به خونه رسیدم و با صدای بلند گفتم

سلام بر اهل خونه و خانواده

مامان با لبخند امد پیشم و منو بغل گرد
سلام دختر گلم خوبی؟خوش گذشت؟
چشمام گرد شد

مگه من کجا رفته بودم که خوش بگذره خواستم دهنم رو باز کنم و بگم من که جایی نرفته بودم مامان پیش دستی کرد
ااخه دیشب مهران گفت با مهدیه امدن خونه ی شیرین دنبالت تا با هم باشین
الان دیگه دو هزاریم افتاد خوب شد حرفی نزدم

لبخند کم رنگی زدم و گفتم

اره مامانی خیلی خوش گذشت.مامان با اجازتون من برم لباس هام رو عوض کنم

اره دخترم برو لباس هاتو عوض کن بعد بیا پایین برات کیک شکلاتی پختم

واااای ممنون مامان الان ده مین نشده امدم

رفتم بالا از دیشب همین لباس هام تنم بود دیگه داشت حالم از خودم به هم می خورد

رفتم سمت حمام و بعد یه دوش پنج دقیقه ای لباس هام رو پوشیدم و رفتم پایین تا به خدمت کیک شکلاتی برسم هر چی رو که بی خیال باشم دیگه محال بود بی خیال این یک رقم بشم

بعد صرف کیک و چای رفتم تو اتاقم

روی تختم دراز کشیدم .تمام اتفاقات دیشب از جلو چشمم رد شد حرف من

حالت عصبی پدرام و قبول نکردن حق طلاق
اما به قول ابجی من باید حق طلاق رو ازش بگیرم اینطوری نمی شه

به حرف های مهران فکر کردم

اونا امروز می رفتند برا پرو لباس مهدیه

تازه یادم افتاد که من هنوز برا جشن لباس تهیه نکردم
به فکر این بودم که چه طوری از مهدیه سر تر باشم به شیرین پیام دادام که عصری با هم بریم پیش خیاط

کمی چرت زدم شب اصلا نتونسته بودم خوب بخوابم با صدای زنگ گوشی بیدار شدم نمی دونم چند ساعت خوابیدم اما اینو می دونم که سر حال شدم

دیگه عصر شده بود بعد شستن دست و صورتم لباس هام رو پوشیدم کیف دستیم رو برداشتم چادرم رو رو دستم انداختم و از اتاق خارج شدم

مامان با دیدنم گفت به به سمانه خانم کجا به سلامتی؟

مامان من هنوز برا جشن مهران لباس اماده نکردم دارم با شیرین میرم پیش خیاط شما بی زحمت شما هم بهش یه زنگی بزنید

چشم دخترم شماها برین من الان بهش اطلاع میدم

تو انتخاب لباس دقت کن سمانه کاری هم به هزینه اش نداشته باش

چشم مامان ممنون

چادرم رو مرتب کردم اژانس دم در منتظرم بود سوار شدم و به شیرین زنگ زدم

بعد سه تا بوق جواب داد

سمانه هیچ معلوم هست کجایی ؟یک ساعته لباس پوشیدم و منتظر زنگ جنابعالی هستم اونقدر یه جا نشستم خشک شدم

به حرف شیرین خندیدم

بیا پایین منتظرم ، تو این همه حرف میزنی خسته نمیشی؟

طلب کار جواب داد

نه نمیشم خداحافظ

دیگه رسیده بودیم خونه ی شیرین که شیرین هم از خونه خارج شد

خلاصه با هزار تا دنگ و فنگ و سر کوفت شنیدن از شیرین الان کنار خیاط نشستیم
خیاطی که کارش حرف نداشت
خوب سمانه جون خیلی خوش امدین
ممنونم خانم سلیمی ببخشید مزاحمتون شدم

نه دخترم شما مراحمید اتفاقا پیش پای شما با مادرتون حرف میزدم ایشون خیلی تاکید کردند که لباس شما رو مخصوص بدوزم
لبخندی برا این حساسیت مامان زدم‌

بله خانم سلیمی همان طور که مامان گفتند می خوام لباسم تک باشه هزینه هم برام مهم نیست حتما می خوام کار تمیزی تحویل من بدین لباسم باید بهترین باشه

اونم بهم اطمینان داد
رو چشمم سمانه جون خیالت راحت باشه.فقط مدل خاصی مد نظر داری

جوابش رو دادم

نه نمی خوام از رو مدل ها باشه می خوام چیزی که خودتون مد نظر دارین باشه من بهتون اطمینان دارم

انگار این حرفم به مزاقش خوش امد که با خوش رویی و لبخند گفت
چشم شک نکنید از اطمینان تو به من پشیمون نمی شید

***

تا جشن فقط چند روز مونده بود و بعد از جشن مهران ، عقد منو و پدرام برنامه ریزی میشد ازدواجی که با کار اون شب پدرام حتی برا این ازدواج سوری هم دو دل بودم

حرف مامان باعث شد از فکر و خیال بیام بیرون

سمانه میگم حالا که رفته بودی پیش خیاط کاش دو مدل لباس سفارش می دادی‌
با تعجب گفتم

وا مامان دو مدل لباس رو می خوام چیکار اونم به اون گرونی همین یکی از سرم زیاده؟

این حرفا چیه دخترم تو لایق بهترین هایی

یه مدل برا جشن مهران و یه مدل هم برا جشن خودت لازم می شد

بازم غم کل صورتم رو فرا گرفت

مامان هنوز عجله ی برا جشن ما نیست هنوز خیلی زوده حتی سن منم برا ازدواج کمه

مامان تند برگشت سمتم
سمانه این حرف ها چیه تو جواب مثبت دادی.چت شده تو دختر

هیچیم نشده مامان فقط نمی خوام ازدواج کنم

مامان با عصبانیتی که تو صداش بود گفت
پس چرا همون روز اول نگفتی و الان به فکرت رسید

مامان روز اول کله ام داغ بود نفهمیدم اما الان دیگه نمی خوام

سمانه زشته این حرف ها رو نزن
دیگه هر دو مون تو اوج عصبانیت بودیم رفتار پدرام باعث شده بود از ازدواج سوری هم شونه خالی کنم

مامان گفتم من نمی خوام.بابا به چه زبونی بگم من از این پسر خوشم نمیاد

بسه سمانه دیگه بسه.خسته ام کردی.این ازدواج صورت می گیره چه تو بخوای چه تو نخوای
با تعجب گفتم

مامان

هیچی نگو سمانه .هیچی

سکوت کردم حسابی کلافه شده بودم همه چی قاطی شده بود انگار دیگه خودمم رو هم نمی شناسم انگار تو یه خوابم تو یه کابوس درد ناک کاش بشه این ماجرا ها تموم می شد

♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

هستی سوز یک دختر | قسمت اول ◄

هستی سوز یک دختر | قسمت دوم ◄

هستی سوز یک دختر | قسمت سوم ◄

هستی سوز یک دختر | قسمت چهارم ◄

هستی سوز یک دختر | قسمت پنجم ◄

هستی سوز یک دختر | قسمت شیشم ◄

هستی سوز یک دختر | قسمت هفتم ◄

هستی سوز یک دختر | قسمت هشتم ◄