

کسی که واسه آغوش ِ تو کم نیست

… می خوام یادم بره.. دست خودم نیست

تا مه راه و نپوشونده نگام کن

… اگه رو قله سردت شد صدام کن

یه رنگ ِ مــُـرده از رنگین کمونم

… من این پایین نمیتونم بمونم

صدای راننده من از فکر بیرون کشید

خانم منتظرتون بمونم ؟

 

جوابشو ندادم فقط سرمو آروم به نشونه نه تکون دادم

 

در حالی که هنوز نگام به در خونه متین بود زنگ در را زدم

صدای مامان توی آیفون پیچید

بله؟

مامان

آروم و بغض دار گفتم اما اون شنید و سریع در و باز کرد

 

خودمو تقریبا توی خونه پرت کردم

با دیدن مامان تازه فهمیدم که چقدر دلتنگش بودم

محکم بغلش کردم…….محکم بغلم کرد

ملیسای من …دختر کوچولوی من

مثل بچه ها تو آغوشش زار زدم و اون صورتم رو غرق بوسه کرد

زمزمه کرد

ما را ببخش عزیزم …منو بابات و ببخش ……ما

وسط حرفش پریدمو گفتم

مامان…..خواهش میکنم اینطوری نگین….

اشکامو پاک کردمو از بغلش بیرون اومدم

لبخندی زدمو گفتم

پس بابا کجاس؟

با متین رفتن بیرون

زمزمه کردم

با متین ؟

آره …..متین به بابات پیشنهاد داد با ده ملیاردی که باخودش از دبی اورد را بابات باز یه کارخونه بزنه و از صفر شروع کنه ….گفت بیست  ملیارد آرشامو بدیم تا منتی تو زندگی سرت نذاره ……… واقعا که این پسر چقدر فهمیده و آقاست

 

آهی کشیدمو در حالی که همراه مامان وارد خونه میشدم گفتم

نگفت چطوری ده ملیارد و پس گرفت ؟

 

چرا…گفت دو روز باهاش صحبت کردی و از وضعیت ما گفته ……طرفم بالاخره راضیشده از اون همه پول ده ملیاردشو پس بده

حرفی نمیزنم و مامان میره برام نوشیدنی بیاره

 

تازه یاد سوسن میوفتم ……دلم براش تنگ شده بعد از ورشکستگی بابا اونو عباس هم مجبور شدند واسه امرار معاش دنبال کار بگردن و از پیش ما رفتن

مامان با صدای بلند از تو آشپزخونه گفت

 

چرا تلفنتو جواب ندادی دوستات کچلم کردند ….واقعا که چه دوستای خوبی داری

 

خندم میگیره تا قبل از این ماجراها دوستام از دید مامان آدمای دگوری(بی سر و پا) بودند و حالا خوب شدند…..واقعا چقدر بعضی اتفاقا آدما را عوض میکنه

♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

نویسنده : ریما | الف.ستاری

♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

بچه مثبت | قسمت اول ◄

بچه مثبت | قسمت دوم ◄

بچه مثبت | قسمت سوم ◄

بچه مثبت | قسمت چهارم ◄

بچه مثبت | قسمت پنجم ◄

بچه مثبت | قسمت شیشم ◄

بچه مثبت | قسمت هفتم ◄

بچه مثبت | قسمت هشتم ◄

بچه مثبت | قسمت نهم ◄

بچه مثبت | قسمت دهم ◄

بچه مثبت قسمت یازدهم ◄

بچه مثبت  | قسمت دوازدهم ◄

بچه مثبت | قسمت سیزدهم ◄

بچه مثبت | قسمت چهاردهم ◄

بچه مثبت | قسمت پونزدهم ◄

بچه مثبت | قسمت شونزدهم ◄

بچه مثبت | قسمت هفدهم ◄

♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪

دانلود قسمت اول به شکل پی دی اف | سیصد کیلو بایت ◄

دانلود این قسمت دوم به شکل پی دی اف | هشتصد کیلو بایت ◄

دانلود قسمت سوم به شکل پی دی اف | هفتصد کیلو بایت ◄

دانلود قسمت چهارم به شکل پی دی اف | شیصد کیلو بایت ◄

دانلود قسمت پنجم به شکل پی دی اف | پونصد کیلو بایت ◄

دانلود قسمت شیشم به شکل پی دی اف | پونصد کیلو بایت ◄

دانلود قسمت هفتم به شکل پی دی اف | پونصد کیلو بایت ◄

دانلود قسمت هشتم به شکل پی دی اف | حجم پونصد کیلو بایت ◄

دانلود قسمت نهم به شکل پی دی اف | حجم شیصد کیلو بایت ◄

دانلود قسمت دهم به شکل پی دی اف | حجم هفتصد کیلو بایت ◄

دانلود قسمت یازدهم به شکل پی دی اف | حجم هشتصد کیلو بایت ◄

دانلود قسمت دوازدهم به شکل پی دی اف | حجم شیصد کیلو بایت ◄

دانلود قسمت سیزدهم به شکل پی دی اف | هفتصد کیلو بایت ◄

دانلود قسمت چهاردهم به شکل پی دی اف | هفتصد کیلو بایت ◄

دانلود قسمت پانزدهم به شکل پی دی اف | پونصد کیلو بایت ◄

دانلود قسمت شونزدهم به شکل پی دی اف | هفتصد و پنجا کیلو بایت ◄

دانلود قسمت هفدهم به شکل پی دی اف | حجم یک مگا بایت ◄

دانلود قسمت هژدهم به شکل پی دی اف | حجم هفصد و پنجاه کیلو بایت ◄

♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

دانلود رمان بچه مثبت | به شکل کامل | حجم چهار مگا بایت ◄