قسمت پانزدهم
“آغوش”
دو روز از آن بوسه ی پرحرف میگذشت که خسرو و ناهید همدیگر را نه دیده بودنند نه تماسی گرفته بودنند نه… . دست هر جفتشان رو شده بود
و حالا دیگر همه چیز فرق میکرد
خسرو همان خسرو بود و ناهید هم همان ناهید اما حالا…لیوان چای ناهید یا عزیزم گفتن خسرو خورده شیشه داشت
حرف اضافه داشت پسوند و پیشوند داشت پسوند و پیشوندی از جنس فدایت شوم و تصدقت بروم حرف اضافه ای از جنس نفس
دستشان رو شده بود و حالا عشق بود که جولان میداد
عشق بود که ناهید دو روز تمام در گذشته غرق شده بود . که با سلیقه سفره میچید
که گل های روی پرده ی اتاقه خوابش بوی نرگس گرفته بود
که هزار بار میرفت روی شماره ی خسرو اما تماسی نمیگرفت و گوشی را بغل میکرد
اما خسرو کاری با این حرف ها نداشت مثل قدیم ، صبح دست ناهید را میگرفت و میزد به شهر
شلوغ ترین خیابان ها را انتخاب میکرد و مینشست گوشه ی پیاده رو و شروع میکرد به ساز زدن
برای مردم عجیب بود که با این همه هنر چرا کنار خیابان ساز میزند؟
خب عشق برای مردم عجیب است! خسرو عاشق بود و برای بودن های نبودنِ ناهید ساز میزد! آخر سر هم تمام پول هایی که مردم در جعبه ی سازش ریخته بودنند را با بچه هایی که سر چهارراه گل میفروختند پیتزا میخورد و دست گلی که برای ناهید خریده بود را در اتوبان رها میکرد تا باد بویش را به اتاق خواب ناهید ببرد
آنشب هم خسته از ساز زدن های خیابان به دامن ماه بانو پناه برد در اتاق خواب ولو شده بود و برای ماه بانو اله نازِ بنان را میخواند که زنگ خانه به صدا در آمد
دلش ریخت صدای این زنگ آشنا بود. رفت تا از بالکن حیاط را نگاه کند که دید ناهید جلوی درب ایستاده و چشم دوخته به بالکن
ناهید میدانست خسرو دوشنبه هر جا که باشد خودش را به خانه ی ماه بانو میرساند. میدانست که در خانه بند نمیشد ، میدانست که کتلت درست کرده بود و به خانه ی ماه بانو آمده بود
میدانست غذای مورد علاقه ی خسرو کتلت است؛ ماه بانو سفره را در حیاط پهن کرد و به ناهید گفت خسرو را برای شام صدا بزند! ناهید هم که دل در دلش نبود برای دیدن خسرو، با تپش قلب خودش را به اتاق خواب رساند و خسرو به محض دیدن ناهید از جا بلند شد و چشم دوخت به چشمانش
ای کاش دوست داشتنتو اعتراف نمیکردم…لا اقل قبلا یه زنگ میزدی…یه “خسرویی” میگفتی ….دو روزه رفتی که رفتی…نمیگی آدم دلش برات یذره میشه؟
ناهید ایستاده بود و با ذوق فقط خسرو را نگاه میکرد و یکدفعه بدون هیچ حرفی سمتش رفت و محکم بغلش کرد
محکم همدیگر را بغل کردند و زمان ایستاده بود برایشان انگار! ناهید یقه ی پیراهن خسرو را نفس میکشید و خسرو گیسوی ناهید را
مثل دو نفر که سالها همدگیر را ندیده اند آنقدر بی حرف در آغوش هم ماندند که ماه بانو صدایشان کرد
از هم که جدا شدند ناهید فقط زمین را نگاه میکرد و گوشه ی چشمش خیس شده بود خسرو دستی به روی کنج پلک ناهید کشید و پیشانی اش را بوسید و موهایش را مرتب کرد و ناهید بدون اینکه نگاهش کند راهش را کشید و رفت
خسرو ماند و عطر ناهید که در یقه ی پیراهنش جا مانده بود
خسرو ماند و یک دنیا قربان صدقه رفتن
آخر …. خسرو، ناهید را دوست دارد… دوست دارد قربان صدقه اش برود تا دل ضعفه بگیرد تا با بوسه بمیرد
خسرو، ناهید را دوست دارد
علی سلطانی
قسمت دوم : عطر شال و گیسوی تو ◄
قسمت ششم : خواب است و بیدارش کنید ◄
بخش های رمان در بخش منو خروجی در قسمت پاندا قرار داده شده اند
7 سال پیش
این قسمت حرام است
7 سال پیش
اینا احتمالا اول بچه دار نشن بعد با دوا و دارو بچه دار بشن
ایول .....وا نگو توروقرآن زشته بدآموزی داره جلواین مجردا ها
7 سال پیش
این قسمت حرام است
چرا حرام می زاری وای وای
7 سال پیش
باو خو من چبدونم اینا یهویی اومدن بوس بوس بازی و بقل مقل
اولش همش گریه زاری بود
7 سال پیش
اتفاقا قشنگ بود کی عروسی میگیرن دق کردیم
7 سال پیش
مبینا موزیک جدید گذاشتم آبجی ؛ بزن بر بدن خودت و پسرت کیف کنید
7 سال پیش
اینا احتمالا اول بچه دار نشن بعد برن با دکتر و دارو بچه دار بشن
خوب شد ؟؟
7 سال پیش
یا شیخ
قسمت چاردهش کوجاس؟؟؟!!!
7 سال پیش
لینکشو تو خوده پست گذاشتم
امروزم سعی میکنم به بخش پاندا اضافش کنم آبجی
7 سال پیش
ایول .....وا نگو توروقرآن زشته بدآموزی داره جلواین مجردا ها
خودش مجرده
7 سال پیش
تکواندو بیا کتک کاری کنیم
با لگد بزنم تو کلیه است نایت اوتت کنم
7 سال پیش
برا چی منو بزنی من دو هفتس باشگاه نرفتم
همش عزاداری بودم
7 سال پیش
خدا بد نده ؟؟
چی شده ؟؟
7 سال پیش
خدا بد نده ؟؟
چی شده ؟؟
شوهر عمم که مرد چهلمش یک هفته پیش بود تقریبا روز چهلمش شوهر خالم مرد که من خیلی دوسش داشتم روز هفتم شوهر خالم بود که یکی دیگه شوهر عمه هام مرد
پنج شنبه خاکسپاریش بود
خیلی قشنگ ۹۶ شروع شد برا ما
7 سال پیش
ان شا الله از این به بعد همیشه به شادی باشی
7 سال پیش
خودت خوبی ؟؟
یه جوری شدی انگار
عاشق ماشق شدی ؟؟
بت نمیاد اینقد آروم باشی
شرارت هایت کاهش پیدا کرده اند
7 سال پیش
ان شا الله از این به بعد همیشه به شادی باشی
مرسی
7 سال پیش
خودت خوبی ؟؟
یه جوری شدی انگار
عاشق ماشق شدی ؟؟
بت نمیاد اینقد آروم باشی
شرارت هایت کاهش پیدا کرده اند
خوبم میدونی من یبار سر عاشق شدن اذیت شدم
ولی الان دارم کسای دیگه رو اذیت میکنم
این روزا خب بزرگ شدم دیگه پسرایی هستن که اومدن برا خاستگاری
منم هی هر سری قبول نمیکنم یه چن تاشون موندم چی تو من دیدن دس بردار نیسن نمیدونم شاید اونام مث قبلا من شدن ناراحت میشم وقتی میبینم با غم نگام میکنن دیگه منم آدمم خب
7 سال پیش
به جون خودم خودت نیسی ؛ کسی گوشیتو گرفته ؟؟
تکواندویی ناموسا ؟؟
یعنی داری شوهر میکنی ؟؟
خب تو هم مبارک شدی دیگه
منم دعوت کنیا
بیام براتون قر بدم
7 سال پیش
نه نه کی گفته فقط من گفتم دلم براشون میسوزه همین
7 سال پیش
خدانکنه مگه روانیم
7 سال پیش
کجا رفتی پس تکواندو ؟
7 سال پیش
ایشالا مبارک باشع آبجی :-)
به پای هم پیر شید!!
تو همین ماهه؟؟
مام دعوتیم
(ستاد شایعه پراکنی)
خخخخخ
هر چه میخواهد دل تنگت بگو