..*~~~~~~~*.. استرس یه حفره کوچیکه، اولش کم عمقه، شاید اصلا به چشم نیاد ولی رفته رفته بدون هیچ هشدار جدیای عمیقتر میشه تا جایی که وقتی چشم باز میکنیم، کیلومترها از سطح زمین دور شدیم هر بار که دیگران از ما سواستفاده میکنن، یک قسمت از روحمون مثل نوار چسب کنده میشه، فرقی نمیکنه چند بار تلاش کنیم اون تیکه نوار چسب رو به جای اولش بچسبونیم به هر حال دیگه چیزی مثل روز اول نمیشه بیخوابی یک شکنجهگره، مستقیم بر مغزمون شلاق میزنه و در حالی که از گوش، چشم و بینیهامون خون ریزی میکنیم پاهامون رو میشکنه تا مطمئن شه قرار نیست دیگه از جای خودمون بلند شیم تنهایی، هیولای زیر تخته، ولی دیگه فقط به اونجا محدود نمیشه، هر قدمی که بر میداریم درست پشت سرمونه، با موهای آشفته و دستهای لرزون سعی داره خودش رو مخفی کنه اما عیانتر از هر واقعیته افسردگی محکم در آغوشمون میگیره، انقدر محکم که برای نفس کشیدن شروع میکنیم به دست و پا زدن اما این کمبود اکسیژن بیحسمون میکنه تا جایی که به زنده بودن شک میکنیم کیمیا هویدا
-----------------**-- صبح است زنگِ صدایت مُدام قلبِ گوشی را می لرزانَد چه هشدار عاشقانه ای عشقِ تو بلند بلند در تمامِ خانه به صدا در آمده است باید دل از جا بکَنم نباید دیر کنم نباید امروز از دوست داشتنت جا بمانم باید بیایم به پای چشمهایت بیفتم قلبت را ببوسم تا بدانی که خدا مرا فقط برای دوست داشتنِ تو آفریده است 🌸 -----------------**--
* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * خواب با قدرت خواندن ادامه بیت را از چشمم ربود و با مهارت دست در یقه ام انداخت و گردن باریک و ضعیفم را به زی پنجه های قوی اش فشرد به گونه ای که صدای تق مهره های گردنم را شنیدم و دردی که مثل صاعقه در سر و گردنم پیچید هشداری بود که بفهمم با حریفی نیرومند رو به رو هستم و علی رغم میلم باید بازی را به او واگذار کنم و مغلوبش شوم کتاب را ب هم گذاشتم از پشت میز تحریر کهنه ارث رسیده از پدر زیرچشمی نگاهی اجمالی به اتاق انداختم بوی فتیله سوخته بخاری بینی ام را آزرد به سختی از روی صندلی بلند شدم که صدای جیرجیرش بلند شد سلانه سلانه از اتاق بیرون آمدم روی پله سیمانی سرد که مرا به طبقه بالا و اتاق خواب می رساند پا نگذاشته بودم که چشم نیمه بازم به حیاط و دانه های سفید برف افتاد در برابر برف پایم از رفتن باز ایستاد * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * روزهای سرد برفی اثر فهیمه رحیمی
بهترین جملاتی که در حین بحث می توانید به کار ببرید: 👈میفهمم چی میگی 👈شاید در این مورد حق با تو باشه و هر جمله ای که به او بفهماند حرف هایش را شنیده اید و نقطه نظر او را هم در نظر می گیرید با به کار بردن این جملات دیگر در بحث ها در نقطه مقابل و بر ضد همسرتان قرار نمی گیرید بلکه نشان می دهید که موضوع بحث برایتان مهم است و به تمام حرف هایش گوش می دهید فقط گفتن این جملات مهم نیست بلکه نحوه گفتن آن ها نیز مهم است ❤❤❤❤❤❤❤ 🔴این نشانهها یعنی زندگیزناشوییتان در خطر است 👈وقتی که احساس محدودیت زیاد می کنید 👈وقتی که برای روابط زناشویی اشتیاق ندارید 👈وقتی که دیگر نمیتوانید کنار یکدیگر لحظات شاد داشته باشید 👈وقتی شما تهدید میشوید، کلامی یا غیر کلامی 👈وقتی فرزندتان وسیلهای برای گروکشی میشود 👈وقتی روابط شما را با خانواده و دوستانتان قطع میکند 👈وقتی که فقط تحمل می کنید ♦️هشدار : اگر احساس می کنید در این شرایط قرار دارید با کمک گرفتن از مشاور سریعتر برای نجات زندگی مشترک خود اقدام کنید ❤❤❤❤ معجزه_عشق آقایان_بدانند چهره ی زن ها آینه ی تمام قدِ مَردِ زندگیشان است یک زن هر دوستت دارمی را که از مردش نمیشنود یک خطِ کوچک میشود زیر چشمانش و هر قدر معشوقه اش دل آزرده ترش میکند پرندههای آسمانِ پیشانیاش بیشتر و بیشتر میشود زن هایی که در اوج میانسالی هنوز هم زیبایند هنوز هم میخندند زاده ی دستِ مردانِ ماهر ِصورتگری اند که بهترین اثرِ هنریِ عمرشان را با " عشق " آفریده اند و بالعکس زن هایی که زیبایی اشان در اوجِ جوانی یکباره ناپدید میشود یک اثرِ هنریِ ناکام؛ زاده ی دست ِ مردانِ ناشیِ صورتگری اند همه ی زن ها زیبا متولد میشوند اما همه ی زن ها زیبا نمیمیرند باور کن عشق برای زن همان اکسیر جوانیست به همسرانتان عشق بورزید تا معجزه عشق را ببینید ♥♥ ❤❤❤❤❤❤❤ فرمولی تضمینی برای تسخیر قلب ها 💓 وقتی عشق همه زندگیات میشود ♥ مردان حتی آنهایی که واقعا عاشق یک زن میشوند تنها بخشی از ذهن و زندگی خود را درگیر یک ارتباط میکنند اما زنی که عاشق شد همه زندگیاش صرف عشقی میشود که درگیرش شده است ♥ مگر نمیخواهی همراه و همسرت را عاشق خودت کنی؟ پس برای شروع یاد بگیر که کمتر در مورد احساست با یک مرد صحبت کنی و اصلا لازم نیست هر احساس و واکنشی که نسبت به ارتباطت داری را بیپرده برایش بیان کنی ♥ شما کارهای دیگری هم داری که در کنار عشق به همسرت باید انجام دهی ♥ شاید این یک حقیقت تلخ برای خانمها باشد اما تحقیقات روانشناسان نشان داده، که هرقدر زنان بیشتر حرف بزنند و از احساسهایشان صحبت کنند و از همه بدتر همه زندگیشان را وقف عشق به همسرشان کنند، به همان میزان یک مرد را بیشتر از خودشان دور کردهاند ♥❤❤❤❤ زندگیتون گرم و مرطوب و پرباران و پر انرژی مثبت و عشق اینا 😊❤😊❤😊❤
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ جفتمون وحشت زده به عقب برگشتیم پدرش بود که مثل مار زخمی پشت سرمون ایستاده بود صورتش قرمز بود به جرات میتونم بگم از دماغش دود میزد بیرون جلوه که لال شده بود منم آب دهانمو قورت دادم و سلام کردم
*oOoOoOoOoOoO* برو بچ با توجه به اسم و عنوانی که گذاشتیم برای این سری داستانا ؛ اون کسایی که میترسن یا میدونن بعدن اذیت میشن نخونن لطفا *oOoOoOoOoOoO* داستان کوتاه ترسناک عروسک آنابل مادری یک عروسک از مغازه دست دوم فروشی برای دخترش که دانشجوی پرستاری بود به عنوان هدیه تولد خرید دختر که نامش دُنا بود عروسک را خیلی دوست داشت و در آپارتمان مشترک خود و دوستش آنجی نگهداری میکرد اما خیلی زود ماهیت عجیب عروسک برای آنها آشکار گردید و اتفاقات عجیبی برای آنها رخ داد عروسک آنابل در ابتدا کارهای کوچکی مانند تکان دادن دستهایش و افتادن از روی صندلی به زمین انجام میداد که دُنا و انجی میتوانستند آن را توجیه کنند. اما کمکم این حرکات افزایش یافت تا جایی که این عروسک کارهایی انجام داد که از توجیه به دور بود و طولی نکشید که امور از کنترل خارج شد لو نزدیکترین دوست دنا و آنجی نسبت به عروسک بدبین بود و حس میکرد این عروسک توسط روح تسخیر شده است، اما آنجی و دنا به حرفهای او گوش نمیدادند و میگفتند این فقط یک عروسک است تا اینکه داستان وحشتناکتر از تصورات دُنا میشود دنا و آنجی گاهی با جابهجایی وسایل خانه روبرو میشدند و گاهی نیز نامههایی را با دستخط بچه گانه یافت میکردند. یادداشت پیامی متفاوت داشت «به لو کمک کن» و «به ما کمک کن» اما گمان نمیکردند کار عروسک باشد تا روزی که دنا متوجه خون روی دستهای عروسک شد، عروسک در جای خود روی تخت قرار داشت، اما لکههای قرمز روی دستهایش نظر دنا را جلب کرد او به طرف عروسک رفت و دریافت مایع قرمز رنگ از درون خودِ عروسک بیرون میآمد دیگر قضیه عروسک جدی شد و دخترها از یک مدیوم احضارکننده روح کمک گرفتند مدیوم بعد از یک جلسه احضار روح به آنها گفت جسد دختری به نام آنابل هیگینز در زیرزمین آپارتمان آنها دفن است روح آنابل با دیدن عروسک به آن علاقهمند گردیده و آن را تسخیر نموده است دختران با شنیدن داستان آنابل دلشان به حال دختر مرده سوخت و تصمیم گرفتند که عروسک را نگه دارند، اما داستان وحشتانگیزتری برای آنان اتفاق افتاد که مجبور شدند دوباره از کسی کمک بگیرند روزی دوستشان لو به خانه آنها آمده بود که شب از خوابی عمیق بیدار میشود، اما توانایی حرکت نداشت، لو به اطراف اتاق مینگرد، اما چیزی نمیبیند، پایین را نگاه میکند و میبیند آنابل پایین پایش ایستاده، عروسک به آرامی شروع به بالا رفتن از پایش میکند، از روی قفسه سینهاش میگذرد و بعد دستهای عروسک دور گردن او قفل میشود و شروع به خفه کردنش میکند لو پس از این اتفاق از هوش میرود و روز بعد به هوش میآید و نمیداند که این اتفاق کابوس وحشتناک بوده یا در واقعیت برایش پیش آمده است، اما روز بعد اتفاقی میافتد که او به وحشتناک بودن عروسک پی میبرد هنگامی که لو در اتاق آنجی بود صداهایی از اتاق دُنا شنید در حالی که دنا اصلا در خانه نبود. لو فکر میکند کسی بی اجازه وارد خانه شده، اما متوجه میشود صدا مربوط به آنابل بوده است لو به اتاق دنا میرود و عروسک را به جای آنکه روی تخت ببیند روی صندلی میبیند. لو هنگامی که میخواهد به سمت عروسک برود ناگهان کل بدنش فلج میشود و احساس فلج در منطقه قفسه سینهاش افزایش مییابد لو به پایین پایش نگاه میکند و روی آن هفت اثر پنجه، سه ضربه عمودی و چهار ضربه افقی میبیند لو با وحشت به اطراف خود مینگرد، اما هیچ کس را در آنجا نمیبیند و تنها چیزی که به ذهنش میرسد آنابل است آثار خراش روی بدن لو را همه میتوانستند مشاهده نمایند، اما این خراشها در طی دو روز به شکل عجیبی خوب شد و دیگر اثری از آن باقی نماند در حالی که جای پنجهها همگی داغ و سوزان بودند بار دیگر دختران به فکر چاره افتادند و این بار از یک کشیش به نام پدر هگان کمک گرفتند اما این کشیش به آنها گفت: این موضوع مربوط به ارواح است و به قدرت بالاتری نیاز دارد آنها با اِد و لورن زن و شوهری که مانند شکارچیان ارواح بودند، تماس گرفتند و به این موضوع پی بردند که عروسک روحی شیطانی و غیرانسانی دارد این زوج اعلام نمودند که این عروسک تسخیر نشده، اما توسط یک روح کنترل میشود، زیرا اشیاء بیجان را نمیتوان تسخیر کرد اقدامات زوج وارن به موقع بود، زیرا اگر کارهای آنابل ادامه داشت میتوانست موجب مرگ یکی از اعضای آن خانه شود این زوج معنویت فضای خانه را با کلمات بالا بردند که شامل هفت صفحه جملاتی بود که طبیعتی مثبت داشتند و مانع ورود شیطان به خانه میشدند آنها عروسک آنابل را برای نگهداری به موزه خود بردند و برای جلوگیری از حملات عروسک آنابل روی آن آب مقدس ریختند، زیرا این خانواده میگویند زمانی که عروسک را با خود بردند او اقدام به کشیدن ترمز ماشین و منحرف کردن فرمان آن نموده است اما وقتی روی آن آب مقدس ریخته، به نظر کارساز بوده است عروسک آنابل حالا در موزه اِد و لورن وارِن داخل یک جعبه شیشهای با هشدار «باز نکنید» نگهداری میشود
برا نسل امروزی تا اسم تلفن بیاد فورا گوشی های هوشمند و سیم کارت تو ذهنشون تداعی میشه حق هم دارن چون تا چشم باز کردن اینها رو دیدن اما برا دهه ی شصتی ها مساله یه نموره فرق میکنه ^^^^^*^^^^^ تو دهه ی شصت تلفن یه وسیله ی ارتباطی بود که معمولا توی یک اتاقک فلزی کنار خیابون تعبیه شده بود هزینه مکالمه هم یک سکه ی دو ریالی یا دوزاری بود که باید پیدا میکردی و معمولا اولین مغازه ای که نزدیک کیوسک تلفن بود دوزاری هم داشت که مثلا سه تاش رو میفروخت ده تومن ده تومن هم اون موقع خیلی پول بود همین قدر بدونید که نون لواش دونه ای یک تومن بود و با ده تومن میشد ده تا نون خرید..یا یه ساندویچ و نوشابه خورد..یا دوتا سیخ کباب کوبیده با نوشابه خرید ^^^^^*^^^^^ طرز استفاده از تلفن عمومی هم حکایتی داشت اول که مث الباقی ملزومات اون دوره باید تو صف بموندی تا توبتت بشه بعد گوشی رو بر میداشتی و دوزاری رو مینداختی داخل تلفن صدای بوق ازاد که میومد میتونستی شماره بگیری حالا اگه ملت همیشه در صف هی با ضربه زدن به کیوسک بهت هشدار نمیدادن که سریعتر مکالمه رو تموم کنی میتونستی با طرفی که بهش زنگ زدی تا هرچی خسته ت میشد حرف بزنی ^^^^^*^^^^^ یه مدل تلفن عمومی هم بود که به تلفن راه دور شهرت داشت داستانش اینجوری بود که وقتی گوشی رو بر میداشتی باید بجا دوزاری سکه های بالاتر مث یک تومنی و دو تومنی و پنج تومنی رو از جایگاههای مخصوصش رو تلفن داخل میریختی تا بتونی با شهر های دیگه مکالمه کنی فقط همیشه باید یه دو کیلو سکه با خودت حمل میکردی یه مکافاتی هم که همیشه بود..قورت دادن سکه توسط تلفن بود که پیش میومد و سکه رو تلفنه میخورد و مکالمه هم رِتِته ^^^^^*^^^^^ داخل کیوسک تلفن هم یه حکایتی برا خودش داشت دور تا دورش ملت شماره نوشته بودن و هروقت میخواستن زنگ بزنن شماره ی خودشونو یجا یادداشت کرده بودن تا نخوان دنبالش بگردن یه کاربری دیگه ی کیوسکها داشتن نقش مستراح بود مثلا اگه یه کیوسک یه جای پرت نصب شده بود بلاشک حکم مستراب عمومی رو داشت ممکن بود شبا این کارتون خوابها داخلشون اطراق کنن یا حتی ممکن بود این معتادای بی در و پیکر داخلش بشینن و به عملشون برسن ^^^^^*^^^^^ ^^^^^*^^^^^ همینطور که دنیا رو به پیشرفت بود تلفن عمومی ها هم پیشرفته شدن و اون اتاقکشون تبدیل شد به یه سایبان و یه تلفن که با کارت اعتباری کار میکرد یعنی از مخابرات یه کارت تلفن میخریدی و بجا دوزاری ازش استفاده میکردی این کارتها اوایل یه مشکلی داشتن که توسط دانشجوهای همیشه زرنگ کشف شد. داستان به این شکل بود که یکی از پایه های اون قسمت آی سی کارت رو معدوم میکردن چون دیگه از اعتبار کارت کسر نمیشد..پس میشد مهمون مخابرات شد و ساعتها و بلکم روزا با تلفن صحبت کرد البته بعدها این روش شناسایی شد و این حربه هم بی اثر شد یکی از مکافاتهای کارت هم خالی شدن یهویی اعتبار کارت بود که مث قورت دادن دوزاری..سر طرف رو بی کلاه میگذاشت ^^^^^*^^^^^ تلفن شخصی هم خیلی کم پیش میومد که توی دهه ی شصت تو خونه ی کسی باشه...مگه که اون طرف از مابهترون بود ممکن بود توی یک محله..از هر پنجاه تا خونه..یکیش تلفن داشته باشه ^^^^^*^^^^^ *** ^^^^^*^^^^^ یکی از سرگرمی های نسل دهه ی شصت مزاحمت تلفنی بود. بدین صورت که ده تا دوزاری برمیداشتیم و سر ظهر که همه جا خلوت بود هل میخوردیم تو یه کیوسک یه شماره میگرفتیم. اوج مردم ازاری ما هم فوت کردن بود حالا خیلی میخواستیم صهیونیستی عمل کنیم..زنگ میزدیم اتشنشانی و گزارش اتیش سوزی میدادیم..اونم نزدیک محله ی خودمون تا از نزدیک و آنلاین شاهد شاهکار خودمون باشیم هرچند تا نود درصد مامورای اتشنشانی حتی به اون ادرس پا نمیگذاشتن شاید بخاطر لحن بچگانه ی ما بود شایدم حرفه ای بودن و بس ملت اونا رو سر کار گذاشته بودن دست ما رو میخوندن و ترتیب اثر نمیدادن ^^^^^*^^^^^ ته تلفنی هم که این اواخر اختراع شده بود تلفن سکه ای بود که یه دستگاه قلک دار زیر گوشی گذاشته میشد یه سکه که معمولا ده تومنی یا بیست و پنج تومنی بود رو داخلش میگذاشتیم و و سکه رو با یه اهرم به زیر یه بوبین هدایت میکردیم بوق برقرار میشد ..شماره میگرفتیم و بمحض اینکه اونطرف خط گوشی رو بر میداشت..مکالمه برقرار و سکه داخل قلک تلفن می افتاد و یه تایم سه دقیقه ای مشد صحبت کرد و بعد اون زمان..مکالمه اتوماتیک قطع میشد ^^^^^*^^^^^ دهه شصتیا ◄
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ مشکل اول اینه که جزوه رو تموم کنی ؛ اما مشکل دوم وقتی شروع میشه که ورق میزنی میای اولش میبینی هیچی یادت نیست 😐😂 @~@~@~@~@~@ روزی یک مرد با دوچرخه از خیابان عبور میکرد بسیار مرد فهیم!! باوجدان و مردمدار بود این مرد ناگهان کنترل دوچرخه خودراازدست داد و گوشه فرمون دوچرخش به آیینه بغل بنزی کشیده شد و خط بسیار ریزی برآیینه افتاد مرد درستکار قصه ماپایین اومد و صاحب بنزرا پیدا نکرد تصمیم گرفت یادداشت و ادرس برای وی بگذارد پس از گذاشتن یادداشت رفت صاحب بنز ک امد متوجه یادداشه مرد شد ک اینچنین نوشته بود ای شخص محترم باکمال خشوع و تواضع از شما عذرخواهی میکنم که خط کوچکی برآینه اتومبیل گرانقیمتتان وارد کردم بنده خیاطی کوچکی دارم در میدان بخارایی جهت پرداخت خسارت و عذرخواهی تشریف بیاورید در خدمتتان هستم البته باید ببخشید چون قلم و کاغذی پیدا نکردم با نوک چاقو برایتان روی کاپوت ماشینتان یادداشت گذاشتم ادرس محل کار و منزل را روی صندوق عقب نوشتم جا نشد بقیه رو روی درب سمت چپ نوشتم تلفن منزل و محل کار نیز روی درب سمت راسته اگر پیدام نکردین منزل یکی از بستگانم ک آدرس همه روی سقف ماشین هست منتظرتان هستم امضاء؛ غلامعلی هفلنگ |:🙊😂 @~@~@~@~@~@ ﺩﺭﺩ ﺩﻝ ﭘﺎﺭﭼﻪ ﻓﺮﻭﺵ ﺍﺻﻔﻬﺎﻧﯽ ﺧﺎﻧﻮﻡِ ﺍﻭﻣﺪِﺱ ﭘﺎﺭﭼﻪ اسدِﺱ ﺑﺮﺩِﺱ ﺑﺮﯾﺪِﺱ ﺩﺍﺩِﺱ ﺩﻭﺧﺘﺲ ﺭﻓﺘِﺲ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﮐﻠﯽ رقصيدِﺱ ﻗِﺮ ﺩﺍﺩِس ﻓﯿﺲ ﺩﺍﺩِﺱ ﺑﭽﺶ ﺭﻭﺵ ﺭﯾﺪِﺱ ﺧﻮﺩﺵ از هوﻟِﺶ ﺗﻮﺵ ﮔﻮﺯﯾﺪِﺱ بُرﺩِﺱ ﺷﺴﺘِﺲ ﺷﯿﮑﺎﻓﺘِﺲ ﭘﺲ آورﺩِﺱ ﻣﯿﮕِﺪ: ﺍﺯ ﺭﻧﮕﺶ ﺧﻮﺷﻢ نَيمدِﺱ 😐😂😂 @~@~@~@~@~@ توجنگ جفففففر يه عراقي رو لب مرز دستگير ميكنه ميارتش تو خاك ايران .يه دفعه يه خمپاره ميخوره دست عراقيه قطع ميشه عراقيه ميگه تو رو خدا بزار دستمو بندازم تو خاك كشور خودم جفففففر ميگه بنداز😐 داشتن ميرفتن يهو يه خمپاره ديگه ميخوره اون يكي دسشم قطع ميشه عراقيه باز ميگه بزار اين دستمم تو خاك خودم باشه جفففففر ميگه بيا اینم دستات 😕 دستشو پرت ميكنه تو خاك عراق يه دفعه پاي عراقيه ميره رو مين پاش قطع مي شه باز ميگه پامم بنداز يه دفعه جفففففر ميگه مردتیکه فكر میکنی من خرم نميفهمم 😤😡 داري هی کم کم فرار میکنی 😂😂 @~@~@~@~@~@ هشدار جدی 👇👇👇👇 متاسفانه چند وقتی هست که در فضای مجازی مطلبی با این عنوان منتشر شده بنی آدم اعضای یکدیگرند بجز خاندان سعودی که از دم خرند . . . . . . . . . . . . . . . . . . متاسفانه بعضی از افراد حاضر در فضای مجازی بدون هیج تفکر و اندیشه دست به نشر اینگونه مطالب میزنند که جای بسی تاسف دارد و نه تنها به مقام خر توهین میکنند 🐴 بلکه باعث میشوند تا این حیوان نجیب دچار اختلال شخصیتی و افسردگی بشود 😂😁 @~@~@~@~@~@ تو فرانسه جایی هست که عطری به قیمت ۲۰۰ هزار یورو تولید میشه به اینگونه که کارشناسا با طرف صحبت ميكنن براساس بیوگرافی زندگی شخص از كودكي تا بزرگسالی عطر مخصوص اون شخص ساخته میشه .. . . . . . . . . . . فکر کنم اگه من برم اونجا و از زندگیم بگم یارو میگوزه تو شیشه وتحویلم میده 🤦♂😂😂 @~@~@~@~@~@ ﺩﯾﺮﻭﺯ ﻇﻬﺮ ﺳﺎﻋﺖ ﺩﻭ ﮔﺸﻨﻪ ﺍﻡ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ 😋😋 ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻡ ﺭﺍﺩﯾﻮ ﻭﺍﺳﻪ ﺗﺮﺍﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺘﯽ ﻣﺠﺮﯼ ﺑﻬﻢ ﻣﯿﮕﻪ ﺩﻭﺱ ﺩﺍﺭﯼ ﭼﯽ ﮔﻮﺵ ﺑﺪﯼ؟؟ . . . . . . . ﮔﻔﺘﻢ ﺍﺫﺍﻥ ﻣﻐﺮﺏ😌😌 ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻢ ﭼﺮﺍ ﻗﻄﻊ ﮐﺮﺩ ﭼﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﺑﺪﯼ ﺩﺍﺭﻥ ﺑﺎ ﺷﻨﻮﻧﺪﻩ ﻫﺎ @~@~@~@~@~@ ايرانسل الان مسيج داده . . . . . . . . . . . . مشترک گرامی به مناسبت ماه مبارک رمضان در این ماه عزیز شارژ شما را نمیخوریم😅 با تشکر ایرانسل😐 @~@~@~@~@~@ راس میگن که باد آورده رو باد میبره.. . . . . . . . . . حالا مهم نیس چه بادی . . . . . من خودم یه بار جلو دوس دختـــــــرم گوزیدم ول کرد رفت 😂😂😂 @~@~@~@~@~@ به یه مرد ایرانی میگن : نماز میخونی؟ میگه عادت ندارم میگن : روزه میگیری ؟ میگه طاقت ندارم میگن : مسجد میری ؟ میگه وقت ندارم میگن : خیرات میکنی ؟ میگه درآمد ندارم میگن : صیغه میکنی ؟ میگه آره بابا دیگه کافر که نیستم 😄 به افتخار همه ی مردای ایرانی که هنوز ذره ای ایمان تو وجودشون هست ✌️😂 @~@~@~@~@~@ اصحاب کهف ۳۰۰ سال خوابیدند بیدار شدند پولشون با ارزش بود؛ ما ظهر ده دقیقه میخوابیم بیدار میشیم ارزش پولمون نصف شده 🤨 احتمالا ما بلد نيستيم درست بخوابيم 😎😂😂😂😡🤦🏽♂ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ بابام گیر داده میگه نمی خوام روزه بگیری میگه اینجوری که تو سحری و افطاری میخوری حساب کردم کفارشو بدم کمتر در می آد .. . . . . . . . . . . . . خب چیکار کنم گشنم میشه 😂😂😂 ^^^^^*^^^^^ پسرﻩ ﻧﻮﺷﺘﻪ: ﺑﻪ ﻣﻦ ﺩﻝ نبند من از نسل بادم . . . . . . . . نميدونم چرا هرچى فكر ميكنم غير گوز گزينه ى ديگه اى به ذهنم نميرسه 😂😂😂😂 *********◄►********* " عروسی ننته؟ " . . . . . . . . . . . . . واکنش یه مرد ایرانی وقتی زنش آرایش میکنه 😐😐😐😂😂 * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ّخداوند موجودی قوی خلق کرد و نام او را مرد گذاشت او پرسید آیا راضی هستی ؟؟؟ مرد گفت : نه خداوندپرسید چه میخواهی ؟ مرد گفت : آینه ای میخواهم که بزرگی خود را در آن ببینم اینجا بود که خداوند گفت این خیلی پررو شده یه موجودی بسازم حالشو بگیره دهنش سرویس شه اینگونه شدکه خداوند زن را آفرید 😂😜😜😂😂😂😂 ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ با تشکر از هستی و کاکو ارغوان بابت ارسال جوک هاشون و درست کردن این بسته جوک ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ❤💞😍دلاتون شاد و لب هاتون خندون😍💞❤
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم