اصالت یعنی نتونی
به کسی خیانت کنی ، نتونی
دل بشکنی ، نتونی دورو باشی
نتونی آدما رو بازی بدی
یعنی برای خودت یک چهار چوب
محکم اخلاقی داشته باشی
اصالت یعنی نتونی
به کسی خیانت کنی ، نتونی
دل بشکنی ، نتونی دورو باشی
نتونی آدما رو بازی بدی
یعنی برای خودت یک چهار چوب
محکم اخلاقی داشته باشی
گاهی خراب کردن پل های پشت سر چیز زیاد مهمی نیست
چون باعث میشود نتوانی به جایی برگردی که از همان اول هم نباید قدم می گذاشتی
اخ عجب سرماست امشب ای ننه
ما که میمیریم در هذالسنه
تو نگفتی می کنم امشب الو؟
تو نگفتی می خوریم امشب پلو ؟
نه پلو دیدیم امشب نه چلو
سخت افتادیم اندر منگنه
این اطاق ما شده چون زمهریر
باد می آید ز هر سو چون سفیر
من ز سرما میزنم امشب نفیر
میدوم از میسره بر میمنه
اخ عجب سرماست امشب ای ننه
اغنیا مرغ و مسما میخورند
با غذا کنیاک و شامپا میخورند
منزل ما جمله سرما میخورند
خانهی ما بدتر است از گردنه
اخ عجب سرماست امشب ای ننه
اندرین سرمای سخت شهر ری
اغنیا پیش بخاری مست می
ای خداوند کریم فرد و حی
داد ما گیر از فلان السلطنه
اخ عجب سرماست امشب ای ننه
خانباجی میگفت با آقا جلال
یک قران دارم من از مال حلال
میخرم بهر شما امشب زغال
حیف افتاد آن قران در روزنه
اخ عجب سرماست امشب ای ننه
می خورد هرشب جناب مستطاب
ماهی و قرقاول و جوجه کباب
ما برای نان جو در انقلاب
وای اگر ممتد شود این دامنه
اخ عجب سرماست امشب ای ننه
تخم مرغ و روغن و چوب سفید
با پیاز و نان گر امشب می رسید
می نمودم(اشکنه)امشب ترید
حیف ممکن نیست پول اشکنه
اخ عجب سرماست امشب ای ننه
گر رویم اندر سرای اغنیا
از برای لقمه نانی بی ریا
قاپچی گوید که گم شو بی حیا
می درد ما را چو شیر ارژنه
اخ عجب سرماست امشب ای ننه
نیست اصلاً فکر اطفال فقیر
نه وکیل و نه وزیر و نه امیر
ای خدا ! داد فقیران را بگیر
سیر را نبود خبر از گرسنه
اخ عجب سرماست امشب ای ننه
سید اشرف الدین حسینی
درس عشقی که شد از عهد دبستان از بر
سینه دفتر کند و دفتر و دیوان از بر
بلبل از دولت گل بود که در مکتب عشق
شد به هر زیر و بم نغمه و دستان از بر
یاد از آن مکتب عشقی که گلش بود و چو من
بلبلی داشت همه درس گلستان از بر
درک معنی غرض است ارنه به مکتبخانه
عم جزوش بود آن طفل سبق خوان از بر
هر کلیدی نگشاید در گنجینه راز
خلعت خواجه بود خواندن قرآن از بر
ساز خود همراه سوز دل آوازی کن
کوبه هر پنجه حریف است و به الحان از بر
صبحدم قرار زند بر سر دیوار،کلاغ
درس خود میکند این بچه شیطان از بر
هرگز از کاسب بازار نپرسی ره عشق
کوره حجره روان کرده و دکان از بر
مرد دانا نکند روی زر و سیم حساب
دارد این مسئله را مردم نادان از بر
درک بی مهری دنیاست کمی دیر آغاز
لیک هرکس کند این قصه به پایان از بر
از اجل پرس که آمار و نشانی ها را
فوت آب است و در مفلس و اعیان از بر
یا رب این دفتر ایام بگردان با ما
گو دگر صفحه کن از نسخه دوران از بر
شهریارا تو به تبریز نشستی و رقیب
شد به هر کوچه و پس کوچه تهران از بر
استاد شهریار
امدی ، جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب امدی
سنگدل این زودتر می خواستی، حالا چرا
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک روز مهمان توام، فردا چرا
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا
چه که با این عمر های کوته بی اعتبار
این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سر بالا چرا
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من، لالا چرا
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان میکند
در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا
در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود، غوغا چرا
شهریارا بی حبیب خود نمیکردی سفر
این سفر راه قیامت می روی، تنها چرا
استاد شهریار
در پناه سایه ؛ رفتم سرو ناز خویش را
میهمان بودم مه مهمان نواز خویش را
بخت با من سازگار و ماه با من مهربان
شکر ها کردم خدای کار ساز خویش را
دو بیت از شعر ماه مهمان نواز از استاد شهریار
منظور از سایه در شعر هوشنگ ابتهاج متخلص به سایه هستش امید که لذت برده باشید