ملا نصر الدین و الاغ تنبل

ملا نصر الدین الاغی بسیار تنبل داشت
و همیشه باعث زحمت برای ملا نصر الدین میشد

یک روز ملا از میان بازار عبور میکرد و به فکر چاره بود

که یاده یک حقه ی قدیمی افتاد

و به مغازه ی فلفل فروشی رفت و یک داه فلفل از صاحب مغازه گرفت
و فلفل رو زیر دمه خرش قرار داد

خر از سوزش تندیه فلفل شروع به تند حرکت کرد و آنقدر سرعتش زیاد شد که ملانصر الدین خسته شد

و ملا نصر الدین دوباره به مغازه فلفل فروشی بازگشت و به صاحب مغازه گفت فلفلی دیگر بده
صاحب مغازه پرسید فلفلی که دفه قبلی بردی کافی نبود ؟
ملا نصر الدین گفت چرا کافی بود این دیگری را برا خودم میخوام تا به خرم برسم