در خواب ناز بودم شبی
دیدم کسی در میزند
در را گشودم روی او
دیدم غم است در میزند
ای دوستان بی وفا
از غم بیاموزید وفا
غم با آن همه بیگانگی
هرشب به من سر میزند
در خواب ناز بودم شبی
دیدم کسی در میزند
در را گشودم روی او
دیدم غم است در میزند
ای دوستان بی وفا
از غم بیاموزید وفا
غم با آن همه بیگانگی
هرشب به من سر میزند
از باد مـرا
بوی تو
آمد امروز
شکرانه ی آن
به باد دادم دل را
درد فراق من ڪشم
ناله به نای چون رسد
آتش عشق من برم
چنگ دوتا چرا بود
لذت بیڪرانه ایست
عشق شدست نام او
قاعده خود شڪایتست
ور نه جفا چرا بود
دلبرم رفت و دلم رفت به دنبال دلش
او به دنبال رقیب و دل به دنبال دلش
دل بِکَن ای دلکم عشق بیهوده مخواه
یار بیگانه مشو دلبر بیگانه مخواه
دوش دیوانه شدم! عشق مرا دید و بگفت
آمدم! نعره مزن! جامه مَدَر! هیچ مگو
گفتم ای عشق من از چیز دگر می ترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
من به گوش تو سخن های نهان خواهم گفت
سر بجنبان که بلی! جز که به سر هیچ مگو
گفتم این روی فرشته است عجب یا بشر است؟!؟
گفت این غیر ِ فرشته است و بشر هیچ مگو
همه اشعار از مولانا
ا الا یا ایها الاول به نامت ابتدا کردم
ببرای عاشقی کردن به نامت اقتدا کردم
پپشیمانم پریشانم که بر خالق جفا کردم
تتوکل بر شما کردم بسویت التجا کرد
ث ثنا کردم دعا کردم صفا کردم
ج جوانی را خطا کردم زمهرت امتناع کردم
چچرایش را نمیدانم ببخشا که خطا کردم
ح حصارم شد گناهانی که آنجا در خفا کردم
خ خداوندا تو میدانی سر غفلت چه هاکردم
د دلم پر مهر تو اما چه بی پروا گناه کردم
ذذلالم داده ای اکنون که بر تو اقتدا کردم
ر رهت گم کرده بودم من که گفتم اشتباه کردم
ززبانم قاصر از مدح و کمی با حق صفاکردم
سسرم شوریده میخواهی سرم از تن جدا کردم
ش شدی شافی برای دل تقاضای شفا کردم
ص صدا کردی که ادعونی خدایا من صدا کردم
ضعیف ضعیف و ناتوانم من به در گاهت ندا کردم
ططلسم از دل شکستم من که جادو بی بها کردم
ظ ظلمت نفس اماره که شکوه بر صبا کردم
ع علیمی عالمی بر من ببخشا که خطا کردم
غ غمی غمگین به دل دارم که نجوا با خدا کردم
ففقیرم بر سر کویت غنی را من صدا کردم
ق قلم را من به قرآن کریمت مقتدا کردم
ک کتابت ساقی دلها قرائت والضحی کردم
گ گرم از درگهت رانی نمی رنجم خطا کردم
ل لبم خاموش و دل را با تکاثر آشنا کردم
م مرا سوی خود آوردی از این رو من صفا کردم
ن نرانی از درگهت یا رب که الله راصدا کردم
و ولی را من تو می دانم تورا هم مقتدا کردم
ه همین شعرم به درگاهت قبول افتد دلم را مبتلا کردم
ییکی عبد گنهکارم اگر عفوم کنی یارب غزل را انتها کردم
ناشناس
شیرمردا تو چه ترسی ز سگ لاغرشان
برکش آن تیغ چو پولاد و بزن بر سرشان
چون ملک ساخته خود را به پر و بال دروغ
همه دیوند که ابلیس بود مهترشان
همه قلبند و سیه چون بزنی بر سر سنگ
هین چرا غره شدستی تو به سیم و زرشان
مولانا
دل که رنجید از کسی
خرسند کردن مشکل است
شیشه بشکسته را
پیوند کردن مشکل است
کوه را با ان بزرگی
میتوان همواره
حرف ناهموار را
هموار کردن مشکل است
ارمنی بود و ارمنی زاده
ظرف خالی گرفت در دستش
آمد و توی صف نذری گفت
السلام علیک دردانه
پچ پچی دور او براه افتاد
عده ای خنده عده ای مبهوت
زیر لب دختری غضب می کرد
مردک ارمنی دیوانه
سرخود را گرفت پایین تر
بغض تلخی گرفت جانش را
من محب حسین و اولادش
آشنایم نه اینکه بیگانه
صف دلواپسی جلو میرفت
ارمنی در دلش چه غوغا بود
روضه خوان از رقیه بانو خواند
از سه ساله میانه ویرانه
توی حال خودش پریشان بود
فکر بیماری پسر در سر
ناگهان مردی از سر صف گفت
شد تمام و نمانده یک دانه
همه رفتند و ارمنی آمد
باقسم با گلایه و اصرار
زد عقب هرکسی جلوآمد
رفت با گریه آشپزخانه
یک نگاهی به دیگ خالی کرد
گفت: باشد قبول آقاجان
من همانم ک دیگران گفتند
مردک ارمنی دیوانه
پای خود راگذاشت درکوچه
دلخور از خویش و از ندامت ها
دست رد خورده بود بر قلبش
رفت خانه چه نا امیدانه
وسط دسته ظهر عاشورا
پسری با صلیب بر گردن
ناگهان ویلچرش زمین افتاد
و پسر روی پاش، مردانه
السلام علیک دردانه
اى عطــر گل یاس! دلم را دریاب
اى منبع احســـاس دلـم را دریاب
من تشنه یڪ قطره محبـت هستم
یا حضرٺ عبـــاس! دلـم را دریاب
باز قدری در آب
آسمان ریخته است
آسمان با دریا
در هم آمیخته است
آب در پرواز است
غرق در بی صبری
ابر ها مواج اند
موج ها هم ابری
اسم نویسنده رو میدونی اگه میدونی توی بخش نظرات بنویس
اولین پستیه که تا حالا گذاشتم
ممنون که خوندید