^^^^^*^^^^^ در گذشته های دور در محله قدیمی شیراز در نزدیکی آرامگاه سیدعلاء الدین حسین کوچه تنگی وجود داشت و هم اکنون هم وجود دارد به نام « قهر و آشتی » این کوچه بسیار تنگه و عبور دو نفر در یک زمان بسیار مشکله اگر افرادی از یکدیگر رنجشی داشته اند یا باهم قهر بودن با گذر از این کوچه با هم بر خورد می کردن و صورت هم رو می بوسیدن و رنجش رو فراموش می کردن و دوستی مجدد را آغاز میکردن مردم هم کسایی رو که باهم قهر بودن رو داخل این کوچه میبردن تا باهم آشتی کنن ****►◄►◄**** ^^^^^*^^^^^
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ چرا رنجم می دهی؟ چون دوست دارم. آنگاه او خشمگین می شد. نه، دوستم نداری وقتی کسی را دوست داریم، خوشیش را می خواهیم نه رنجش را. وقتی کسی را دوست داریم، تنها یک چیز را می خواهیم: عشق را حتی به قیمت رنج. پس، تو به عمد مرا رنج می دهی؟ بله، برای اینکه از عشقت مطمئن بشوم ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ بارون درخت نشین اثر ایتالو کالوینو
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ تبدیل شده بودم به یه تیکه گوشت گوشه خونه من که دیگه رازم پیش همه برملا شده بود چندین و چند بار رفتم تو کوچشون ولی پدر بی وجدانش تمام پنجره ها رو جوش زده بود عطیه بیچاره هم به خاطر من کلی حرف شنید دیگه رسماً تموم راه های ارتباطی من با جلوه قطع شده بود، حال و روزم رقت انگیز بود همه منو به حال خودم گذاشته بودن، مادرم مدام دورم میچرخید هرچیزی که قبلا دوست داشتم برام میاورد اما اون نمی دونست که دوای درد من یه آدمه که در عین نزدیکی چند تا کوچه فرسخ ها ازش دورم یادمه یه روز به سامان گفته بودم تیله خیلی دوست دارم ولی از ترس جواد که نکنه قورتشون بده هیچ وسیله ریزی نگه نمیداریم اون دیوونه هم تمومه تیله های پچگیشو که داخل یه شیشه خیار شور بود برام آورده بود، دوست ساده و بی غل و غش من فکر میکرد غم من با دیدن اون تیله های رنگارنگ تموم میشه غافل از اینکه این غم و درد توی تموم رگهای بدنم ریشه دوانیده بود، اون میرفت، امین میومد با کلی مسخره بازی و تو سر و کله زدن وقتی میدید تلاشش بی فایده است با یه نگاه غمگین و وارفته من رو ترک میکرد فرهان راست میگفت اون به بدترین صورت ممکن از من انتقام گرفت همون روزی که مقابلش دو دفه سیلی خوردم، و اون با لذت له شدن غرورمو تماشا میکرد کاشف به عمل اومد که اون بارها منو تعقیب کرده تا ازم آتو بگیره، بی همه چیز روز قرار رو فهمید و صاف رفت گذاشت کف دست میرانی تمومه اینا رو خودش وقتی داشت از کتکهای امین و سامان جون میداد گفت اونقدر مقابل من زدنش که خون بالا آورد ولی هیچی دیگه برای من مهم نبود من که مثل یه مرده متحرک شده بودم، چه فایده با کتک زدن اون نه دل من خنک میشد نه همه چیز به حالت قبل برمیگشت چند روزی بود که رفتار همه یه جور مشکوکی شده بود، پچ پچ های ریز پدر و مادرم رو میشنیدم اما تا من میرفتم پیششون دست از حرف زدن برمیداشتن، چشمهای نمدار مادرم پر از نگرانی بود و پدرم همدردی تو عمق چشماش موج میزد، ارغوان با ترس و دلسوزی خواهرانه نگاهم میکرد، معنی نگاهشون رو نمیفهمیدم اون روز خیلی ناگهانی امین و سامان اومدن خونمون و گیر داده بودن که همین امروز بریم لواسون باغ بابا بزرگ امین یه هوایی تازه کنیم با تعجب و بی حوصله بهشون گفتم
* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * از صدای بلند تاپ و توپ پاهام روشو سمت عقب برگردوند منو که دید ابروهاش پرید بالا
*0*0*0*0*0*0*0* .. امروز ... اجازه ندهید کلمات دیگران باعث دردتان شوند اجازه ندهید سخنان دیگران باعث رنجشتان شوند اجازه ندهید اعمال دیگران زنجیرهایی برای زندانیکردنتان شوند اجازه ندهید نابینایی دیگران ،هدفتان را پنهان کند اجازه ندهید ناباوری دیگران، عشقتان را لکه دار کند *0*0*0*0*0*0*0* اجازه دهید کلماتتان باعث قوت قلب دیگران شود، الهام بخششان باشد و مسیرشان را روشن کند اجازه دهید اعمالتان زنجیرهای دیگران را باز کند اجازه دهید دست هایتان چشم بند را از دید دیگران کنار بزند اجازه دهید عشقتان نمونه ای درخشان برای دیگران باشد، الهام بخش باورشان شوید *0*0*0*0*0*0*0* و در پایان اجازه دهید محبت شما نمایشی از محبت خدا باشد
روزی سقراط حکیم مردی را دید که خیلی ناراحت و بود. *bi asab* علت ناراحتی اش را پرسید. شخص پاسخ داد: در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم. سلام کردم جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذشت و رفت و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم. سقراط گفت: چرا رنجیدی ؟ مرد با تعجب گفت: خوب معلوم است که چنین رفتاری ناراحت کننده است. سقراط پرسید: اگر در راه کسی را می دیدی که به زمین افتاده و از درد به خود می پیچد. آیا از دست او دلخور و رنجیده می شدی ؟ مرد گفت: مسلم است که هرگز دلخور نمی شدم. آدم از بیمار بودن کسی دلخور نمی شود. سقراط پرسید: به جای دلخوری چه احساسی می یافتی و چه می کردی؟ مرد جواب داد: احساس دلسوزی و شفقت و سعی می کردم طبیب یا دارویی به او برسانم. *labkhand* سقراط گفت: همه این کارها را به خاطر آن می کردی که او را بیمار می دانستی،آیا کسی که رفتارش نا درست است، روانش بیمار نیست ؟ بیماری فکری و روان نامش “غفلت” است. و باید به جای دلخوری و رنجش نسبت به کسی که بدی می کند و غافل است دل سوزاند و کمک کرد. پس از دست هیچ کس دلخور مشو و کینه به دل مگیر. بدان که هر وقت کسی بدی می کند در آن لحظه بیمار است. ►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄►◄ *goz_khand* دم خنده هاتون گرم *goz_khand*
کلاه قرمزی: پسرخاله جان این پیرزن همسایه رو دیدی چقد بداخلاقه پسرخاله: بچه هاش نمیان بهش سر بزنن کلاه قرمزی : آره دیگه از بس بداخلاق بوده تنها شده پسرخاله: شایدم از بس تنها بوده بداخلاق شده چه خوبه یاد بگیریم لایه ی پنهان و زیر پوستی اطرافیانمونو کشف کنیم وقتی كسی باعث رنج ما می شود دلیلش این است كه او درون خودش عمیقن رنج می برد و رنجش در حال لبریز شدن است او به تنبیه نیاز ندارد، به كمك نیاز دارد + ✿در این خاک در این خاک، در این مزرعه پاک، بجز مهر به جز عشق دگر تخم نکاریم✿
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم