♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
به جای خسته نباشید؛ بگوییم : خدا قوت
به جای خدا بد نده؛ بگوییم : خدا سلامتی بده
به جای بد نیستم؛ بگوییم : خوب هستم
به جای فراموش نکنی؛ بگوییم : یادت باشه
به جای پدرم درآمد؛ بگوییم : خیلی راحت نبود
به جای دستت درد نکنه؛ بگوییم : ممنون از محبتت، سلامت باشی
به جای ببخشید که مزاحمتان شدم؛ بگوییم : از اینکه وقت خود را در اختیار من گذاشتید متشکرم
به جای گرفتارم؛ بگوییم : در فرصت مناسب کنار شما خواهم بود
به جای دروغ نگو؛ بگوییم : راستی؟
به جای قابل نداره؛ بگوییم : هدیه برای شما
به جای شکست خورده؛ بگوییم : با تجربه
به جای فقیر هستم؛ بگوییم : ثروت کمی دارم
به جای بدرد من نمی خورد؛ بگوییم :مناسب من نیست
به جای جانم به لبم رسید؛ بگوییم : چندان هم راحت نبود
به جای مسئله ربطی به تو ندارد؛ بگوییم : مسئله را خودم حل میکنم
به جای غم آخرت باشد؛ بگوییم : شما را در شادی ها ببینم
به جای متنفرم؛ بگوییم : دوست ندارم
به جای دشوار است؛ بگوییم : آسان نیست
*~*~*~*~*~*~*~*
به سختی برای رفتن به مدرسه حاضر شدم
احساس پرنده ای رو داشتم که از قفس رها شده، از خونه که زدم بیرون
از سرمای هوا و تب و لرزی که تو وجودم رخنه کرده بود تمومه دندونام به هم میخوردن و صدای ریزی میدادن ولی زور اشتیاقم به تب و لرز میچربید
به کوچه مدرسه که رسیدم کنار یه درخت تنومند ایستادم و بهش تکیه دادم منتظر موندم تا بیاد
بالاخره انتظار به پایان رسید و از دور دیدمش که سر به زیر و آروم داره میاد، آرامش به تک تک سلولهای بدنم برگشت چند قدم به طرفش رفتم با خوشحالی و صدای گرفته سلام کردم
ولی اون با لحن سردی که دیگه مدتها بود ازش ندیده بودم درست مثل اوایل آشنا شدنمون سلامی آروم داد موشکافانه نگاهش کردم
چیزی شده؟
نه دیرمه اگه کاری نداری میخوام برم
منو نگاه کن میگم چی شده؟
گفتم که هیچی فقط از سر راهم برو کنار میخوام برم
جلوه تو یه چیزیت هست به من دروغ نگو کسی چیزی بهت گفته؟ اذیتت کرده؟ نکنه نکنه؟
از سردی زیاد و حال بد و فکری که به سرم زد تمومه بدنم به رعشه افتاد طوری که از چشمش دور نموند و با وحشت نگاهم کرد کتابام که با کش بسته بودمشون از دستم افتادن دستامو مشت کردم
میکشمش به خدا تمومه استخوناشو خرد میکنم فقط بگو چیکار کرده؟ اگه دستاشو ننداختم گردنش از اون کمترم؟
جلوه با تعجب و ترس نگاهم کرد
چی میگی اردلان از کی حرف میزنی؟
غریدم: فرررررهان اون کثافت بی پدر
چشمای سیاه و درشتش رو گرد کرد
فرهان دیگه کیه؟ چی داری میگی؟
با اخم بهش توپیدم
دیگه اسم اون عوضیو به زبونت نیار فهمیدی؟
خیلی خوب باشه ولی همون که تو میگی من نه می شناسمش نه تا حالا دیدمش، پس چرا با من اینطوری حرف میزنی بابات چیزی بهت گفته؟
باز هم متعجب شد و با لحن کشداری گفت
نههههه چی باید بگه
چشماش نگران شد
اردلان تو داری میلرزی تب داری، فکر کنم داری هزیون میگی چرا نموندی خونه تا حالت خوب بشه؟
عصبانیتم فروکش کرد
حال من وقتی خوب میشه که تو رو میبینم، وقتی خوبم که تو باهام مهربونی
سرمو تکان دادم
ولی نیستی
چشم غره ای بهم رفت
خوبه خوبه ننه من غریبم بازی در نیار که فقط ادعایی من از دست خودت ناراحتم
چرا مگه چیکار کردم؟
پشت چشمی نازک کرد و گفت
دو روزه که پیدات نیست دیروز چشمم همش به کوچه بود ولی تو نبودی حس میکنم مسخره ام کردی سر کارم گذاشتی
نه تنها از این حرفش ناراحت نشدم بلکه مثل خر تیتاب خورده کیف کردم اون از نبود من نگران شده بود، این طور که معلوم بود پدرش چیزی از قضیه بهش نگفته بود من هم نمیخواستم بگم ولی مجبور بودم که بگم چون دیگه خیلی خیلی کم و پنهانی و فقط وقتهایی که پدرش نبود میتونستم دمه پنجره ببینمش واسه همین موضوع رو بهش گفتم رنگ از رخش پرید ولی بهش اطمینان دادم که پدرش چیزی نفهمیده، باید از این به بعد محتاط تر باشیم سرشو گیج تکان داد
آ آره حق با توئه من دیگه برم دیره اشاره ای به ساعت دور مچش که هشت و پنج دقیقه رو نشون میداد کرد از کنارم گذشت که صداش زدم
جلوه؟
روشو برگردوند سوالی نگاهم کرد در حالی که خودم از درون ویران و متلاشی بودم لبخند اطمینان بخشی زدم
نگران نباش اتفاقی نمیوفته
خدا کنه ای زیر لب گفت و برگشت که بره که بازم صداش زدم
جلوه؟
چیه؟
لبخندم این بار واقعی بود
مراقب خودت باش
اون هم لبخند زد
توام همین طور
خواست بره که دوباره صداش زدم
به ابوسعیدابوالخیر،گفتند :
فلانی قادر است پرواز کند،
گفت:این که مهم نیست، مگس هم میپرد.
گفتند:فلانی را چه میگویی..؟؟روی آب راه میرود..!!
گفت:اهمیتی ندارد،تکه ای چوب نیز همین کار را میکند.
گفتتند: پس از نظر تو شاهکار چیست..؟؟
گفت:این که در میان مردم زندگی کنی ولی هیچگاه به کسی زَخم زبان نزنی،دروغ نگویی، کلک نزنی٬دلی نشکنی٬از اعتماد کسی سوءاستفاده نکنی وکسی را از خود ناراحت نکنی.
این شاهکار است...!!!