همسر من مرد خيلی محترمی بود… ازدواج ما كاملا سنتی بود… همسرم خيلی آروم بود و
كمتر حرف می زد. هيچ وقت با يه شاخه گل خونه نيومد، اما هميشه با من خوب برخورد می كرد و حتی تو اوج دعوا هم بی احترامی نمی كرد؛ و پدر خيلی خوبی برای دخترم بود
ما خيلی عاشق هم نبوديم ولی كنار هم خوشبخت بوديم! هر جفتمون از پسِ نقش ِ يك همسر خوب بودن بر اومده بوديم و من يك زن خوشبختِ اجتماعی بودم
و سعی كرده بودم زندگی رو تو چيزی به جز عشق ببينم
دو ماه پيش همسرم به طور ناگهانی در اوج سلامت فوت كرد. انقدر شوكه و بهت زده بودم كه حتی نمی تونستم اشك بريزم
من عاشق نبودم اما تو همه ی اين سال ها ما يك شب هم جدا از هم نبوديم
تو مراسم خاكسپاری خانومی دور از جمعيت وايساده بود
وقتی داشتيم بر می گشتيم و از كنارش رد شدم
عجيب چهرش شبيه دخترم بود، اون خانوم تو همه ی مراسم های همسرم شركت كرد
از دور نگاه می كرد و اشك می ريخت … پذيرفتن و باور كردن شباهتش به دخترم كمتر از غمه از دست دادن همسرم نبود
همسر من مرد محترمی بود
همسرم تو همه ی اين سال ها در كنار زنی بود
كه دوستش نداشت اما هميشه يك مرد خوب بود.
من هنوز هم نفهميدم
چرا دخترم انقدر شبيه اون خانومه
اما
همسرم مرد محترمی بود
شايد برای همين خدا معشوقش رو يك بار ديگه توی زندگی جديدش متولد كرد
فكر می كنم بابت زيبايی
عجيب دخترم
بايد از اون خانوم تشكر كنم
❇ساینا سلمانی❇
دلخوشم با غزلی تازه همینم کافی است
تو مرا باز رساندی به یقینم کافی است
قانعم بیشتر از این چه بخواهم از تو؟
گاه گاهی که کنارت بنشینم کافیست
گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم
گاهی از دور تو را خوب ببینم کافیست
آسمانی تو ! در آن گستره خورشیدی کن
من همین قدر که گرم است زمینم کافیست
من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه
برگی از باغچه ی شعر بچینم کافیست
فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز
که همین شوق، مرا خوب ترینم! کافیست
❇محمد علی بهمنی❇
دیروز با یک افغانی میخواسم سلام علیک وخوش بشی بکنم وتحویل بگیرم
گفتم سلام برادر عزیزم حالت چطوره؟
.
.
.
.
در جواب گفت “افغانیستان با کیشور ایران قطعی ایرتباط کرده ما با تیروریستا گپ نه میزنیم
😂
تیریاکم از برایتان نه می دهیم ،آن قدر محلی بیکیشید تا جانتان درآید تیروریستای بدشیگون
خوشم میاد با لهجه هم میخونی
😂 😂😁😹🐒😂😁😹🐒
غصه ی پختن غذای فردا مهمترین دلیل سفید شدن موی مادراست
😂
.
.
.
.
من یه بار این دغدغه رو گرفتم نزدیک بود برم سمت اعتیاد که والدینم از مسافرت برگشتن
😂😁😹🐒
زنه زنگ میزنه به شوهرش میگه :کجایی ؟
مرد :پیش مامانم هستم
زن :باشه عزیزم ، کارت تموم شد بیا که مامانت اینجا پیشه ماست
😂
برای شادی روح اون مرحوم الفاتحه
😂
یاران چه غریبانه رفتندو ازاین خانه
😂
داییم اومد خونمون گفت سیفونتون خیلی جون نداره یکم باهاش ور رفت
.
.
.
.
الان سیفون میکشیم از صدای ترسناکش یه دور دیگه میر#نیم
😂
اینکه ماهیا حافظه کوتاهی دارن خیلی غمناکه😂
.
.
.
.
.
فکر کن ماهی نر یه ماهی ماده رو مخ میزنه قرار میزارن
آبجی شما اینجا چی میخوای😂؟بفرما بیرون😂
یه بار رفته بودم هیئت اون قدر محکم زنجیر میزدم
.
.
.
.
پشت سریم گفت داداش مگه از خانواده ی شما هم کسی تو کربلا بوده؟
😂😁😹🐒
بابام واسه مامانم گل خریده، مامانم میگه: گله؟
بابام میگه: تا نظر کمک داور چی باشه
من و بابام
😂
مامانمم برگشت گفت: نظر کمک داور رو نمیدونم ولی نظر کمیته انظباطی اینه که: امشب گشنه بخوابین تا منو دیگه مسخره نکنین
من و بابام
😂
خانومه امروز اومده تو آرایشگامعکس پسرشو اورده میگه بیزحمت ابروهام این مدلی بردارین مدلای شما خیلی تکراری شده
😂
.
.
.
.
هیچی دیگه ادرس ارایشگاه پسرشو گرفتم برم اطلاعاتمو بروزرسانی کنم
😂😁😹🐒
يه موسسه آمارگیری از ۱۰۰ دخترسوال میپرسه که آیا دلشون برای دوست پسر سابقشون تنگ شده؟
.
.
.
.
در بین جوابها ۳۷ فحش جدید و ۱۲ حیوان ناشناخته یافت شد
😂
شعرم نمی آید مگر با بوسه ات زورم کنی
گفتم که پیشت می رسم شاید که مجبورم کنی
دور و برِ من ریخته یک قافله حقد و حسد
باید بیایی و دگر از این وآن دورم کنی
خیری ندیدم از تواضع، کاش برگردی عزیز
تا با نگاهِ پر غرورت، باز مغرورم کنی
گاهی که از شرق غزل سر میکشی در خانه ام
خورشیدِ من! آرام تر، میخواستی کورم کنی
حالا تمام دردها را با تو قسمت کرده ام
شاید نگاهِ بهتری، بر وضع ناجورم کنی
بگذار فریادی کنم آخر به اینجا می رسد
وقتی که تو در لابلای درد محصورم کنی
عاکف، به دیدارِ اجل با شوق می آید به شرط
اینکه تو با دست خودت، آنروز در گورم کنی
❇ناشناس❇
✳✳✳
عاکف: گوشه گیرنده، کسی که در مسجد یا هر جای دیگر برای عبادت گوشه بگیرد
….حقد: کینه، بدجنسی و
سالها پیش عمویم به من شطرنج بازی کردن را یاد داد خیلی سخت بود. آنقدر خوب بازی میکرد که هیچ شانسی برای بردن نداشتم
تاکتیک هایش، حرکات حرفه اش، حتی فکر کردنِ میان حرکاتش هم برایم جذاب بود. فکر میکردم نوعِ نشستنش است که کمکش میکند، یا آن یک فنجان چای که کنار شطرنج بازی کردنش مینوشد
همانطور نشستم و هنگام بازی چای خوردم، باز هم باختم
فکرش را هم نمیکردم که چنین بازیکن چیره دستی باشد و عرصه را برایم تنگ کند. بردن برایم ناممکن شده بود و خیالی دور از دسترس و وهم. چندین بار هم که خودم را نزدیک پیروزی میدیدم، فوری دستم را می خواند و بازی را به سمت خودش برمیگرداند و باز هم من میشدم همان بازنده ی همیشگی
روزی پرسیدم: عمو، چطوری انقدر خوب بازی میکنی؟ توی این مدت یه بار هم از تو نبردم، راستشو بگو، آینده رو میبینی یا چی؟ موضوع چیه؟
ساکت شد، لبخندی زد و گفت: من خیلی زیادتر از تو باختم بچه
بعد دستش را زد روی شانه ام و باز هم رفتیم سراغ شطرنج. نمیدانم چند باخت دیگر طول کشید، ولی آخر بردمش، و چه بردی شد آن برد
روحت شاد عمو جان، زندگی هم مانند شطرنج است حالا که فکرش را میکنم… هر چه قدر هم که مهره از دست بدهیم، هر چند بار که کیش شویم، باز هم میتوان برنده شد، باز هم شانسی هست
بازنده های امروز، برنده های فردا هستند، آن هم چه برنده هایی
❇امیررضا لطفی پناه❇
فقیری از راهی می گذشت مردی غنی را دید
گفت: به کجا می روی!؟
گفت: می گردم تا اشتها پیدا کنم تو کجا میروی؟
فقیر گفت: می گردم تا غذا پیدا کنم