مامان تو اتاقش بود داشت لباس هاشو برا جشن مهران اماده می کرد حالا می فهمم چرا مهران رو اینقدر دوستش داره حالا می فهمم برا خوشبختی مهران چرا این همه ذوق داره رو لباس هاش پیش از حد وسواس به خرج می داد تو خرید کادو هم همین طور بعد کلی گشتن یه ست دستبند ظریف برا هر کدومشون خرید برگشت طرفم و با دیدن به لباس ها اشاره کرد وگفت سمانه فکر می کنی اینا خوبه؟ با حرفش لبخند به لبم امد این هزارمین بارش بود که تو این چند روز ازم پرسیده