*~*~*~*~*~*~*~* گرگ روزگار بودم حال که توبه کرده ام اهوها هم برایم خط و نشان میکشند اهای کلاغ برو به اهوها بگو در قلمرو من با احترام عبور کنند شاید حقیقت باشد که توبه ی گرگ مرگ است *~*~*~*~*~*~*~*
*** کدوم یک بدتره زندگی کردن مثل یک هیولا یا مردن به عنوان یک مرد خوب؟ Shutter Island | 2010 *~*~*~*~*~*~*~* کانر: من نفهمیدم اینجا آدم خوب کیه؟ درخت: همیشه یه آدم خوب یا بد وجود نداره. بیشتر مردم جایی در وسط قرار دارند A Monster Calls *~*~*~*~*~*~*~* *** تو خانوادهی ما خاطره جزء تجمله کسی خاطره ای نداره که به گفتنش بیارزه 📽 کلاغ |🕴بهرامبیضایی *~*~*~*~*~*~*~* *** سقوط کردن به پایین باعث رشد ما میشه؛ اما پایین موندن باعث مرگمون میشه. Gladiator *~*~*~*~*~*~*~* محدودیت هایی توی زندگی وجود داره انسانها بال ندارند، مهم نیست چقدر بالا برن، زمین جایگاه ابدیشونه 📽 The Face of Another *~*~*~*~*~*~*~* *** خوش شانسی برای یه نفر، همیشه باعث بدشانسی برای دیگرانه 📽 Batman v Superman: Dawn of Justice *~*~*~*~*~*~*~* *** در حال حاضر ما اینجا فقط یاد بودی برای فرزندانمان هستیم هنگامی که شما پدر و مادر هستید روح آیندهی فرزندتان هستید 📽 Interstellar *~*~*~*~*~*~*~* یه روز ازش پرسیدم جوئل میخوای چیکاره بشی؟ برگشت گفت کارشناس هواشناسی گفتم آخه چرا؟! گفت واسه اینکه تنها شغلیه که میتونم هر روز اشتباه کنم و هیچ وقت هم اخراج نشم 📽 Monsters *~*~*~*~*~*~*~*
..*~~~~~~~*.. درس عشقی که شد از عهد دبستان از بر سینه دفتر کند و دفتر و دیوان از بر بلبل از دولت گل بود که در مکتب عشق شد به هر زیر و بم نغمه و دستان از بر یاد از آن مکتب عشقی که گلش بود و چو من بلبلی داشت همه درس گلستان از بر درک معنی غرض است ارنه به مکتبخانه عم جزوش بود آن طفل سبق خوان از بر هر کلیدی نگشاید در گنجینه راز خلعت خواجه بود خواندن قرآن از بر ساز خود همراه سوز دل آوازی کن کوبه هر پنجه حریف است و به الحان از بر صبحدم قرار زند بر سر دیوار،کلاغ درس خود میکند این بچه شیطان از بر هرگز از کاسب بازار نپرسی ره عشق کوره حجره روان کرده و دکان از بر مرد دانا نکند روی زر و سیم حساب دارد این مسئله را مردم نادان از بر درک بی مهری دنیاست کمی دیر آغاز لیک هرکس کند این قصه به پایان از بر از اجل پرس که آمار و نشانی ها را فوت آب است و در مفلس و اعیان از بر یا رب این دفتر ایام بگردان با ما گو دگر صفحه کن از نسخه دوران از بر شهریارا تو به تبریز نشستی و رقیب شد به هر کوچه و پس کوچه تهران از بر ..*~~~~~~~*.. استاد شهریار
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ دست و دلم می لرزید ته دلم خوشحال بودم ولی به روی خودم نمیاوردم که مبادا کسی پی حال درونم ببره امروز قرار بود عطیه با شگرد خودش جلوه رو از خونه بکشه بیرون تا همدیگرو ببینیم نگاهی به ساعت انداختم عقربه هاش چهارو پنج دقیقه رو نشون میدادن باید کم کم میرفتم، نگاهی از آینه به خودم انداختم چشمای سبزم از خوشحالی میدرخشیدن، لبخندم رو پنهان کردم دستی به موهام کشیدم و از اتاق اومدم بیرون که ارغوان مثل عجل معلق روبه روم پیدا شد کجا میری؟
♦♦---------------♦♦ مردی از کنار جنگلی رد می شد ، شیری را دید که برای شغالی را خط ونشان می کشد . شغال به خانه رفت و در را بست ولی شیر همچنان به حرکات رزمی اش ادامه داد و شغال را به جدال فرا خواند . مرد سرگرم تماشای آنان بود که کلاغی از بالای درخت از او پرسید چه چیز تو را این چنین متعجب کرده است؟ مرد گفت: به خط و نشانهای شیر فکر می کنم ،شغال هم بی توجه به خانه اش رفته بیرون نمی آید کلاغ گفت ای نادان آنها تو را سرگرم کرده اند تا روباه بتواند غذایت رابخورد مرد دید غذایش از دستش رفته از کلاغه پرسید روباه غذایم را برد شیر و شغال را چه حاصل؟ کلاغه چنین توضیح داد : روباه گرسنه بود توان حمله نداشت ، غذایت را خورد و نیرو گرفت، شیرهم بدنش کوفته بود خودش را گرم کرد تا هنگام حمله آماده باشد و شغال هم خسته بود رفت خانه تا نیرویی تازه کند تا آن زمان که جلوتر رفتی هرسه بتو حمله کنند و تو را بخورند!؟ مردپرسید: از اطلاعاتی که به من دادی تو را چه حاصل؟ کلاغ گفت: آنها کیسه زر تو را به من وعده داده بودند تا تو را سرگرم کنم ^^^^^*^^^^^
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ روباهی لباده پوشیده وعصا به دست گرفت تا مرغ و خروس ها را گول بزند. خروسی به او رسید ازش پرسید کجا میروی؟ گفت:میروم به زیارت خانه خدا که توبه کنم دیگر خون ناحق نریزم خروس گفت:من هم می ایم و به دنبال روباه به راه افتاد مرغ هم که دید خروس دنبال روباه راه افتاده است و میخواهد به زیارت برود با انها به راه افتاد .درراه به یک مرغابی رسیدند او هم همراهشان شد بعد از مرغابی هم کلاغی که هوای زیارت داشت با این کاروان به راه افتاد شب در اسیاب خرابه ای منزل کردند.روباه گرسنه شدو خروس را صدا زد وبه اوگفت:تو مرد میدان زیارت نیستی.مردم ازار نباید به زیارت بیاید.توهرروزسحر مردم راباصدایت از خواب شیرین بیدار می کنی تا خروس رفت حرفی بزند توی شکم روباه جاگرفت بعد ار ان که خروس راخورد گفت ای مرغ تو هم کمتر از خروس نیستی. یک تخم دوقازی که میگذاری دنیا را پر از قدقدقدا میکنی مرغ را هم خورد بعد رو به اردک کردوگفت تو هم اب حوض مردم را الوده میکنی واو را هم خورد نوبت به کلاغ رسید گفت تو دزدی توهرچه به دستت میرسد از زر و زیور وصابون میدزدی توراهم باید خورد و او را به دهن گرفت کلاغ گفت ای روباه راست میگویی پدرم همیشه به من میگفت تو لقمه روباهی اماهروقت خواست تورا بخورد ازش بخواه تا تو را با بسمل بخورد حالا لطف کن مرا با بسمل بخور روباه گفت خیلی خوب و تا آمدبسم الله بگوید کلاغ از دهنش افتاد وپرید سر دیوار و اهل ده را خبر کرد آمدند روباه را کشتند *♥♥♥♥*♥♥♥♥* **♥** دلاتون شادو لباتون خندون ❤❤
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم