دیشب با خدا دعوایم شد
فکر میکردم که دیگر دوستم ندارد رفتم گوشه ای و چند قطره اشک ریختم
تا اینکه خوابم برد
صبح که بیدار شدم مادرم گفت
نمیدانی از دیشب چقدر باران امد
❤
دیشب با خدا دعوایم شد
فکر میکردم که دیگر دوستم ندارد رفتم گوشه ای و چند قطره اشک ریختم
تا اینکه خوابم برد
صبح که بیدار شدم مادرم گفت
نمیدانی از دیشب چقدر باران امد
❤
دیشب، داشتم ميخوابيدم که يهو يه پشه اومد صاف نشست رو دماغم
يه نيگا بهش انداختمو گفتم : سلام
گفت : عليک
گفتم : چيه؟
گفت: ميخوام نيشت بزنم
گفتم : بيخيال … اين دفه رو کوتا بيا
گفت: تو بميري راه نداره گشنمه
گفتم : الان ميتونم با مشتم لهت کنم
گفت : خودتم ميدوني که تا بياي بزني جا خالي دادمو مشتت ميخوره وسط دماغت
به نظر حرفش منطقي ميومد
گفتم : خيلي پستي
ي دفه آهي بلند از ته دلش کشيد و ساکت شد
گفتم چي شد؟؟
گفت : حاضري ؟
گفتم: تا جوابمو ندي نميذارم بزني
وقتي اصرارمو ديد . دستمو گرفت و گفت : دنبالم بيا
گفتم کجا؟؟؟
گفت: مگه نميخاي جواب سوالتو بدوني ؟پس هيچ نگوو و دنبالم بيا
از جام بلند شدم و باهمديگه راه افتاديم و رفتيم رفتيم و بازهم رفتيم
گفت: هنوزم اصرار داري بدوني يا همينجا کارو تموم کنم ؟؟
گفتم : اينهمه راه اومدم تا جواب سوالمو بگيرم … بريم
يهو يه لبخند زد و با دست زد به پشتم و گفت: اين پشتکارته که منو کشته
راستش از شما چه پنهون ،يه جورايي ازش خوشم اومده بود
به اين فکر ميکردم که اونقدا هم بچه بدي نيس
تو اين فکرا بودم که يهو گفت : آهاااي پسر رسيديم
گفتم : خب
گفت :خب که خب
گفتم : زهر مااار ..پس جواب سوالم چي شد؟؟
يهو ديدم اشک تو چشماش حلقه زد و سرشو انداخت پايين
گفتم :چيه ؟
گفت : اين سوراخو که ميبيني توش زنو بچم زندگي ميکنه
اونشبي که يه پيف پاف خالي کردي تو اتاقت يادت مياد ، لعنتي؟؟
گفتم : آرره .چطور ؟؟
گفت: زن من اونشب اومده بود تو اتاقت . ولي توئه بی معرفت با اون زهرماري که به خوردش دادي اونو افليج کردي . الان من موندم و70،80 تا بچه قد و نيم قد و يه زن افليج
اونم به اين خاطرکه توئه لعنتي حاضر نبودي يه چيکه از اون خونتو به ما بدی
سکوت سنگيني بينمون برقرار شد
بغضي تلخ داشت گلومو فشار ميداد . راسشو بخوايد ديگه طاقت نيووردمو زدم زير گريه
از فرداي اونشب ما باهم شديم عين دوتا دوست خوب هرشب مياد پيشمو تا دلش ميخاد ميذارم خون بخوره راستش خودش حد و حدودشو ميدونه و هيچوقت سواستفاده نميکنه حال زنشم خدارو شکر روز به روز داره بهتر و بهتر ميشه
تا اينکه ديشب ديدم دوتايي با زنش که يه عصا زير بغلش داشت
اومدن پيشم
جاي همگي خالي
دوتاييشون نشستن رو دماغم و گفتن : بزنيم ؟؟
منم خنديدمو گفتم : هرچقد دلتون ميخايد بزنيد .خوش باشيد
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
يعني تا آخر نشستي خوندي؟؟؟؟؟؟؟
واقعاکه
آدم انقدر بيكار؟؟؟
حتماً لیسانس هم داری
یعنی کار دیگه ای نداری جدن ؟؟؟ اشکال نداره
خودمم تا آخرش خوندم
بیکاریم اخه
انسان اگر انسان دیگری را بکشــد
آدم می مانــد، هر چند قاتل
ولی آدمی کـه در مقابل آدمی دیگر خم شود
دیگر آدم نیست
دکتر علے شریعتے
عشق را بی معرفت معنا مکن
زر نداری مشت خود را وا مکن
گر نداری دانش تر کیب رنگ
بین گلها زشت یا زیبا مکن
خوب دیدن شرط انسان بودن است
عیب را در این و آن پیدا مکن
دل شود روشن ز شمع اعتراف
با کس ار بد کرده ای حاشا مکن
ای که از لرزیدن دل آگهی
هیچ کس را هیچ جا رسوا مکن
زر به دست طفل دادن ابلهی ست
اشک را نظر غم دنیا مکن
پیرو خورشید یا آئینه باش
هرچه عریان دیده ای افشا مکن
مولانا
گفتم: میری
گفت: آره
گفتم: منم بیام؟
گفت: جایی که من میرم جای دو نفره نه سه نفر
گفتم: برمیگردی؟
فقط خندید
اشک توی چشمام حلقه زد، سرمو پایین انداختم، دستشو زیر چونم گذاشت و سرمو بالا اورد، گفت: میری؟
گفتم: آره
گفت: منم بیام؟
گفتم: جایی که من میرم جای یه نفره نه دو نفر
گفت: برمیگردی؟
گفتم: جایی که من میرم راه برگشت نداره
من رفتم، اونم رفت
ولی اون مدتهاست که برگشته و با اشک چشماش خاک مزارمو شستوشو میده