اصلا نمی دونست چند ساعته و چندین بارش هست که در این سالن طول و عرض رو رفته و برگشته
فقط می دونست خسته است و راضی نیست خار به انگشت همسرش برود همسرش را عاشقانه دوستش داشت

عاشق همسر و خانواده اش بود و مهربانانه انان را در اغوش می کشید دریغ که از آینده خبر نداشت چه تقدیر چه خواب تلخی برایش دیده بود
با صدای نوزادی از اتاق خوشحالی کل وجودش را فرا گرفت منتظر نوزادی بود که پدرانه برا دومین بار به آغوشش بکشد
خود به خود می خندید جوری که انگارخوشبخت ترین مرد دنیاست

با باز شدن در اتاق به سمت پرستاری که فرشته ی کوچولو بر بغل داشت به سمتش پرواز کرد و دست کوچکش را در دست گرفت و به نوزاد چشم دوخت چقدر زیبا بود درست شبیه مادرش معصومیت از تمام چهره اش می بارید

سر ش را بلند کرد و به صورت پرستار چشم دوخت تا ازش خواهش کند فرزندش را بر بغل بگیرد اما با دیدن نگاه غمگین پرستار دهانش قفل شد
تردید رو از نگاه پرستار می خواند چند باری دهنش را باز و بسته کرد تا چیزی بپرسد اما نتونست حتی فکر کردن بهش هم عذاب آور بود

عزمش را جزم کرد و پرسید

پرستار حال همسرم که خوبه اره؟؟؟

انگار خودش هم شک داشت

پرستار سرش را پایین انداخت و گفت متاسفم همسرتون نتوانستند دوام بیارن تسلیت میگم

دروغ میگه اره پرستار دروغ میگه اما تا سرش را بلند کرد و نگاه غمگین دکتر را دید شکش به یقین تبدیل شد دیگر هیچ چیز برایش مهم نبود مهم یارش بود که تنهایش گذاشت مهم قلبش بود که سنگ شد

مرد بود و نمی تونست جلوی بقیه گریه سر دهد اما فریاد جان سوزش دل همه را به درد آورد و بعد به سمت خروجی دوید

♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

اه شیرین کجایی یک ساعته منتظرتم؟

چه خبره بابا خوبه فقط پنج دقیقه دیر کردم ها زمین و زمان رو بهم دوختی

کوفت به جای ورّاجی راه بیافت بریم؟ دیرمون شد

به سمت خروجی مدرسه حرکت کردم و شیرین هم پشت سرم آمد
امروز از ان روز هایی بود که خستگی از سر و کول ام می بارید مدرسه و درس های سنگینش کلافه ام کرده بود چقدر دلم یه پیاده روی بی دغدغه می خواست سرم رو پایین انداختم و به راهم ادامه دادم اما تا چند قدم نرفته بودیم از پشت صدام کرد

سمانه خانم بفرمایید در خدمت باشیم

با شنیدن صدایش اهی از سر بیچارگی کشیدم و به سمتش برگشتم
با دیدن ابرو ها ی گره خرده ام مهربانانه لبخند زد و دو دست هایش را بالا ببرد و گفت

بخدا من بی تقصیر

سعی کردم خنده ام را بخورم تا حدودی موفق هم شدم به سمتش حرکت کردم و سلام دادم، راننده ی سرویسم بود

نمی دونم بابا و مامان برا چی اینقدر منو لوس می کردند هزار بار بهشون گفتم که راننده نمی خواهم اما کو گوش شنوا

با شونه های افتاده سوار ماشین شدم و شیرین هم با اکراه نگاهم می کرد رو بهش کردم و گفتم

ها چیه پا گشا می خوای سوار شو دیگه

همون تور که سوار می شد نق زد

الهی خدا چی کارت نکنه سمانه تو آدم بشو نیستی که خوبه یه دوست بیشتر نداری ها !کم مونده که بیای یه دست کتک جانانه هم نثار منه بخت برگشته کنی

داشتم با بهت بهش نگاه می کردم .عمو احمد هم ریز می خندید بهش توپیدم

بله دیگه عمو احمد منم جای شما بودم می خندیدم فقط نمی دونم چرا من هر جا هستم شما هم اونجائی هاااا؟

عمو احمد ملیح خندید

منو عفو کنید بانو ،دستور ریسه و باید اجرا بشه

عمو احمد دوست قدیمی بابا بود به شوخی به بابا رییس می گفت. اما عینه دو تا برادر بودند چون بابا منو به هر کسی نمی سپرد و عمو احمد هم اینو خوب می دونست برا همین رفت و آمد منو به گردن گرفته بود

شیرین رو سر راه رساندیم بعد عمو احمد منو رسوند تا خونه

بفرمایید اینم از خونه. حالا دیگه می تونی بری

ممنون عمو ببخش زحمت میدیم بازم مرسی

خواهش می کنم دخترم چه زحمتی به خانواده سلام برسون

پیاده شدم و بهش دست تکان دادم کلید را در قفل چرخاندم و وارد شدم مامان مثل همیشه تو آشپز خونه بود یادم نمیاد تا این سنم از مدرسه که میام مامان خونه نباشه و اینم می دونم که بخاطر من از خونه بیرون نمیره رفتم پیشش و بغلش کردم

 

سلام مامان گلم خسته نباشی

سلام دختر عزیزم تو هم خسته نباشی مدرسه خوب بود؟

هی مامان مدرسه است دیگه خوب و بد نداره که فقط زیادی آدم رو خسته می کنه

مامان:کم نق بزن تنبل خانوم مدرسه یکی از بهترین زمان هاست من الان حاضرم کل زندگیم رو بدم تا فقط یه روز سر اون کلاس و اون دوست ها باشم

واااای مامان شما هم دیگه زیاد روی می کنید

مامان : نه دخترم ما یه زمان هایی قدر زندگیمون رو نمی دونیم و به مرور زمان می فهمیم خوشبختی همون روز هایی بود که ارزو می کردیم زود بگذره

به فکر فرو رفتم شاید مامان راست می گفت باید تجربه کرد تا در موردش نظریه داد

مامان جون من برم لباسم رو عوض کنم بیام

باشه عزیزم برو تا تو بیای منم ناهار رو اماده کنم که بابات هم الان می رسه

لباس هام رو با یک سارا فون و شلوار کرم و یقه سه سانتی سفید عوض کردم جلوی ایینه ایستادم و موهایم رو شونه زدم و بالای سرم جمع کردم صدای صحبت از بیرون نشون می داد که بابا هم اومده منم رفتم پیششون

سلام بابا یی

رفتم و کنارش نشستم

سلام تک تغاری بابا حالت خوبه؟

سرم رو به نشانه ی بله بالا و پایین کردم و بابا با این کارم روی موهایم رو بوسه زد

بوی قیمه ی مامان همه جا رو گرفته می دونست قیمه دوست دارم. غذا م رو با اشتهای کامل می خوردم و گاهی با مامان و بابا حرف‌میزدم بعد سیر شدن کامل به ماما ن کمکم کردم و بعد رو به هر دو شون که داشتند اخبار می دیدند کردم

با اجازه تون من خسته ام برم کمی بخوابم

مامان:برو دخترم خوب بخوابی
بابا لبخند ملیحی زد و با نگاهش بدرقه ام کرد

به سمت اتاقم رفتم و روی تخت خوابم دراز کشیدم و چشمام سنگین شد نمی دونم چقدر خوابیده بودم که با صدای زنگ موبایل بیدار شدم خواب آلود گوشی رو برداشتم و دکمه ی اتصال رو زدم

می بینم که خانم بازم خواب بودند

لازم نبود صدا رو کنگاش کنم مزاحم همیشگی خواب نازنینم شیرین بود

بگو شیرین؟

زهر مار سلامت رو گربه خورده دختر؟

شیرین از خواب نازنینم بیدارم کردی که اینو بگی؟

بله دقیقا الان زنگ زدم ادب شما رو بسنجم

 

با حرص اسمش را صدا زدم

شیرییییین حرفت رو بزن؟

باشه بابا نزن الان میگم؟

خوب

چی خوب؟

شیرین داری منو مسخره می کنی؟اگه کاری نداری بای

نهههه صبر کن سمانه می خواستم ببینم برا امتحان فردا خوندی؟

کمی فکر کردم فردا امتحان ترم داشتیم بی حوصله جواب دادم هنوز کو تا فردا وقت زیاده می خونم

خسته نباشی خانم جان اصلا تو باغی که ساعت چنده؟

با بی حوصلگی جواب دادم نه مگه چنده؟

صداش بلند شد

کوفت سمانه ساعت هفت شبه تو کی می خونی اون وقت؟

چشمام درشت شد تازه از خلسه ی خواب در آمدم یعنی من پنج ساعته خواب بودم!! حرصم رو سر شیرین خالی کردم

شیرین چرا زود تر بیدارم نکردی؟

من از کجا می دونستم جنابعالی خوابه !خوب سمانه خانم من دیگه قطع کنم با ریاضی بهت خوش بگذره

با بهت به صفحه گوشی نگاه کردم و پرتش کردم روی میز
.
بی حوصله برگه ی امتحان رو به مراقب تحویل دادم و از سالن خارج شدم دیروز نتونستم چیزی رو تمرین کنم پس امتحانم زیاد جالب نبود و این رو هم می دونم که بابا و مامان هر چقدر روی من حساس باشند دو برابرش برا درسم حساسند

شیرین هم از جلسه ی امتحان خارج شد و با هم از مدرسه خارج شدیم عمو احمد منو رسوند و خودش رفت، دیگه شب شده بود اگه امتحانم بد باشه مدیر حتما به بابا اطلاع میده

شام را خوردیم و بعد تماشای فوتبال رفتم تو اتاقم کلا مشغله ی زیادی نداشتم

بابا از مجازی خوشش نمی امد و منم هیچ وبلاگ یا پستی نداشتم

♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥

سلام .با یه رمان دیگه آمدیم که دقایقی کنار هم باشیم
لطفا تو هر قسمت نظرات و پیشنهادات تون رو بدین خیلی مشتاقم ببینم خوانندگان رمانم چه علاقه نسبت به نوشته هام دارند
ممنون یا علی مدد