وقتی به متین رسیدم بی اختیار زیر لب زمزمه کردم

اونکه تو دلم جاشه با عشقی که تو چشماشه

ای کاش ……………………..مال من باشه

چی می گی میسا بلا

دلم خونه

هیچی سلام

سلام خانمی چیکارم داشتی

باید باهات حرف بزنم

جدی شد

چی شده ؟

به چشاش نگاه کردمو گفتم

چقدر دوسم داری

چشای نازش شیطون شد

دوباره بلا شدی

متین

خیلی خوب بابا …..نمیتونم مقدارشو بهت بگم ……چون عشقم بهت هر لحظه در حال افزایشه ……

متین

جانم

…دیروز آر…

با صدای زنگ گوشیم و دیدن شماره مامان گوشیو سریع جواب دادم

 

الو مامان

 

…ملیسا کجایی ؟زود بیا ……

 

در حالی که از جام بلند بلند میشدم با ترس گفتم

چی شده مامان

متین هم سریع بلند شد ……هر دومون به سمت ماشینش دویدیم

مامان با گریه گفت بابا با دو تا از شرخرای بدیعی زد و خورد کرده دماغ یکیشون آسیب دیده و الان کلانتری نزدیک خونس

 

با بهت گفتم

امکان نداره

بابای بیچاره من اونقدر سرش گرم زندگیش بود که تا حالا صدای بلندشم نشنیده بودم چه برسه به زد و خورد

 

متین هیچ حرفی نزد و تا کلانتری سریع رانندگی کرد

 

سریع داخل کلانتری رفتم …مامان پشت در اتاقی ایستاده بود

مامان

 

سرگرده گفت بیرون باشیم صدامون میکنه

باشه مامانم …چیزی نیست تو دوباره حرص نخور حالت بد میشه

متین سلامی به مامان داد

سلام پسرم

نگران نباشید ….در اتاق باز شد و سربازه رو به ما گفت

بفرمائید

نگاهم به سمت بابا و دو تا گردن کلفت روبه روش افتاد

لباسای هر سه تاشون کثیف بود و جیب پیرهن بابا پاره شده بود و یکی از مردا هم دستمالی روی دماغش گذاشته بود و دستمال یکم خونی بود

 

سلام آقا رضا

 

با صدای متین به خودم اومدم

سرگرده به سمت متین اومد و محکم دستشو تو دست گرفت و گفت

 

به سلام آقا متین خوبی …والده چطوره

 

نفس آسوده ای کشیدم …پس طرف دوست متینه

 

متین چیزی زیر گوش سرگرد زمزمه کرد که باعث شد سرگرده به سرباز کنار در بگه جاسمی من الان بر میگردم خانوما شما هم تشریف داشته باشید تو اتاق

 

به سمت بابا رفتمو و آروم گفتم

بابا خوبین

بابا اخمی به اون دو تا گردن کلفت کرد و سرشو آروم تکون داد

تیمور ببین نذاشتی بزنم نفلش کنم

به مرد بد ریخت نگاه کردم و اخم کردم

زمزمه کردم

چهار روز دیگه تا مهلت پرداخت پولمون مونده …چرا هر روز مزاحمت ایجاد میکنید

 

یعنی میخوای بگی تا 4 روز دیگه پولمونو پس میدی؟

 

ما از شما پولی نگرفتیم

 

لبخند زشتی زد و رفیقش گفت :ما و مهندس بدیعی که نداریم پول اون پول ماست

شما

 

سربازه که سرگرد جاسمی روی جیبش نوشته بود گفت

لطفا ساکت …الان سرگرد بر میگردند

 

اخمی به اون دوتا کردمو کنار مامان که داشت پیرهن بابا را میتکوند نشستم

 

سرگد همراه متین وارد اتاق شدند

 

نگاهم توی چشمای سیاه و آروم متین افتاد

چشماشو آروم باز و بسته کرد و لبخند محوی زد

 

لبخندی بهش زدم و چشم به سرگرد دوختم

 

سرگرد رو به اون دوتا گفت

بهتره شکایتتونو پس بگیرید

 

جناب سر..

-ساکت….میخواید به جرم مزاحمت برای این آقا برید یکی دو ماه آب خنک

 

***
بعد از کلی کل کل اونا با جناب سرگرد بالاخره اونا رضایت دادند در حالی که من مطمئن بودم دماغ طرف هیچطوری نشده بود و این کارا فقط برا ترسوندن باباس از کلانتری بیرون رفتیم و باز از متین تشکر کردیم

سوار ماشین متین شدیم تا خونه سه چهارتا خیابان بیشتر فاصله نبود

 

مامان رو به من گفت

حالا 4 روز دیگه با این لاشخورا چیکار کنیم ؟

 

کسی حرفی برای گفتن نداشت جور کردن این همه پول اونم دقیقا تو زمانی که تو اوج بی پولی و بی کسی بودیم کار حضرت فیل بود

 

صدامو یکم صاف کردم و قبل از اینکه متین ماشینو دم خونه پارک کنه گفتم

 

خوب ..خوب آرشام پسر خواهر مهلقا

 

ترمز ناگهانی متین و نگاه سرگردانش نفسمو برید چه برسه به اینکه بخوام حرفی هم بزنم

آرشام چی؟

باصدای مامان نگاهم رو از چشمای متین گرفتم و گفتم بهتره بریم تو خونه باید در رابطه باهاش صحبت کنیم

آقای محمدی اگه میشه شما هم باشید….به همفکریتون احتیاج دارم

میدونم خودخواهیه که اونا رو هم مثل خودم تو دریای شک و تردید غوطه ور کنم اما آخرش چی؟ چهار روز بیشتر زمان نداشتیم و با اون کفتارای بدیعی هم خوب میدونستم که دیگه نمیشه ازش مهلت گرفت

 

هر سه روی مبل منتظر نگام میکردند

 

چند روز پیش مهلقا اومد اینجا همون روزی که مامان حالش بد شد و بیمارستان رفت…اومد اینجا و گفت که ….گفت که آرشام ده ملیاردو میده و منم باید بهش زنگ بزنم …..در گیر مامان شدمو با توجه به شناختی که از آرشام داشتم بی خیال زنگ زدن شدم تا اینکه خودش زنگ زد

 

پیشنهاد اول آرشام را که گفتم چشمم به رگ برجسته گردن متین افتاد و فریاد بابا که گفت

غلط کرد مرتیکه ی عوضی

مامانم سرش را بین دستاش گرفته بود و محکم فشار میداد

 

پیشنهاد دومو که گفتم متین عصبی از جاش بلند شد و گفت

چی؟

مامان بابا هم اونقدر گیج بودند که متوجه عکس العملش نشدند

 

بابا گفت

برم زندان و تا آخر عمرم اونجا باشم بهتر از اینه که تو رو بدبخت کنم و تا آخر عمرم زجر بکشم

 

نگاهمو از نگاه متین دزدیدمو گفتم

بابا آروم باش

مامان به زحمت گفت که واسش قرصاشو بیارم و من هم سریع اینکارو کردم

قرصاشو بهش دادم متین هنوز ایستاده بود و نگام میکرد …..بابا هم سیگاری از جیبش بیرون کشید

 

مامان زمزمه کرد پسره کثافت با چه رویی بعد از اون گنده کاریش دوباره پیشنهاد ازدواج داده

 

بابا گفت

احمق میخواسته از اب گل آلود ماهی بگیره

بی اختیار رو به مامان گفتم

مامان توی قضیه اونروز خونه آرشام ….خوب من …من نقشه کشیده بودم یعنی من و آتوسا

به هر جون کندنی بود ماجرای نانازو واسشون گفتم

بابا گفت

به هر حال اون دختره را به خونش راه داده بود پس چیزی از گناهش کم نمیشه

 

چرا نمیفهمید الان قضیه من نیستم شمایید بابا

 

متین به حرف اومد و با اخم گفت

خانم احمدی شما چی میخواید ؟

حرفی نزدم ..حرفی نداشتم که بزنم ….وقتی هنوز خودمم گیجمو نمیدونم چی میخوام.فقط مطمئن بودم باید ده ملیاردو به هر طریقی هست جور کنم

 

مامان حالش خوب نبود بابا زیر بغلشو گرفت و اونو به سمت اتاق خواب برد و من و متین تنها شدیم

 

متین به چشمام خیره بود انگار میخواست تموم فکرامو از چشام بخونه

 

بابا به چه زبونی بهش بگم این تو خالیه و هیچی نیست

(اشاره به مخ پوکم)

 

بلند شدن ناگهانی متین باعث شد که منم مثل فنر از جا پریدم جوری که متین خندش گرفت

با ترس گفتم کجا میری ؟

خونه …کجا میخواستی برم؟

نمیدونم

گیجیمو که دید و نگرانی گفت

ملیسا عزیزم حالت خوبه؟

نه متین خوب نیستم از یه طرف نمیتونم راحت زندگیه خودمو بکنم و خودخواه باشم در عوض بابای بیچارم بیافته زندان، از طرف دیگه نمیتونم ازت دل بکنم …من …من واقعا زندگی رو بدون تو نمیخوام

 

لبخند شیرینی زد و چشاش خوشکل درخشید

 

منم زندگی رو بدون ملیسا بلا میخوام چیکار …هان؟بهتره به جای غصه خوردن یه تصمیم عاقلانه بگیری

نمیتونم عاقل باشم …من هیچوقت عاقل نبودم

من قبولت دارم ملیسا ….هر تصمیمی که بگیری …حتی اگه …اگه

نتونست ادامه بده و سریع از خونمون خارج شد

خدایا چرا همه چیز اینطوری شد …اونم حالا…… حالا که مطمئنم عاشق شدم

 

گوشیم زنگ خورد

با دیدن اسم کنه روی گوشیم اخم کردم

آرشام پر انرژی گفت

سلام عشقم

چی میخوای …تو که همه حرفاتو زدی ؟

اوم ….تو رو میخوام …..حرفامو کامل نزدم

منتظرم

ملیسا دلم برات یه ذره شده

پوفی کشیدم

اگه برا گفتن این چرت و پرتا زنگ زدی سرم شلوغه

عصبی شد ……اینو از نفساش که تند شد فهمیدم

بهم میرسیم خانم …….برا این زنگ زدم که یه سری شرایطو برات بگم

من ده ملیاردو به عنوان زیر لفظیت همین که بله را دادی به حسابت میریزم و در عوض بابا جونت باید اندازه دو برابر همین پول به من چک و سفته بده تا یوقت دخترش نخواد شیطونی کنه …….اوم…دوست ندارم خر فرض شم

 

خیلی خودمو کنترل کردم که بهش نگم تو خر هستی خودت ..خودتو آدم فرض کردی

 

زیر لفظی را قبل از بله دادن به عروس میدند ……من باید برم خدافظ

 

گوشیو قطع کردمو هزارتا لعنت بهش دادم

***
هنوز چند دقیقه از قطع گوشی نگذشته بود که پیغام داد

چون ممکنه عروس خانم زیر لفظیو بگیره و بله نده نوچ …..من زیر لفظیو بعد از بله دادن میدم

جواب دادم

لعنت به خودتو زیر لفظیت

جوابش پشتمو لرزوند

(ملیسا خانم بهم میرسیم )

اونقدر فکر کردم که سر درد گرفتم پ

رفتار خونسرد متین هم شده بود قوز بالا قوز پ

چشمام داشت کم کم گرم میشد که متین به گوشیم زنگ زدپ

متین

سلام خانمم

سلام

ملیسا من واسه امشب بلیط دارم

چی؟الان ……….چرا چرا انقدر زود داری میری

زود نیس و دیرم شده…عزیزم من دارم میرم دبی

چی ؟

میرم دنبال شریک بابات

فایده نداره

من دلم روشنه

-اون اگه میخواست پولو پس بده تا حالا داده بود

بذار سعیمو بکنم

وقت نمیکنم ببینمت الان فرودگام لیست انتظارم ….. فقط دلم واست یه ذره میشه مراقب خودت باش خانم بلا

تو هم همینطور …زود برگرد

چشم قربان

به امید دیدار

 

 

***

 

دو روز از رفتن متین میگذشت فقط یه بار باهاش صحبت کردم اونم کلی دلدلریم داد

صبح با صدای زنگ در از خواب پریدم

دلم بدجور شور میزد

همین که وارد سالن شدم بابا را دیدم که داره دم در میره .

سلام بابا کیه دم در ؟

سریع گفت :از کلانتریه

به سمت مانتو شالم رفتم و سریع آماده شدم

سلامی کردمو رو به مامور گفتم

اینجا چه خبره

قبل از اینکه ماموره حرفی بزنه ،شرخرای بدیعی با نیش باز گفتند

چک برگشت خورد

هنوز مهلت دوهفته ای تموم نشده

مهندس بدیعی به پولش احتیاج داره …..الان میخواد

به قیافه چندش شرخر نگاه کردمو گفتم

یعنی چی …مرده و حرفش

 

دستشو به نشونه برو بابایی تکون داد و بابا با قیافه دمغ رفت تا آماده بشه و باهاشون بره

 

باید بدیعیو میدیدمو باهاش حرف میزدم

سریع شماره اقای ملکیو گرفتم

تموم جریانو براش شرح دادم

سریع آماده شدم و به آدرسی که ملکی بهم داد راهی شدم

مامان به خاطر قرصای خواب آوری که خورده بود از جریانت خبر نداشت

قبل از رفتنم پیش مامان متین رفتمو خواهش کردم یه سری به مامان بزنه و بهش بگه منو بابا رفتیم دنبال تهیه پول
منشی بدیعی با لحن عادی گفت

جلسه دارن و منم چون وقت قبلی نداشتم نمیتونم ببینمش…بعد هم با کمال پررویی گفت

برای سه شنبه هفته بعد وقت ملاقات بهم میده

 

ولی من حتما باید ببینمشون

شرمندم

فکر اینکه بابا الان تو بازداشتگاه باشه دیونم میکرد

 

یکم باهاش چونه زدم و دیددم نخیر خانم الان رگ وظیفه شناسیشون بالا اومده و خبری از وقت ملاقات نیست

 

آبدارچی شرکت واسش چایی آورد و من با یه لنگ پا انداختن واسش باعث ریخته شدن چاییها روی میز و لباس خانم شدم

یاررو سریع به سمت دستشویی دوید و منم با استفاده از فرصت پیش امده خودمو توی اتاق بدیعی پرت کردم

 

به مرد کچلی و چهل پنج -چهل شیش  ساله مقابلم سلام کردم

در حالی که از ورود ناگهانی من شکه شده بود گفت

معلوم هست این عنایتی چه غلطی میکنه گفته بودم کسیو تو نفرسته

به اطرافم نگاه کردم خبری از جلسه نبودو جز خود بدیعی حتی یه مگسم تو اتاق نبود

خوبه تو شرکتا جلسه برگذار میشه وگرنه برای دست بسر کردن مراجعین چه بهونه ای به جز جمله معروف الان رئیس جلسه داره ،داشتند

سریع گفتم

آقای مهندس من احمدی هستم در رابطه با موضوع چکای بابا

وسط حرفم پرید و گفت

میدونم چی میخواید بگید …موضوع اینه که من خودم بدجور پول لازمم خودمم یه جورایی تو آستانه برشکستگیم

من فقط ازتون میخوام رو حرفتون بمونید و دو هفته کامل به ما

 

 

 

نمیتونم اصرار نکنید….من خودم یه دنیا مشکل دارم …تحت فشارم …فردا یه چک سنگین دارم

اما

خانم محترم …من واقعا واسه پدرتون متاسفم اما به ضرر کردن من هم راضی نباشید

شرخراتون از چند روز پیش ما را تحت فشار گذاشتن

 

این قانون کار ماست …..شما چیزی نمیدونید….مهلتتون امروز تموم شده …متاسفم….به جای چونه زدن با من پولمو جور کنید و بدید …

اونقدر جدی حرف زد که فهمیدم جای چونه زدن و مهلت گرفتن نیست سرخرده از اتاقش بیرون اومدم و شماره متینو گرفتم

 

گوشیو بر نداشت

لعنتی بردار

سه بار تماسم بی پاسخ موند

 

بهروز هم تو این اوضاع تماس گرفت و گفت همرام میاد تا به چندتا دوستای بابا برای بار دوم سر بزنیم تا حداقل چک بدیعیو پاس کنیم

 

کورش هم پیش چندتا از همکارای باباش رفت و دست خالی برگشت

 

از همه جا رونده و مونده شده بودم که آرشام دوباره باهام تماس گرفت

سلام عشقم

…….

چه خبر ؟

بازم جوابشو ندادم

 

اوم ….10 تا را آماده کردم پیش وکیلمه ….امشب برو پیشش …آدرسشو واست اس میزنم …..نمیخوای حرفی بزنی ….باشه خانمی …آی آی راستی فقط تا امشب وقت داری پیشنهادمو قبول کنی ….فردا صبحم عقد غیابی کنیم ….وگرنه من کیسای بهتری واسه سرمایه گذاری انتخاب میکنم که نازشونم کمتر باشه

 

ازت متنفرم

به به خانم خانما بالاخره زبون باز کردی……فعلا بای تا شب ….فقط امشب

 

قطع کرد

خدایا خودت یه راهی جلو پام بذار …کم آوردم ….خیلی خیلی کم آوردم ….دیگه نمیکشم

بهروز الان چیکار کنم

 

غمگین نگام کرد تو نگاش تردید بود نگاشو از من گرفت و گفت

 

خانوادت چی میگن؟

 

تموم ذهنیتم از خونوادم به هم ریخت همیشه فکر میکردم مامان بابا پول و موقععیتو به من ترجیح میدند حداقل در برخورد با آرشام تو قضیه خاستگاریش اینطوری بود اما حالا که تو اوج نیاز مالیشونه بابا گفت نمیخواد من با آرشام ازدواج کنم حتی به قیمت اینکه چندین سال زندان باشه…….مامان بهم گفت که آرشام یه کثافته میفهمی بهروز …تموم این سالا راجع بهشون اشتباه فکر میکردم حالا چطوری برم پی خوشبخت شدنم با متین وقتی بابام تو زندانه و مامانم هر شب یه مشت قرص اعصاب میخوره …تو بگو بهروز الان …با این عشقی که متین بهم هدیه داده چیکار کنم…..بهش قول دادم تا آخر عمرم کنارش باشم اما

 

گریه مجال حرف زدن و از من گرفت و بهروز برادرانه در آغوش کشیدمو آروم زمزمه کرد

هیس …آروم باش ….ملیسایی که من میشناختم اونقدر قوی و شیطون بود که هیچ مشکلی واسش غیر قابل حل نبود …تو همون دختری با

 

دیگه نمیتونستم مگه من چقدر کشش داشتم برا همین پریدم وسط حرفشو با گریه گفتم

 

نه نیستم ….من یه دختر عاشق بدبختم که باید دست از عشقش بکشه و با کسی که متنفره باشه ..اینجوری به نفع همست ….من لایق متین نبودم …آره ..همینه….به خاطر بی لیاقتیم خدا ما را از هم جدا کرد …من نابود میشم

بهتره بری خونه و دقیق بهش فکر کنی

 

آره …ممنون که کنارمی

-همیشه مثل یه برادر روم حساب کن

 

حتما

به خونه که رسیدم یه راست رفتم تو اتاق مامان ….نبودش …..سریع رفتم خونه مامان متین ….اونم نبود

 

تنها فکری که به ذهنم رسید زنگ زدن به گوشی مائده بود

 

الو مائده

سلام عزیزم ….کجایی؟

در خونه عمتم نیستش

نه ….خوب ما مامانتو آوردیم درمونگاه سر خیابون

چی شده ؟

نترس …طوری نشده …سرمش تموم شد میاریمش

بازم حمله عصبی ؟

آره اما به خیر گذشته

 

چیزی از ادامه حرفاش نفهمیدم …..نیازی به فکر کردن بیشتر نبود من حاضر بودم حتی جونمم بدم ولی خونوادمو تو این وضعیت اسف بار نبینم

 

تاکسی دربست گرفتمو به آدرسی که آرشام فرستاده بود رفتم

وکیلش آدم خیلی جنتلمنی بود

 

سریع واسم توضیح داد که صبح فردا یه سند کله گنده میذاره و بابا را از بازداشتگاه بیرون میاره تا سر عقدم باشه …..و چک و سفته های 20 ملیاردی را امضا کنه

 

اینکه حق طلاق با آرشامه و مهریم خونه ای تو شمیرانه که فردا به نامم میزنن تا مامان بابام توش زندگی کنند

اینکه مقدمات رفتنم تا دو ماه دیگه انجام میشه و تو این مدت آرشام نمیتونه پیشم بیاد

در عوض من باید پیش مادر و پدرش زندگی کنم

 

و فردا بعد از بله دادن 10 ملیارد به حساب بابا واریز میشه و برای اینکه یوقت این وسط تقلبی صورت نگیره یه نماینده از من توی بانک کنار نماینده آرشام باشه

 

کم کم داشتم حالت تهوع میگرفتم اون لعنتی فکر همه جاشو کرده بود

 

به خونه که رسیدم مائده پیش مامان بود و من شرمنده بزرگواری و مهربونی این دختر شدم چون علاوه بر اینکه شام پخته بود خونه را هم حسابی تمیز کرده بود

وای مائده چرا انقدر شرمندم میکنی ؟

شرمنده چیه …زن داداش

 

با این حرفش انگار یه سطل آب سرد رو سرم خالی کردند و من مغمونتر از همیشه فقط با چشای اشکی نگاش کردم

 

ملیسا چی شده عزیزه دلم

مائده قول بده …قول بده که همیشه مواظب متین باشی ……من شرمنده اونم هستم ….من لایق اون همه پاکی و خوبی متین نبودم

مائده آهسته گفت

چی شده ملیسا…….برام بگو تا دیوونه نشدم

چیشو بگم از کجاش بگم …….از اینکه گوشیمو خاموش کردم تا صداشو نشنوم …باورت میشه …من دارم از متین فرار میکنم …از متینی که هر کاری کردم تا بهش نزدیک بشم …….من فردا صبح راس ساعت 10 برای همیشه از زندگی متین میرم

صدای متین توی گوشم پیچید

(ملیسا بلا)

اشکام شدت گرفت

آخه چطور میتونم فراموشش کنم

خوبه مامان به خاطر قرصای اعصابش خواب بود وگرنه با دیدن من تو این وضعیت سکته را میزد

 

ملیسا معنی این حرفات چیه فردا ساعت ده چه بشه

گفتم …..همه چیزو گفتم ……..از آرشام و تنفرم بهش تا قضیه فردا صبح

مائده آنقدر گریه کرد که چشمای معصومش اندازه دوتا توپ تنیس باد کرده بود

 

نمیدونست چی بگه اینو از سردرگمیش فهمیدم

اونم گیج شده بود ……….زمزمه کرد

چرا یهو همه چیز به هم ریخت

تا خود صبح حتی یه ثانیه هم نخوابیدم

ساعت 8 صبح رفتم کلانتری دنبال بابا

مائده هم همراهم اومد

بهروز و یلدا هم بعد از تماس بهروز با من و اطلاع از برنامه ساعت ده قرار شد بیاند دم در محضر

 

وکیل آرشام زودتر از ما اونجا بود ……و کارای آزادی بابا و گذاشتن سندو انجام داده

 

بابا که آزاد شد سریع پرسید

 

سند از کجا آوردی ؟

 

با لحنی که هر ثانیه ممکن بود بغض تو گلوم بترکه جواب دادم

مال آرشامه

آه بابا نشون داد که تا ته خطو رفته

نمیخوام که تو

وسط حرفش پریدمو نالیدم

میدونم بابا………ولی خودم میخوام باهاش ازدواج کنم …..شما برید دنبال مامان و بیاید محضر ………خیابون…

نمیدونم………..من راضیم برم زندان

اینبار پر حرص گفتم

بابا بسه تورا بخدا……من به حد کافی داغونم …شما با این حرفاتون بدترش نکنید …….همیشه که نباید همه چیز اونجور که دوست داریم پیش بره ……..گاهی جریانات برعکس خواسته هامونه ………اما من آمادم که تا با ساز دنیا برقصم

 

ملیسا ..چقدر بزرگ شدی ……..بابا گریه کرد …..بغلم کرد و محکم به خودش فشارم داد …..حس گوسفندیو داشتم که میخواستند اونو تو قتل گاه ببرند با هر ثانیه ای که به ساعت ده نزدیکتر میشد ،این حس همم در من قویتر میشد

 

یه جورایی انگار دنیا داشت به آخر میرسید

 

هنوز باورش برام سخت بود منی که همیشه حرف حرف خودم بود و هر کاری دوست میداشتم انجام میدادم الان روی صندلی مقابل میز حاج آقایی که خطبه عقدم با آرشام را میخواند نشسته بودم و به جای خواندن قرآن و آرزو کردن یه زندگی قشنگ به دیوار سفید مقابلم خیره شده بودم

 

مامان و بابا و دوستام مثل ماتم زده ها بهم خیره شده بودند و مهلقا پای چپشو روی پای راستش انداخته بود و گوشیشو به سمتم گرفته بود تا آرشام کسی که به قیمت ده ملیارد منو خریده بود صدای بله گفتن منو بشنوه

 

پدرو مادر آرشام هم با اخم روی صندلی نشسته بودند چون طبق گفته خودشون آرشام اصلا اونا را آدم حساب نکرده که از هیچ چیز خبر نداشتند و تازه صبح به اونا زنگ زده و گفته برند محضر شاهد عقد باشند

 

نگامو از دیوار روبروم گرفتم و به بچه ها نگاه کردم

مائده گلوله گلوله اشک میریخت

 

یلدا وقتی نگاهمو متوجه خودش دید لبخند تلخی زد کورشو شقایق هم حالی بهتر از بقیه نداشتند

 

جای بهروز خالی بود چون به عنوان نماینده من همراه وکیل آرشام به بانک رفته بود و یلدا باهاش مرتب در تماس بود

آهی کشیدمو نگامو به مامان دادم اونقدر قیلفش غمگین بود که هر آن میترسیدم دوباره حمله عصبی بهش دست بده

 

حاج آقا بعد از خوندن صیغه و مهریه ام گفت دوشیزه خانم سرکار خانم ملیسا احمدی آیا وکیلم که با مهریه خوانده شده شما را به عقد دائم آقای آرشام بهادری دربیاورم

مهلقا با اون صدای چندشش گفت

عروس رفته گل بچینه

حوصله این مرگ تدریجی را نداشتم قبل از اینکه حاج آقا برای بار دوم باز اون همه چیزو بخونه سریع گفتم

بله

نه گفتم با اجازه بزرگترا نه پدر و مادرم

چون اگه بنا به اجازه گرفتن از اونها بود که هرگز بهم این اجازه داده نمیشد

 

آخ متین چی میشد اگه به جای بله دادن به کسی دیگه تو کنارم نشسته بودی و منتظر بله دادنم بودی

 

اونوقت با ناز و عشوه بعد از کلی صبر کردن و زیر لفظی گرفتن بهت بله میدادم

 

هیچکسی برام دست نزد فقط مهلقا بود که دو بار دستاشو بهم کوفت و چون کسی همراهیش نکرد خود به خود آروم گرفت

 

قبل از اینکه کسی بهم نزدیک بشه یلدا کنارم اومد و زمزمه کرد پول واریز شد و من از جام به سختی بلند شدمو به سمت میز رفتم تا جاهایی که حاج آقا نشونم میدادو امضا کنم

 

امضام که تموم شد مهلقا گوشیشو به سمتم گرفت .و گفت آرشامه

نه بابا فکر کردم متینه به گوشیت زنگ زده

با اکراه گوشیو ازش گرفتم و گفتم

الو

سلام خانمم

خانم ….خانمم….فقط به متین اجازه میدادم اینطوری صدام کنه اما

متین من بی تو میمیرم

ملیسا ….الو

سلام

اونقدر سرد سلام کردم که تن خودم هم از سردیش یخ بست پ

به زندگیم خوش اومدی

جالبه به زور وارد زندگیم شده و حالا بهم خوش آمد میگه …….لعنت بهت …

ممنون

بغض کردم ……..اولین گلوله اشکم روی گونم افتاد

 

قول میدم اومدم ایران واسه ازدواجمون یه جشن مفصل بگیرم ….این فقط واسه مطمئن بودنم انجام شد

 

فقط از زندگیم برو بیرون

 

خندید …اونقدر بلند که مجبور شدم گوشیو از گوشم دور کنم گفت

 

داشتم کم کم شک میکردم خودت باشی ….گفتم نکنه مامیم یه دختر حرف گوش کنو جای تو برام عقد کرده

حرفی نزدم

ادامه داد

سریع وسایلتو جمع کن و همراه مامانم اینا برو خونه

من نمیرم

برای یاد آوری میگم یک ساعت پیش بابات دو ملیارد چک و سفته بهم داد…..بین خودمون بمونه خیلی نترسی

از حالا داشت تهدیدم میکرد

لعنت بهت

گوشیو قطع کردمو به سمت مامان بابا رفتم

مامان روی صندلی نشسته بود و بابا شونه هاشو آروم آروم میمالید

سعی کردم خودمو شاد نشون بدم اما همین که بهشون رسیدم مامان محکم بغلم کرد و زد زیر گریه و گفت

بمیرم برات

لرزش بدنش ترس تو دلم انداخت

سریع از خودم جداش کردم و گفتم

واسه خوشبختیم دعا کنید

فقط سرشو تکون داد

بابا زمزمه کرد

شرمندتمم

چی میگی پدر من…….بهم قول بده که مواظب مامان میمونی و از صفر شروع میکنی

 

ملیسا

یلدا بغلم کرد و گفت

خوشبخت بشی ……..ممنونم

 

مائده فقط گفت

من باید برم

و کورش با بغض گفت

 

معذرت میخوام که نتونستم کاری واست کنم

 

شقایق هم در حالی که سعی میکرد لبخند بزنه گفت

 

ملی قضییه رمانه رو که واست گفتم ..یادته که زندگی تو هم همینطور میشه

 

خندیدم …..تلخ خندیدم

شقایق فراموش کرده بود تو رمانای که اون خونده بود ازدواجای اجباری در حالی انجام میشد که طرف تو زندگیش یکی مثل متین رو نداشت

 

اومدم جوابش بدم که بهروز و آقای وکیل رسیدند

بهروز فقط سرشو واسم تکون داد و وکیل کلید خونه ای را به دستم داد و گفت

تبریک میگم …..لطفا اینجا را هم امضا کنید تا سند خونه به نامتون بشه

امضا کردمو به سمت پدر و مادر آرشام برگشتم انگار مهلقا داشت توجیهشون میکرد

 

فقط شنیدم پدر آرشام با صدای بلند گفت

ده ملیارد تومن ….این پسره دیونه شده

بعد از چند دقیقه به سمت من اومد و گفت

ساعت پنج عصر میام دنبالت

 

سرمو به نشونه تایید تکون دادم و اونا بدون حرف اضافه ای از محضر خارج شدند

 

هنوز یادم نرفته که همین کسایی که با فخر از کنار مادر و پدرم گذشتند چند ماه پیش برای اینکه من عروسشون بشم سر و دست میشکستند

 

خدایا کجایی….منو یادت هست؟

 

گوشیمو که روشن کردم سیل پیامهای متین و آرشام به گوشیم سرازیر شد

همه را نخونده پاک کردم

 

مطمئن بودم مائده دلش نمیاد قضیه ازدواجمو به متین بگه

پس اون هنوز نمیدونست امروز صبح من چه غلطی کردم

 

گوشیم زنگ خورد

مامانو بابا به همراه بچه ها روی مبلهای سالن ولو بودند و هر کدوم توی فکرای خودشون غرق بودند

با الو گفتن من همه نگاها به سمتم برگشت

سلام ملیسا بلا کجایی خانومم …….مژدگونی بده که دارم دست پر بر میگردم

داد زدم چی؟

اوه اوه…..چت شد …….هیجانت اور دوز زد ……….گفتم بالاخره تونستم از شریک بابات ده ملیارد از اون پولو پس بگیرم

 

گوشی از دستم روی زمین افتاد و من بهت زده به دیوار روبروم نگاه کردم

 

خدایا چرا با من اینطوری بازی میکنی ………مگه من

با مشتی که به صورتم خورد تازه وارد زمان حال شدم …….یلدا نگران میگفت چی شده

 

دنبال گوشیم گشتم …دست بهروز بود و اون داشت با متین صحبت میکرد

 

مامان با دستای لرزون آب قند برام بهم میزد

بیا مادر بخور

لیوانو پس زدمو به بابا گفتم

بابا زنگ بزنید به آرشامو معامله را فسخ کنید ……..بابا متین پولو از اون مرتیکه پس گرفته ……..بابا بلند شو

 

بابا هم مبهوت نگام میکرد

 

بهروز خداحافظی گفت و جلوم ایستاد گوشی را از دستش قاپیدم توی مخاطبین دنبال اسم کنه گشتم

 

نمیگرفت یا بوق اشغال میخورد بالاخره صدای منحوسش توی گوشی پیچید

سلام بر همسر دلتنگم

 

معامله فسخ شد ….نیازی به ده ملیاردت ندارم ……پولو میدم به وکیلتو طلاقمو میگیرم

 

چند لحظه سکوت و بعد صدای خنده وحشتناکش

 

متاسفم عزیزم من اهل فسخ کردن معامله نیستم……….ضمنا ده ملیارد نه و بیست ملیارد ……..به هر حال تو مال منی حتی اگه صد ملیارد هم

 

وسط حرفش پریدم

لعنتی …ازت متنفرم ………..آشغال کثافت

با تموم قدرتم گوشیو پرت کردم و شروع به جیغ و داد کردم اونقدر جیغ زدم که گلوم میسوخت اما سوزش گلوم کجا و سوزش قلبم کجا

چقدر احمق بودم که دیشب گوشیم رو خاموش کردم و چقدر احمقتر بودم که از قضیه امروز صبح چیزی به متین نگفتم من خودم با دستای خودم گور زندگیمو کندم

اینو میدونستم که حتی اگه بیست  ملیارد جور بشه از طلاق خبری نیست آرشام بازم فکر همه جا رو کرده بود

و من احمق پای اون دفتر ازدواج لعنتی امضا کرده بودم و حق طلاق ….حق اسارتم رو به آرشام داده بودم

♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

نویسنده : ریما | الف.ستاری

♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

بچه مثبت | قسمت اول ◄

بچه مثبت | قسمت دوم ◄

بچه مثبت | قسمت سوم ◄

بچه مثبت | قسمت چهارم ◄

بچه مثبت | قسمت پنجم ◄

بچه مثبت | قسمت شیشم ◄

بچه مثبت | قسمت هفتم ◄

بچه مثبت | قسمت هشتم ◄

بچه مثبت | قسمت نهم ◄

بچه مثبت | قسمت دهم ◄

بچه مثبت قسمت یازدهم ◄

بچه مثبت  | قسمت دوازدهم ◄

بچه مثبت | قسمت سیزدهم ◄

بچه مثبت | قسمت چهاردهم ◄

بچه مثبت | قسمت پونزدهم ◄

بچه مثبت | قسمت شونزدهم ◄
♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪

دانلود قسمت اول به شکل پی دی اف | سیصد کیلو بایت ◄

دانلود این قسمت دوم به شکل پی دی اف | هشتصد کیلو بایت ◄

دانلود قسمت سوم به شکل پی دی اف | هفتصد کیلو بایت ◄

دانلود قسمت چهارم به شکل پی دی اف | شیصد کیلو بایت ◄

دانلود قسمت پنجم به شکل پی دی اف | پونصد کیلو بایت ◄

دانلود قسمت شیشم به شکل پی دی اف | پونصد کیلو بایت ◄

دانلود قسمت هفتم به شکل پی دی اف | پونصد کیلو بایت ◄

دانلود قسمت هشتم به شکل پی دی اف | حجم پونصد کیلو بایت ◄

دانلود قسمت نهم به شکل پی دی اف | حجم شیصد کیلو بایت ◄

دانلود قسمت دهم به شکل پی دی اف | حجم هفتصد کیلو بایت ◄

دانلود قسمت یازدهم به شکل پی دی اف | حجم هشتصد کیلو بایت ◄

دانلود قسمت دوازدهم به شکل پی دی اف | حجم شیصد کیلو بایت ◄

دانلود قسمت سیزدهم به شکل پی دی اف | هفتصد کیلو بایت ◄

دانلود قسمت چهاردهم به شکل پی دی اف | هفتصد کیلو بایت ◄

دانلود قسمت پانزدهم به شکل پی دی اف | پونصد کیلو بایت ◄

دانلود قسمت شونزدهم به شکل پی دی اف | هفتصد و پنجا کیلو بایت ◄

دانلود قسمت هفدهم به شکل پی دی اف | حجم یک مگا بایت ◄

♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

دانلود رمان بچه مثبت | به شکل کامل | حجم چهار مگا بایت ◄