فهرست مطالب
  • نوشته های اندرویدی (2,526)
  • دفتر شـعـــر (1,222)
  • دلنوشته (1,035)
  • متن زیبا (934)
  • عاشخونه ها (879)
  • انرژی مثبت (849)
  • داستانکهای زیبا (542)
  • متفرقه (303)
  • روانشناسی (265)
  • یک ذره کتاب (249)
  • پست های سریالی (249)
  • عکس و مکث (245)
  • بسته جوکها (212)
  • پیام های اوسا (164)
  • یادمون باشه (131)
  • سخنان بزرگان (129)
  • خاطره ها (125)
  • جملکس (118)
  • نهج البلاغه (117)
  • سرگرمی (98)
  • طالع بینی (86)
  • جوک های تابستون 96 (86)
  • آیا میدانید (86)
  • ترانه خونه (85)
  • داستانک های شیخ و مریدان (84)
  • داستان های دینی (77)
  • پیامک تبریک (74)
  • متن سلامتی (64)
  • خندانکس (58)
  • چیستان (57)
  • پیام تسلیت (57)
  • جوک های بهار 95 (57)
  • جوک های تابستان 94 (56)
  • نقاشی های ارسالی (51)
  • مطالب علمی (50)
  • بهلول (47)
  • جوک های تابستان 95 (46)
  • جوک بهمن 93 (41)
  • جوک های بهار 96 (41)
  • جوک های زمستان 94 (40)
  • جوک های آذر 93 (39)
  • خبرنامه (39)
  • دیالوگ های ماندگار (38)
  • داستان های ترسناک (35)
  • جوک های بهار 97 (35)
  • حدیث (34)
  • ساختاری (34)
  • چُس ناله (34)
  • جوک های بهار 94 (32)
  • جوک های زمستان 95 (32)
  • پــیامــک (30)
  • اموزش (30)
  • شرت و پرت (28)
  • ملا نصرالدین (25)
  • زنگ سلامت (19)
  • جوک های پاییز 95 (18)
  • جوک های زمستون 97 (17)
  • جوک های بهار 98 (17)
  • داستان کوتاه علمی (16)
  • جوک های پاییز 96 (16)
  • جوک های پاییز 98 (16)
  • زندگی نامه بزرگان (15)
  • دروصف محرم (15)
  • تست های روانشناسی (13)
  • جوک های پاییز 94 (13)
  • دهه شصتیا (13)
  • جوک های بهار 99 (13)
  • جوک های پاییز 97 (12)
  • جوک های زمستان 98 (12)
  • کامنتکس (10)
  • آموزش (10)
  • جوک اسفند 93 (9)
  • نرم افزار ساخت بوت (8)
  • جوک های تابستان 97 (8)
  • جوک های آبان 93 (7)
  • نبرد ها (7)
  • جوک های زمستان 96 (7)
  • گالری (6)
  • خبرنامه ی کلش آف کلن (6)
  • جوک های تابستان 98 (6)
  • داستان های مولانا (5)
  • نرم افزار های متفرقه نیمباز (5)
  • جوک های دی 93 (5)
  • کارگاه داستان نویسی (5)
  • جدا کننده ها (4)
  • نرم افزار ها (4)
  • داستان های تصویری (4)
  • فیلمنامه های طنز و خنده دار (3)
  • آموزش روباتیک (3)
  • بیس های پیشنهادی (3)
  • مپ های عجیب غریب (3)
  • آشپزی (3)
  • نرم افزار تبلیغ در روم (2)
  • نرم افزارهای فلود (2)
  • آموزش کلش آف کلنس (2)
  • مپ های مخصوص کاربران (2)
  • قوانین اتحاد (1)
  • توون هال 7 (1)
  • توون هال 8 (1)
  • توون هال 9 (1)
  • توون هال 10 (1)
  • جوک پاییز97 (1)
  • جوک های تابستان 99 (1)
  • اپ اندروید

    Author Archives: مـ(◍•ᴗ•◍)ــن

    مـ(◍•ᴗ•◍)ــن

    About مـ(◍•ᴗ•◍)ــن

    سلام هرکی جواب نده خره میخوای رد شی رد شو ولی یادت باشه جواب ندادی خری😜😈😎😆😏😉

    چن تا مطلب طنز دیگه😃


    * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ *

    مادری برای دیدن پسرش مسعود ، مدتی را به محل تحصیل او یعنی لندن آمده بود
    او در آنجا متوجه شد که پسرش با یک هم اتاقی دختر بنام ویکی زندگی می کند

    کاری از دست مادر بر نمی آمد و از طرفی هم اتاقی مسعود هم خیلی خوشگل بود
    او به رابطه میان آن دو ظنین شده بود و این موضوع باعث کنجکاوی بیشتر او می شد
    مسعود که فکر مادرش را خوانده بود گفت : من می دانم که شما چه فکری می کنید ، اما من به شما اطمینان می دهم که من و ویکی فقط هم اتاقی هستیم

    حدود یک هفته بعد ، ویکی پیش مسعود آمد و گفت : از وقتی که مادرت از اینجا رفته ، قندان نقره ای من گم شده ، تو فکر نمی کنی که او قندان را برداشته باشد ؟

    مسعود هم در جواب گفت: خب، من شک دارم ، اما برای اطمینان به او ایمیل خواهم زد

    او در ایمیل خود نوشت :مادر عزیزم، من نمی گم که شما قندان را از خانه من برداشته اید، و در ضمن نمی گم که شما آن را برنداشتید اما در هر صورت واقعیت این است که قندان از وقتی که شما به تهران برگشتید گم شده

    چند روز بعد، مسعود یک ایمیل به این مضمون از مادرش دریافت نمود: پسر عزیزم، من نمی گم تو کنار ویکی می خوابی! ، و در ضـــمن نمی گم که تو کنارش نمی خوابی . اما در هر صورت واقعیت این است که اگر او در تختخواب خودش می خوابید ، حتما تا الان قندان را پیدا کرده بود

    * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ *

    یــه بـار هـم مـاشـیـن و بـرداشـتـیـم و بــا بـچـه هـا رفـتـیـم بـیـرون
    حـالا صـدای ضـبـط تـا آخـر زیـاد هـمـه هـم داشـتـیـم مـی رقـصـیـدیـم تـو مـاشـیـن، خـلاصـه یـهـو یــه افـسـرِ جـلـومـون رو گـرفـت گـفـت بـزن بـغـل

    مـنـم به بـچـه هـا گـفـتـم ادای ایـن بـچـه بـاحـالا و بـا مـعـرفـتـها رو در بـیـاریـن بـیـخیال شـه جـریـمـه نـکـنـه

    خـلاصـه پـلـیـسـه گـفـت ایـن چـه وضـع رانـنـدگـیـه؟
    مـاشـیـن بـایـد بـخـوابـه پـارکیـنـگ

    یــهـو مـنـم کـف و تـف قـاطـی کـردم گـفـتـم مـیـدونـی مـن کـیـم؟؟؟
    اصـلا حـواسـت هـسـت بـا کـی داری حـرف مـیزنـی؟
    بـگـم کـیـم ؟؟؟
    بــــــگـــــم؟؟؟

    رفیـقام هـم اومـدن جـلـو دهـنـمـو گـرفـتـن گـفـتـن بـیـخـیـال نـگـو بـهـش گـنـاه داره اخــراج مـیـشه

    افـسـره هـم رنـگشـو بــاخـت و آب دهـن قـورت داد گـفـت: نـه نـمـیـدونـم، بـبـخـشـیـد شـمـا کـی هــسـتـیـن؟؟؟

    مـنـم بـا یـه صـدای خـسـتـه بـش گـفـتـم: مــن یــه پــرنــدم ,آرزو دارم تـــو بــاغــم بــاشــی…مــن یــه خــونــه ی سـرد و تــاریــکــم
    (بـچـه هـا هـم دس مـیـزدن)

    هـیـچـی دیـگ هـمـگـی دور هــم بـا افـسـره کـلـی خـنـدیـدیـم و گـفـت بـاهـاتـون کـلـی حـال کـردم بـچـه هـای بـاحـالـی هـسـتـیـن
    آخـر سـر هـم ۵۰ تـومـن جـریـمـه شـدیـم و مـاشـیـن هـم رفـت پـارکـیـنـگ و بــانـدهـاش هـم بـاز کـرد و خــودمـون هـم بـردن تست اعـتـیـاد دادیـم و هــمـه چــی بـه خـیـر و خـوشـی تـمـوم شـد

    * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ *

    دوستی تعریف می کرد که صبح یک زمستان سرد که برف سنگینی هم آمده بود مجبور شدم به بروجرد بروم

    هوا هنوز روشن نشده بود که به پل خرم آباد رسیدم… وسط پل به ناگاه به موتوری که چراغ موتورش هم روشن نبود برخوردم… به سمت راست گرفتم، موتوری هم به راست پیچید… چپ، موتوری هم چپ

    خلاصه موتوری لیز خورد و به حفاظ پل خورد و خودش از روی موتور پرت شد توی رودخونه… وحشت زده و ترسیده، ماشین رو نگه داشتم و با سرعت رفتم پایین ببینم چه بر سرش اومد ، دیدم گردن بیچاره ۱۸۰ درجه پیچیده… با محاسبات ساده پزشکی، با خودم گفتم حتما زنده نمونده

    مایوس و ناراحت، دستم را گذاشتم رو سرم و از گرفتاری پیش آماده اندوهگین بودم… در همین حال زیر چشمی هم نیگاش می کردم،… باحیرت دیدم چشماش را باز کرد

    گفتم این حقیقت نداره… رو کردم بهش و گفتم سالمی…؟

    با عصبانیت گفت: په چونه مثل یابو رانندگی موکونی…؟

    با خودم گفتم این دلنشین ترین فحشی بود که شنیده بودم… گفتم آقا تو رو خدا تکون نخور چون گردنت پیچیده

    یک دفعه بلند شد گفت: شی پیچیده؟ شی موی تو؟ هوا سرد بید کاپشنمه از جلو پوشیدم سینم سرما نخوره

    * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ *

    😃😃😃😃😃😃

    مـ(◍•ᴗ•◍)ــن
    جوک های بهار 97

    چن تا مطلب طنز


    user_send_photo_psot

    @~@~@~@~@~@

    رفته بودم فروشگاه.. یكي از اين فروشگاه بزرگا، اسم نميبرم تبليغ نشه براش

    يه پيرمرد با نوه اش اومده بود خريد، پسره هي زِر زٍر مي كرد
    پيرمرد مي گفت: آروم باش فرهاد، آروم باش عزيزم

    جلوي قفسه ي خوراكي ها، پسره خودشو زد زمين و داد و بيداد
    پير مرده گفت: آروم فرهاد جان، ديگه چيزي نمونده خريد تموم بشه

    دَم صندوق پسره چرخ دستي رو كشيد چنتا از جنسا افتاد رو زمين

    پيرمرده باز گفت: فرهاد آروم! تموم شد، ديگه داريم ميريم بيرون

    من كف بُر شده بودم
    بيرون رفتم بهش گفتم آقا شما خيلي كارت درسته اين همه اذيتت كرد فقط بهش گفتي فرهاد آروم باش

    پيرمرده با اين قيافه
    😐
    منو نگاه كرد و گفت: عزيزم، فرهاد اسم مَنه! اون پدر سگ اسمش سيامكه
    😂😂😐

    @~@~@~@~@~@

    قضیه ماله چند سال پیشه که با خاندان رفتیم خواستگاری واسه یکی از دوستان

    همه نشسته بودن و آخرای مجلس بود
    (اصن مذاکرات خوب پیش نرفته بود)
    که من حالت اضطرار دسشویی شماره ۱ (کوچیک) رو حس کردم با یه اشاره به پدرم قضیه رو گفتم اونم با اشاره به مامانم گفت و مامانم با یه چش قره ی فجیع و دلربا فهموند که از جات تکون نخور

    تو همین آژیر قرمز بود که عروس قضیه رو فهمید و اونم به باباش با ایما و اشاره فهموند باباش هم به بابام گفت بابام هم بلند داد زد: سرویس بهداشتی کجاست فرشید یه کار کوچیک داره

    و مادر عروس راه و نشونم داد

    تو دسشویی اعصاب مصابم ناجور داغون بود و زیر لب به زمین و زمان لعنت می فرستادم اصن حواسم به شیر آب که باز مونده نبود همونجوری داشتم دستام رو می شستم که اومدم طی یک حرکت تکنیکی شیر رو ببندم و پام آوردم بزنم رو شیر اهرمی که خرد زیر شیر شیر کامل باز شد و هول شدم پام و آوردم پایین که گیر کرد به شلنگ و جهت شلنگ از حالت عمود درومد و بست پلاستیکی که با یک پیچ بسته شده بود درومد

    و خودش و شلنگ پخش زمین شدن
    ( دقیقا کمربند به پایین شلوار به حالت شلپی درومد)

    حالا من مونده بودم و یه شلوار کاملا خیس با یه خرابکاریه وحشتناک

    اومدم درستش کنم که یاد این فیلمای کانال ۵ افتادم
    (شاید برای شما اتفاق بیفتد )

    همیشه میگه اول کار که خرابکاری کردی برو خودت و لو بده منم خیلی شیک و مجلسی مامانم و صدا زدم و همه در نهایت ناباوری شاهد خیس شدن یک جوان ۱۹ ساله دردسشویی بودن حدود یک دقیقه همه
    😐
    بودن بعد یهو بابام
    😂😂
    اینجوری شد با صدای بلند خندید و بعد همه شوروع کردن به خنده و مامانم اومد دم دسشویی و
    (دلم می خواست گریه کنم آخه انقدر خیس بودم که نمیتونستم برم بیرون داشت چکه میکرد )

    جورابام رو دراورد و به هر زحمتی بود رفتم تو راه پله وایستادم و منتظر که ملت بیان بیرون ، در همین لحظه سوپرمن زنده شد
    (داماد و می گم )
    و به پدر عروس گفت مته دارین اونم رفت مته آورد و شروع کردن به بازسازی خرابکاری بنده حالا منم رو پله ها پلیز وِیتم

    خلاصه کنم ۱ ساعت من ول معطل بودم که خرابکاری درست شد و همه با خنده تشریف آوردن بیرون

    فقط و فقط بخاطر کار من وصلت سر گرفت و الان این خانواده یک بچه دارن که هفته ی پیش بدنیا اومد
    😂😂

    @~@~@~@~@~@

    ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﺳﺮ ﮐﻼﺱ ﺭﻭﺍﻧﺸﻨﺎﺳﯽ ﺑﺨﺶ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺑﻮﺩﯾﻢ . ﺍﺳﺘﺎﺩﻩ (زن) ﺻﺪﺍﻡ ﮐﺮﺩ ﮔﻔﺖ : ﺗﻮ ﮐﻪ ﺧﺠﺎﻟﺘﯽ ﻧﯿﺴﺘﯽ ﺑﯿﺎ ﭘﺎﯼ ﺗﺨﺘﻪ ﻧﻘﺶ ﭘﺴﺮﯼ ﺭﻭ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﻦ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﺎﺩ ﺑﻪ ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﺍﺑﺮﺍﺯ ﻋﻼﻗﻪ ﮐﻨﻪ، ﭼﯽ ﻣﯿﮕﯽ ﺑﻬﺶ؟

    ﮔﻔﺖ ﻣﻨﻢ ﻣﺜﻼ ﺍﻭﻥ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﺍﻡ

    ﮔﻔﺘﻢ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺭﻭﻡ ﻧﻤﯽ ﺷﻪ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﺧﺘﺮﺍ ﺑﮕﻢ ﮐﻪ , ﺿﺎﯾﺲ

    ﺍﺳﺘﺎﺩ : ﻧﻪ ﺭﺍﺣﺖ ﺑﺎﺵ ﻓﻘﻂ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﯾﻢ ﻧﻘﺎﻁ ﺿﻌﻒ ﻭ ﻗﻮﺕ ﻭ ﻧﺤﻮﻩ ﺑﯿﺎﻧﺖ ﺭﻭ ﺍﺯ ﻟﺤﺎﻅ ﺭﻭﺍﻧﺸﻨﺎﺳﯽ ﺑﺮﺭﺳﯽ کنیم

    ﺣﺎﻻ ﮐﻞ ﮐﻼﺱ ﺳﺎﮐﺖ ﻣﻨﺘﻈﺮﻥ ﯾﻪ ﭼﯿﺰ ﺑﮕﻢ ﺑﺘﺮﮐﻦ , ﻣﻨﻢ ﻓﺮﺻﺖ ﻃﻠﺐ ﺯﻝ ﺯﺩﻡ ﺗﻮ ﭼﺸﻤﺎﯼ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺑﺎﺻﺪﺍﯼ ﻧﺎﺯﮎ ﮔﻔﺘﻢ : ﺷﻼﻡ، ﻣﻦ ﯾﻪ ﺟﻮﺟﻮﯼ ﮐﻮﺷﻮﻟﻮﺍﻡ، ﻫﻮﺍ ﺷﺮﺩﻩ، ﺑﻒ ﻣﯿﺎﺩ، ﻣﯿﺰﺍﻟﯽ ﺗﻮ ﻗﻠﺒﺖ ﺑﻤﻮﻧﻢ؟؟
    (“:

    ﯾﻌﻨﯽ ﮐﻼﺱ ﺗﺮﮐﯿﺪﺍ , ﺧﺪﺍﯾﯽ ﺗﺼﻮﺭ ﮐﻨﯿﺪ ﺻﺤﻨﺮﻭ، ۵۰ ﺳﺎﻟﺸﻪ ﻃﺮﻑ

    ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﮐﻪ ﺍﺷﮏ ﺍﺯ ﭼﺸﺎﺷﻮﻥ ﻣﯽ ﺑﺎﺭﯾﺪ , ﺍﺳﺘﺎﺩﻣﻮﻥ ﻫﻢ ﺧﺪﺍﯾﯿﺶ ﺑﺎﺟﻨﺒﻪ ﺑﻮﺩ ﻓﻘﻂ ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﮔﻔﺖ ﺑﺮﻭ ﺑﺸﯿﻦ ﺗﻮ ﺁﺩﻡ ﺑﺸﻮ ﻧﯿﺴﺘﯽ :))))))))

    @~@~@~@~@~@

    اگه خوشتون نیومد شرمنده دیگهههه 🙂

    مـ(◍•ᴗ•◍)ــن
    جوک های بهار 97

    انواع استرس


    ^^^^^*^^^^^

    در کلاس درس استاد دانشگاه خطاب به یکی از دانشجویان میگه انواع استرس رو توضیح بده و استرس واقعی کدومه

    دانشجو میگه دختر زیبائی رو کنار خیابان سوار میکنی. اما دختره کمی بعد توی ماشینت غش می کنه. مجبور می شی اونو به بیمارستان برسونی. در این لحظه دچاراسترس آنهم از نوع ساده‌ میشی

    در بیمارستان به شما می گن که این خانم حامله هست و به تو تبریک میگن که بزودی پدر میشی. تو میگی اشتباه شده من پدر این بچه نیستم ولی دختر با ناله ای میگه چرا هستی. در اینجا مقدار استرس شما بیشتر میشه. آن هم از نوع هیجانی

    در خواست آزمایش دی.ان.ای می کنی. آزمایش انجام میشه و دکتر به شما میگه : دوست عزیز شما کاملا بیگناهی ، شما قدرت باروری ندارید و این مشکل شما کاملا قدیمی و بهتر بگویم مادرزادیه

    خیال تو راحت میشه و سوار ماشینت میشی و میری. توی راه به سمت خونه ناگهان به یاد ۳ تا بچه ت میفتی …؟ و اینجاست که استرس واقعی شروع میشه
    *vakh_vakh* *vakh_vakh* *vakh_vakh*

    ^^^^^*^^^^^

    مـ(◍•ᴗ•◍)ــن
    نوشته های اندرویدی

    مامان تو زنی یا مرد!!؟🤔😎


    ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪

    من مشغول تماشای سریال ، دخترم بدو بدو اومد و پرسید

    دخترم : مامان تو زنی یا مردی ؟

    من : زنم دیگه پس چی ام ؟

    دخترم : بابا ، چی اونم زنه ؟

    من : نه مامانی بابا مرد

    دخترم : راست میگی مامان ؟

    من : اره چطور مگه ؟

    دخترم : هیچی مامان ! دیگه کی زنه ؟

    من : خاله بتی ، خاله مریم ، خاله آرزو ، مامان بزرگ

    دخترم : دایی سعید هم زنه ؟

    من : نه اون مرده

    دخترم : از کجا فهمیدی زنی ؟

    من : فهمیدم دیگه مامان، از قیافه ام

    دخترم : یعنی از چی ؟ از قیافه ات

    من : از اینکه خوشگلم

    دخترم : یعنی هر کی خوشگل بود زنه‌ ؟

    من : اره دخترم

    دخترم : بابا از کجا فهمید مرده

    من : اونم از قیافش فهمید . یعنی بابایی چون ریش داره و ریشهاشو میزنه و زیاد خوشگل نیست مرده

    دخترم : یعنی زنا خوشگل مردا زشتن ؟

    من : اره تقریبا

    دخترم : ولی بابایی که از تو خوشگلتره

    من : اولا تو نه شما بعدشم باباییت کجاش از من خوشگلتره ؟

    دخترم : چشاش

    من : یعنی من زشتم مامان ؟

    دخترم : آره

    من : مرسی

    دخترم : ولی دایی سعید هم از خاله بتی خوشگلتره

    من : خوب مامان بعضی وقتها استثنا هم هست

    دخترم : چی اون حرفه که الان گفتی چی بود

    من : استثنا یعنی بعضی وقتها اینجوری میشه

    دخترم : مامان من مردم

    من : نه تو زنی

    دخترم : یعنی منم زشتم

    من : نه مامان کی گفت تو زشتی تو ماهی ، ولی تو الان کودکی

    دخترم : یعنی من زن نیستم ؟

    من : چرا جنسیتت زنه ولی الان کودکی

    دخترم : یعنی چی ؟

    من : ببین مامان همه ی ادما شناسنامه دارن که توی شناسنامه شون جنسیتشون مشخص میشه جنسیت تو هم توی شناسنامه ات زنه

    دخترم : یعنی منم مامانم ؟

    من : اره دیگه تو هم مامان عروسکهاتی

    دخترم : نه ، مامان واقعی ام ؟

    من : خوب تو هم یه مامان واقعی کوچولو برای عروسکهات هستی دیگه

    دخترم : مامان مسخره نباش دیگه من چی ام ؟

    من : تو کودکی

    دخترم : کی زن میشم ؟

    من : بزرگ شدی

    دخترم : مامان من نفهمیدم کیا زنن ؟

    من : ببین یه جور دیگه میگم . کی بتو شیر داده تا خوردی بزرگ شدی

    دخترم : بابا

    من : بابات کی بتو شیر داد ؟!!!؟

    دخترم : بابا هر شب تو لیوان سبزه بهم شیر میده دیگه

    من : نه الان رو نمی گم ، کوچولو بودی ؟

    دخترم : نمی دونم

    من : نمی دونم چیه ؟ من دادم دیگه

    دخترم : کی؟

    من : ای بابا ولش کن ، بین مامان ، زنها سینه دارن که باهاش به بچه ها شیر میدن ، ولی مردا ندارن

    دخترم : خب بابا هم سینه داره

    من : اره داره ولی باهاش شیر نمی ده !! فهمیدی

    دخترم : خوب منم سینه دارم ولی شیر نمی دم پس مردم

    من : ای بابا ببین مامان جون خودت که بزرگ بشی کم کم می فهمی

    دخترم : الان می خوام بفهمم

    من : خوب هر کی روسری سرش کنه زنه هر کی نکنه مرده

    دخترم : یعنی تو الان مردی میریم پارک زن میشی

    من : نه ببین ، من چیه تو میشم ؟

    دخترم : مامانم

    من : خوب مامانا همشون زنن و باباها همشون مردن

    دخترم : اهان فهمیدم

    من : خدا خیرت بده که فهمیدی ، برو با عروسکهات بازی کن

    نیم ساعت بعد

    دخترم : مامان یه سوال بپرسم
    من : بپرس ولی در مورد زن و مرد نباشه ها

    دخترم : در مورد ماهی قرمزه است

    من : خوب بپرس

    دخترم : مامان ماهی قرمزه زنه یا مرده ؟

    :من
    😐

    ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪

    مـ(◍•ᴗ•◍)ــن
    جوک های بهار 97

    سیندرلا«اگه نویسندش ایرانی بود🙃»


    *♥♥♥♥*♥♥♥♥*

    یکی بود ، دو تا نبود ، زیر گنبد کبود که شایدم کبود نبود و آبی بود ، یه دختر خوشگل بی پدر مادر زندگی می کرد. اسم این دختر خوشگله سیندرلا بود که بلا نسبت دخترای امروزی، روم به دیوار روم به دیوار ، گلاب به روتون خیلی خوشگل بود

    سیندرلا با نامادریش که اسمش صغرا خانم بود و ۲ تا خواهر ناتنیاش که اسمشون زری و پری بود زندگی می کرد . بیچاره سیندرلا از صبح که از خواب پا می شد باید کار می کرد تا آخر شب

    آخه صغرا خانم خیلی ظالم بود . همش می گفت سیندرلا پارکت ها رو طی کشیدی؟ سیندرلا لوور دراپه ها رو گرد گیری کردی؟ سیندرلا میلک شیک توت فرنگیه منو آماده کردی ؟

    سیندرلا هم تو دلش می گفت : ای بترکی ، ذلیل مرده ی گامبو ، کارد بخوره به اون شکمت که ۲ متر تو آفسایده ، و بلند می گفت : بعله مامی صغی
    ( همون صغرا خانم خودمون )

    خلاصه الهی بمیرم برای این دختر خوشگله که بدبختیهاش یکی دو تا نبود . . القصه ، یه روز پسر پادشاه که خاک بر سرش شده بود و خوشی زیر دلش زده بود ، خر شد و تصمیم گرفت که ازدواج کنه

    رفت پیش مامانش و گفت مامان جونم

    مامانش : بعله پسر دلبندم

    شاهزاده : من زن می خوام

    مامانش : تو غلط می کنی پسره ی گوش دراز ، نونت کمه ، آبت کمه؟ دیگه زن گرفتنت چیه؟

    شاهزاده : مامان تو رو خدا ، دارم پیر پسر می شم ، دارم مثل غنچه ی گل پرپر می شم …..

    مامانش در حالی که اشکش سرازیر شده بود گفت : باشه قند عسلم، شیر و شکرم، پسر گلم، می خوای با کی مزدوج شی؟

    شاهزاده : هنوز نمی دونم ولی می دونم که از بی زنی دارم می میرم

    مامانش : من از فردا سراغ می گیرم تا یه دختر نجیب و آفتاب مهتاب ندیده و خوشگل مثل خودم برات پیدا کنم

    خلاصه شاهزاده دیگه خواب و خوراک نداشت . همش منتظر بود تا مامانش یه دختر با کمالات و تحصیل کرده و امروزی براش گیر بیاره

    یه روز مامانش گفت : کوچولوی عزیز مامان ، من تمام دخترای شهر رو دعوت کردم خونمون، از هر کدوم که خوشت اومد بگو تا با پس گردنی برات بگیرمش

    شاهزاده گفت : چرا با پس گردنی
    مامانش گفت : الاغ ، چرا نمی فهمی ، برای اینکه مهریه بهش ندی، پس آخه تو کی می خوای آدم بشی ؟

    روز مهمونی فرا رسید ، سیندرلا و زری و پری هم دعوت شده بودند

    زری و پری هزار ماشاالله ، هزار الله اکبر ، بزنم به تخته ، شده بودند مثل ۲ تا بچه میمون
    اما سیندرلا ، وای چی بگم براتون شده بود یه تیکه ماه ، اصل ماه کیلویی چنده ، شده بود ونوس شایدم…
    ( مگه من فضولم ، اصلا” به ما چه شبیه چی شده بود )

    صغرا خانم حسود چشم در اومده سیندرلا رو با خودش نبرد ، سیندرلا کنار شومینه نشست و قهوه ی تلخ نوشید و آه کشید و اشک ریخت . یهو دید یه فرشته ی تپل مپل با ۲ تا بال لنگه به لنگه، با یه دماغ سلطنتی و چشمای لوچ جلوی روش ظاهر شد سیندرلا گفت: سلام

    فرشته : گیریم علیک. حالا آبغوره می گیری واسه من ؟

    سیندرلا : نه واسه خودم می گیرم

    فرشته : بیجا می کنی ، پاشو ببینم ، من اومدم که آرزوهات رو بر آورده کنم ، زود باش آرزو کن

    سیندرلا : آرزو می کنم که به مهمونیه شاهزاده برم

    فرشته : خوب برو ، به درک ، کی جلوی راهتو گرفته دختره ی پررو؟ راه بازه جاده درازه

    سیندرلا : چشم میرم ، خداحافظ

    فرشته : خداحافظ

    سیندرلا پا شد ، می خواست راه بیفته . زنگ زد به آژانس ، ولی آژانس ماشین نداشت
    زنگ زد به تاکسی تلفنی ولی اونجا هم ماشین نبود

    زنگ زد پیک موتوری گفت : آقا موتور دارید؟
    یارو گفت : نه نداریم

    سیندرلا نا امید گوشی رو گذاشت و به فرشته گفت ؟ هی میگی برو برو ، آخه من چه جوری برم؟

    فرشته گفت : ای به خشکی شانس ، یه امشب می خواستم استراحت کنم که نشد ، پاشوبیا ببینم چه مرگته !!! بلاخره یه خاکی تو سرمون می ریزیم

    با هم رفتند تو انباری ، اونجا یدونه کدو حلوایی بود ، فرشته گفت بیا سوار این شو برو ، سیندرلا گفت : این بی کلاسه ، من آبروم می ره اگه سوار این بشم

    فرشته گفت :خوب پس بیا سوار من شو
    😐

    سیندرلا گفت : یه آناناس اونجاست فرشته جون ، به دردت می خوره؟

    فرشته : بعله می خوره

    سیندرلا : پس مبارکه انشاالله

    خلاصه فرشته چوب جادوگریش و رو هوا چرخوند و کوبید فرق سر آناناس و گفت : یالا یالا تبدیل شو به پرشیا

    بیچاره آناناس که ضربه مغزی شده بود از ترسش تبدیل شد به یه پرشیای نقره ای

    فرشته به سیندرلا گفت : رانندگی بلدی؟ گواهینامه داری؟

    سیندرلا : نه ندارم

    فرشته : بمیری تو ، چرا نداری؟

    سیندرلا : شهرک آزمایش شلوغ بود نرفتم امتحان بدم

    فرشته : ای خاک بر اون سرت ، حالا مجبورم برات راننده استخدام کنم. فرشته با عصاش زد تو کله ی یه سوسک بدبخت که رو دیوار نشسته بودو داشت با افسوس به پرشیا نگاه می کرد

    سوسکه تبدیل شد به یه پسر بدقیافه ، مثل پسرای امروزی

    سیندرلا گفت : من با این ته دیگ سوخته جایی نمیرم

    فرشته : چرا نمیری؟
    😐

    سیندرلا : آبروم می ره
    😦

    فرشته : همینه که هست ، نمی تونم که رت باتلر رو برات بیارم

    سیندرلا : پس حداقل به این گاگول بگو یه ژل به موهاش بزنه

    خلاصه گاگول ژل زد به موهاش و با هر بدبختی بود حرکت کردند سمت خونه ی پادشاه. وقتی رسیدند اونجا دیدیند وای چه خبره!!!!! شکیرا اومده بود اونجا داشت آواز می خوند ، جنیفر لوپز داشت مخ پدر پادشاه رو تیلیت می کرد
    زری و پری هم جوگیر شده بودند و داشتند تکنو می زدند . صغرا خانم هم داشت رو مخ اصغر آقا بقال راه می رفت (آخه بی چاره صغرا خانم از بی شوهری کپک زده بود ) خلاصه تو این هاگیر واگیر شاهزاده چشمش به سیندرلا افتاد و یه دل نه صد دل عاشقش شد

    سیندرلا هم که دید تنور داغه چسبوند و با عشوه به شاهزاده نگاه کرد و با ناز و ادا اطوار گفت : شاهزاده ی ملوسم منو می گیری ؟

    شاهزاده : اول بگو شماره پات چنده ؟

    سیندرلا : ۳۷

    شاهزاده در حالی که چشماش از خوشحالی برق می زد گفت : آره می گیرمت ، من همیشه آرزو داشتم شماره ی پای زنم ۳۷ باشه

    خلاصه عزیزان من شاهزاده سیندرلا رو در آغوش کشید و به مهمونا گفت : ای ملت همیشه آن لاین ، من و سیندرلا می خواهیم با هم ازدواج کنیم ، به هیچ خری هم ربط نداره

    همه گفتند مبارکه همه گفتند مبارکه و بعد هم یک صدا خوندند : گل به سر عروس یالا … داماد و ببوس یالا

    سیندرلا هم در کمال وقاحت شاهزاده رو بوسید و قند تو دلش آب شد ( بعد هم مرض قند گرفت و سالها بعد سکته کرد و مرد) سپس با هم ازدواج کردند و سالهای سال به کوریه چشم زری و پری و صغرا خانم ، به خوبی و خوشی در کنار هم زندگی کردند و شونصد تا بچه به دنیا آوردند

    *♥♥♥♥*♥♥♥♥*

    مـ(◍•ᴗ•◍)ــن
    نوشته های اندرویدی

    ضایع😃پایان 2


    ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○

    خدایا من چی به این بگم؟اینجوری
    😒
    نگاش کردم که پیچید تو علی چپ

    ـ بیا اینم کادو
    😆

    ‍ـ مـــــــــــــرســــــــی
    😍

    جعبه رو باز کردم… یه انگشتر فوق العاده ساده و کاملا مخالف سلیقه من… با این حال خیلی خوشال شدم
    (آی ام اسکل🤓)

    ـ انقد درد سر کشیدم تاخریدمــــــــش که دیگه داشتم بیخیالش می شدم

    ـ چرا؟

    ـ اول عکسشو تو اینترنت دیدم … بعد انقد از این طلافروشی به اون طلا فروشی رفتم تا دیگه بالاخره سفارش دادم برام آوردن
    😋😋😋

    ـ چرت نگو دیگه خودم دیدم رفتی از پشت ویترین مغازه ی داغون انتخاب کردی
    😑😑😑

    ـ نه بابا اشتباه میکنی من که اینو از اونجا نخریدم
    😅😅😅

    چن دیقه اینجوری
    😒😒😒
    نگاش کردم که گفت

    ـ حالا درسته از اون مغازه خریدمش ولی دیگه تو یه تشکر کنی بد نیس

    ـ ممنون
    😏😏😏
    یه گل از پشت سرش درآورد و به طرفم گرفتش. گل کاملا مضخرفی بود
    😝😝😝

    از اون گلایی که وقتی میبینی ایجوری میشی
    ಠ_ಠ
    به هر حال گل و ازش گرفتم

    ـ واقعا ممنون خیلی خوشال شدم
    (ارواح عمم😉)

    ـ خواهش میکنم
    😋
    کاری نکردم
    😏

    ـ آره واقعا
    😒😒😒
    ـ چیزی گفتی؟

    ـ نه … تو راحت باش
    😐

    گوشیشو برداشت . پاشو گذاشت رو پاش. هر چیَم کیک بود خورد
    😑😑😑
    گفتم راحت نه دیگه نا این حد
    😞😞😞

    داشتم ایجوری
    😞
    نگاش میکردم که سرشو آورد بالا و ایجوری
    🙄🙄🙄🙄🙄🙄
    نگام کرد که حرصی شدم اساســــــــــــــــی

    مردک علاف. رفته یه کیک خرید که بدرد خودش می خوره
    یه انگشتر خریده که اگه نمی خرید راضی تر بودم
    گل… گلو که دیگه نگو… پوففففففففففففففففففف

    سرمو بالا گرفتم و نفس عمیق کشیدم. احساس میکردم خون به مغزم نمیرسه. اِ اِ اِ مردک… استغفر الله… نگا کن تورو قرعان… فک کن آدم سال اول ازدواجش باشه تولد زنش باشه زنش من باشه اونوقت تازه یادشم بره که مجبور بشم با یه شماره دیگه با اسم همراه اول بهش پی ام بدم و خودم
    خودمممم خبرش کنم
    😲😲😲

    اوه اوه ببخشید من عصبی شدم از ذهنم در رفت
    😔😔😔
    پس حالا که گفتم میگم دیگـــــه… من که دیدم این یادش نمیاد یه سیمکارت دیگه برداشتم و بهش به اسم همراه اول پی ام دادم

    چون یه جورایی می دونستم گیج تر از ای حرفان که بخواد به شماره دقت کنه
    😳😳😳…
    حالا اتفاقیه که افتاده میگی چیکار کنم حالا نه که وقتی فهمید تولدمه سنگ تموم گذاشت. اصن من ترسیدم این انقد سنگ میزاره سنگا تموم شن
    😑
    والا
    😐

    حالا من داشتم مثل چی حرص میخوردم(موریانه)اون مثل چی خونسرد بود(شتر)زنگ در از فکر کشیدم بیرون .رفتم آیفن و برداشتم یه مرد موتوری بود
    😕😕😕

    ـ کیه؟
    😕

    ـ شما غذا سفارش داده بودین؟

    با خودم زمزمه کردم
    ـ من … غذ…ااا سفا.. آهااااا آره آره ولی خیلی وقت پیش سفارش داده بودم چون خونه نبودیم فک کردم اومدین و رفتین ظاهرا دوباره اومدین
    😁😁😁

    ـ نه نه تازه الان اومدم

    ـ چی الان اومدین
    😲
    یعنی چی الان اومدم
    😲
    یعنی میخوای بگی شما همیشه بیرون برتون این مدلیه؟
    عادت دارین دو روز بعد غذا رو ببرین تحویل بدین؟
    😲
    اینم جز قوانینتونه حتما؟
    😡
    اگه الان ما مهمون داشتیم چی؟اصن مهمون و ولش کن… مهمون بره بمیره
    اگه ما این جا از گشنگی تلف میشدیم بعد می خواستیــ

    پرید وسط حرفم مرتیکه(این همون مردیکه هستش منتها مرتیکه مشدد و با تاکید بیشتری بیان میشه میدونم اصلا حرفم منطقی نبود و مثل بقیه حرفام زر زر بود ولی خب چیکار کنم… کلا منطق من بی منطقیه والسلام
    😋😋😋)

    ـ حالا که نه شما مهمون داشتین.. تازه از سومالی برگشتین.. نه اَ گشنگی مردین…
    😑😑😑
    حالام بیاین غذا رو ببرین بالا مبلغم پرداخت کنین فقط سریع تر چون باید غذای بقیه م تحویل بدم اگرم
    😑😑😑

    ـ یعنی چی آقا !!؟این چه وضعشه !!؟ مردم و معطل خودتون میکنین اگه میخواسیم یه ماه بعد از سفارشمون غذا رو تحویل بگیریم که خودمون غذا درس میکردیم
    😡😡😡
    این چه سیستمیه که دارین!!؟
    😡😡
    اصن مشتریم دیگه ندارین ایجوری اگه باشه
    😡😡

    ـ چطوره یه نامه براشون بنویسین!!!؟
    😑

    ـ چطوره شمام غذا رو برگردونین!!؟
    😐

    ‍ـ پس کنسلی و پرداخت کنین لطفا
    😏

    ـ راسی غذا چیچی داریم!!؟
    *جناب همسر*

    ـ کوفت

    ـ 😕😕😕

    ـ جناب شما چن لحظه تشریف داشته باشین من الان میام مبلغ و پرداخت میکنم

    *یارو*: برای کنسلی!!
    😏

    ـ نه غذا رو میگیرم ازتون مبلغم پرداخت میکنم
    😶
    خب…دیگه به هر حال مشکل تو سیستم پیش میاد دیگه
    😅

    ـ بله شما درست میفرمایید
    😏😏

    آیفون و گذاشتم و رفتم تو کیفم پول برداشتم و دوییدم از پله ها پایین آسانسورمون به صورت عمده نقش هویج و ایفا میکرد
    😐😐😐😐
    تا رسیدم پایین نفسم بالا نمیومد
    پولو گرفتم جلو یارو و عین یوز پلنگ وایسادم نفس نفس زدن
    😣😣😥😥😥😥

    ـ آااااا…..ولی اینکه کمه

    ـ چی…می..گی تو!!؟ حالت خوش..
    😣😣😣
    نیسا
    😥😥😥

    ـ خانم یعنی چی هی دارین دبه میکنین
    😬😬😬
    از اولش که کلی سرم غر زدی که دیر اومدی و سیستمتون مشکل داره و اینا اینم از الان که نصف پولم نیوردی خو آخه با ده تومن به کی دو پرس غذا میدن که ما بدیم!!؟
    😠😠😠

    ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○

    مـ(◍•ᴗ•◍)ــن
    نوشته های اندرویدی

    ضایع😃 ادامه ادامه2


    ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○

    ـ خب حالا خودتو کشتی، من مزاحم شدم خوبه؟

    ـ 😆😆😆

    ـ چته ؟ خوو حوصله ام سر رفته بود
    😔😔

    ـ هیچی . می خوای بریم بیرون؟

    ـ آره
    😄😄😄

    ـ خب آماده شو بریم

    واییییییییی ههههههههههه حتمی می خواد سوپرایزم کنه
    😁😁😁😁😁😁😁😁😁😁😁😁😁😁😁😁😁
    سریع آماده شدم
    (یه مانتو زرشکی. یه جین سورمه ای و کتونی مشکی…اااااا شالو یادم رفت بگم شالم یه شال زرشکی)

    خوب اگه الان لباسش به طور اتفاقی بامن ست شده باشه یعنی دوسم داره .باهمین افکار فضاییم از اتاق زدم بیرون و رفتم دسشویی بعد از تقریبا سه چار دیقه اومدم بیرون .رفتم تو سالن دیدم رو مبل نشسته

    ـ بریم؟ جناب همسر

    ـ بریم
    و در همین حین چشمم به لباسش افتاد
    (یه تیشرت توسی با شلوار مشکی و کفش اسپرت توسی
    😐😐😐)

    یعنی حتی یه وجه اشتراک هم قابل مشاهده نبود .پس ای رمانا چه…می خورن؟
    😠😠😠

    بیخیال، اصن بهش فک نمی کنم .ارزش فک کردن نداره .آروم .آروم .آره. همینه
    😤😤😤😤
    از خونه بیرون زدیم و سوار ماشین شدیم .ماشین روشن شد و حرکت کردیم

    ـ کجامیری؟

    ـ کجا بریم؟

    ـ از من می پرسی؟همه ی مردم ایجوری زناشونو می برن بیرون؟خیلی بیشوری به خدا

    ـ چته تو امروز؟می خوای بریم یه واکسن هاری بزن

    ـ 😠
    ـ جهت محکم کاری گفتم
    😅

    برگشتم طرف پنجره و اصن محلش ندادم. ایش پسره ی بیشور

    ـ حالا نگفتی. چته امروز؟

    بانیش باز : واسه چی می پرسی؟
    😆😆

    ـ هیچی همین جوری. نه که امروز روزم با صدای نکرت شروع شد،گفتم حداقل دلیل قار قارتو بدونم. ضرر که نداره.
    با ناباوری نگاش کردم

    ـ هااااا…..همین؟ واقعا که. بدبخت شوهرت

    ـ شوهرم؟
    😞

    ـ نه نه . یعنی .پوففففففف .اصن ولش کن
    (این جمله ای بود که در جمع تُرشیا *دوستام *می گفتم)

    ـ امروز اصن حالت خوش نیستا .معلوم نیس چته .گرچه هر روز همین طوری .ولی امروز پیشرفته تری،چه خبره؟

    ـ نمی دونی چه خبره؟
    😞

    ـ نه از کجا باید بدونم؟
    😞

    ـ نمی دونی؟
    😲

    ـ راستی کجا بریم؟
    😊
    ـ اونجا هوا چطوره؟

    ـ اونجا؟کجا؟

    ـ کوچه علی چپو می گم
    😏
    ـ اینجا یه بستنی بندی سراغ دارم

    ـ نه انگار هوای اونجا بد بهت ساخته
    😒😒😒

    ـ بسنی چه جوری برات بگیرم؟
    😸

    ـ هر جور برا خودت گرفتی
    😐😐

    از ماشین پیاده شد و رفت خیر سرش بستنی بگیره .بعد از ۱۰ بر گشت .یکی از بسنی قیفیارو گرفت طرفم . ازش گرفتم ومشغول خوردن شدم…یه کمیش مونده بود که

    ـ راستی من امشب شیفتم. خونه نمیام

    چنان برگشتم طرفش که از بین رفتن ۳تا از مهره های گردنمو حس کردم
    😲😲😲
    بیچاره کپ کرد

    ـ امممم خب چیزه. یعنی. خیلی سعی کردم لغوش کنم ….. ولی … آه نشد. تو که اصن برات مهم نبود . چی شد یهو . ادای کفتر عاشقارو در آوردی. صُب .صب. صب زود میام
    😓
    اصن چرا من دارم به تو جواب پس می دم
    😞

    ـ …

    ـ سکوت علامت رضا

    چشام آتیشی شد .نه برای اینکه شیفته. نه برای اینکه شب تنهام. نه برای اینکه خواست بابسنی خرم کنه .نه .برای خودم عصبی ام که از صب تا حالا چقد سعی کردم به یه گوسفند تولدمو حالی کنم . برای منی که انقد احمقم
    😢😢😢

    ـ ااااا…. ما وقتی این حالتا پیش میاد میگیم سکوت علامت رضاس دیگه نمی دونم شما تو دهاتتون بهش چی می گین

    تو این اوضام تیکه پراکنی می کنه. اصن می خوام انقد شیفت وایسی تا مو هاتم مث دندونات سفید شن. بعد بیام دیدنیت .برات رنگ مو و شامپو پشم گوسفند صحت بیارم
    (چیه خو صحت به هر چی رسه باهاش شامپو می سازه)
    کادویه تو به چه درد من می خوره .پسره ی بووووووووق
    *جناب محترم منحرف .اشتباه نکن .روشن فکر. اون بوو…ق بالا صدای بوقیه که جناب همسر زد*
    «تو به کی رفتی انقد روشن فکری کبِد.»

    با بوقی که زدجایه سرم رو سقف ماشین موند و بستنیم ریخت رو مانتوم
    😭😭😭😭

    ـ زهر مار . مگه مرض داری؟ اوه این چه سوالیه معلومه که مرض داری .اصلا اگ

    ـ بسه بابا چه خبرته. خودت عین معلولا بستنی تو گرفتی. حالا هم بیا برو یه چیزی بخر

    وای وای خدا یا میخواد بازبون بی زبونی بهم کادو بده. حتما غرورش نمی زاره مستقیم بهم بگه. من از اولش اشتباه قضاوت کردم
    😄😄😄😄

    برگشتم ایجوری
    ☜😍😍
    نگاش کردم .که گفت

    ـ حتما باید بهت رشوه بدم که به شیفت بودنم گیر ندی. هیییی روزگار
    😔😔😔

    یعنی تخریب کرد
    😩😩😩

    ـ حالا من با این لباسم برم پاساژ؟😞نه نه اصلا نمی رم

    ـ جووووووون ایول. پس حرکت کنم دیگه
    😆😆😆

    ـ نه خیرم خودت برو برام یه چیزی بخر

    ـ من نمیرم یاخودت برو یا اصلا نمی خواد بری. انتخاب با خودته
    😎

    ـ نه خیرَرَرَرَرَرَم. خودت می ری یه چیزی می خری میاری وگرنه خودم میام بیمارستان ور دلت میشینم تا یه عمر سوژه دوستات بشی. انتخاب با خودته آقای دکتر

    ـ حالا اینا رو ولش کن چی دوست داری برات بخرم؟
    😃

    ـ هر چی فرقی نداره
    😋😋😋
    ارواح عمم
    😋😋😋

    یه لبخند به پهنایه خاور میانه زد و از ماشین پیاده شد
    (خب از اینجا به بعد من خودم یعنی همون اسکلی که می شینه این چرت و پرتارو می نویسه براتون توضیح میدم. اهم اهم . مستقیم میرم سر اصل مطلب
    جناب همسر از ماشین پیاده می شه و وارد پاساژ میشه . میره سمت یه مغازه خوراکی چون از سلیقه ویه جور بهتر بگم از رگ خریَت همسر فداکارش باخبره
    که یهو یکی بهش پیام میده. اولش فک می کنه از بیمارستانه پس فوری گوشیشو بیرون میاره و میبینه از طرف مخاطب خاصه شه
    *همراه اول*
    و نوشته: مشترک گرامی:تولدتان مبارک .همراه اول،همراه لحظه های خوش شما

    اول اعتنایی نمیکنه ولی وقتی یاد رفتار عجیب ولی طبیعی همسر فداکارش میوفته و متوجه می شه که سیم کارت همسر فداکارش به اسم خودشه‌، به این موضوع پی میبره که گاو خوش استیلش پنج تا گوساله زاییدههههههه
    و کلی خدا رو شکر میکنه که هیچ کس تنها نیست
    *همراه اول*☻
    از طلا فروشی یه انگشتر
    💍

    و برف شادیو و یه کیک کوچولو شکلاتی میخره و می زاره صندوق عقب و سریع سوار ماشین می شه . خب من دیگه حرفی ندارم بقیشو همون خانوم به اصطلاح نقش اصلی براتون توضیح میده )

    سریع سوار ماشین شد و اسب بازی در آورد یکی نیس بهش بگه این اِل نود ه مازاراتی نیس که اینجوری می رونیش

    ـ یا ابوالفضل، چته؟
    😨😨😨

    ـ از بیمارسان زنگ زدن
    😯😯😯

    بیمارستان. بیمارستان. اه همه چیزش بیمارستانه
    😝😝😝

    با یه لحن بی حالی گفتم: حالا کجا می ری؟
    ـ می رم خونه

    ـ اگه خیلی عجله داری نمی خواد منو برسونی خودم می رم

    ـ نه بابا باید برم از خونه وسائلمو بردارم وگرنه تو که خودت می تونی بری
    😾😾😾

    همین الان دارم از افق برمی گردم. رام ندادن . می خوام برم عمود شاید فرجی شد
    😔😔😔😔

    جلو ی خونه پارک کرد و رفت طرف صندوق عقب و سریع رفت بالا

    (خونه مون طبقه ۳)
    منم که تازه خبر غرق شدن ۱+۵کشتیمو بهم داده بودن با متانت و خانومی آروم آروم رفتم بالاو همین که وارد خونه شدم

    ـ جــــــیـــــــــــــــــــــــــــــغ
    😨😨😨😱😱😱

    ـ تولـــــــدت مــبـــــااااااااااااااررررررررررررکـــــــــــ
    فک کردی من یادم میره
    (خخخخخ😅😅😅)

    ایـــوووووووووووووولــــــــــــــــــــــــل
    کلی خوشال شدم. پس از اولشم میدونست
    😋😋😋
    پس بیمارستان و همش الکی بوده. خخخخخ من چقد اسکلم که  نفهمیدمممم
    😄😄😄
    نیشم عینهو اسب آبی باز شد
    😆😆😆

    ـ مــــــــرررررررررررررســـــــــــــی
    😄

    ـ قابل شما رو نداره
    😎😎😎
    حالا بیا بشین که کیک و کادو مونده هنوز
    😉😉😉

    حالا من
    🐴🐴🐴

    اون
    🐮🐮🐮

    نشستم روی کاناپه که با کیک و بشقاب و چاقوتو دستش اومد

    ـ اینم کیک
    🎂

    یه تیکه کیک تو بشقاب گذاشت و گرفت طرفم
    تشکر کردم ازش گرفتم
    شروع کردم به خوردن. البته اینم بگم که اصلا دوست نداشتمااااا. خیلی بد مزه بود آخه من موز تو کیکو اصلا دوس ندارم ولی خدا رو شکر انگار کمه
    همینجوری داشتم میخوردم که یه چیز نرم رفت زیر دندونم. اَاَاَاَیـــــــــــــــــی
    🍌🍌🍌🍌🍌🍌🍌🍌🍌🍌مـــــــــــــــــــــــوووووووووززززززززززززززززززززززز
    😲😲😲😲😲😲😲😲😲😲😲😲😲😲😲😲😲😰😰😰😰😰😰😰😰😰😰😰😰😰😰😰😰😰😨😨😨😨😨😨😨😨😨😨😨😨😨😨😨😨😨😵😵😵😵😵😵😵😵😵😵😵😵😵😵😵😵😵
    سریع وارد دست شویی شدموگلاب به رخسارتون
    😝😝

    از دست شویی بیرون اومدم که پرسید

    ـ چت شد یهو
    😞😞😞

    ـ تو نمی دونستی من موز دوس ندارم
    😩😩😩

    ـ نه
    😞
    مگه دوس نداری؟
    😕

    ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○

    … ادامه دارد

    مـ(◍•ᴗ•◍)ــن
    نوشته های اندرویدی

    ضایع ادامه2😃


    ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○

    تیکه تیکه ات می کنم. رفت حمام خبرش .منم رفتم که مثلا غذا درس کنم. خب . حالا چی درس کنم؟ امممممممم . من که هیچی بلد نیسم
    😕😕😕

    حالا چی کارکنم؟ آها همینه زنگ می زنم ازبیرون غدا بیارن بعد می زارم یخچال. بعدم در میارم گرم می کنم .اینجوری انگاری خودم درستش کردم

    رفتم سمت تلفن و قیمه سفارش دادم. داشتم با گوشی ور می رفتم که تلفن خونه زنگ خورد

    ـ الو . بفرمایید

    ـ سلام .منزل نیوتن؟

    ـ بله

    ـ بروسلی خونه هستش؟

    ـ بله خودم هستم؟

    ـ خواستم یه احوالی از پدر پسر شجاع بگیرم

    ـ پدرم هم خوبه سلام میرسونه؟

    ـ …

    ـ الو؟

    ـ بله .هیچی دیگه پس به ادیسون بگید لئوناردو زنگ زد کارت داشت

    ـ اوهوم .بگم بهتون زنگ بزنن؟

    ـ نه نه . به سیندرلا و مش کاظم هم سلام برسونید خدافظ

    ـ شما هم به انیشتین سلام برسونید. خدانگه دارتون جناب داوینچی
    😅😅😅😅

    وقطع کردم. مزاحم بود. ولی منم کم نذاشتم
    💪💪💪
    ااااا میگم کار خوبیه ها بزار منم مزاحم شم. یه شماره ی الکی گرفتم اوهوع پیشوازم داره. دیگه نزدیک بود پاشم قر بدم که جواب داد

    ـ بله؟

    ـ سلام ببخشید مهناز جان هستن؟

    ـ آاااا .فک کنم اشتباه گرفتید
    😑😑😑

    ـ اِاِاِ. مگه شما بهنوش نیستید؟…..خواهر مهناز؟

    ـ عرض کردم اشتباه گرفتید
    😐😐😐
    من آقا هستم نه بهنوش خانم

    ـ اها پس از کارمنداشید .اوووممممم بهش بگید من زنگ زدم کارش داشتم
    😋😋😋

    ـ خانم شما صبحانه خوردید؟

    ـ نه به خدا حوصله ام نمی شه برم نون بخرم
    😔😔😔

    ـ …………………خدافظ
    😤😤😤

    وصدای بوق ممتد
    ـ 😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂
    (یکی داشت پشت سرم می خندید)
    برگشتم دیدم جناب همسره

    مگه این اینجا بود؟😞😞😞

    ـ این…………..کی بود
    😂😂

    ـ یه مزاحم
    😞😞
    یه لحظه سرشو بلند کرد نگام کرد
    😕😕😕
    بعد دوباره منفجر شد
    😂😂😂

    ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○

    مـ(◍•ᴗ•◍)ــن
    نوشته های اندرویدی

    ضایع2😃


    ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○

    روابط من وجناب همسر خیلی دوستانه وصمیمیه واین موضوع خیلی شدید بهم ثابت شده:

    امروز یه روز باحاله یه روز پر هیجان یه روز…..اویییییی…..دلم می خواد جیغ بزنم ومی زنم

    ـ جـــــــــــیـــــــــغ
    😄😄😄

    در حالی که داشت گریه می کرد گفت: تورو خدا دیگه جیغ نزن … من نمی خوام پاره شم
    😣
    *صدای پرده ی گوشم بود*

    تصمیم گرفتم خفه تر فعالیت کنم .پس بی‌خیال جیغ شدم‌ و

    ـ یوووووووووهوووووووووو
    😮😮😮
    وبالشی که مخم و تکون داد ابراز علاقه جناب همسر بود

    ـ خفه کن این صدای گوسفندیتو .سر صبحی کدوم بیشعوری قار قار میکنه که تو می کنی؟خروس بی شخصیت

    یعنی از این همه شدت علاقه بغض کردم
    😍😍😍
    بالشو برداشتم وباملایمت زدم رو سرش جوری که مغزش تیلیت شد‌
    ☺☺☺

    دستشو بلند کردو به شدت بالش و از روی سرش بلند کرد و چنان نگاهی بهم کرد که انا لله وانا علیها راجعون

    ـ مرض داری؟ یه امروز بیکارم . میدونم برات سخته و از عهدش بر نمیای ولی یه امروزو… فقط یه امروزو آدم باش

    ـ امروز چندمه؟

    ـ بیست و پنج

    ـ امروز چن شنبه‌ان؟

    ـ دوشنبه

    ـ تو می

    ـ هیسس نشنوم صداتو

    ـ امروز

    خیلی سریع غلت خورد و سرشو خم کرد روم
    بسم الله الرحمن الرحیم، عینهو جن شده بود

    ـ اگه یه بار دیگه فقط یه بار دیگه صداتو بشنوم خونت پای خودته.😡😡😡

    ـ …

    ‍ فهمیدی یا نه؟

    ـ نه

    بعد از ۱۰ ثانیه مکث گفت

    ـ پاشو برو بیرون

    خیلی شیک گفت گمشو . اه . پسره ی بی‌شعور. شتر مرغ. گوسفند بی تربیت. گور خر .کلمی. بی احساس. اورانگوتان .تارزان .بی شخصیت .بی فرهنگ. گودزیلا. دراکولا. زامبی. قاتل. هرکول. کلاغ . قهوه ای کننده احساس
    😢😢😢

    غافل از اینکه اینا رو بلند گفتم داشتم ادامه می دادم
    😄😄😄
    بلندم کرد و از اتاق بیرون برد . بعد جلوی در اتاق متوقف شد وفرودم آورد
    😊

    بعد با لبخند گفت: گمشو از جلو چشمام . خب؟

    بعدم بر گشت تو اتاق ودرو بست، یعنی به معنی واقعی تر زد
    😑😑😑
    ولی من اسکل تر از این حرفام . پاشدم و از توی اتاق بغلی جارو برقی و برداشتم وکشون کشون بردمش تو سالن .خونم کثیفه .جارو دوس داره
    😉 ارواح عمم
    😉

    جارو و زدم به برق و جارو کردم فک کنم حدودا دویست بار سالنو جارو کردم . همین که اومدم برای دویست ویکمین بار سالنو جارو کنم
    فرشه وایساد با گریه التماس کردن. از دیدنش دلم ریش شد .تمام پوست تنش کنده شده بود .اوخی. جارو و بلند کردم و رفتم سمت اتاق. درو باز کردم با دیدن کسی که رو به روم بود سکته ی ناقصو زدم
    (خدایا اگه نجاتم بدی قول می دم سوره بقره رو کامل بخونم. قول می دم نزدیک هر چی مش کاظم حرام کرده نشم .خدایا … خدایا قول می دم دیگه جناب همسرو اذیت نکنم…نه نه این یکی و زر زدم قول نمی دم. دیگه ظهرا نهار درس می کنم. صبا خروس درونمو خفه می کنم .فقط این منو نخوره خدایا شنیدم جنا خون می خورن .خدایا من که اصلا خون ندارم همش آبه. به جون جناب همسر راس می گم
    😭😭)

    دیگه اشکم در اومده بود که جنه تکونم داد
    ـ هووووی
    مُردی
    هییییی. با توام

    اَ اَ اَ اَ اَ اَ اینکه جناب همسره
    شرح حال جناب همسر:
    چشاش:قرمز
    😍
    نه نه اینجوری نه، اینجوری
    🔴🔴
    آره دقیقا اینجوری بود… خب حالا صورتش: از قرمزی به کبودی می زد
    😠
    نه فک کنم ایجوری بود
    👾
    موهاشم که: اااااااا همش اینجوری سیخ بود تو هوا

    :من
    😥
    نفسمو دادم بیرون آخیش

    ـ ها چته

    ـ 😑😑😑
    نمی تونی بی صدا باشی نه؟

    ـ نه

    ـ خب مثل اینکه قرار نیس من امروز بخوابم
    (بعد برگشت طرفم)
    صبونه

    ـ (با گیجی): هااااااا

    ـ صبونه…کو صبونه؟

    ـ صبونه نداریم
    😊😊😊

    ـ پاشو صبونه بیار . سر صبی شوخیت گرفته؟

    ـ ولی صبونه نداریم

    -راس می گی؟
    ☹☹☹

    ـ نه. دروغ می گم . دیدم خیلی اخلاق وقیافت قشنگه گفتم باهات شوخی کنم همه چی با هم ست شه
    😐

    ـ حالا من چیچی بخورم؟

    -حناق با دوغ سنتی. از من می پرسی؟……..بعد از ۲دقیقه مکث، من:……..میگم .اومممممممم برو نون وایجور چیزا بگیر بیار دیگه. اینارو که من نباید به تو بگم

    ـ 😑

    ـ چته؟

    ـ حوصله ام نمیشه

    ـ برو دیگه زود باش زود باش

    در حین گفتن این حرفا هلش دادم سمت کمدشو خودمم رفتم بیرون
    امروز تولدمه. هر کاری می کنم یادش بیارم. نمی شه گاگول تر از ای حرفان .الانم می خوام بفرستمش بیرون تا برام کادو بخره
    😏😏😏
    حس مزارع جالیزی بهم دس داد منم بهش دس دادم وصدامو سرم کردم . با داد گفتم

    ـ راسی امروز چندم بود؟

    اونم داد زد: ۲۵ حالا ایقد بپرس تا کچل شم .یه وقت کم کاری نکنیا

    ـ اااااایییییشششششش
    نمی فهمه . مرتیکه نفهم

    از اتاق اومد بیرون : چرا لباساتو عوض نکردی با همینا می ری بیرون

    ـ نمی خوام برم. الان میرم حمام بعدشم یه میوه ای مسواکی .کی صبونه می خوره .والا
    😞😞😞

    یعنی خاک بر سر گوسفندت .آی کیو
    ✋✋✋

    ـ خب…….اممممممم……چیزه آها شامپو هم نداریم
    ☻☻☻

    ـ نه من یکی تو کمدم دار

    ـ یعنی نمی ری بیرون؟

    ـ نه برم بیرون عکس تو رو بگیرم؟

    ـ😟

    ـ خب دیگه من برم حمام

    برو . الاهی جنازت برگرده .به خدا اگه کادو بهم پول دادی
    ….

    ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○

    …ادامه دارد

    مـ(◍•ᴗ•◍)ــن
    نوشته های اندرویدی

    نمایش بیشتر
    user_send_photo_psot

    حالا نمیدونم واقعا تسته یا نه

    ♥♥.♥♥♥.♥♥♥

    شغل های متولدین ماه ها ...

    user_send_photo_psot

    oOoOoOoOoOoO

    حالی خیال وَصلت
    خوش می دَهد فَریبم

    oOoOoOoOoOoO

    حافظ

    user_send_photo_psot

     

    زاهد نکند گنه ، که قهاری تو

    ما غرق گناهیم ، که غفاری تو

    او قهارت خواند و ...

    user_send_photo_psot

    ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
    روباهی خروسی را ربود. خروس در دهان روباه گفت
    حال که از خوردن ...

    user_send_photo_psot

    ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

    فروردین

    گل رز

    گاهی بدون فکر قبلی کاری را انجام ...

    user_send_photo_psot

    oOoOoOoOoOoO

    مَـــن جَـــــنــگجـــــوی خــوبی ...

    user_send_photo_psot

    روزی شیخ و چند از مریدان برای آبیاری شب به صحرا رفتن

    و در حین کار کردن شیخ برای ...

    user_send_photo_psot

    ..♥♥..................

    غیر اخلاقی ترین عادت بشر اینست که مدام و بی وقفه، درباره هرکس و ...

    user_send_photo_psot

    ژاپن حدود11دقیقه از آمریکا اختلاف اقتصادی داره
    یعنی اگه 11دقیقه برق توآمریکا قطع ...

    user_send_photo_psot

    ..♥♥..................

    هیچ وقت نگو، رسیدم ته خط
    اگر هم حس کردی؛ رسیدی ته خط
    یادت بیار ...

    user_send_photo_psot

    *♥♥♥♥*♥♥♥♥*

    تمام محبت خودرا

    یکباره برای دوستت ظاهر مکن

    زیرا هر وقت اندک ...

    user_send_photo_psot

    *♥♥♥♥*♥♥♥♥*

    دوستت دارم

    چیزی گفتی؟

    هیچی میگم حواست باشه دستت ...

    user_send_photo_psot

    ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

    خوشبخت کسی نیست که در زندگی مشکلی ندارد
    بلکه کسی است که با ...

    text .
    .
    .
    در حال تکمیل کردن سیستم نمایشی سایت .
    .