قسمت چهاردهم

چشمان بسته

♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

هر چقدر هم تخس و بچه پر رو فرقی نمیکند

وقتی حرف دوست داشتن وسط باشد

لحظه ی دیدار همراه می شود با سکوتی سنگین و آبِ دهانی که برای عبور از گلو راهی نمیابد

لحظه ی دیدار بعد از لو رفتنِ عشق به مجلس شراب میماند و هر نفسِ معشوق پیکِ سنگینی ست که چشمان آدم را به دو دو زدن وادار میکند

ناهید بالای سر خسرو ایستاده بود و خسرو دم نمیزد تا خوب به صدای نفس های ناهید گوش کند که حالا اندکی اضطراب هم در آن پیدا بود

نه خسرو سرش را بالا می آورد نه ناهید حرفی میزد

که ناهید خواست سکوت را بشکند و حرفی بزند اما پریدخت (مادرش) از بالکن برای شام صدایشان زد

ناهید راهش را کشید و رفت و کمی دورتر ایستاد و سیگار کشیدنِ خسرو را نگاه کرد

خب سیگارِ بعد از مستی از واجبات است

.

.

سر میز شام مثل همیشه خسرو یک سمت ماه بانو نشسته بود و ناهید سمت دیگرش

پریدخت رو به ناهید کرد

این خواستگارت از وقتی رفتی شمال هر روز زنگ میزد خونه…میگفت ناهید جوابمو نمیده

خسرو با شنیدن این حرف لقمه را با بدبختی قورت داد

و ناهید کاملا حواسش به خسرو بود

من تو موقعیتی نبودم که جوابشو بدم

گفتن وقتی برگشتی خبرشون کنم که بیان دیدنت

خواهش میکنم مامان…من حوصلشونو ندارم…اصلا بگید تا یه مدت طولانی نمیتونم به این چیزا فکر کنم

یعنی چی

ماه بانو وسط حرف های پریدخت آمد

باشه عزیزم…هر جور که تو راحت باشی

خسرو دستی بر روی سبیل هایش کشید و برای ماه بانو نوشابه ریخت

من کی نوشابه خوردم خسرو؟

نه واسه خودم ریختم

ناهید به خسرو نگاه کرد

تو که لیوانت پُره

عه..راست میگی…حواسم نبود…بیا تو بخور

ناهید لبخند ریزی زد و لیوان را از خسرو گرفت

لبخند ریز ناهید یعنی هی پسر حواسم هست دست و پایت را گم کرده ای

خب دست و پا گم کردن جزئی از عاشقی ست

یک نفر عینکش را در تاکسی جا میگذارد

یک نفر مسیر هر روزش را گم میکند

یک نفر بقیه ی پولش را نمیگیرد

یک نفر سبز شدن چراغ قرمز را یادش می رود

یک نفر هم مثل خسرو….دو بار برای خودش نوشابه میریزد

بهترین نوع حواس پرتی هم آن هنگامی ست که میگویند : عاشقی؟

.

.

خسرو بعد از شام رفت و جای همیشگی اش …زیر درخت زرد آلو نشست و سیگاری روشن کرد

سیگار کشیدن های امشب اش فرق میکرد و نگاه از ماه بر نمیداشت و گاهی چشمانش را می بست

در حال خودش بود که ناهید ویولن به دست سمتش آمد و ساز را روی پایش گذاشت

حالا که حالم خوب شده دیگه نمی خوای برام ساز بزنی؟

خسرو لحظه ای به چشمان ناهید خیره شد که در تاریکیِ شب ماه را به طعنه گرفته بود

تو که انقدر ساز دوست داری…چرا هیچوقت خودت یاد نگرفتی؟

ناهید نگاه از چشمان خسرو بر نمیداشت

آخه همیشه یه نفر بود که وقتی میزد دلم میرفت

خسرو نگاه از ناهید دزدید

واسه خودش یا سازش؟

ناهید خیره مانده بود به چشمان خسرو که سمت دیگر را نگاه میکرد

تا دیروز واسه سازش ….از امروز واسه خودش

گفت و صورتش سرخ شد و نتوانست بایستد و قدم بر داشت که برود

ناهید…؟

ایستاد و دوباره برگشت

دستتو بده من

دستش را دراز کرد و خسرو دستش را گرفت و جلوی صورتش برد و چشمانش را بست و با آرامش دستش را بوسید

ناهید جرات باز کردن چشمانش را نداشت و نفس عمیق کشید و رفت

خسرو ماند با جانی که تاب نداشت و دلی که پرواز می خواست….. آخر ….خسرو ؛ ناهید را دوست دارد و نفس های پی در پیِ ناهید به او خبر داده بودند که

ناهید ، خسرو را دوست دارد

 

♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

 

خسرو ناهید را دوست دارد

علی سلطانی

 

♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪

قسمت اول : هیچ کس نمی دانست ◄

قسمت دوم : عطر شال و گیسوی تو ◄

قسمت سوم : ضربه مغزی

قسمت چهارم : تصادف ◄

قسمت پنجم : مات و مبهوت ◄

قسمت ششم : خواب است و بیدارش کنید ◄

قسمت هفتم : بی خوابی ◄

قسمت هشتم : شوریده حال ◄

قسمت نهم :  نیمه شب ◄

قسمت دهم : قانون  سوم نیوتون ◄

قسمت یازدهم : آرامش ◄

قسمت دوازدهم : حرف دل ◄

قسمت سیزدهم  : ساز دهنی ◄

بخش های رمان در بخش منو خروجی در قسمت پاندا قرار داده شده اند