وایساد جلوم
بزرگترین خندشو بهم زد و گفت : سلام منو یادته ؟
گفتم :نه
خندش رفت
گفت :ولی من یادمه !من آدم فراموش کردن نیستم
با چشمای بی حالتم زل زدم توی چشماش
و گفتم: منم آدم به یاد آوردن نیستم
میدونی کسی که کم حرفه، یه راز تو دلش داره؟
میدونی کسی که زیاد گریه میکنه، معصومه؟
میدونی کسی که تمایل داره زیاد بخوابه، تنهاست؟
میدونی کسی که زیاد میخنده حتی به چیزای پیش پا افتاده و احمقانه، عمیقا غمگینه؟
میدونی کسی که نمیتونه گریه کنه، ضعیفه؟
میدونی کسی که زیاد غذا میخوره تحت تنشه؟
میدونی کسی که خیلی زود عصبانی میشه، درگیر دوست داشتن از ته قلبه؟
تو جزو کدوم دسته هایی؟
نشسته بودم کنار پنجره و داشتم محوطه دانشکده رو نگاه میکردم، درِ کلاس باز شد و اومد نشست رو به روم، یه لحظه جا خوردم، موهاشو کوتاه کرده بود، انقدر کوتاه که اگه دست میبردی لای موهاش از بین انگشت های دستت هیچ تارِ مویی بیرون نمیزد
قبل از اینکه حرفی بزنم… خندید گفت چیه؟ توام مثه بقیه میخوای بگی موی بلند خیلی بیشتر بهت میومد؟ میخوای بگی اونجوری خیلی جذاب تر بودی؟
هیچی نگفتم و فقط نگاهش کردم
ادامه داد: از صبح که اومدم دانشگاه هر کدوم از بچه ها که منو میبینن همینو بهم میگن
گفتم خب راست میگن دیگه موی بلند خیلی بیشتر بهت میومد
یکم اومد نزدیک تر زل زد تو چشمام
گفت یه سوال دارم
سرمو تکون دادم که سوالت چیه؟
گفت چرا قبل از اینکه کوتاه کنم یبار بهم نگفتی موهات قشنگه؟ چرا حتی یبار به زبون نیاوردی که فلانی موی بلند بهت میاد؟
راست میگفت، تا حالا بهش نگفته بودم، پا شد و از کلاس رفت بیرون،
فردای اونروز ندیدمش توی دانشگاه، بچه ها گفتن دیروز کارای انصرافش انجام شد و رفت واسه همیشه
یکم ناراحت شدم اما بعد یادم رفت، یه هفته از رفتنش گذشت
من کلاسهای روز دوشنبه رو بخاطر اینکه تا ظهر سرکار بودم دیر میرسیدم دانشگاه، اون دوشنبه وقتی رفتم سر کلاس دیگه اون صندلیِ ردیفِ آخر کنارِ پنجره برام خالی نبود
وقتی با بچه ها نشسته بودیم به حرف زدن، دیگه کسی نبود با یه لیوان نسکافه بیاد کنارم بشینه و وقتی داشتم الکی مخالفت میکردم و حرفای غیر منطقی میزدم با حرفام موافق باشه
دیگه کسی نبود یک ساعت توی سلف منتظر بشینه و از کلاسش بزنه که تنها ناهار نخورم
دیگه هیچ خبری از این اهمیت دادن ها نبود، اما من اینارو وقتی فهمیدم که رفته بود، واسه همیشه رفته بود، انقدر ندیدمش که رفت
میدونی ما بعضی وقتا اون کسی که باید ببینیم رو نمیبینیم، حسش نمیکنیم، انقدر بهش اهمیت نمیدیم که سرد میشه، ذوقش کور میشه
مگه آدم چقدر تحمل داره؟
وقتی یه نفر بهت اهمیت میده نیاز داره که گاهی به روش بیاری، بهش بفهمونی فلانی حواسم هستا
حتی بعضی وقتا آدم جلوی آینه که می ایسته، خودش رو از چشم اون کسی میبینه که بخاطر اون توی ظاهرش تغییر ایجاد کرده، نیاز داره یه جور دیگه نگاهش کنی، یه کلمه بگی فلانی امروز فرق کردی، آدم نیاز داره، میفهمی؟
این نیاز اگه برطرف نشه برای همیشه میره، اول رفتنش رو باور نمیکنی، چون انقدر حضور داشته، انقدر پررنگ بوده که هیچ وقت فکر نمیکردی بذاره بره
اما ببین….آدمای اینجوری وقتی رفتن، وقتی نبودن جای خالی شون بدجوری حس میشه، با توام…حواست هست؟
علی سلطانی
زمان زیادی گذشت
تا که فهمیدم همیشه اونی که میخوای نمیشه
فهمـیدم که بی تفاوتی بزرگترین انتقامه
تنفر یه عـشقه
دلخوری و ناراحتی از میزان اهمیته
غرور بزرگترین دشـمنه
فهمیدم همیشه رفتن از روی نفرت نیست
هر کی زبونش نرمه دلش گرم نیست
هر کی اخلاقش تنده جنسش سخت نیست
ظاهر دلیلی بر باطن نیست
فهمیدم هر کی میخنده بدون درد و غم نیست
فهمیدم خیلی موقع ها خواسته هات حتی با گریه التماس انجام شدنی نیست
فهمیدم گاهی اوقات تواوج شلوغی تنهاترینی اره تنهاترینی