قسمت دوازدهم

“حرف دل”

♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

نه اینکه گفتن دوستت دارم کار سختی باشد نه اینکه ابراز عشق خیلی جگر بخواهد

اینکه بگویی فلانی ، از یک جایی به بعد تمام لحظات شب و روزم را گرفته ای دستت

اینکه بی پروا وبی ملاحظه حرفت را بزنی کار سختی نیست

کار وقتی سخت میشود که به ادامه اش فکر میکنی به اینکه آمدیم و او هم عاشق من شد حالا جگر میخواهد دلت هوایی نشود و پای حرف هایت بایسیتی پای دوستت دارمی که گفتی پای لحظات دو نفری تان بایستی بایستی که دو نفری مرورشان کنید

نه خاطره ای شود برای جمعه های یک نفری ! نه خاطره ای شود و مثل زگیل بچسبد به لحظات و کنده نشود ؛ نه تصاویری که هر لحظه به ملاقات چشمانت بیایند

….

خسرو باید حرفش را به ناهید میگفت اما خوب میدانست یک زن وقتی حرف عاشقی کردن های مردی را بشنود ، اولین کاری که میکند این است که میرود و مقابل آیینه می ایستد و خوب خودش را نگاه میکند….دستی روی گونه هایش میکشد و آرام زیر خنده میزند و خجالت میکشد و لب هایش را گاز میگیرد

و از آن روز به بعد معمولی ترین حرف های آن مرد میشود شعر و هر دوستت دارم ، بارانی که با دستانی باز و بی چتر زیر آن قدم میزند و مه را بغل میکند

خسرو خوب میدانست گفتن دوستت دارم جرات نمیخواهد ، مرد میخواهد. مرد…. یعنی حال خوب زن را بلد بودن

خسرو باید یک چیزی می گفت

آخر ناهید از لحظه ای که بیدار شد و فهمید تمام شب را روی پای خسرو و زیر نگاه خیره اش خوابیده ، حال چشمانش عوض شده بود و دیگر با احتیاط لبخند میزد

خسرو در بالکن ، زیر نور ماه نشسته بود که ناهید با فنجان چای بدون هیچ حرفی کنارش نشست

چرا نمیای داخل؟

اینجا خوبه، صدای دریا میاد

خسرو سیگار روشن کرد و نفس عمیق کشید

خیلی میخوام بگم خسرویی سیگار نکش اما انقدر بهت میاد که .. ادامه نمیدهد و میخندد

دیگه یکاری نکن ممبعد سیگار از دستم نیفته ها

ناهید ابروهایش را با تعجب بالا انداخت

ها!؟

همیشه فکر میکردم به اینجا که برسه قلبم تند بزنه و نفسم بند بیاد و دست و پام بلرزه…..اما میدونی چیه؟
اینا واسه یه پسر بچه شونزده هیفده سالس که میخواد برای اولین بار حرف دلشو بزنه

 

ناهید آب دهانش را قورت داد و استرس گرفته بود

 

انگار از رفتار این چند روزه ی خسرو فهمیده بود که باید منتظر حرف غیر منتظره ای باشد اما به خرجش نمیرفت و در مقابل فهمیدن فدایت شوم هایی که خسرو نمیگفت و عمل میکرد از خودش مقاومت نشان میداد

اما خب….آدم وقتی یه عمر با یه نفری که کنارش نیست زندگی کنه…مثل الان که برام چایی آواردی براش چای بریزه، آهنگایی که دوست داره رو تو ماشین پلی کنه….هرشبم موهایی که رو دستش نریخته رو شونه کنه دیگه گفتن حرف دل….میشه تکرار مکررات

ناهید هیچ نگفت و خسرو گوشی تلفن همراه فرخ را از جیبش خارج کرد و در قسمت پیام ها رفت و رو به ناهید کرد و در چشمانش زل زد

اصل حرف من توی آخرین پیامی که واسه فرخ فرستادم هست

پیامی که هیچوقت نخوند…ولی دیگه بسته… تو باید بخونیش تلفن همراه فرخ را به ناهید داد و رفت و آن شب را تا به صبح در خیابان سر کرد

 

آخر…خسرو، ناهید را دوست دارد و فکر کردن به چشمان مملو از سوال ناهید

احتیاج به قدم زدن در سکوت و شب و خیابان داشت… سکوت و شب و خیابان و شاید کمی باران

♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪

خسرو، ناهید را دوست دارد

 

علی سلطانی

♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦ ♦

 

♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪

 

قسمت اول : هیچ کس نمی دانست ◄

قسمت دوم : عطر شال و گیسوی تو ◄

قسمت سوم : ضربه مغزی

قسمت چهارم : تصادف ◄

قسمت پنجم : مات و مبهوت ◄

قسمت ششم : خواب است و بیدارش کنید ◄

قسمت هفتم : بی خوابی ◄

قسمت هشتم : شوریده حال ◄

قسمت نهم :  نیمه شب ◄

قسمت دهم : قانون  سوم نیوتون ◄

قسمت یازدهم : آرامش ◄

♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪ ♪ ♫ ♪ ♫ ♪

برو بچی که با اندروید هستند داخل بخش پاندا داخل منوی خروجی قسمت های قبلی رو قرار دادیم و آبدیت میکنیم اونجا رو بعد از این