❌زندگی دیگران را نابود نکنیم❗ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ جوانی از رفیقش پرسید : کجا کار میکنی ؟ گفت: پیش فلانی ماهانه چند میگیری؟ ۲ملیون همهش همین؟ ۲ملیون ؟ چطوری زندهای تو؟ صاحب کار قدر تو رو نمی دونه خیلی کمه ! یواش یواش از شغلش دلسرد شد و درخواست حقوق بیشتر کرد صاحب کار هم قبول نکرد و اخراجش کرد ، قبلا شغل داشت، اما حالا بیکار است ^^^^^*^^^^^ زنی بچهای را به دنیا آورد، زن دیگری گفت : به مناسبت تولد بچهتون، شوهرت برات چی خرید ؟ هیچی مگه میشه ؟! یعنی تو براش هیچ ارزشی نداری ؟ بمب را انداخت و رفت، ظهر که شوهر به خانه آمد دید که زنش عصبانی است و .... کار به دعوا کشید و تمام ^^^^^*^^^^^ پدری در نهایت خوشبختی است، یکی میرسد و میگوید پسرت چرا بهت سر نمیزند ؟ یعنی آنقدر مشغوله که وقت نمیکنه ؟ و با این حرف، صفای قلب پدر را تیره و تار میکند ^^^^^*^^^^^ این است، سخن گفتن به زبان شیطان. در طول روز خیلی سؤال ها را ممکن است از همدیگر بپرسیم چرا نخریدی؟چرا نداری؟یه النگو نداری بندازی دستت؟ چطور این زندگی را تحمل میکنی؟ یا فلانی را؟ چطور اجازه می دهی؟ ممکن است هدفمان صرفا کسب اطلاع باشد، یا از روی کنجکاوی یا فضولی و... اما نمیدانیم چه آتشی به جان شنونده میاندازیم ^^^^^*^^^^^ 🔻شر نندازیم تو زندگی مردم واقعا خیلی چیزا به ما ربطی نداره کور ، وارد خانهی مردم شویم و کَر از آنجا بیرون بیاییم ****►◄►◄**** مُفسد نباشیم
*!^^!^^^^!^^!* اقا امشب منو بابام پارتی گرفتیم تو خونمون منم گفتم پارتیمو باهاتون شریک باشم اخه هر چی باشه ما یه خونواده ایماااااا *!^^!^^^^!^^!* جونوم چه مجلس خر تو خریه اون دستای بندریو نمی بینما همه خنگولیا من به پات میرینمو شدی همه ی گوزامو همه دنیای منی خنوگلیه خوشگلمو حامد خرهانه خیلی بت واسبتمو گوزمو به گوزتو بستمو همه دنیای منی گوزوی خوشگلم جونوم جونوم صدای جیغا نمی یاد ای جونوم همه بیاین وسط هی هی هی هی این بچه هاتونو جمع کنین ریدمان نشن بعدا ما مسئول نیستیما این قر کمریااااا قرقری پاشو این مجلس مجلسه خودته ها بلقیس بیا وسط بینم این چرخولک های اوسکل النگوهاتون نشکنه یه وقت همه خنگولیا شیخ توام پاشو دیگه ناز نکن پاشو داداش اها اها اها اها اوسکل دوستاشتنی از گوزام کاش نری خواستی کم برین ولی برییین دیوونه میخوادت باکسنم بیوفته کارت به من راضی بشی کاش بگوزم کاااش *!^^!^^^^!^^!* خب گوزو های گلم تا گوز پارتی بعدی خداحافظ *!^^!^^^^!^^!*
هی رد شو از این کوچه و هی دل ببر از ما تو فلسفه ی بودنِ این پنجره هایی... *~*~*~*~*~*~*~* دلم گواه خوبی نمیداد یه حس مزخرف افتاده بود تو وجودم باعث بیقراریم میشد، دستام یخ کرده بودن، قلبم تند میزد، دلشوره که میگن همینه نتونستم طاقت بیارم، با عجله یه لباس دم دستی پوشیدم و خواستم بزنم بیرون که مامان رو دیدم مادر جون کجا میری این وقت شب؟ دروغی سر هم کردم
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ از وقتی که فرهان عوضی اون حرفا رو بهم زد درگیری ذهنی شدیدی پیدا کرده بودم ترسی ازش نداشتم ولی نمیدونم چرا مدام دلشوره داشتم انگار یکی چنگ میزد تو دلم نگاهی به روسری آبی که خریده بودم انداختم، برای جلوه بود عطیه میگفت رنگ آبی خیلی دوست داره امیدوار بودم که خوشش بیاد ساعت روی طاقچه سه و ربع بعد از ظهر رو نشون میداد یه ربع دیگه شیفت کاری میرانی بود تا فردا صبح از خونه زدم بیرون و به نزدیک ترین گلفروشی رفتم، یه شاخه رز آبی هم خریدم و دِ برو که رفتیم به کوچشون که رسیدم با چندتا ماسه که تو مشتم بود به شیشه زدم مدتی گذشت که پنجره باز شد و با استرس نگاهی به اطراف انداخت با نیش باز گفتم
* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * از صدای بلند تاپ و توپ پاهام روشو سمت عقب برگردوند منو که دید ابروهاش پرید بالا
*~*~*~*~*~*~*~* سرمو بالا گرفتم، قلبم از جا کنده شد دوتا پسر هم سن و سال خودم دورش کرده بودن یکیشون دسته کیفشو که محکم نگهش داشته بود داشت میکشید اون یکی هم میخواست بزنه تو صورتش که داد بلندی زدم، دستش تو هوا موند اونها با تعجب و کمی ترس نگاهم میکردن زیبای ناشناس هم با خوشحالی و امید
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ تو کوچه امین اینا یه زمین خالی بود که عصر ها با بچه های محل اونجا فوتبال بازی میکردیم امروز هم قرار فوتبال داشتیم، تند کفشامو پوشیدم که ننه بانو صدام زد
ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺩﺭ ﺣﯿﺎﻁ ﻭ ﻇﺮﻑ ﭼﯿﻨـﯽ ﺭﻭﯼ ﺯﺍﻧــﻮﯾﺶ ﺍﻧﺎﺭﯼ ﺑﺮ ﻟﺒﺶ ﮔﻞ ﮐﺮﺩﻩ ﺳﻨﺠﺎﻗﯽ ﺑﻪ ﮔﯿﺴﻮﯾﺶ ﻗﻨﺎﺭﯼ ﻫﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﺍﻃﺮﺍﻑ ﺭﺍ ﺑﯽ ﺑﺎﻝ ﻭ ﭘﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺻﺪﺍﯼ ﻧﺎﺯﮎ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﭼﯿﻨـﯽ ﺑﺎ ﺍﻟﻨﮕﻮﯾﺶ ﻣﻀﺎﻋﻒ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺍﺵ ﺭﺍ ﮔﻮﺷﻮﺍﺭ ﺁﻧﺴﺎﻥ ﮐـــﻪ ﺩﺭ ﺑﺎﻏــﯽ ﺩﺭﺧﺘــﯽ ﻣﻬــﺮﺑﺎﻥ ﺭﺍ ﺁﻟﺒﺎﻟﻮﯾﺶ ﮐﺴــﻮﻑ ﻣﺎﻩ ﺭﺥ ﺩﺍﺩﻩ ﺳﺖ ﯾﺎ ﺑﺎﻻ ﺑلند من ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﭼﻬﺮﻩ ﭘﺎﺷﯿﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﺍﺑﺮﯾﺸﻢ ﻣﻮﯾﺶ؟؟ ﺍﮔــﺮ ﭘﯿــﭻ ﺍﻣﯿﻦ ﺍﻟﺪﻭﻟﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﮐﻤﯽ ﺍﺯ ﺳﺎﻗﻪ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺑﺒﻨﺪﻡ ﺩﻭﺭ ﺑﺎﺯﻭﯾﺶ ﺗـﻮ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺟﺪﺍ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻫﺮ ﺑﺎﺭﯼ ﺑﻪ ﺗﺮﻓﻨﺪﯼ ﯾﮑﯽ ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﺗﻠﺨﺶ ﯾﮑﯽ ﺑﺎ ﺑﺮﻕ ﭼﺎﻗﻮﯾﺶ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺗﺎﺭﯾـــﺦ ﺑﯿـــﻦ ﺧﺎﻥِ ﺩﻩ ﺑﺎ ﻣﻦ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺷﻌﺮ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺑﺎﻍ ﮔﺮﺩﻭﯾﺶ ﺭﻋﯿﺖ ﺯﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺩﺧﺘﺮﺵ ﺭﺍ ﺧﺎﻥ ﻧﺪﺍﺩ ﻭ ﻣﻦ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺯﺧﻢ ﺩﺭ ﺩﻝ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﺯﺧﻢ ﻫﻢ ﺭﻭﯾﺶ ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ حامد عسکری
^^^^^*^^^^^ عدو بدون وضو پنجه ميزند در مو خدا به خير كند زينب و بغض گلو بيا به ياري خواهر كه تار ميبينم به روي خاكِ زمين پشت كرده اي يا رو؟ گمان كنم كه براي النگويش آمد دويد دختر ِ نازت به اين سو و آن سو ♦♦---------------♦♦ ناشناس ^^^^^*^^^^^ برو بچ حالت عزا رو فعال میکنیم و تا بعده عاشورا پست نمیزاریم به عزاداری هاتون برسید و وقتتون رو برای امام حسین آزاد کنید التماس دعا
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم