فهرست مطالب
  • نوشته های اندرویدی (2,526)
  • دفتر شـعـــر (1,222)
  • دلنوشته (1,035)
  • متن زیبا (934)
  • عاشخونه ها (879)
  • انرژی مثبت (849)
  • داستانکهای زیبا (542)
  • متفرقه (303)
  • روانشناسی (265)
  • یک ذره کتاب (249)
  • پست های سریالی (249)
  • عکس و مکث (245)
  • بسته جوکها (212)
  • پیام های اوسا (164)
  • یادمون باشه (131)
  • سخنان بزرگان (129)
  • خاطره ها (125)
  • جملکس (118)
  • نهج البلاغه (117)
  • سرگرمی (98)
  • طالع بینی (86)
  • جوک های تابستون 96 (86)
  • آیا میدانید (86)
  • ترانه خونه (85)
  • داستانک های شیخ و مریدان (84)
  • داستان های دینی (77)
  • پیامک تبریک (74)
  • متن سلامتی (64)
  • خندانکس (58)
  • چیستان (57)
  • پیام تسلیت (57)
  • جوک های بهار 95 (57)
  • جوک های تابستان 94 (56)
  • نقاشی های ارسالی (51)
  • مطالب علمی (50)
  • بهلول (47)
  • جوک های تابستان 95 (46)
  • جوک بهمن 93 (41)
  • جوک های بهار 96 (41)
  • جوک های زمستان 94 (40)
  • جوک های آذر 93 (39)
  • خبرنامه (39)
  • دیالوگ های ماندگار (38)
  • داستان های ترسناک (35)
  • جوک های بهار 97 (35)
  • حدیث (34)
  • ساختاری (34)
  • چُس ناله (34)
  • جوک های بهار 94 (32)
  • جوک های زمستان 95 (32)
  • پــیامــک (30)
  • اموزش (30)
  • شرت و پرت (28)
  • ملا نصرالدین (25)
  • زنگ سلامت (19)
  • جوک های پاییز 95 (18)
  • جوک های زمستون 97 (17)
  • جوک های بهار 98 (17)
  • داستان کوتاه علمی (16)
  • جوک های پاییز 96 (16)
  • جوک های پاییز 98 (16)
  • زندگی نامه بزرگان (15)
  • دروصف محرم (15)
  • تست های روانشناسی (13)
  • جوک های پاییز 94 (13)
  • دهه شصتیا (13)
  • جوک های بهار 99 (13)
  • جوک های پاییز 97 (12)
  • جوک های زمستان 98 (12)
  • کامنتکس (10)
  • آموزش (10)
  • جوک اسفند 93 (9)
  • نرم افزار ساخت بوت (8)
  • جوک های تابستان 97 (8)
  • جوک های آبان 93 (7)
  • نبرد ها (7)
  • جوک های زمستان 96 (7)
  • گالری (6)
  • خبرنامه ی کلش آف کلن (6)
  • جوک های تابستان 98 (6)
  • داستان های مولانا (5)
  • نرم افزار های متفرقه نیمباز (5)
  • جوک های دی 93 (5)
  • کارگاه داستان نویسی (5)
  • جدا کننده ها (4)
  • نرم افزار ها (4)
  • داستان های تصویری (4)
  • فیلمنامه های طنز و خنده دار (3)
  • آموزش روباتیک (3)
  • بیس های پیشنهادی (3)
  • مپ های عجیب غریب (3)
  • آشپزی (3)
  • نرم افزار تبلیغ در روم (2)
  • نرم افزارهای فلود (2)
  • آموزش کلش آف کلنس (2)
  • مپ های مخصوص کاربران (2)
  • قوانین اتحاد (1)
  • توون هال 7 (1)
  • توون هال 8 (1)
  • توون هال 9 (1)
  • توون هال 10 (1)
  • جوک پاییز97 (1)
  • جوک های تابستان 99 (1)
  • اپ اندروید

    مردی که فرزند نداشت و مرد


    مرد ثروتمند بدون فرزندي بود که به پايان زندگياش رسيده بود،کاغذ و قلمي برداشت تا وصيتنامه خود را بنويسد

    (تمام اموالم را براي خواهرم ميگذارم نه براي برادر زادهام هرگز به خياط هيچ براي فقيران)

    ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

    اما اجل به او فرصت نداد تا نوشته اش را کامل کند و آنرا نقطه گذاري کند.پس تکليف آن همه ثروت چه ميشد؟؟؟

    برادر زاده او تصميم گرفت..آن را اينگونه تغيير دهد

    «تمام اموالم را براي خواهرم ميگذارم؟ نه! براي برادر زادهام. هرگز به خياط. هيچ براي فقيران»

    خواهر او که موافق نبود آن را اينگونه نقطه گذاري کرد

    «تمام اموالم را براي خواهرم ميگذارم. نه براي برادر زادهام. هرگز به خياط. هيچ براي فقيران»

    خياط مخصوصش هم يک کپي از وصيت نامه را پيدا کرد وآن را به روش خودش نقطه گذاري کرد

    «تمام اموالم را براي خواهرم ميگذارم؟ نه. براي برادرزادهام؟ هرگز. به خياط. هيچ براي فقيران»

    پس از شنيدن اين ماجرا فقيران شهر جمع شدند تا نظر خود را اعلام کنند

    «تمام اموالم را براي خواهرم ميگذارم؟ نه. براي برادر زادهام؟ هرگز. به خياط؟ هيچ. براي فقيران»

    ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

    نکته اخلاقي
    به واقع زندگي نيز اين چنين است
    او نسخهاي از هستي و زندگي به ما ميدهد که درآن هيچ نقطه و ويرگولي نيست و ما بايد به روش خودمان آن را نقطه گذاري کنيم
    اززمان تولد تا مرگ تمام نقطه گذاريها دست ماست

    شماوقتی که متن را خواندید، در ذهن خود اموال مرد را برای چه کسی درنظر گرفتید؟ من برای خواهر مرد

    Raha_rlp
     

    7 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    داستانکهای زیبا

    زندگی میگذرد


    post_yasaman_16_tir_1396

    * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ *

    باید خوب بد دنیا را پذیرفت
    وقت ناراحتی لبخند زد . به داشته ها
    عشق ورزید و آنهایی که رفته اند را بخاطر سپرد
    همیشه ببخشید ولی هرگز چیزی را فراموش نکنید
    از اشتباهاتتان درس بگیرید اما هرگز افسوس نخورید
    آدمها تغییر میکنند مشکلات بوجود می آیند اما یادتان باشد زندگی میگذرد

    * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ *

    ننه پـُــفـــــکـــی
    انرژی مثبت

    بسته جوک تابستونی 16 تیر 1396


    دوران زندگی آدم را چهار دوره میدونند

    یک ) دوران ژست: تا 24سالگی ست.و در این دوران آدم هر جا میره ژست میگیره و میگه من از همه بهترم☹️

    دو ) دوران قسط: دورانی ست که تا 40سالگی ست.و با قسط ازدواج شروع و همینطور فقط باید قسط وقسط و قسط بده😂

    سه ) دوران تست: تو این دوران که از 40تا 60سالگی ست باهجوم بیماریها مواجه میشیم و هی باید بریم دکتر و تست بدیم و تست بدیم و بدیم😂

    چهار ) دوران فست:که از 60سال به بالاست.و آدم به فس فس و… میفته😂

    پس منتظر روزگار خوش نباشید.از الان خود لذت ببرید

    ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦

    ‏ﯾﻪ ﻣﺪﺗﻢ ﺷﺎﯾﻌﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺳﭙﺎﻩ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﻻﻣﭙﺎﯼ ﮐﻢ
    ‏ﻣﺼﺮﻑ ﺷﻨﻮﺩ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﻭﻧﻮﻗﺖ ﺍﯾﻦ ﻋﻤﻮﯼ ﻣﻦ

    ‏ﻣﯿﺮﻓﺖ ﺟﻠﻮ ﻻﻣﭙﺎ ﻣﯿﮕﻔﺖ

    ﺟﺎﻧﻢ ﻓﺪﺍﯼ ﺭﻫﺒﺮ✋️

    ‏ﺧﯿﻠﯿﻢ ﺟﺪﯼ 😂

    ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦

    رفتیم بالای دکل رفیقم گفت از ارتفاع میترسی؟

    گفتم نه، گفت پس چرا داری میشاشی؟ 😂

    گفتم از بالا حال میده 😂

    گفت باشه اخمخه شجاع، پس حداقل زیپتو باز کن، خیس شدی

    😂😜

    ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦

    فرو کن تو شکمش

    فرو کن تو شکمش

    .
    .
    .
    .
    .
    .

    جاناتای خطاب به حضرت ابراهیم موقعی

    که نمیتونست با چاقو ،سر اسماعیل رو ببره

    😂😜

    ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦

    به طرفدارای تتلو، الناز شاکردوست، بهنوش بختیاری و سحر قریشی میگن تتلیتیا، النازیا، بهنوشیا و سحریا.

    .
    .
    .
    ..
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .

    اما طرفدارای امیرعباس گلاب همیشه بحثو عوض میکنن

    😂😁😂

    ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦

    خواهرم دیروز رفته مانتو خریده😂
    از دیروز به جای اینکه بگه
    .
    خب الان چی بپوشم؟ 😂
    .
    .
    .

    .
    .
    میگه :خب امروز کجا بریم؟😂😜

    ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦

    توی تبلیغات شوینده، بچه‌ها با هرچی دستشون میرسه خونه رو کثیف میکنن مادرا هم بعد از ناز کردن خونه رو تمیز میکنن

    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .

    منکه یادمه یه بار با مداد یه خط روی دیوار کشیدم تا یه هفته توی انباری زندگی میکردم، هر هشت ساعتم میومدن توی دهنم فلفل میریختن

    😂😜

    ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦

    الان بچه که خیلی شلوغ میکنه و از در و دیوار میره بالا بهش میگن بیش‌فعال

    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .

    زمان ما میگفتن تخم سگ

    😂😜

    ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦

    دیشب یه اس ام اس اشتباهی واسم اومده که
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    رسیدی پاریس خبر بده
    نشست هیئت مدیره هم فرداست
    برای هماهنگی بارنامه اون 10 تا مازراتی هم با نمایندگی دبی تماس بگیر😂
    .
    .
    .
    .
    .
    .

    منم پفک حلقه ای کرده بودم تو انگشتم داشتم باب اسفنجی میدیدم ، نوشتم اوکی 😂

    ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦
    یه جوری نه قیافه دارم نه پول نه هیکل نه اخلاق










    که وقتی یکی از من خوشش میاد احساس میکنم داره باهام شوخی میکنه

    😂

    ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦

    رئيس: خجالت نمي‌كشي تو اداره داري جدول حل مي‌كني؟ كارمند: چكار كنيم قربان، اين سروصداي ماشينها كه نمي‌ذاره آدم بخوابه

    😂

    ارسالی از پارسا

    ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦

    دو تا تنبل دراز كشيده بودند يكيشون داشته خميازه ميكشيده اون يكي ميگه داداش تا دهنت بازه لطفا اين اصغر ما رو هم صدا كن

    *vakh_vakh*

    ارسالی از پارسا

    ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦

    ک*ونتو میخای بشوری دمپایی خیس کردنت چیه 😂

    ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦

    پسره تو خواستگاری از یه دختره می پرسه اسم شما چیه؟ دختره می گه اسم من توی تمام باغچه ها هست. پسره می گه: آهان فهمیدم ، اسمتون شلنگه

    😂

    ارسالی از پارسا

    ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦

    روزی مرد وزنی توافق میکنند که از هم جدا شوند فردا آن روز به دادگاه میروند زن میگویید :من جدا میشوم و بچه را همراه خودم میبرم چون من آن را به دنیا آوردم
    قاضیمی گوید:اقا شما برایی دفاع از خود حرفی دارید
    مرد میگوید:اقا شما وقتی یه سکه میندازی تو دستگاه نوشابه ؛نوشابه مال تو هست یا مال دستگاه

    قاضی میگوید:تو روحت تا الان اینقدر قانع نبودن بچه ماله پدره

    ارسالی از محمدم

    ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦

    ‏تولد بابام بود اومدیم بامزه بازی در بیاریم کیکو زدیم تو صورتش😂

    ‏ازون شب به بعد دیگه هیچ مراسم شادی رو تو خونه ندیدیم

    کنترل تلویزیون هم سه روز طول کشید تا از ک#ونم درارن 😂😜

    ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

    **♥** دلاتون شاد و لباتون خندون *ghalb_sorati*

    بروبچ خنگولستان
    جوک های تابستون 96

    مادر


    khengoolestan_madar_16_tir_1396

    ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

    وقتی خیس از باران به خانه رسیدم
    برادرم گفت: چرا چتری با خود نبردی؟
    خواهرم گفت: چرا تا بند آمدن باران صبر نکردی؟

    پدرم با عصبانیت گفت: تنها وقتی سرما خوردی متوجه خواهی شد!
    اما، مادرم، در حالی که موهای
    مراخشک می کرد گفت: امان از باران بی موقع

    این است معنی مادر

    شیخ المریض
     

    7 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    متن زیبا

    بچه مثبت | قسمت اول


    هوی

    کوفت بی ادب چته؟

    طرف اومد …..بدو مٍلی ……اومدش

    ایول …من که حاضرم بشین و تماشا کن

    موهای وحشیم را با فشار زیر مقنعه ام فرستادم ولی از اونجا که یه عالمه ژل و تافت روشون خالی کرده بودم به هیچ صراطی مستقیم نبودند و از جاشون جم نمیخوردند …..بنابرین بی خیال حجاب و این حرفا شدم و به سمت او که حالا در یک قدمیم بود ، برگشتم
    صدایم را کمی کلفتر از حد معمول کردم و گفتم

     سلام علیکم برادر

    جا خورد و فقط یک ثانیه نه بیشتر نگاهش را به چشمانم دوخت و من توانستم چشمای خیلی مشکیش را ببینم
    طبق معمول همیشه نگاهش را به کفشهایش دوخت و جواب سلامم را داد و خیلی مودب گفت

    فرمایشی داشتید؟

    با صدایی که از زور خنده کمی بلندتر از لحن اولم بود گفتم

    بله،میخواستم بدونم شباهت منو کفشاتون چیه که تا منو میبینید یه اونا نگاه میکنید

    صدای خنده دوستام بلند شد بدون اینکه نگاهشون کنم دستم را به نشانه ی سکوت بالا بردم و و با دست دیگرم که در مسیر نگاه برادرمان قرار داده بودم شروع به زدن بشکن کردم و گفتم

    ببین با حرکت دستم سعی کن نگاتو بالا بیاری تا بهت نشون بدم دقیقا کجام

    زیر لب استغفر الله گفت

    سرش را بالا آورد البته نه با حرکت دست من که دقیقا جلوی صورتم قرار داشت بلکه جهت نگاهش به سمتی بود که میتوانم قسم بخورم حتی یک مگس مونث هم از آنجا رد نمیشد
    پوفی کشیدم و گفتم

    نه داداش من اینطوری نمیشه ….حتما پیش یه متخصص بینایی و یکی هم شنوایی برو چون اینبار با صوتم نتونستی پیدام کنی و بشکنی دیگر زدم

    فرمایشتونو نگفتید

    در حالی که از این همه متانت و صبرش پوزم در آستانه کش اومدن بود گفتم

    همین دیگه میخواستم تستتون کنم ببینم بعد از این دو سالی که با هم همکلاسی بودیم بینایتون بهبود پیدا کرد که انگار خدا هنوز شفاتون نداده

    باز هم بدون اینکه نگاهم کند گفت

    خوب اگه تستتون تموم شد با اجازه

    کیفش را روی شانه اش مرتب کرد و از کنارم گذشت
    با حرص پایم را روی زمین کوفتم و به این فکر کردم که تو این دوسال که چندین بار سعی در اُسکول کردن طرف داشتم به هیچ نتیجه مثبتی نرسیدم

    یکی محکم زد پس سرم کورش با لبخند گفت

    خوردی هان…هسته اش و توف کن
    براش پشت چشمی نازک کردم و گفتم

    جوجه را آخر پائیز میشمارند کوری جونم

    قبل از اینکه جوابم را بدهد نازنین با صدای جیغ جیغوش گفت

    وای بمیری ملی کشتیمون از خنده

    وای راست میگی …اگه میدونستم تو با خندیدن میمیری و دست از سر ما بر میداری هر روز برادرمونو تست میکردیم

    بهروز اومد بزنه پس کلم که جا خالی دادم و اون با عصبانیت ساختگی گفت

    هوی..با ناناز من درست صحبت کن
    حالت عق زدن به خودم گرفتم و گفتم

    نانازش ….عق
    کوفت
    شقایق وسط پرید و گفت

    بریم کافی شاپ مهمون من
    یلدا که یه نمه فاز مثبت بودنش فعال بود گفت

    وای نه بچه ها پنج دقیقه دیگه کلاسمون با سهرابی شروع میشه …….اینبار اگه نریم پدرمونو در میاره
    کورش گفت:نترس بابا این دیگه دست ملیسا را میبوسه که باز واسه سهرابی فیلم بازی کنه و خرش کنه
    هر شیش نفرمان به سمت کافی شاپ حرکت کردیم
    بچه های دانشگاه ما را اکیپ شیش تاییها می نامیدند
    کافی شاپ نزدیک دانشگاه مثل همیشه شلوغ بود و به زور جایی واسه نشستن پیدا کردیمو حسابی شقایق را تیغ زدیم
    ملیسا
    هوم
    نکنه متین برات دردسر درست کنه

    متین دیگه کدوم خریه کوری جونم

    صدبار گفتم کوری نه و کورش خان …..متینم همین برادرمونه دیگه
    یلدا با دهان پر گفت:گناه داره دیگه اذیتش نکن

    اه اه …..هنوز نفهمیدی با دهن پر نباید حرف بزنی ؟

    و رو به کورش ادامه دادم نترس بابا برادرمون اهل لو دادنو اینا نیست اگه بناش به دردسر درست کردن بود دو سال پیش تا حالا اینکارو میکرد

    بهروز گفت : آره بابا……من شنیدم خرش خیلی تو حراصت میره
    شقایق که قصد داشت بلند شود گفت:خدایی خیلی پسر آقائیه
    رو به شقایق با حرص گفتم

    چیه نکنه پسندیدیش

    اولالا تصور کن شقایق و متین فتبارک الله احسن الخالقین

    شقی بپا بیرون که میرید رو کفشت ضربدر بزنی تا تو را با دخترایی که کفشاشون شبیه کفشتند اشتباه نگیره

    احتمالا از خونه هم بیرون نمیای مبادا یه مورچه نر نگات کنه

    شقایق با بیخیالی همیشگیش گفت

    کم زر بزن پاشو ببینم چطور میخوای استادو امروز راضی کنی؟
    رو به شقایق گفتم

    خودت زر میزنی میدونی چیه تو حسودیت میشه متین جونت فقط به کفشای من نگاه میکنه نه تو

    شقایق گفت : فعلا که داره…..را میسوزونه

    بی ادب …..اصلا میدونی چیه همین جا اعلام میکنم این بچه مثبتو هم به کلکسیون دوست پسرام اضافه میکنم

    نمیتونی ملی من باهات شرط میبندم

    میتونم خوبم میتونم ….اگه من اونو خر کردم پسرا باید موهای خوشکلشونو از ته بزنند و دخترا هم یک هفته با چادر بیاند دانشگاه

    شقایق با سرخوشی گفت : اگه تو باختی چی جیگر

    من……….من

    کورش گفت : هر کاری ما گفتیم به مدت یه هفته بکنی

    تو دوباره پر رو شدی؟

    تو ذهنت منحرفه به من چه
    یلدا گفت :نه اونطوری حال نمیده ملیسا باید جلوی تمام بچه های کلاس به متین ابراز عشق کنه
    همگی با هم گفتند قبوله
    و من به این فکر کردم که چرا دوباره جوگیر شدم و شرط بستم وای اگه میباختم آبروم میرفت

    کورش که دید من جدیم باز ساز مخالف زد و گفت

    ملیسا تو را خدا بیخیال شو ………..متین با بقیه فرق داره ….بفهم اینو

    جوش نزن کوری جونم ….به جون تو نه به جون این یلدا…نه به جون دوتاییتون کاری میکنم که آقا متین تو روی همه جلومو بگیره بگه ملیسا من عاشقت شدم

    وبه جای کفشام تو جفت چشام زل بزنه

    یلدا با فریاد گفت

    خفه شو از جون خودت مایه بذار
    بیخیال جواب دادن به یلدا شدم و مانتومو از قسمت آستین جر دادمو کیف قرمز خوشکلمو روی زمین مالیدمو بعد انداختم رو شونه ام و چندتا سیلی کوچولو هم زدم تو لپای سفیدم که کمی قرمز بشه
    نازنین گفت

    وا.دیوونه شدی خدا شفات بده

    خفه ….همتون دنبالم بیاید

    شقایق گفت:آهان این باز میخواد استادو رنگ کنه

    آهان آفرین به عقل این بچه

    شقایق با حرص گفت : خاک تو سرت من از تو 1سال بزرگترم

    میدونم گلم تو فقط از نظر هیکلی و سنی بزرگتری …..عقل که حتی در حد این بهزادم نداری

    تا بهزاد و شقایق آمدند جواب دهند یلدا گفت:وای ملی این مانتو که الان آستینشو پاره کردی همونی نیست که دیروز خریدی و به خاطرش 4 ساعت من بد بختو تو پاساژ………..تاب دادی؟

    آره همونه آبجی

    شقایق رو به بچه ها گفت : پولداریه و بیدردیه و بی عقلی
    به پشت در کلاس رسیدیم و گرنه جوابش را میدادم
    از پنجره کوچک روی در نگاهی به داخل کلاس انداختم استاد مشغول درس دادن بود
    در زدمو منتظر شدم سهرابی با آن صدای کلفتش گفت : بفرمائید
    در حالی که پوستم هنوز از سیلی ها سرخ بود در را باز کردم و گفتم

    اجازه هست استاد؟

    استاد در حالی که در ماژیک وایت بردش را محکم بست و با عصبانیت رو به ما گفت

    خانم احمدی …شما و دوستاتون باز دیر رسیدید…..حتما توقع دارید که با این همه تاخیر باز راهتون بدم؟
    در حالی که گریه تصنعی میکردم گفتم

    استاد به جون همین دوستام که برام خیلی عزیزند من داشتم سر موقع میومدم دانشگاه که یه پسره عوضی مزاحمم شد و بعد به آستینم اشاره کردمو و کیفم را جلوم گرفتم و چند بار به آن ضربه زدم که باعث بلند شدن گرد و خاک شد

    و شقایق بیچاره که کنارم ایستاده بود به سرفه افتاد

    بی خیال او رو به استاد گفتم باز خدا را شکر من فنون کاراته را بلد بودم.
    استاد که تحت تاثیر اشکهایم قرار گرفته بود گفت : خیلی خوب دلیل شما موجه ..دوستاتون چی؟
    در حالی که به چهره خندان بهروز نگاه میکردم گفتم

     طبق معمول یا کافی شاپ بودند یا پارکی …..یا

    استاد محکم گفت : بقیه بیرون خانم احمدی بشینید از درس دادن انداختیدم
    شقایق بشگونی از بازوم گرفت و در گوشم گفت : خیلی نامردی

    در حالی که در کلاس را به رویشان میبستم زمزمه کردم گمشید همتون من مانتوی نازنینمو جر دادم شما بیاید سر کلاس میخواستید یکم ابتکار عمل داشته باشید و در را بستم

    با بسته شدن در کلاس به سمت بچه ها برگشتم
    اولالا………یه جای خالی درست کنار متین جونم بود

    با لبخند شییطانی که روی لبم نشست به سمتش حرکت کردم.کیفش را از روی صندلی برداشت و من تقریبا روی صندلی ولوو شدم و با لبخند پهنی گفتم

    سلام

    جوابم را زیر لبی داد و به استاد خیره شد که یعنی خفه شم و درسو گوش کنم
    بچه مثبت برای یاد داشت مطالبی که استاد روی وایت برد نوشته بود جزوه اش را باز کرد و مثل آدمهای مرتب و حال بهم زن شروع به جزوه برداری نکته به نکته کرد و بدتر از همه



    ツ نمایش کامل ツ

    رویا
     

    7 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    پست های سریالی

    حقیقتی طنز گونه


    ..*~~~~~~~*..

    فرض کنید روزی آقای ایکس یک عکس در فیس بوکش بگذارد و زیرش بنویسد: دیروز با بابام رفتیم کباب ترکی خوردیم. کارگر رستوران خیلی مرد خوبی بود. بنده خدا یه پرس مجانی سیب زمینی بهمون داد

    ممکن است – کاملا ممکن است- که پای این پست فیس بوکی کوتاه، کامنت هایی از جنس زیر گذاشته شود

    ـ منظورتان از “بنده خدا” چیست؟ یعنی چون کارگر است باید با ترحم در موردش صحبت کرد؟

    ـ بنده خدا ؟! کدام خدا؟ تا کی می خواهید به این خرافات مذهبیتان بچسبید؟

    ـ لطفا اول بفرمایید کباب ترکی را قبل از افطار خوردید یا بعد از افطار؟ البته با شناختی که از امثال شماها داریم حتما قبل از افطار بوده

    ـ من نمی فهمم این همه اصرار در مورده جنسیت کارگر و اینکه “مرد” خوبی بود یعنی چی؟ چرا نمی گویید “انسان” خوبی بود؟؟

    ـ پرس “مجانی”؟ شماها عرب پرست ها تا کی می خاهید از این کلماته عربی استفاده کنید؟ مثلا می مردی می نوشتی پرس “رایگان”؟

    ـ پرس مجانی؟ الان مثلا کلمه فرنگی “پرس” استفاده کردی خیلی با کلاس شدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    ـ آقای ایکس کباب تورکی صحیح است نه کباب ترکی

    ـ یک سوال از شما دارم: اگر رستوران کوردی می رفتید هم با همین آب و تاب خبرش را منتشر می کردید؟

    ـ از کجا فهمیدید کارگر رستوران مرد خوبی است؟ واقعا همین که یک نفر سیب زمینی مجانی به آدم بدهد می شود نتیجه گرفت که انسان خوبی است؟ به قول کارل هانس رومنیگه خوب بودن در درجه اول به میزان درجه احترام به حقوق انسانیت بستگی دارد

    ـ الان شما داری تعریف می کنی با ابوی می ری عشق و حال یعنی مملکت از وقتی روحانی اومده سر کار گل و بلبل شده دیگه؟ همه هپی ان، همه چی خوبه

    ـ آقای ایکس همین شما روز 18 بهمن 91 پست گذاشته بودید که با پدر رفته اید چلوکبابی. از اینکه وانمود میکنید الان رفته اید کباب ترکی چه نتیجه ای می خواهید بگیرید؟ که مثلا شرایط کشور در زمان دکتر روحانی بدتر شده؟

    ـ بس کنید این ادبیات پوپولیستی رو! کارگر! کارگر! ته تهش اینه که همه کارگرا خوبن، همه مهندس پولدارها بدن! آدم استفراقش می گیره

    ـ آقای ایکس همان وقت که شما کباب ترکی میل می فرمودید، کارگران در اعتصاب غذا بودند. شرم کنید

    ـ نوش جان، اما فکر نمی کنید پافشاری بی مورد بر این موضوع که پدر دارید چه طور دله هزاران کودک یتیم را آتش می زند؟ کمی حس همدردی هم بعضی مواقع بد نیست

    ـ یعنی باور کنیم شماها این قدر وضعتون بده که می خواین برین رستوران کباب ترکی میخورین؟ مردمو چی فرز کردین؟!؟

    ـ بنده مراد شما را از لفظ “بنده خدا” نمی فهمم. بندگی خدا 18 مرحله دارد که حتی ابوسعید ابوالخیر هم به 12 مرحله آن بیشتر نرسید
    مگر شما اولیاء الله هستید که با یک نگاه نشانه های بندگی پروردگار را در یک کارگر ساده ملاحظه فرمودید؟ البته بنده منکر این نیستم که آن کارگر ممکن است در حد خودش آدم بدی نباشد

    ـ خوب که چی؟ العان باید خوشحال باشیم؟

    ـ آخی!! بنده خدا! یعنی الان باید دلمون برای کارگره بسوزه؟ نمی فهمم چرا ایرانیا همش دنبال مظلوم سازین؟؟

    ـ آبراهام لینکونگ می گوید فرق ندارد کسی که غذا رو درست می کند از چه قومی تعلق داشته باشد. مهم این است که غذا انسان
    (Hooman)
    را سیر می کند

    ـ آقای ایکس این لینک را ببینید که مربوط به بدن های تکه تکه شده در بمب گذاری دیروز موگادیشو است. چرا به جای پست کباب ترکی گذاشتن در مورد این جنایت ها اطلاع رسانی نمی کنید؟

    ـ ممنون از عکس خوبتان. فقط اجازه بدهید توضیح بدهم که در زبان فارسی کلماتی مثل “بابام” و “بهمون” نادرست است. لینک مقاله مفسلی که دو سال پیش در همین مورد در فیس بوک نوشته ام را برایتان می گذارم

    ـ آدم باید خیلی وحشی باشه که گوشته یک موجود زنده رو بخوره و به این کار هم افتخار کنه. متعسفم

    ـ والا چی بگم من چهار ساله کباب ترکی می خورم تا حالا همچی چیزی ندیدم. یه کم بیشتر توضیح می دین دقیقن ماجرا از چه قرار بوده؟ من براتون پیام خصوصی هم گذاشتم جواب ندادین

    ـ خانه از پای بست ویران است. دلمون رو به چی خوش کردیم

    توضیح: مسئولیت “املای” برخی کامنت های بالا با نویسندگان محترم آنهاست

    ♦♦—————♦♦

    حسین باستانی

    شیخ المریض
     

    7 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    متن زیبا

    دفترچه خاطرات | خواستگاری


    چاکر برو بچ سره حال و باحال خنگولستان

    خب یه مقدمه لازمه بعد بریم سر بخته اصل قضایا

    کاری به قبلش نداشته باشید ، قبلشم خنده داره ها ولی خب نمیشه بگمش

    *vakh_vakh* :khak:

    خلاصه یه داستانی درست شد که ما تو هیژده سالگی یه نفرو میخواسیم

    ازین کارا هم بلد نبودیم که شماره طرف رو گیر بیاریم و خودمون بریم جلو و ازین پیامک بازیا و آمار گرفتنا و اینا متاسفانه بلد نبودیم

    از طرفی هم همیطوری که سراط مستقیمو میریم به زور از زیر عذاب الهی فرار میکنیم دیگه وای به حاله اینکه دلی رو بازیچه کنیم

    بشکنیم ، وابسطه کنیم

    بعد رومونم نمیشد به خونواده بگیم که من اونو میخوام

    شاید مسخره باشه ولی خب ، اکثر پسرا تو اون سن همچین حالتی رو دارند

    عاقا ما گفتیم چکار کنیم ، چکار نکنیم ،بیایم بگیم زن میخوایم ولی نگیم کیو میخوایم

    از همون هیژده سالگی من شروع کردم

    هی میگفتم زن میخوام ، زن میخوام

    *gerye_kharaki* *gerye_kharaki*

    بعد عاقام میگفت وخی عامو هنوز شاشت کف نکرده البته ادبیاتش یکمی تلخه و گرنه منظورش همون دهنت بو شیر میده اس

    خلاصه ما هر جا که میرفتیم هی هوار و حسین که من زن میخوام اینا برام نمیگیرن

    تو خاندان همش میرفتم با این و اون درد دل که آره من میخوام زن بگیرم یه مشت کافر نمیزارن ، میخوان منو به کصافت و بکشونن

    *vakh_vakh* *vakh_vakh*

    سه سال کارم این بود

    هر جا که میرفتم هی میگفتم زن میخوام ، برام زن نمیگیرن ، هی میگن شاشت کف نکرده ، دهنت بو شاش میده و اینا

    بعده سه سال

    بابام دیگه کفری شده بود

    همیطوری که داشت تلویزیون میدید

    من همیجوری رفتم وسط خونه ، گفتم یا برا من زن میگیرید یا میرینم کف خونه

    *baaaale* *baaaale*

    یهو عاقام از چشاش خون پاشید بیرون و از خودش بی خود شد و به یکی دیگه تبدیل شد

    گفت زن میخوای هان ؟؟؟

    یا الله کت و شلوار بپوش تا بریم خواستگاری

    منو بگی

    عرررررررررررررررررر عررررررررررررررررر

    *amo_barghi* *amo_barghi*

    میدونستم که عاقام میخواد امتحان کنه که واقعنی زن میخوام یا نه

    ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

    خلاصه آماده شدیم رفتیم خواستگاری اولی

    خواستگاری اولی خواستگاریه یه دختری بود که از سمت همسایه بقلیمون معرفی شده بود

    عاقا ما رفتیم با کت و شلوار و فرفریامم کوتاه کرده بودم چه ژونی شده بودم

    بعد نشستیم

    دیدم یا پیغمبل

    یه دختره نشسته رو صندلی رو به رویی ، مثه یه ماده خرس

    ابلفرض

    *O_0* *esteres*

    من خودم هیکلم خیلی درشته بعد این دو برابر من بود

    یه چادر سفیدم پوشیده بود

    با چش غره نگام میکرد

    منم بقل آقام نشسته بودم ریده بودم تو خودم

    هی یواش یا آرنج میزدم به دنده های بابام

    میگفتم جون ننت منو با این نفرست تو اون اتاقه میخورتمون

    *ey_khoda* *ey_khoda*

    خیلی وحشتناک بود

    هی هر لحظه احساس میکردم الان یه غرش کنه با باکسن خودشو بزنه رو میز هممونو بخوره

    :khak: :khak:

    منم استرس گرفته بودم ، اولین بار خواستگاری ، توهمات میزد به سرم

    که الان چادرو میزنه کنار یه نعره میکشه ننمو میخوره

    چون ننم بش نزدیک تر بود

    بعد من میگفتم تا بیاد ننمو بخوره با کارد آشپزخونه میپرم میزنم تو کمرش

    اصن یه وضعی بود

    *gij_o_vij* *gij_o_vij*

    خلاصه میوه و شیرینی و هر چی داشتن خوردیم و فرار کردیم

    خلاصه سن دختره یک سال بیشتر بود کنسل شد داستان

    ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

    بعد اینکه اولین خواستگاری رو رفتیم خونواده فهمیدن که نه مثی که قضیه جدیه و مثلن من واقعن زن میخوام

    خلاصه دو سه روزی گذشت دیدم پیگیر شدن برای خواستگاری دومی

    هی من با خودم کلنجار میرفتم که باو من اینا رو نمیخوام و اینا ؛ من یکی دیگه رو میخوام

    ولی خو روم نمیشد

    از طرفی میدونستم که یکی از گذینه هایی که بابام مد نظرش داره برا من همونیه که من میخوامش

    عرررررررررررررررر

    *lover* *lover*

    عاقا میخواستن قرار مدار بزارن برای خواستگاری بعدی

    من هی تو وجودم جیغ و داد میکردن که یا الله یه حرفی بزن ، یه چیزی بگو

    خلاصه رفتم پشت مبلا سرمو از پشت مبل اوردم بالا

    گفتم مملی (مثلن خودمو لوس کردم اسم بابام که محمدرضاس رو خودمونی گفتم ) ؛ گفتم مملی برید تو کار دختره فلانی

    آقا ما اینو گفتیم

    یهو همه برگشتن نگام کردن

    منم ذوق از باکسنم داشت میزد بیرون

    یهو مثه خره حالمه بدو بدو جفتک زنان پریدم رفتم تو اتاق

    *vakh_vakh* *vakh_vakh*

    اینقده ذوق داشتم ، اشک از خشتکم میبارید

    هی دوست داشتم خودمو بمالم به درو دیوار

    :khak: :khak:

    هی تو خودم عرررررر میزدم و با باکسنم گردو میشکستم و اینا

    و این خواستگاری دومی رو بیخیال بشید به هر حال نشد ، قسمت نبود

    بعد یه جوری میخواستم نشون بدم که مثلن اینم یه گزینه ساده بود و اینا

    نگفتم که دیگه زن نمیخوام و اینا

    بعد عاقا ننمم داغ کرده بودن و ازین خواستگاری کردن و خواستگاری رفتن کیف میکردن

    خلاصه اینا دیگه داغ کرده بودن و ما هی زرت و زرت با قلبی پر از عن و شکسته و نالان میرفتیم خواستگاری

    ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

    خواستگاری سومی

    ما هر دور که میرفتیم یه سری تعداد بهمون اضاف میشد

    یه بار آبجی بزرگم و دومادمون

    یه بار مادر بزرگم و اینا

    هر بار هی زیاد میشدیم

    مام میرفتیم یه جعبه شیرینی میخریدیم مثه قوم وایکینگ ها حمله میکردیم و میوه و شیرینی و هر چی داشتن میخوردیم

    هی میوردن جلو ما ، ما هم هی میخوریدیم

    خواستگاری سومی رفتیم خواستگاری یه دختر اصفهانی

    خونوادتن یک مقداری فقیر بودن و دست و بالشون بسته بود

    بعد ما نشسته بودیم دور هم و اینا یهو گفتن بیا برو تو این اتاقه حرف بزنید

    ووی خاکه عالم مو خو اصن نبلد بودم

    خشتک به دندون گرفتمو پشت دختره راه افتادم

    رفتیم تو اون اتاقه اخرش

    *palid* *palid*

    عاقا نشستیم یهو دختره یه طومار در اورد بیرون

    یه مشت سوال شروع کرد از من پرسیدن

    که اگه مثلن بچمون رید کفه خونه تو چیکار میکنی ؟؟

    اگه بخوام سره کار چیکار میکنی ؟؟

    اگه غذا شور شد چی ؟؟

    *neveshtan* *neveshtan*

    کلی سوال دیگه

    بعد من همه رو جواب دادم و اینا

    بعد که سوالا تموم شد گفت که اگه سوالی ندارید تا بریم بیرون

    بعد مو یکمی با خودم فکر کردم گفتم خیلی زشته که این همه سوال از من پرسید بعد مو بگم سوالی ندارم و اینا

    گفتم چرا یه سوالی داشتم

    *modir* *modir*

    گفت بگید

    یعد من هی فکر کردم هی فکر کردم هی فکر کردم

    دیدم هیچی به مخم نمیاد

    گفتم شما با سره کار رفتن من بعد ازدواج مشکلی دارید ؟؟

    یهو قیافش ایطوری شد

    *haaaan* *Aya*

    بعدم جوب نداد رفت بیرون

    واقعن زشته این همه سوال پرسید من جواب دادم ، یه سوال پرسیدم بلد نبود

    ویییییششش

    *dava_dokhtarone*

    ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

    رفتیم خواستگاری چهارم

    این قوم وایکینگا که خوش خوشانشون بود

    میخوردن و میپلکیدن تو این میوه ها و شیرینی ها و اینا

    خواستگاری بعدی رفتیم خونه یه یارو

    بابایه دختره مداح بود

    ننه ی دختره آرایشگر

    بعد رفتیم خونشون و اینا

    بعد مو نه چهره ام نورانیه و اینا

    به نظرم باباهه ازم خوشش میومد

    من هی میوه هاشونو میخوردم ، هی موزاشونو میخوردم ، هی فقط پسته های آجیلو میخوردم

    هی نگاه من میکرد یه چیزی زیر لب میگفت فکر کنم ذکر میگفت ، از همونجا فهمیدم که باباهه عاشقم شده

    همیجوری که موزا رو میخوردم دیدم که

    ژوووووووووووووووووووووووووووووووووولززززززززز

    *lover* *lover* *ghalb*

    یه دختری اومد از آشپزخونه بیرون یه سینی چای دستش

    اصن متشنج شدم هی موزاشونو خوردم بیشتر تر تر

    سینیو گرفت جلو من چایی برداشتم ، بعد هول کرده بودم نزدیک بود به جای مرسی ممنونم

    بگم آی لاوی یو

    ولی موز تو دهنم بود چیزی نگفتم

    بعد هی به عاقام میزدم با آرنج میگفتم خودشه

    منو با این بفرسید تو اون اتاقه

    ژووووووولز

    ژوووووووووووووووووولللللللللززززز

    *khoraki* *khoraki*

    خودشه من دلم براش داره پیت پیت میکنه

    *palid* *palid*

    ولی نفرستادن که نامردا

    *odafez* *gerye*

    خلاصه چون تاثیر پذیریه دختره از ننش که آرایشگر بود زیاد بود

    این مورد هم از سمت خونواده رد شد

    من خونوادم خیلی تقریبا مذهبی اند ، هم ننم آخونده ، هم عاقام

    بعد اینا منو به چشم کافر میبینن تو این مورد اصن نظر منو حساب نکردند

    ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

    خواستگاری پنجم که رفتیم خواستگاری یکی از هم بازیای بچگیم بود

    بعد من فقط یه خاطره ازش یادم بود

    اونم این بود

    یبار همیطوری که بازی میکردیم

    یهو گفت من از تو قد بلند ترم

    منم گفتم خلط نکن باو

    گفت راست میگم میگی نه بیا وایسیم بقل دیوار

    رفتیم بقل دیوار واسادیم

    اون بالا سره منو خط کشید

    بعد نوبت من شد که بالا سره اونو خط بکشم

    نگاه کردم دیدم که اعع ع ععع ؟؟ قدش از من بلند تره

    با مشت زدم تو شکمش دولا شد دلشو گرفت بالای باکسنش که چسبیده بود به دیواره خط کشیدم

    از من کوتاه تر شد اینطوری

    *bandari* *bandari*

    خلاصه رفتیم خواستگاریه این

    دوباره این قوم وایکینگا شروع کردن یه هپلی هپو کردن میوه ها و شیرینی



    ツ نمایش کامل ツ

    شیخ المریض
     

    7 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    خاطره ها

    نمایش بیشتر
    user_send_photo_psot

    جوووووووووووک
    جوک خنده آمیز و بامزه
    بخند
    خندانک
    خندیدن
    جوک موکی
    سایت تفریحی ...

    user_send_photo_psot

    وقتی به متین رسیدم بی اختیار زیر لب زمزمه کردم
    اونکه تو دلم جاشه با عشقی که تو ...

    user_send_photo_psot

    *~~~~~~~~*

    زن و مرد دعواشون شد
    باهم قهرن

    باهم حرف نمیزنن

    حتی به هم نگاه هم ...

    user_send_photo_psot

    ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
    از افلاطون پرسیدند
    عجیب‌ترین رفتار انسان چیست؟
    پاسخ ...

    user_send_photo_psot

    بعضی وقتا
    ﺗَﻪ ﺍُﺗُﻮﺑﻮﺱ، اون ﺻَﻨﺪَﻟﯽ ﺁﺧَﺮ، ﮐِﻨﺎﺭِ ﺷﯿﺸﻪ
    ﺑِﻬﺘَﺮﯾﻦ ...

    user_send_photo_psot

    oOoOoOoOoOoO

    محال است مصاحبه تلویزیونی خواننده های لس آنجلسی را ببینی و یک نفر از ...

    user_send_photo_psot

    ^^^^^*^^^^^

    بعضی جاها یه چیزایی میبینم که واقعا تعجب میکنم
    مثلا توسایتای مختلف و ...

    user_send_photo_psot

    دکتر شریعتی :
    کلاس پنجم که بودم پسر درشت هیکلی در ته کلاس ما می نشست که برای من ...

    user_send_photo_psot

    اول از همه برایت آرزومندم که عاشق شوی
    و اگر هستی، کسی هم به توعشق بورزد،
    و اگر ...

    user_send_photo_psot

    oOoOoOoOoOoO

    اونجا که یکی ازت میپرسه
    اصن ارزشش رو داشت؟
    تو پرت میشی تو سالهای از دست ...

    user_send_photo_psot

    *@@*******@@*

    گویند فقیری به نزد هندوانه فروشی رفت و گفت هندوانه‌ای برای رضای خدا به ...

    user_send_photo_psot

    شیخ و خرمگس

    ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﺭﻭﺯﯼ اندر میان ﺗﺪﺭﯾﺲ شیخ، ﺧﺮﻣﮕﺴﯽ قوی هیکل ...

    user_send_photo_psot

    oOoOoOoOoOoO

    بزرگترین
    پشیمانی ام
    ساعت ها جمله ساختن،
    برای کسانی بود
    که ...

    text .
    .
    .
    در حال تکمیل کردن سیستم نمایشی سایت .
    .