کسی را میشناسم
هر شب به کنجی می نشیند
تا صبح غرق در فکر
و تنهایی
بعضی شب ها
حتی مرگ هم به سراغ آدم نمی آید
برای شروع لازم نیست عالی باشی
اما برای عالی شدن
باید شروع کنی
شروع کن…. همین الان
وقتی روزگار شما را در
شرایط سخت قرار میدهد نگوید چرا من بگوئید نوشنت میدم
تو حق نداری به چیزای منفی فکر کنی
تو از جنس خدای و خدا سرشار از انرژی مثبت
هیچوقت در رسیدن به آنچه که از ته دل
می خواهی تسلیم نشو
دنیا برای ما سرشار از دروازه های جدید و فرصت های جدید است
اگه بهت گفتم غیر ممکنه
یادت باشه که برای اونا غیر ممکنه نه تو
شرافت یعنی همیشه کار درست انجام دهیم
حتی اگر کسی مارا تماشا نکند
قدر لحظه های زندگی را بدان زندگی یعنی لبخند به گذشته و امید به آینده لبخند امروز را
با غم های گذشته تلخ نکن
از لبخندت برای تغییر دنیا استفاده کن
مگذار دنیا لبخندت را تغییر دهد
کسانی که در این دنیا برنامه و هدفی ندارند و فقط در این دنیا هستند و بطور خلاصه یعنی در این دنیا هستند ولی دراین دنیا زندگی میکنند تنها گوسفندانی بیش نیستند
دکتر شریعتی در وصف این افراد می فرمایند
انسان نمی تواند به آسمان نیندیشد
چگونه می تواند؟؟
مگر انسان هایی که بی چرا، مشغول چریدن هستند و سر به زمین برده اند و پوزه در خاک دارند و غرق در آب و علف اند
آری
اینهایند که “گوسفندان “دوپایند
“دکتر علی شریعتی “
بیایید یاد بگیریم که در این دنیا گوسفندان دو پا نباشیم و همیشه درحال یاد گرفتن باشیم
و به قول معروف
یاد بگیریم که از یاد گرفتن لذت ببریم
همیشه فکر میکردم بدترین چیز تنهایه
اما اینطور نیست
بدترین چیز تو زندگی بودن با آدم هایه
که باعث میشند احساس تنهایی کنی
خرید برای عروسی فقط دو روز طول کشید
خونه ی پدرجون سریع برای برگذاری جشن آماده شد و کارها به قدری سریع پیش رفت که چهارشنبه شب من با لباس عروس روی صندلی نشسته بودمو به مهمانها نگاه می کردم
ملیسا
با دیدن دوستام اشک تو چشام حلقه زد چقدر دلتنگشون بودم
یکی یکی پس گردنی بهم زدند و بعد از اینکه دو تون فحش بارم کردند تبریک گفتند
برای لحظاتی ملیسای شیطونو خندون زنده شد که با دیدن آرشام و به یاد آوردن حقیقت های زندگیش دوباره مرد
انگار دوستامم با اومدن آرشام معذب شدند چون سریع تبریک گفتند و به سمت میزاشون برگشتند
بدون اینکه من سوالی در مورد تاخیرش بپرسم خودش گفت
حرفی نزدم اما تا اومدم نگام از صورتش بردارم چونمو تو دستش گرفت و زمزمه کرد …خیلی خوشکلی ملیسا….یعنی فوق العاده ای
چونمو از بین انگشتاش بیرون کشیدمو برای فرار از نگاه پر خواهشش گفتم
از جا بلند شدیم
صدای کف زدن مهمونا روی اعصابم بود
یه دور رقصیدیم که فرشاد اومد کنارم سلام بر دو فنچ عاشق
چیکار کنیم خوشتیپیو هزار دردسر دخترا دست از سرم بر نمی داشتند
آرشام بلند خندید و گفت
چاکر شماییم….
به سمتم برگشت و گفت
ملیسا خانم اگه مثل اوندفعه نمی زنی آش و لاشم کنی افتخار یه دور رقصو به من می دید
دستمو دور بازوی آرشام حلقه کردمو به چشای هیز فرشاد نگاهی کردمو گفتم
آرشام سرخوش خندید و من به چشمای عصبی فرشاد خیره شدم
سنگینی نگاهش توی طول رقص روم بود…کم کم بچه ها هم اومدند وسط البته فقط آتوسا و شوهرش و شقایق چون نازنین و شوهرش درگیر بچشون بودند …یلدا هم به خاطر بچه تو شکمش نمیرقصید و مائده هم که خوب مشخص بود نمی رقصه
***
خداحافظی از خونواده و دوستام برام خیلی سخت است
اشک می ریختم و هر کدومشونو توی بغلم پِرِِس می کردم
مامان اونقدر گریه کرد که حالش بد شد و بابا به همراه شقایق و مائده اونو به بیمارستان بردندتا باز رگ دستش یه سرم نوش جان کنه
قبلش رو به آرشام گفت
ازت میخوام مواظبه پاره تنم باشی اون غیر از تو کسیو نداره
آرشام با بی خیالی فقط به گفتن باشه ای اکتفا کرد
با اعلام پروازمون باز همه را یه بار دیگه محکم بغل کردم
مادرجونم گریه میکرد …پدرجون آرشامو کناری کشید و چیزایی را زیر گوشش گفت و آرشام فقط میگفت
آرشام تموم سعیشو می کرد تا با حرفاش من و از اون حال و هوا در بیاره اما فکرم اونقدر درگیر وضعیت مامان بود که متوجه حرفای آرشام نبودم
توی فرودگاه نروژ راننده و منشی شخصی آرشام منتظرمون بودند
آنابل زنی حدود 45 ساله بود که صورتی سخت و رفتار رسمی داشت
دستمو فشرد و ازدواج و ورودم به نروژ را تبریک گفت
با خروج از فرودگاه و دیدن هوای ابریو دلگیر تروندهایم
(Trondheim)
دلم بیشتر گرفت
آرشام در مورد تروندهایم و جاهای دیدنیش یکم توضیح داد ولی من اصلا حوصله نداشتم و زمزمه کردم
آرشام موبایلشو تو دستم گذاشت و من سریع با بابا تماس گرفتم اون مطمئنم کرد که حال مامان خوبه و الان داره استراحت می کنه
***
خونه آرشام فوق العاده بود …یه ساختمون دو طبقه شیک وسط یه حیاط پر از گل و شمشاد
با باز شدن در دو تا زن با لباس خدمتکارها مقابلمون مقابلمون ایستادند
یکی از اونا که سیاه پوست بود و موهاش دقیقا مثل سیم تلفن بود با لبخند مهربونی بهم خوش امد گفتو خودشو کاترینا معرفی کرد و زن دیگر که کمی مسنتر بود خودشو مارگارت معرفی کرد
طبقه همکف دارای دو اتاق مخصوص خدمتکارها و آشپزخانه و پذیرایی بزرگی بود و طبقه دوم دوتا اتاق خواب یه اتاق کار و یه کتابخونه داشت
هفته اول فقط به گشت و گذار گذشت
قلعه کریستینستن، باغ استیفس، جزیره مانک هولمن و مزه ای زیبای شهر رستوران گردان برج رادیویی و مراکز خرید محشر شهر مثل بیهاون
( byhaven)
و سیتی سید؛ عاشق شهر شده بودم ولی اختلاف من و آرشام از استخر پیر بادت شروع شد …اصرار آرشام برای شنا اونم با یه مایویی که روی هم رفته 20 سانتم پارچه مصرف نکرده بود باعث درگیری لفظی من و آرشام شد
شاید قبلا برام این چیزا مهم نبود اما بودن کنار متین حتی برای مدت کوتاهی بدجور روی عقایدم تاثیر گذاشته بود اگرچه حجابم کامل نبود و نمازمم دقیقا از زمان ازدواج با آرشام دیگه نخونده بودم اما این یکی کار اونم بین این همه آدم معذبم می کرد
بین حرفم پرید و گفت
خدایا تفاوت بین متین و آرشام تا چه حد متین از لباس پرنسسی پوشیده ام ایراد میگرفت و آرشام به خاطر نپوشیدن مایو املم میخوند
وسایلی که تو دستش بود و محکم روی زمین کوفت و تو چشام خیره شد و گفت
آمپر چسبوندم بعد از مدتها مقابلش ایستادم و با داد گفتم
با فرود اومدن دستش روی گونم تازه فهمیدم چه کاری کردم …آره من باز فراموش کردم یه خدمتکار شخصیم
جوشش اشک به چشمام و حس کردم
توی چشاش زل زدم و گفتم
حرفی نزدم
***
دو روز از قضیه دعوامون میگذشت آرشام ازم خواست تا خودمو واسه یه جشنی که به مناسبت ازدواجمون بود، آماده کنم
اشاره ای به گونه ام که جای انگشتای آرشام روش سیاه بود کردمو گفتم با اینصورت
بی خیال گفت
یعنی من کشته مرده عذاب وجدانش بودم
عوضی انگار نه انگار جای دستای هیولایش روی صورتم مونده
بحث با آرشام بی فایده بود بهم ثابت کرده بود نباید توقع غیرتی شدن ازش داشته باشم برای همین حرفی در مورد اینکه از نوع نگاه کردن و رفتارای فرشاد خوشم نمیاد نزدم
خوب خدا را شکر یه قدم مثبت واسم برداشت
فقط سرمو تکون دادم
***
جشن تو خونه خودمون برگذار می شد
آرشام تموم دوستا و فامیلایی که تو نروژ داشت را دعوت کرد …من اینجا فقط دو تا عمه پدری داشتم که چشم دیدنشونو نداشتم با به یاد آوردن اینکه چطور تو وقت گرفتاری مالی بابا پشتمونو همشون خالی کردند دلم میخواست قتل عامشون کنم
روز جشن ماکسی فیروزه ای که کوتاه بود و تا بالای زانو هام بود و در عوض یه حریررویدامش کار شده بود که از پهلوهام شروع میشد و از پشت روی زمین میکشید و از جلو هم اندازه دامنم بود و تاپش هم دکلته بود را همراه با کت کوتاه با یه آستین حریر پوشیدم
آرایش فیروزه ای دودی کردم و موهامو هم کاترین برام درست کرد که الحق وارد بود
آرشام با دیدنم لبخند زد و گفت
***
-ملیسا امشب یه سوپرایز بزرگ واست دارم
دم در برای استقبال از مهمونای آرشام ایستاده بودیم …تعداد مهمونا به قول آرشام بیستا تا بیشتر نبود … فرشاد زودتر از همه اومد
به سلام زوج عاشق
خدا را شکر این بچه این یه جمله را بلد بود هر چی ما را میدید اول همینو میگفت
سلام کوتاهی بهش کردم و رومو برگردوندم
رو به آرشام گفت من نمیدونم چه هیزم تری به این خانومت فروختم که اصلا ما را آدم حساب نمی کنه
آرشام در حالی اخماش و تو هم کشید رو به من گفت
پوزخندی زدم ..آقا طلبکارمم هست که چرا پسر عموی هیزشو تحویل نگرفتم می خوای بپرم دو تا ماچشم
…
ツ نمایش کامل ツ
امام جمعه تهران: این حجاب زن های ما حتی با چادر هم زیاد کامل نیست
.
.
.
.
به نظر منم راست میگه
حتی با چادر هم مشخصه دست و پا دارن ، بهتره به جای چادر از کارتن یخجال استفاده کنن
😂
اینجوری خیلی بهتره ثوابشم بیشتر
😂😜
یارو ساعت 6 صبح جمعه زنگ خونمون زده
من : بله؟
😂
.
.
.
.
.
.
یارو: این کیا اسپورتیج جلوی پارکینگ پارک کرده مال شماست؟
من: نه
😂
یارو: دلت بسوزه مال ماست
😂
بعضیا روانین بخدا
😂😜
رفته بودم بیمارستان،باد فتق عمل کنم
پول کم همراهم بود
.
.
.
.
هیچی دیگه خلاصه دکترا تلمبه آوردن
کردن تو باکسنم ،دوباره بادش کردن
😂
اگه باد آریایی تو پروستاتته ،پخش کن برسه
به دست دکترای بی وجدان
😂😜
تحقیقات نشان داده: جنازه تا شش ساعت بعد از مرگ ممكنه بگوزه
😂
.
.
.
.
يعنى خوشم مياد ساختار خلقت
يه طوريه كه بعد از مرگمون هم سوژه خنده اين و اونيم
😂😜
ارسال شده توسط مهدیس
یارو شب اول عروسی تو رخت خواب زل زده بود تو چشم زنش
زنه میگه چیه ؟
نمیخوای کاری بکنی؟
😂
یارو میگه: اول بزار بگوزم رومون به هم باز شه بعدا
😂
پسر عموم فوت کرد
😂
بابابزرگم تو مراسم ختم گفت تو فامیل دیگه جوون به خوبی اون نداریم
.
.
.
.
.
نگاهش به من افتاد تاکید کرد اصلا نداریم
😂😜
ﺍﯾﻦ ﺭﻣﺰﺍﯾﯽ ﮐﻪ ﺯﻧﺎﯼ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﻭﺍﺳﻪ ﺑﺎﻓﺘﻨﯿﺎﺷﻮﻥ ﻣﯿﺰﺍﺭﻥ
ﻫﯿﺘﻠﺮ ﺗﻮ ﺟﻨﮓ ﺟﻬﺎﻧﯽ ﺩﻭﻡ ﻭﺍﺳﻪ ﺍﻃﻼﻋﺎﺕ محرمانش ﻣﯿﺬﺍﺷﺖ ﺟﻬﺎﻧﻮ ﺗﺼﺮﻑ ﻣﯿﮑﺮﺩ
.
.
.
.
.
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻣﺎمانم ﭘﺸﺖ ﺗﻠﻔﻨﯽ ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﻫﯿﺠﺪﻩ ﺗﺎ ﺳﺮ ﻣﯿﮕﯿﺮﯼ ﺑﻌﺪ ﺩﻭﺗﺎ ﻣﯿﺒﺎﻓﯽ ﯾﮑﯽ ﮊﻭﺗﻪ ﻣﯿﺰﻧﯽ ﺭﺩﯾﻒ ﺑﻌﺪ ﺳﺎﺩﻩ
😂😁😂😂☝️
حالا اگه اسمم نازنين بود
.
.
.
.
شاملو تو شعرش ميگفت
“روزگار عجيبي ست سیاوش”
😂
تو بهشت هرچی سیب زمینی سرخ کرده بیشتر بخوری
.
.
.
.
کلسترولت پایین میاد و وزن کم میکنی و خطر ابتلا به سرطان و بیماری های قلبی کاهش پیدا میکنه
پس خواهرم حجابت رو رعایت کن
😂
توشهربازی جیغ میزدم
.
.
.
.
یاروگفت چته؟
گفتم همه میان شهربازی جیغ میزنن دیگه. گفت آره ولی نه وقتی رو چمنا نشسته باشن
😂😁😂
ارسال شده توسط زهرا خانوم
یارو ميره توالت يه ساعت ميمونه
.
.
.
.
.
خنگه مياد دم در ميگه
رفیق به قانون جاذبه اكتفا نكن، خودتم يه زوري بزن
😂😜
ارسال شده توسط زهرا خانوم
ديشب موقع خواب به خدا گفتم: بگير از من هر آنچه تو را از من ميگيرد
😂
ناگهان ندا آمد: گوشيتو بده
😂
منم سريع رفتم زير پتو خروپف كردم
دوباره ندا آمد: ديگه زر نزنيا
گفتم: چشم
😂
ارسال شده توسط زهرا خانوم
بابام گفت سختترین کار دنیا؟
گفتم دوس داشتن کسی که دوست نداره؟
.
.
.
.
گفت نه، بزرگ کردن یه گاو توی خونه بجای طویله
😂😁😂😂❤️
نوشته: بعد از رفتنت عقربهها از حرکت ایستاده اند حتی زمان متوقف شده
.
.
.
.
.
خب داداش یه نیگا بنداز اگه باتری ساعتت تموم نشده بود بیا بزن تو گوش من
😂
به نامزدم پیام دادم سلام بر بانوی اول قصر فیروزه ایه قلبم
❤️😂
.
.
.
.
.
.
زده بانوی دوم قصر فیروزه ای قلبت کیه ؟
بای
بابا اینا روانی ان به خدا
😂
تنها باری که دخترکُش بودم
.
.
.
.
.
.
.
تو یه مهمونی دختره بهم گفت گمشو بوی جورابت کشتمون
😂😜
مسواکتونو هر 3ماه یبار عوض میکنید؟
.
.
.
.
.
.
من که یه مسواکمو اینقدر استفاده کردم این آواخر دندونم اونو تمیز میکرد
خواهروبرادرم که ازمن کوچیکترن دارن توخونه میزنن توسروکله ی هم
😂
بابام به مامانم میگه:ایناروبببن عینه تـــــام وجــــری
ازصبح تاشب فقط دنبال همن
😂
.
.
.
.
مامانم هم بادست منه مظلومونشون میده میگه: اینم عینهووو اون ســــگه که تام وجری ازش حساب میبرن
😂😁😂😂
ارسال شده توسط مهدیس
شیــخی رادیدم شتابان میـدوید
پرسیدمش: یاشیخ به کجاچنین شتابان؟؟؟
.
.
.
.
.
گفتـــــــ:بروگمشوووو کنار ریختــــــ
😂😁😂😂
ارسال شده توسط مهدیس
ارزودارم کــــــه
😂همیشـــــــه شاد باشیــــــد😂