میتوان با این خدا پرواز کرد
سفره دل را برایش باز کرد
میتوان درباره گل حرف زد
صاف وساده مثل بلبل حرف زد
چکه چکه مثل باران راز گفت
میتوان با او صمیمی حرف زد
میتوان با این خدا پرواز کرد
سفره دل را برایش باز کرد
میتوان درباره گل حرف زد
صاف وساده مثل بلبل حرف زد
چکه چکه مثل باران راز گفت
میتوان با او صمیمی حرف زد
بدبختی از آسمون
هم از زمین میباره
هیچکی نفهمید چرا
سرچشمه ای نداره
یکی میگه خدا خواست
یکی میگه شانسِ بد
یکی میگه از منه
این بختِ بد تا ابد
دلیلِ درجا زدن
کارِ منه یا که بخت
این پرسشه منه که
می پرسم از روزِ سخت
همش تو فکرِ حالا
فردا تو قاب تردید
ازهرچی پیشه رومه
هیچی نمیشه فهمید
بیچاره ها آواره
آواره ها بیچاره
خوشبختی هم یه عمره
تو بستری بیماره
غم توی سینه هامون
بجای دل نشسته
اونم بجز خودِ ما
به هیچکی دل نبسته
علی زادگان
عاشق همه سال مست و رسوا بادا
دیوانه و شوریده و شیدا بادا
با هوشیاری غصه هرچیز خوریم
چون مست شدیم هرچه بادا بادا
هر نفس آواز عشق میرسد از چپ و راست
ما به فلک میرویم عزم تماشا که راست
ما به فلک بودهایم یار ملک بودهایم
باز همان جا رویم جمله که آن شهر ماست
خود ز فلک برتریم وز ملک افزونتریم
زین دو چرا نگذریم منزل ما کبریاست
گوهر پاک از کجا عالم خاک از کجا
بر چه فرود آمدیت بار کنید این چه جاست
بخت جوان یار ما دادن جان کار ما
قافله سالار ما فخر جهان مصطفاست
از مه او مه شکافت دیدن او برنتافت
ماه چنان بخت یافت او که کمینه گداست
بوی خوش این نسیم از شکن زلف اوست
شعشعه این خیال زان رخ چون والضحاست
در دل ما درنگر هر دم شق قمر
کز نظر آن نظر چشم تو آن سو چراست
خلق چو مرغابیان زاده ز دریای جان
کی کند این جا مقام مرغ کز آن بحر خاست
بلک به دریا دریم جمله در او حاضریم
ور نه ز دریای دل موج پیاپی چراست
آمد موج الست کشتی قالب ببست
باز چو کشتی شکست نوبت وصل و لقاست
مولانا