فهرست مطالب
  • نوشته های اندرویدی (2,526)
  • دفتر شـعـــر (1,222)
  • دلنوشته (1,035)
  • متن زیبا (934)
  • عاشخونه ها (879)
  • انرژی مثبت (849)
  • داستانکهای زیبا (542)
  • متفرقه (303)
  • روانشناسی (265)
  • یک ذره کتاب (249)
  • پست های سریالی (249)
  • عکس و مکث (245)
  • بسته جوکها (212)
  • پیام های اوسا (164)
  • یادمون باشه (131)
  • سخنان بزرگان (129)
  • خاطره ها (125)
  • جملکس (118)
  • نهج البلاغه (117)
  • سرگرمی (98)
  • طالع بینی (86)
  • جوک های تابستون 96 (86)
  • آیا میدانید (86)
  • ترانه خونه (85)
  • داستانک های شیخ و مریدان (84)
  • داستان های دینی (77)
  • پیامک تبریک (74)
  • متن سلامتی (64)
  • خندانکس (58)
  • چیستان (57)
  • پیام تسلیت (57)
  • جوک های بهار 95 (57)
  • جوک های تابستان 94 (56)
  • نقاشی های ارسالی (51)
  • مطالب علمی (50)
  • بهلول (47)
  • جوک های تابستان 95 (46)
  • جوک بهمن 93 (41)
  • جوک های بهار 96 (41)
  • جوک های زمستان 94 (40)
  • جوک های آذر 93 (39)
  • خبرنامه (39)
  • دیالوگ های ماندگار (38)
  • داستان های ترسناک (35)
  • جوک های بهار 97 (35)
  • حدیث (34)
  • ساختاری (34)
  • چُس ناله (34)
  • جوک های بهار 94 (32)
  • جوک های زمستان 95 (32)
  • پــیامــک (30)
  • اموزش (30)
  • شرت و پرت (28)
  • ملا نصرالدین (25)
  • زنگ سلامت (19)
  • جوک های پاییز 95 (18)
  • جوک های زمستون 97 (17)
  • جوک های بهار 98 (17)
  • داستان کوتاه علمی (16)
  • جوک های پاییز 96 (16)
  • جوک های پاییز 98 (16)
  • زندگی نامه بزرگان (15)
  • دروصف محرم (15)
  • تست های روانشناسی (13)
  • جوک های پاییز 94 (13)
  • دهه شصتیا (13)
  • جوک های بهار 99 (13)
  • جوک های پاییز 97 (12)
  • جوک های زمستان 98 (12)
  • کامنتکس (10)
  • آموزش (10)
  • جوک اسفند 93 (9)
  • نرم افزار ساخت بوت (8)
  • جوک های تابستان 97 (8)
  • جوک های آبان 93 (7)
  • نبرد ها (7)
  • جوک های زمستان 96 (7)
  • گالری (6)
  • خبرنامه ی کلش آف کلن (6)
  • جوک های تابستان 98 (6)
  • داستان های مولانا (5)
  • نرم افزار های متفرقه نیمباز (5)
  • جوک های دی 93 (5)
  • کارگاه داستان نویسی (5)
  • جدا کننده ها (4)
  • نرم افزار ها (4)
  • داستان های تصویری (4)
  • فیلمنامه های طنز و خنده دار (3)
  • آموزش روباتیک (3)
  • بیس های پیشنهادی (3)
  • مپ های عجیب غریب (3)
  • آشپزی (3)
  • نرم افزار تبلیغ در روم (2)
  • نرم افزارهای فلود (2)
  • آموزش کلش آف کلنس (2)
  • مپ های مخصوص کاربران (2)
  • قوانین اتحاد (1)
  • توون هال 7 (1)
  • توون هال 8 (1)
  • توون هال 9 (1)
  • توون هال 10 (1)
  • جوک پاییز97 (1)
  • جوک های تابستان 99 (1)
  • اپ اندروید

    Author Archives: فآطمهـ😂

    فآطمهـ😂

    About فآطمهـ😂

    عکاس ماکانِ آینده 😹💙 •آرتیستار🥀👐

    فواید تخمه😍


    user_send_photo_psot

    عایا میدانستید این تخمه‌هه به شدت خوشمزس؟!؟ اصن نمیشه دس کشید ازش هرجا دیدید بخرید عشق کنید عاغا

    @~@~@~@~@~@

    آیا میدانید تخمه خوردن باعث بهتر کار کردن مغز می‌شود؟
    آیا میدانید تخمه شکوندن به زیباییه دندان کمک می‌کند؟
    آیا میدانید با تخمه خوردن و بیخیاله دنیا بودن میتوانید به درجات بالایی از علم و دانش نائل شوید؟
    آیا میدانید هر وخ استرس داشتید باید تخمه بخورید؟
    آیا میدانید اولین بار ٬انتر چلغوزیان٬ یک  علاف، بیکار و بی‌عار ایرانی به فضیلت تخمه شکوندن پی برد؟
    آیا میدانید مهم‌ترین یافته بشر کرم ریختن روی آفتابگردون و دست پیدا کردن به تخمه بوده؟

    آیا میدانید چلغوز یه تخمه‌س که خیلی هم خوشمزه و گرونه لعنتی؟ ناموصن میدانستید؟
    آیا میدانید با خوردن تخمه به تناسب اندام می‌رسید و قهرمان تناسب اندام جهان می‌شوید؟
    آیا میدانید با تق تق تخمه شکستن دیگر بیکاری، گرانی و مشکلات دیگر جامعه به پشم هایتان هم نخواهد بود؟
    آیا میدانید نمیشه بدون تخمه فیلم دید؟

    و در عاخر
    آیا میدانید من به همه چرت و پرتایی که در مورد تخمه براتون نوشتم اعتقاد دارم؟
    😍

    @~@~@~@~@~@

    خلاصه غصه نخورید انترا، تخمه بخورید
    😸⁦❤️⁩

    فآطمهـ😂
     

    6 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    آیا میدانید

    خاطرات خوشگل ننش|دو بیشعور


    جا داره سلامی عرض نموییم خدمته همه شوما خنگولستانیای عَیزم✋
    سری جدیده خاطراتمو باز شرو کردم اگ مورد پسند واقع بشه ادامه میدم

    @~@~@~@~@~@

    عاغا مصه یکی از خاطراتم این یکی عم برمیگرده ب اون خونه باغیه وسط جنگل تو یکی از دهاتای همدان

    شبی از شبهایه پر ستاره‌ و صگگگ درصد سیاه و تیره‌ی آسمون قشنگ اونجا بود ک اتفاقن دایی اینا و بابابزرگم اینا هم خونه ما بودن
    ی پسر دایی دارم هم سنه یاسین داداچم ک کلاس شیشم‌ان این چلغوزا

    این ننمون ب یاسین گف اوی لندهور
    (ینی پسره گلم)
    بپر از خونه خالت ی سطل ماست بگیر⁦

    خونه خالمم تقریبا نزدیک بود ولی طوری ک باید ی قسمتی از جنگل و ی جایی بدونه هیچ نوریو طی بنمویی تا برسی

    یاسین ک موجبات تفریح و دو چرخه سواریش فراهم گشتیده بود اومد با پسرداییم بره ک منم نمی‌دونم چی شد ک اونطوری شد و تحت تاثیر جَو قرار گرفته و گفتم برید کنار منم میام

    عاغا چنگیزمو
    (گوشیم هستش همون‌طور ک مستحضرید😜)
    برداشتمو اینام دو ترک ی جوری خودشونو رو دوچرخه جا کردن و رفتیم
    رفتنیش چون یکم سربالایی بود این یاسین با زور و هن هن رکاب میزد مارپیچی زیگزاگی میرفتن
    :/

    منم ک طبق معمول فاز برداشتم زدم با چنگیزم راهو براشون نورانی نمودم و افتادم جلوشون
    😎
    رسیدیم ماستو گرفتن آویزون کردن ب دسته دوچرخه و گفتن بریم حالا
    عاغا من دیدم این بی فرهنگایه خرچُسونه هی لبخند ژوکوند میزننو زیر زیرکی باهم حرف میزنن⁦
    ☹️⁩
    افتادیم تو سرازیری یهوووو تن تن رکاب زدن سرعت گرفتنو منو گذاشتن
    😨
    حالا تاریک بودنش بماند… صدا سگ و گرگ و شغال و همه چی عم میاد فق مرحوم سعدی شیرازیو نداریم با خاجه حافظ گوگولی
    😟
    همونطور ک چنگیز دستم بود با نهاااایتههه سرعت سعی میکردم برسم بشون
    ولی خب ی مشکلی بود اونم این ک بخاطر دووییدنم و چون سفت چنگیزو گرفتع بودم دسم، نورش هی چپ و راس میشد ینی در واقع جلو پامو نمی‌دیدم
    😐😑

    با هر قدم ی دور چپه راه و ی دورم راسته راهو میتونستم رویت بنمویم
    😐

    بعد همچیییین میدوییدم ک جلوی دمپاییه داشت جر میخورد قشنگ با انگشتام زمینو سنگ ریزهارو حس میکردم

    هی همینطور صگگگ دو میزدم برسم بشون و فوششون میدادم اونام با خباثت میخندیدن و تند تر میرفتن جالب اینجاس ک خودمم باشون هار هار می‌خندیدم
    😐😂😂😂
    یک آن حس کردم همی انگشتام ک ع جلوی دمپایی بیرون بودن بدددد گیر کردن ب سنگا
    😱
    تعادلمو ع دس داده نمودم حس کردم الانه ک با صورت پـَخه زمین بشم
    😰
    تو همو ثانیه ک رو هوا بودم با خودم میگفتم آیییییی فاطی الا میریزی زمین دکوراسیونت کلن عوض میشههههه
    😱😨
    آییییی ننه دخدرت جوون مرد شد… جوون مرد؟!؟

    جوون مرگ؟!؟

    هرچی
    :/
    آیییییی چلاغ شی با این دوییدنت دخدره ی کج
    😧😨
    آیی اصن صگگگ تو روحه شوما دوتا بیشور ک تند میرین مجبور شم بدووعم

    وسطه همین سخنان بودم ک ب اذن خدای متعال و با تکیه بر توان های اینجانب یجوری خودمو نگه داشتم ک فقد نیوفتم
    😩

    با اون دس انداز حس کردم چاک دمپاییه دوبرابر شد قشنگ دیگه نصف پام از دمپایی بیرون بود
    😐

    با همو فرمون ادامه دادم یکم دیگم دوییدمو جیغ جیغ کردم ک رسیدیم

    همی ک رسیدیم درحالی ک نفسم بالا نمیومد و بنظرم سیستم تنفسم اِرور404 میداد شرو کردم ب فوش
    من میگفتم اونا میخندیدن باز خودمم میخندیدم
    خلاصه ارواحه شریفشونو خیلی مورد عنایت قرار دادم
    😒

    مصه عادم ک نمیتونستم نفس بکشم
    :/
    زرتی ضربان قلب گرفتم بالای صدوپنجا بود

    از عجایب خلقت بود ک سنگ کوب نکردم

    در کل ک هرکی عم جای اون دوتا بود با اون وعضه دووییدنم سیاه و کبود میشد از خنده
    😂😂
    ولی خب عبرت گرفتم ک دیه این دوتا بیشوره چلغوزو عادم حساب نکنم
    😤😤

    @~@~@~@~@~@

    شومام عبرت بگیرین بارک‌الله
    والسلامو علیکوم و رحمت الله و برکاته✋

    فآطمهـ😂
     

    6 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    خاطره ها

    خاطرات خوشگل ننش | قر و قمیش


    بذارید ی سری اطلاعات درمورد خودم بتون بدم الان


    اولیش اینه کع خداااااااای قر و قمیشم
    💃💃
    دائـِمُ الــقـِررررره ب تمام معناااا
    💃
    ینییییی هیشکی در این حرفه بم رودست نزدع
    😎😎
    شوما چس ناله پخش کن من باش قر میدم
    💃😂
    ناله‌ی شتر حامله پخش کن من میام وسط باهاش
    😐😂💃
    در این حدم من
    شاید براتون سوال شدع باشه اما باید بگم ک نع، ننم منو در حال قر دادن ب دنیا نیاوردع

    نافمم با قر نبریدن

    @~@~@~@~@~@

    :خب بریم سراغ سوتی امروز

    داستان ع اون جایی شروع شد ک من قصد کردم برای وضو گرفتن ب ظرفشویی مراجعه کنم

    جالبه بدونید با این قر و قمیشم نمازم میخونم
    😐
    خب بلخره خدا بخشندس دگ
    😀

    بعله… درحال رفتن ب سوی آشپزخونه بودم و همینجوری واس خودم لنگ مینداختم ب در و دیوار و از این وحشی بازیا

    ب جلوی ظرف شویی رسیدم دیدم حیفم میاد قبل وضو چارتا قر ندم
    همینجوری داشتم خزجوادی میرخصیدم و آبو باز کردع بودم، اول دسامو شستم… یدفه دس چپمو بردم بالا این‌شکلی
    (☝)
    و هی دور ی دایره فرضی می‌چرخوندمش البته ب همراه قر کمر
    💃💃
    دسمم خیس بود هرچی آب بود پاچید ب در و دیوار… همینجوری داشتم این عملو تکرار میکردم ک احساس سکوت خاصی بم دست داد (خب مهم اینجاس ک من بش دس ندادم خودش ضایه شد رف)

    عارع… برگشتم دیدم ک یاسین داداشم دم آشپزخونه و ننم پای جانماز دارن این شکلی
    (😧)
    منو نیگا می‌کنن
    😐
    خیلییییی بد قر دادع بودماااا خیلییییییی افتضاح

    و مصه این کع همشو دیدع بودن
    😯

    بعد از چن ثانیه ننم ی لبخندی زد کع ی «از تو اسکل تر ندیدمِ»خاصی تو نگاش بود

    آبرو واسم نموندع بود دگه

    خعلی بیخیال برگشتم وضومو گرفتم و همونطور ک ب سمت ننم می‌رفتم با نیش باز گفتم چیهههه

    گف وااااقعن دیوانه ای تو

    ی خاعش می‌کنمی گفتم بش و رفتم دنبال کارم
    😊

    اون قضیه تموم شد رفت ب سلامتی
    😐

    ساعت هفت غروب بودش ک ننم باز ی سری ظرف و ظروف انداخت ب جونم و گفت بشور

    خودشم با یاسین رفتن تو اتاق ک بر همگان واضح و مبرهن بود ک یاسین واسه لوس بازی و خودشیرینی دنبال مادر گرام راه افتادع

    منم گفتم باعشه… ما بادی نیسیم ک با این بیدا بندری بریم

    رفتم حسن فری‌مو
    (هندزفریم😜)
    برداشتم وصل کردم ب چنگیزم ک در واقع گوشیم هسدش، آهنگ شله شله رو پلی کردم و دسکش عارو پوشیدم

    دگ براتون توضیح نمیدم ولی در حال شستن ظرفا با این آهنگ حرام بسی دااااااغووون قر دادم

    همینجوری داشتم میشستم ظرفارو ک آهنگ بعدی پلی شد… حالا چی بود؟! اون آهنگ شمالی سلیمه جان ک اصخر تازگیا گذاشتع بود

    ی سینی گرفتم دستم و با هر قر ب سمت چپ، مقدار قابل توجهی آب میپاچیدم ب سمت راست و برعکسش

    امیدوارم کمر دَدی گرام زیر بار پول آب خم نشع

    با سلیمه جان عم ترکوندم و رف آهنگ بعدیش
    💃💃

    حدس بزنید چی بود آهنگه؟!
    .
    .
    .
    بعلههههه آهنگ قدیمی و بسیاااار دوس داشتنی: دخدرهههه همسایههه شبای تابستون… گاهیییی میومد روی بوووم
    ک میدونم همتون شنیدین

    اگ نشنیدین عم ک نصف عمرتون بر فناس
    😂😐

    این دفه با این آهنگه سعی کردم رمانتیک قر بدم ولی خب هیچ فرقی با قبلیا نکرد
    💃💃💃

    رسید ب اون قسمتش ک میگه: می‌گفت دورش بگردمممم منم دورش می‌گشتمممم
    دیدم بسی شایسته‌اس ک الان دور خودم بگردم با مهارت کامل ی دور دور خودم چرخیدمممم البته بدون بستن آب

    جا دارع از همین تریبون از بابام بخاطر قبض آب عذرخواهی کنم
    😦

    همینطور داشتم ب شکل فجیییییهی واس خودم قر می‌دادم و لبخونی می‌کردم ک یک آن برگشتم دیدم ننم دم در اتاق واساده و ب صورت ترسناکی نیگام میکنع
    😨😨

    یذره خودمو جمع و جور کردم و الکی خندیدم ک اونم بخنده… ولی نع تنها ک نخندید، بلکه سرشو ب نشانه تاسف چن بار تکون داد و صحنه رو ترک کرد
    😨😦

    اون لحظه بسیااارررر دلم میخاس ک جای یکی از ظرفا می‌بودم حتی ب سینک ظرفشویی هم راضی بودم

    عارع… یدونه با دسکش خیسم زدم تو پیشونیم و از اتفاقی ک پیش اومدع بود بسی پند و اندرز و عبرت و از این چیزا گرفتم

    دییییگهههه لوس بازیو گذاشتم کنارررر
    ب خودم گفتم: اخمخ این چ وضشه جَم کن بینیم باواااا شَرَف مَرَفت ریخ کف پات
    😐😦

    یک آن تصمیمی گرفتم ک زندگیمو ساخت

    ع تصمیم کبری هم جدی تر بود این تصمیمه فاطمه

    طبق تصمیمم سعی کردم این سبک بازیا رو بذارم کنار و خیلی سر سنگین و عاغا و متین نهههه ببشقید خااانوم و متین باشم
    😎

    آهنگ رو با ی لبخونی خیلی شیک و مردونه ای ادامه دادم و هر از گاهی ی قر ریز مردونه میومدم… کلن خیلی سنگین و مردونه شدم
    💃

    بعله… وِی پس از آن اتفاق خیلی عادم شد
    😎😎

    و در عاخر شستن ظرفارو با حالت بسیار داش مشتی‌ای ب اتمام رسانیدم و بر روی چنگیزم پریده و سر ب بیابان ها نهااااادمممممم

    @~@~@~@~@~@


    این بود قر و قمیش من
    💃💃

    چاکره شومااااا… عاغا فاطمه ملقب ب خوشگل ننه باباش
    😎✌

    فآطمهـ😂
     

    7 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    خاطره ها

    خاطرات خوشگل ننش | مهر مادری


    خوشگلع ننم هسدم و هم‌اکنون میخام یکی از نمونه‌های محبت ننم نسبت ب خودمو براتون بگم
    😎

    @~@~@~@~@~@

    دیروز ننم رو مبل نشسته بود منم دراز کشیده بودم سرمو گذاشته بودم روپاش
    😚
    همینجوری مصلن داشت بهم محبت میکرد و میگف بچه بودی خیلی ملوس بودی… ی سال و نیمه بودی کامل حرف میزدی مخمونو میخوردی و
    گفتم ینی الان زمختم؟!؟
    گف ارع
    🙇
    [من کششششته مردههههه محبتتم مادر✋]

    یهو چشمش افتاد ب زنجیری ک گردنم بود و با یع اضطراب و استرس و کوفت و زهر مار ناگهانی‌یی گفت: ی زنجیر طلا داشتیم از این بلند تر بود…نیس! برم ببینم کجاس؟!؟
    😖
    همون لحظه پاشد و پاشدنش مصادف شد با افتادن سر من
    😓
    با همین قیافه سرم افتاد
    (😐)

    اوشونم خاسن دگ زیاد ناراحت نشم، همونجور ک میرف ب سوی جستجوی زنجیر گف: ناراحت نشیاااا الان میام
    😀
    [ینییییی خراااابتم ننه☺]

    منم خیلی بهم بر خوردع بود انگار زندگانی برام پوچ وبی معناشدع بود و … با همون قیافه خودمو ع رو مبل انداختم پایین
    😐
    حالا فک نکنید مبله ده بیس متر ارتفاعش بوداااا سی چل سانت ارتفاع داشت ک اول ی دستمو تکیه گاه قرار دادم ک آسیب نبینم، سپس خودمو انداختم پایین

    همونجور ک این شکلی
    (😐)
    ب سقف زل زدع بودم، یدفه مادر گرام با خوشالی وصف نشدنیی گف
    هست فاطمه!!! نارحت نباش
    😆

    منم سعی کردم محل حادثه رو با لبخند ملیحی به سوی افق ترک کنم
    😐

    @~@~@~@~@~@

    خعلی مختصر و مفید بود نع؟! سقفم بگیرین خودتون
    😐😂

    فآطمهـ😂
     

    7 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    خاطره ها

    خاطرات خوشگل ننش | غذا


    در این قسمت شاهد جنجال هایی ک سر دس پخت من به پا شد هستییییین😎

    @~@~@~@~@~@

    همین سه چار شب پیش بود که مادر گرام پختن شامو ب بنده ک خوشگلشون باشم واگذار نمودن
    😎✋
    یَک استاملبولیی درست کردم ک بیا و آب دهنتو راه بنداز
    چنان سالاد شیرازییی درست کردم ک خود شیرازیا کفشون می‌برید اگ میدیدن

    بگم بهتون ک من بابت این شامه خعلی بم فشار اومدااااا فک کنم ی دو ساعتی اصلننن ب چنگیزم دس نزدم
    اومممم راستی چنگیز گوشی جونمه… ای الهیییی ک رضوانی خانوم
    (ب پست قبلیم مراجعه شود☺☺)
    قربونه روی نقره‌ایه خوشگلش برههههه

    خلاصه کفری شدههههه بودماااااا

    اصاب مصاب نابوووود
    😠😠

    بعد تو مواد سالاد پیازم دیدم، این بود ک بیشتر هاپو شدم دور از جونم با دیدن پیاز…. اییییییی اخمخ بوگندو

    ینی عاخرای سالاد درست کردنم بود ک ب ننه گرام گفتم: گفده بااااشممممم من اصلننن نمیخام سر سفره پاشم چیز میز بیارم
    (این ینی عسیسم سفره رو خودت می‌چینی مامی ژووون)

    بعله… سفره رو چیندن… داشتیم می‌خوردیم و عاخراش بود ک مصه همیشه یاسین خانوم شکم پرست
    (یاسینو ک میشناسید؟! داداچ گرام)
    گفدش مامااااان بازم بریز
    😚😚
    منم ک بم بر خوردع بود… انتر عاغا غذایه منو خورده بود تشکرم نکردع بود… تازه بازم میخاس
    😠
    دوباره برگشت گف مامان برییییز
    😠😒
    مادر گرام عم یخورده ناز و نوز کرد و گفدش بسه سنگین میشی خابت نمی‌بره
    (البته من پریدم وسط سخن مامی رو ادامه دادم کع: خابت نمیبره می‌مونی رو دسمون😒)

    عاخرش این ننه‌مون ی کفگیر ریخ براش اونم سرشو انداخ پایین مصه چی شروع کرد ب خوردن
    😵😲
    برگشتم با حالت طلب‌کارانه‌ مخصوص خودم بش گفتم: تو هنوز تشکررر نکردی غذایه منو خوردی! ی اخم ترسناکی عم داشتم بچه قیافمو دید هیچی نگفت

    واسه این‌که ی وخ خدایه نکرده کم نیارم افزودم: گرچه ب تشکرت نیازی ندارم
    😒
    ننم از اون ور گف: دخترم مرسی غذات خیلی عالی بووود
    😆
    منم ک موهام مصه پسرا ریخده بود تو صورتم خعلی تخص شدع بودم و در عین حال حالت طلب کارانمو داشتم… دهنمم پر بود زود سرمو آوردم بالا با اعتماد ب یاروعه کامل گفدم میدونم

    مامی عم ک طبق معمول در مقابل روم کم آورد و اندکی خنده کرد
    😆

    چلغوز خان غذاشو خورد… دو قاشقش موندع بود ک باز بحثمون شد باهم

    زود بشقابشو برداشتم با ی لبخند خبیثی خالی کردم تو قابلمه

    اونم دادِش رف هوا و بازم ب ننم گف واسش بریزع و ننمون‌هم کم نذاشتن براش، تازه دوتاعم بار من کردن

    همین ک باز براش از دسپخت خوچ مزه‌ام ریخ، زود بشقابشو تو قابلمه برعکس کردم

    یاسین خانوم ب نشانه اعتراض سر ب بیابان گذاشتن و ب قول اصخر خشتک ب سر کشیدن و قهر کردن رفدن… مادر گرام دوتا آب دارشو بارم کرد این‌دفه
    😀😂

    دگ خوردیم تموم شد رف… داشتیم وسایلا رو جم می‌کردیم ک یدفه مامی گف: دخدرهههه گلممممم! قربونت برم منننننن

    اون وخ من
    (😐)
    یه عرعری کردم و گفدم: فمیدی خر شدم یا بیشتر توضیح بدم؟!؟

    اونم خعلی شیک خندید گفت وااااااایییییی چقد بامزه‌ای تو فاطمهههههه
    😍
    باز من
    (😐)
    متوجه شدین اون قربونت برم ننم واس این بود ک ظرفاشو بشورم یا نههههع؟!؟
    😒

    دگ طاقتم سر اومد زود پریدم رو چنگیزم برداشتمش و ظرفارم نشُسدم

    البته این بدین معنا هسدش ک ظرفارو فردا شستم
    😐
    ینی من نشُستمااااا ننم شُستوندش ب من
    😂

    @~@~@~@~@~@

    آرع دگ… تموم شدددد

    فآطمهـ😂
     

    7 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    خاطره ها

    خاطرات خوشگل ننش | خواب


    @~@~@~@~@~@

    ی روز کله سحر بود ک از خاب پریدم اون لحظه فقددد خاسم خابمو بنویسم ک یادم نرع
    در حدی زود از خاب بیدار شدم ک بعد از نوشتن این همهههه هنوز ساعت 9 صبح بود

    آرع. عرضم حضور اَنوَر شوما کع اینجوری خواب دیدم

    خونه دایی کوچیکه‌ام ک آق مجتبیٰ هسدش بودیم. اول لوکیشنش معلوم نبود ولی بعد فهمیدم قیطریه‌اس. قیطریه تهرانو نمیگمااااا فقد می‌دونم ک قیطریه بود اسمش… حالا تهران یا همودانشو نمی‌دونم

    ی کامپیوتر داشتن ک ویندوزشم 8 بود. خعلی له بود
    من پای اون نشسته بودم ک یدفه دایی دوساشو ریخت تو خونه

    ماشالا همه ام معتاد… چشا ب زور باز… لخ لخ راه می‌رفتن‌و … اومدن پشتم واسادن. از قضا، ب اذن خدا کامپیوتر ب گوشی تبدیل شد و اومد تو دس من
    شایدم ی گوشی از هوا اومداااا یادم نیس‌
    اونا همه جمع شدن پشتم فیلمی ک تو گوشی بودو ببینن

    فیلمو گذاشتم… با اونا ک از پشت تو حلقم بودن
    (از پشت تو حلق😐)
    داشتیم می‌دیدیم ک یذره دست من تکون خورد. یدونه از اون مفنگی ها فک کنم منو یدفه هل داد
    مم عصبیییییی… مصه اژدها دود از مماخم دراومد و .

    😬😬
    آرع… دودا ک از مماخم کاملن خارج شدن، مصه جن از رو صندلی
    (شایدم از رو زمین)
    پاشدم، همچین پاشدم ک همه حتا دایی
    (حتااااا دایی☝)
    گرخیدن رفتن گوشه اتاق! یکیشون رفت اون یکی گوشه
    رفتم بش گفتم تو بودی؟! هیچی نگفت
    ب اون یکیا گفتم کی بووود؟! گفتن اون

    دوباره برگشتم بش گفتم تو بودی؟! حنجرمو جرررر دادم بازم داد زدم: میگم تو بودیییییی؟!؟
    فک کنم گوشیه هنوز دسم بود. با حرص محکم کوبیدم ب کمرش و از اتاق اومدم بیرون رفتم پیش ننم

    همینطور ک پیش ننم نشسه‌بودم انگار چن تا از دوسای دایی جان ب جان آفرین تسلیمیدن

    قشنگ یادم نیس ولی انگار دایی با دوتاشون اومد بیرون. بعد فقد یادمه ک بازم ب اذن خدای متعال خونه ب جنگل تبدیل شد ک انگار گنج‌نامه
    (ی جای خعلی باحال ک جنگل و آبشار و ایناس تو همدان)
    بود و وسطش ی برکه لجنی حال قاطی کُن

    اونجام ی سری درگیری رخ داد ک بازم یادم نیس

    اوه اوه اینجاش باحالع دقت بفرمایید خاهشن: یذره تو جنگله راه رفتم، جنازه یکی از دوسای داییو دیدم ک از ی طنابی آویزون بود
    یدفه خیلی شیک و مجلسی کَله‌اش کنده‌شد افتاد زمین

    منم اصن نترسیدم دوباره بازگشتم ب سوی برکه یاروعه
    (بازگشت همع ب سوی آن است☝)

    بعد اونجا انگار ی گَله عادم عجیب غریب و کوچولو ک خودشونو جن معرفی کردن، مصه قوم تاتار بمون حمله کردن
    (دور از جونه قوم تاتار😐😨)
    و ی سریا رو می‌گرفتن می‌بردن

    همچنان ب اذن خدای عزّوجل دو تا از همکلاسیام ب ما ملحق شدن و جنا اونارو گرفتن بردن… منم ک ب صورت داوطلبانه جلوتر از جنا راه افتادم
    (خدایی حال می‌کنید جرعتو؟!؟😎)

    آرع… از چن‌تا تونل گلی و اینا رد شدیم و رسیدیم ب ی جایی کع انگار زیرزمین بود. بعد اونا رو بردن تو ی تونل دیگه ک بازم من باهاشون رفتم
    😛
    رفتیم ی اتاقک کوچولو… یه درو وا کردن ک البته اول من پریدم بیرون

    بعد درو یذره بستن و چن نفر دراومدن… آخرین نفراتی ک از در بیرون اومدن دوتا از شخصیت های کارتون پو بودن

    بازم آرع… اون دوتا شخصیتا ناپدید شدن. برگشتم دیدم ک بعله! ما الان رو پشت بودم یکی از این خونه دوطبقه های قدیمی همدانیم
    (درک نمی‌کنید اگ این خونه هارو ندیدع باشید😆)

    جنا برگشتن گفتن کع: اگه رضوانی خانومو پیدا نکنید آزادتون نمی‌کنیم! حالا رضوانی خانوم کیع؟! معلم ادبیات ما

    بنده خدا در عین ناز و اداش خیلی ترسناک بود
    منم ک خعلی تعجب کردم و گفتم کع: پس رضوانی خانوم جنه

    میگم چرا ی جووووریه
    (انگاری رضوانی خانوم سر دسته‌شون بود)

    اونجا من و ی عاغایی و ی خانومی تصمیم گرفتیم الفرار

    دیدیم ک یع چن‌تا
    (یه چن‌تا، یک ولی در عین حال چن‌تا )
    همسایه رو پشت بومن. نگو اون شاسکولام فک می‌کردن ما همسایشونیم
    😐
    بعد یکی از جنا خودشو شبیه پیرزن کرد اومد بالا ی زِرایی زد و رفت
    (مرصی وظیفه شناسی… اومد، زراشو ک زد خودش رفت)

    منو آغاعه و خانومع رفتیم ی نیگایی ب این دور و برا بندازیم ک دیدیم پشت بومایه بقیه مصه دهاتا گِلیه و یکی از یکی پایین‌تر میشه پرید روشون. رو یکیشون‌‌ام ی پیرمردی داشت می‌کارید… نع ینی داشت کار می‌کرد

    آغاعه ک با ما بود یدفه جوری پرید ک 2 تا پشت بومو رد کرد
    (جَلَل خاااااااالق😵)
    از پیرمرده کمک خاس

    منم از اون ور ک پشت بوما کوتاه تر بودن یواش پریدم پایین و ب خانومع‌ام گفتم بیا
    مقداری پِهِن و پشکل اونجا بود

    رفتم پیشه اونا واسادم تا خانومه همسایه هارو پیچوند و اومد

    با خانومه و آغاعه رفتیم از تو کوچه رسیدیم ب پیرمرده ک منتظرمون بود. خعلی یواش ک جنا نفمن. آرع! آروم یواش

    اون وسط… خانوم آغاعه، یا تبدیل ب ننه بابام شدن، یا ننه بابام بودن و من تازه فمیدم

    خعلی چیز جالبی بود خوشمان آمد

    خلاصع
    (حالا مصلن خلاصشه ک انقد زیاده)

    با مادر پدر گرام داشتیم فرار می‌کردیم و دور شدع‌بودیم ولی هنوز پشت بوم خونه‌هه رو می‌دیدیم ک یهو جن پیرزنیه اومد رو پشت بوم دوباره یخورده زر زد و طبق وظیفش بعده زر های گُهَر بارش محل حادثه رو ترک کرد

    همینجور داشتیم دور می‌شدیم ک من گفتم: وایییییی باباااا! خونه دایی مجتبی

    اونم گفت: قیطریههههه؟!؟

    گفتم: نگووووو اسمشو نیار الان جنا میان

    بش بگو خونه‌اش جنیه عوضش کنع
    (توروخدا علم غیبو حال می‌کنید)

    یکم دیگه ک راه رفتیم احساس کردم ک عههههه اینجا چقد شبیه مشهدههههه

    دیگه‌ام چیزی یادم نیس

    و دگر هیچ

    @~@~@~@~@~@

    فآطمهـ😂
     

    7 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    خاطره ها

    خاطرات خوشگل ننش | استخر


    در خدمت شوما هسدیم با خاطره ای دیگرررر از خوشگل ننش یا همون فاطمهههه

    user_send_photo_psot

    این عکسی ک می‌بینید… درخت گوجه سبزمونهههه
    😍
    و اونم خونمون
    😍
    البته الان سرسبز تر شدع
    😎

    @~@~@~@~@~@

    عاغاااا همون طور ک توی پست قبلیم بتون گفتم، ما ی زمین وسط جنگل تو یکی از دهاتای همدان داریم ک ترکیبی از باغ و خونه ویلایی هسدش
    (حتما میگید واااایییی چ باحال خوش بحاله خوشگل ننش😍)

    تو این باغه ما ی عالمه درخت میوه و اینا داریم

    زردآلو، هلو، سیب، آلو، خیار، خربزه، توت فرنگیییییی، گردو، …. آخ یادم رف بگم گوجهههههه سبزززز اوووممممم چ گوجه سبزییییییی چقدددد تررررش بود خدایاااا بازم میخاممممم
    (الان آب از لب و لوچه‌تون راه افتاد یا بیشتر توضیح بدم؟!؟😀)

    بعله… همه اینا ب علاوه ی خونه و ی استخر کوچولو رو اونجا داریم… راستی گفتم گوجه سبزم داریم؟!؟

    بذارید همونطور ک شوما تو فکر گوجه سبزید من دیگه خاطره رو شروع کنم واقن

    دیشب ک میشد شنبه، این داداچ ما یهو فازش گرفت استخرو پرکنه و بره آب بازیییی
    😦
    بذارید این وسط ی بیو از داداچم بدم بهتون ک آشنا شید باهاش
    یاسین خان هسدش ک معمولا توسط بابابزرگم یاسر یا ناصر صدا میشع… شوهر خالمم بش میگه سیدناصر

    کلا عشقی صداش می‌کنن

    دوازده سال هسدش ک از اون بالا با صورت پخش زمین شدن و عرصه رو برام تنگولیدن
    (فهمیدید دوازده سالشه دگ؟!)
    بسیار هم رو مخ اینجانب نشست و برخواست دارن… گاهی دیده شده بدو بدو هم دارن
    😠😒

    عارع… این یاسین خانوم ببخشید یاسین عاغا گیر داد ک من میخام استخرو پر کنم
    ☝️
    ماهم گفتیم باعشه ب درک
    😼
    گمشو داداچ ک منم هسدم باهات
    😂
    اولش ک باید میرفتیم خاک و خل توی استخرو تمیز میکردیم
    حالا من هی میگم استخر استخر فک نکنید چار متریه عاااا این استخر ما فقد چس مثقال عمق داره ک یه متر هم نمیشع

    بعله… خان داوشم رفتش موتور چاه رو زد ب برق
    (نگفتم چاهم داریم؟! راستییییی گوجه سبزم داریم😀😂)

    بعدش لوله آبی ک از چاه میومد گذاشت لب استخررر
    ماعم ک دس ب کار شدیم پاچه هارو شوت کردیم بالا ی جارو دستمون گرفتیم و افتادیم ب جون استخر
    😨
    دیگه کم کم استخره میخاس قسممون بده ک عابجی قول میدم دیگه نذارم هیچ ذره خاکی چپ نیگام کنه، شوما فقد دس بردار اینقد با اون جاروعه بی صاحاب مونده دل و روده منو چنگ نندااااااززززز

    ماعم بیخیال شدیم و گفتیم گوناه دارع و خلاصه اون آب گندو ک ترکیبی از گِل و انواع جنازه جانور به علاوه شونصد و هف نوع برگ خشک شده بود خالی کردیم پای درختا

    ینییییی اگه پدر گرام اونجا بود و می‌دید ک داریم چی می‌ریزیم پای درخت جوناش، هیچ تضمینی نمی‌کنم ک الان زنده بوده باشم
    ☝️
    علاقه خیلی عمیقی ب اون یه تیکه زمین
    (و البته درخت گوجه سبز)
    دارن دَدی خان

    دوباره گذاشتیم استخر از آب چاه پر بشه… بگم بهتون ک آب این چاه حتی تو چله تابستون ی طوریه ک انگار همین الان از اعماق قطب جنوب اومدع… در این حد یخه ینییییی

    وختی ک پر شد پریدم تو اتاق شلوارک آمریکایی دَدی رو با یه تاپ برداشتم پوشیدم
    (خداییش قیافم دیدنی بود با اون شلوارکه😂😐)
    با یاسین ک اونم ی تاپ شلوارک پوشیده بودیم پریدیم تو استخر

    سِلاح اون یه ظرف پلاستیکی کوچیک بود، مال من یه آفتابه صورتییییی

    واییییی لامصب این دل صاب مُردم پیش آفتابه هه گیر کردع
    😍
    صووووورتیهههه قِنااااااص
    😍😍
    همونطور ک از سرما داشتیم ب صورت خیلی ملیحی می‌مردیم، با سِلاح هامون آب می‌پاچیدیم به هم. بماند ک اون وسطا مادر گرام با دادن لقب «ذلیل مرده» به من و خیلی با ادب و احترام، جیغ های بنده رو خفه کردن

    ما همین‌جور هم دیگه رو از سرما می‌کشتیم ک یدفه نمی‌دونم چی شد ک آهنگ «واویلااااا لـِیلییییی» یهو بر زبان ما جاری شد
    💃💃

    همونجور ک خیلی ریز بندری می‌رفتم و آفتابه خوشگل صورتیمو پر آب کرده بودم، ی خورده تو آهنگ دَس بردم و در حالی ک ب سمت یاسین هجوم می‌بردم
    «واویلاااااا لیلییییییی نعشه شدم خیلیییییی»
    رو خوندم و یهووووو پریدم وسط ب صورت رگباری با سلاحم یاسینو هدف قرار دادم

    یـَـک حالی داد ک نگوووووو😹
    یکم این مسخره بازیو ادامه دادیم و آخرش با چَک و لقد مادر گرام از آب در اومدیم

    بر خلاف تصوراتتون سرما نخوردمممم بعلهههههه

    فقد اون شب با وجود یه پتو ک دورم پیچیده بودم بازم سردم بود و حس می‌کردم اون آب حرام استخر کاری کرده ک سیستم میستم ایمنی بدنم خراب شع و تا چن وخت احساس می‌کردم تمام عضلاتم منقبض شدن ولی خب الان خوبممممم

    مدیونید اگه فکر کنید روم کم شده و دیگه آب بازیو می‌ماچم می‌ذارکنار

    @~@~@~@~@~@

    لامصب رمانی شد واس خودش

    بازم از این چرت و پرتا براتون میذارم اگه خاشتون اومد

    فآطمهـ😂
     

    7 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    خاطره ها

    خاطره نیمچه ترسناک


    اینی که میگم، همین دیشب ینی نوزدهم تیر واسه خودم ک فاطمه ملقب به خوشگلع ننم باشم اتفاق افتاد

    ب نظر خودم ک زیاد ترسناک نیس ولی خو گفتم بذارمش دگ

    (مدیونید اگ فکر کنیو اون موقه خودمم ترسیده بودمااا)
    😼

    khengoolestan_axs

    ^^^^^*^^^^^

    اول بگم بهتون ک مامان بابام همدانی هسدن، ینی خونه مامان بزرگام تو همدانه و هر کدوم تو یه روستایی ان
    ما هر وخ که وقت اضافه بیاریم و بیکار باشیم میایم همدان

    تو دهات بابابزرگ مادریم یه خونه ویلایی داریم ک همیشه میریم اونجا می‌مونیم

    همین دیشب و چن شب پیش من و مامانم و داداشم شبا خونه بابابزرگم موندیم چون بابام کار داشت برگشته بود تهران. بعدم نمی‌شد ک تنهایی تو خونه خودمون ک وسط جنگله بخوابیم کههه
    آخه نه که اینجا اصن گرگ و شغال ندارهههه

    بعله. خونه بابابزرگم اینا فک کنم هشت نه سالی میشه ک ساخته شده… قبلا چن تا اتاق کاه گلی خیلیییی قدیمی بود که همین تازگیا خرابش کردن. این خونه کاه گلیا پشت همین خونه جدیده بودن
    چون ک هوا خیلیییی گرم میشه ما این چن شب رو بالکن خوابیدیم
    دیشب ساعت دوازده. دوازده و نیم بود ک از خونه داییم که دقیقا بغل خونه بابابزرگمه و حیاطشون ب بالکن بابابزرگم یه در داره برگشتیم. داداشم ک اصن خونه داییم موند. مامانم و بابابزرگ مامانبزرگم وقتی رخت خواباشونو پهن کردن زود خوابشون برد
    منم ک ماچالا مث همیشه خوابم نمی‌برد و داشتم آسمونو نیگا می‌کردم… بماند ک چقد کف کرده بودم می‌گفتم این یارو ماهه چه خوشگلهههه
    😍😍

    همینجوری نیگا می‌کردم و صدای سگ هارو می‌شنیدم ک هاپ‌هاپ می‌کردن… فضای بسی خوف‌ناکی بود ولی من ک ب صدای سگا عادت کرده بودم

    یکم دقت کردم دیدم نههه… ی صدای دیگه ام داره میاد
    😯😧
    ی صدایی مثه هوهو شایدم هااا هاا بود ک انگار یکی داشت ی شعری زمزمه می‌کرد… صداعه اکو داشت مثل این‌که داره از حموم میاد
    حالا حموم هم تو آخرین اتاق نزدیک خونه کاه گلی‌هاس
    هی با خودم می‌گفتم اخمخ توهم زدییییی ولی هرچی گوش می‌کردم (البته اگ خر و پف های پدربزرگ گرام اجازه می‌داد)
    بیشتر حس می‌کردم ک این زمزمه واقعیه
    😧
    همین طور چ چشامو اندازه نعلبکی گشاد کرده بودم و با دقت گوش می‌کردم یهووو صدای قدم زدن اومد
    😨😨😨
    صدا از حیاط داییم اینا بود… همون اول ب خودم گفتم ک خب حتما داییه چیزی تو ماشینش جا گذاشته
    دوباره داشتم ب زمزمه ترسناکه و خر و پف ها
    (😐)
    گوش می‌کردم ک این دفه ب صورت ناگهانی ی صدایی مث کشیدن جارو روی ی سطحی اومد… یهو لرزیدم بعد ب خودم گفتم ک اسکللللل خب حتمااااا داییه دگ

    خب حالا خودمو ب خاطر صدای قدما راضی کردم ک دایی بوده ولی اون صداها ک حالا هم قطع شده بودن
    ی ولش کنی ب خودم گفتم و سعی کردم خودمو بخوابونم

    ♦♦—————♦♦

    بدین ترتیب دیشب کپه‌امو گوذاشتم و حالام در خدمت شومام😎✋
    شومام ک می‌دونم نترسیدید
    😎
    خودمم چس مثقال اولش ترسیدم ولی بعدش گفتم همش توهمه وللش☺

    تا توهمی دیگرررر بدرود

    فآطمهـ😂
     

    7 سال پیش

    نوشته شده توسط :
    داستان های ترسناک

    نمایش بیشتر
    user_send_photo_psot

    ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺩﻟﺘﻨﮓ ِ ﺗﻮ ﺍﻡ ﺍﻗــﺮﺍﺭ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻣﮕﺮ

    ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻣﻦ ...

    user_send_photo_psot

    عاری از صبرم و طاقت نفسم بند آمد
    زیر اندوه فراقت نفسم بند آمد

    ایستادی لبه ی ...

    user_send_photo_psot

    ♦♦---------------♦♦

    چه قانونـــــــ ناعادلانه ایــــــ
    برای شروع یک ...

    user_send_photo_psot

    ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
    بیا فرنسی، این شیش پنس رو بگیر برو مغازه‌ی مری برای خودت ...

    user_send_photo_psot

    ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○

    پیشاپیش به این پسرایی که زیر ابرو بر ...

    user_send_photo_psot

    ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

    به نظرم این عکس لایک خاص می خواد
    ژست عکسو دوست دارم
    چ خوب ...

    user_send_photo_psot

    ﻣﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﺁﺏ ﮔﻔﺘﺎ ، ﻣﻦ ﻋﺎﺷﻖ
    ﺗﻮ ﻫﺴﺘﻢ ...
    ﺍﺯ ﻟﺬﺕ ﺣﻀﻮﺭﺕ ، ﻣﯽ ...

    user_send_photo_psot

    یه عمر قلیون‌کشیدیم هیچی نشد

    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    .
    ..
    .
    .
    .
    .
    .
    .

    دیروز پنج ...

    user_send_photo_psot

    در ماه رمضان چندی از مریدان ، شیخ را دیدند که دور از چشم مردم با لذت هر چه تمام تر ...

    user_send_photo_psot

    oOoOoOoOoOoO

    مومنم کردی به عشق و جا زدی
    تکلیف چیست ؟

    بر مسلمانی که کافر میشود ...

    user_send_photo_psot

    ..♥♥..................

    گاهی میان خلوت جمع
    یا در انزوای خویش
    موسیقی نگاه تو را گوش می ...

    user_send_photo_psot

    * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ *

    شخصی نزد همسایه اش رفت و گفت : گوش کن ! می خواهم چیزی ...

    user_send_photo_psot

    ►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄

    جهیزیه ی فاطمه حاضر شده بود. یک عکس قاب ...

    text .
    .
    .
    در حال تکمیل کردن سیستم نمایشی سایت .
    .