دیشب، داشتم ميخوابيدم که يهو يه پشه اومد صاف نشست رو دماغم
يه نيگا بهش انداختمو گفتم : سلام
گفت : عليک
گفتم : چيه؟
گفت: ميخوام نيشت بزنم
گفتم : بيخيال … اين دفه رو کوتا بيا
گفت: تو بميري راه نداره گشنمه
گفتم : الان ميتونم با مشتم لهت کنم
گفت : خودتم ميدوني که تا بياي بزني جا خالي دادمو مشتت ميخوره وسط دماغت
به نظر حرفش منطقي ميومد
گفتم : خيلي پستي
ي دفه آهي بلند از ته دلش کشيد و ساکت شد
گفتم چي شد؟؟
گفت : حاضري ؟
گفتم: تا جوابمو ندي نميذارم بزني
وقتي اصرارمو ديد . دستمو گرفت و گفت : دنبالم بيا
گفتم کجا؟؟؟
گفت: مگه نميخاي جواب سوالتو بدوني ؟پس هيچ نگوو و دنبالم بيا
از جام بلند شدم و باهمديگه راه افتاديم و رفتيم رفتيم و بازهم رفتيم
گفت: هنوزم اصرار داري بدوني يا همينجا کارو تموم کنم ؟؟
گفتم : اينهمه راه اومدم تا جواب سوالمو بگيرم … بريم
يهو يه لبخند زد و با دست زد به پشتم و گفت: اين پشتکارته که منو کشته
راستش از شما چه پنهون ،يه جورايي ازش خوشم اومده بود
به اين فکر ميکردم که اونقدا هم بچه بدي نيس
تو اين فکرا بودم که يهو گفت : آهاااي پسر رسيديم
گفتم : خب
گفت :خب که خب
گفتم : زهر مااار ..پس جواب سوالم چي شد؟؟
يهو ديدم اشک تو چشماش حلقه زد و سرشو انداخت پايين
گفتم :چيه ؟
گفت : اين سوراخو که ميبيني توش زنو بچم زندگي ميکنه
اونشبي که يه پيف پاف خالي کردي تو اتاقت يادت مياد ، لعنتي؟؟
گفتم : آرره .چطور ؟؟
گفت: زن من اونشب اومده بود تو اتاقت . ولي توئه بی معرفت با اون زهرماري که به خوردش دادي اونو افليج کردي . الان من موندم و70،80 تا بچه قد و نيم قد و يه زن افليج
اونم به اين خاطرکه توئه لعنتي حاضر نبودي يه چيکه از اون خونتو به ما بدی
سکوت سنگيني بينمون برقرار شد
بغضي تلخ داشت گلومو فشار ميداد . راسشو بخوايد ديگه طاقت نيووردمو زدم زير گريه
از فرداي اونشب ما باهم شديم عين دوتا دوست خوب هرشب مياد پيشمو تا دلش ميخاد ميذارم خون بخوره راستش خودش حد و حدودشو ميدونه و هيچوقت سواستفاده نميکنه حال زنشم خدارو شکر روز به روز داره بهتر و بهتر ميشه
تا اينکه ديشب ديدم دوتايي با زنش که يه عصا زير بغلش داشت
اومدن پيشم
جاي همگي خالي
دوتاييشون نشستن رو دماغم و گفتن : بزنيم ؟؟
منم خنديدمو گفتم : هرچقد دلتون ميخايد بزنيد .خوش باشيد
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
يعني تا آخر نشستي خوندي؟؟؟؟؟؟؟
واقعاکه
آدم انقدر بيكار؟؟؟
حتماً لیسانس هم داری
یعنی کار دیگه ای نداری جدن ؟؟؟ اشکال نداره
خودمم تا آخرش خوندم
بیکاریم اخه
7 سال پیش
خخخخخ
7 سال پیش
خخخ
بابا احساسی
7 سال پیش
شیخ میتونم رمان بنویسم؟؟؟
البته خودم ننوشتمش ولی ازش خوشم اومد گفتم برا دوستان بزارم
7 سال پیش
شیخ میتونم رمان بنویسم؟؟؟
البته خودم ننوشتمش ولی ازش خوشم اومد گفتم برا دوستان بزارم
رمانم میشه ولی فعلایکی ازبچه هامیخوادرمان بزار
7 سال پیش
شیخ میتونم رمان بنویسم؟؟؟
البته خودم ننوشتمش ولی ازش خوشم اومد گفتم برا دوستان بزارم
چجوری رمان میزاری؟
از طریق همون بخش ارسالی و اینا؟
7 سال پیش
چجوری رمان میزاری؟
از طریق همون بخش ارسالی و اینا؟
اره اجی
رمان موردمظرومیفرستی واسه شیخ
خودش ویرایشش میده
7 سال پیش
خیلی باحال بودمرسی
7 سال پیش
اها....مرسی اجی
چه رمانی میخواستی بزاری؟
7 سال پیش
چه باحال بود
7 سال پیش
من گذاشتم
7 سال پیش
اینو
7 سال پیش
سارا سر کارم گذاشتی
اینهمه نشستم خوندمش
7 سال پیش
اخی
7 سال پیش
خخخخخخ ای نامرد سرکاری بود
7 سال پیش
خخخخخخ ای نامرد سرکاری بود
7 سال پیش
7 سال پیش
وای منو بگو داشتم با چه هیجانی میخوندم:-(
هر چه میخواهد دل تنگت بگو