هرگز گره ام از عَلَمت واشدنے نیست
غیر از تو کسے در دل من جا شدنے نیست
از نوکر بد هم که بپرسند بگوید
ارباب به خوبے تو پیدا شدنے نیست
“السلام علیڪ یا ابا عبدالله”
هرگز گره ام از عَلَمت واشدنے نیست
غیر از تو کسے در دل من جا شدنے نیست
از نوکر بد هم که بپرسند بگوید
ارباب به خوبے تو پیدا شدنے نیست
“السلام علیڪ یا ابا عبدالله”
بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید
در این عشق چو مردید همه روح پذیرید
بمیرید بمیرید و زین مرگ مترسید
کز این خاک برآیید سماوات بگیرید
بمیرید بمیرید و زین نفس ببرید
که این نفس چو بندست و شما همچو اسیرید
یکی تیشه بگیرید پی حفره زندان
چو زندان بشکستید همه شاه و امیرید
بمیرید بمیرید به پیش شه زیبا
بر شاه چو مردید همه شاه و شهیرید
بمیرید بمیرید و زین ابر برآیید
چو زین ابر برآیید همه بدر منیرید
خموشید خموشید خموشی دم مرگست
هم از زندگیست اینک ز خاموش نفیرید
مولانا
نزدیک می آیی که شاید دورتر باشی فقط
گاهی نگاهم می کنی تا کورتر باشی فقط
گیرم نوازشهای تو اجبار تلخی بیش نیست
گاهی دعا کردم کمی مجبورتر باشی فقط
آخر حریفم میشوی، ای کاشکی با منطقت
در جنگ با احساس من کم زورتر باشی فقط
احساس تو نسبت به من با رهگذر یکسان شده
شاید کمی نسبت به من، مغرورتر باشی فقط
با بی تفاوت بودنت عاشق ترم کردی مرا
گیرم برای دیگران منفورتر باشی فقط
مثل قطار از روبرو نزدیک خواهی شد به من
نزدیک خواهی شد کمی تا دور تر باشی فقط
طاهره اباذری هریس
کاش میشد هیچکس تنها نبود
کاش میشد دیدنت رویا نبود
گفته بودی با تو میمانم
ولی
رفتی و گفتی که اینجا جا نبود
سالیان سال تنها مانده ام
شاید این رفتن سزای من نبود
من دعا کردم برای بازگشت
دستهای تو ولی بالا نبود
باز هم گفتی که فردا میرسه
“کاش روز دیدنت فردا نبود”
بعده آرامشِ باران ، که بسیار گریست
آب در شکم گرفتن ؛ همه چاله های شهر
دست به دست هم سپردند ُ ، شدن عذاب من
با تموم لذتِ کودکی هر بار ، پریدی به میان چاله ایی
دله تو شاد و سرت خوش به همین چاله ی آب
من و یک خسته درونه من ، ازین بیخبری
که چقدر سخت حواسم به لباست بوده
که مبادا نشود خیس و تو بیمار ببینم
دلنوشته از شیخ المریض