وزیری در دربار چین معروف به آدم منطقی و راستگو بود. او معتقد بود که همیشه راستگویی برنده کارزار بین انسانهاست. درباریان حسود نزد پادشاه شِکوه کردند که پادشاه

همیشه حرف وزیر را گوش می کند.

آن قدر گفتند تا پادشاه بر وزیر خود خشم گرفت و خواست او را بکشد. به وزیر گفت اگر راست گو هستی حرفی بزن تا تو را از مرگ برهاند.

پس به وی چنین گفت: “دستور می دهم یا به چوبه دار آویخته شوی یا با تبر گردنت را بزنند. حال خود بگو با کدام یک از این دو وسیله کشته میشوی؟ اگر راست بگویی با تبر

گردنت را می زنند و اگر دروغ بگویی به دار آویخته خواهی شد.

وزیر که منطق دان بود در پاسخ جمله ای بیان کرد که نتوانستند هیچ یک از دو حکم را اجرا کنند.

این جمله چه بود؟

وزیر جمله ای را بیان کرد که تعارض پدید آورد ، یعنی گزاره ای که خود را نفی کند. وی در پاسخ گفت: “مرا به دار خواهید آویخت” .

حال اگر این جمله را راست قبول کنند باید با تبر گردنش را بزنند که در این صورت جمله او دروغ است و باید به دار آویخته شود اما در این صورت راست گفته و… به همین

ترتیب اگر جمله وزیر را دروغ قبول کنند باز به تعارض بر می خورند.

و به این ترتیب پادشاه از کشتن او صرفنظر کرد