○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
سلامممممممم گرررررممممم خدمت داعاشیا و آبجیای خنگول مِنگول خوددم😍یعنیا دلم واستون اینقده👌شده بود، بیاین ماچتووون کنم ببینم😚
خب خب خب بریم سر موضوع اصلی😆راستیتش از اونجا که به دلیل این ویروس کرونا مرونا درخانه مبحوس هستیم و من به شخصه کپک زدم😣بخدا شوخی ندارم امروز فهمیدم گلای قالیامون یکیشون با بقیه فرق داره، تازشم فهمیدم تو حموم نمیشه شناکرد چون هرچی آب بیاد بالا از لای در میزنه بیرون عنترو😐خب آره داشتم میگفتم که امکانات آنچنانیم ندارم شکر خدا، من خواستارم که میزگرد تشکیل بدم و جواب سوالایی که تو ذهنم شکل گرفته رو بگیییرم😑از شخیصان شما🙃لدفا جواب بدین مرگ و زندگیه🙏
خب سوال اول اینه که اگه یه خروس به مرغش خیانت کنه بعد ما تخم مرغ دوس دختره مرغشو بخوریم آیا حرامه؟
😶🐓🐔
سوال دوم:اگه با کرونا مردیم بعد رفتیم اون دنیا گفتن چرا مردی بگیم چی😳بگیم یادم رفت دستامو بشورم؟
یا بگیم یکی خودشو مالید بهم مریض شدم مردم؟!
😲😶
سوال سوم:پسرایی که سیکس پک دارن بعداز قرنطینه چندتا پک دارن؟
سوال چهارم:بنظرتون وقتی میخوای بری بیرون و یکی همین سوال ازت بپرسه تو دادگاه قصاصت میکنن به جرم قتل یا از جرمهای غیرعمد
سوال پنجم:آیا پسرانی که موهای دست خود را میزنند و بعداز مدتی سوک میزنند بیرون و آستین کوتاهم میپوشن درک اینو دارن که یه نفر اون پشت ازدیدن موهای تازه سوک زدش احساس قسیون بهش دس داده!!؟
خب دیگه خوبی بدی دیدین حلال کنین ما رفیقیم فردا چشمون توچشم همه زشته
😊
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ *
پدرم ارغوان و مامان رو راضی کرد برن تو
خودشم اومد کنار من نشست، مدتی سکوت کرد، نفس عمیقی کشید و گفت
معنی این کارت چیه؟
حرفش نه از روی عصبانیت بود نه کنایه؟ آرامش توی صورتش موج میزد انگار فقط میخواست بدونه که چرا من این کارا رو کردم، ازش خجالت می کشیدم، روم نمیشد جوابشو بدم، دستشو روی زانوم گذاشت
نمیخوای به بابات بگی چی تو رو به هم ریخته؟ اگه تو هم نگی من حالتو میفهمم، بزار یه چیزی بهت بگم که تا حالا به هیچکی نگفتم، سالهاست که روی قلبم سنگینی میکنه، دلم میخواد تو اولین و آخرین کسی باشی که این راز رو بهش بگم
تو محلمون یه دختری بود، بچه که بودیم تو کوچه ها زیاد میومد بازی سر و وضع درست و حسابی نداشت همش خاک و خولی بود
دست و پنجه های کثیف، موهای به هم ریخته
لبخندی روی لبش نشست
ولی خوشکل بود، خیلی زیاد، بچه ها به خاطر قیافه ی شلخته اش مسخرش میکردن، خودم از همه بدتر همیشه جوری اذیتش میکردم که اشکش در بیاد، گذشت، بعد از چند وقت دیگه اصلا کوچه نمیومد حضورش به حدی کمرنگ شده بود که همه فراموشش کرده بودن، به سن تو که شدم، یکی بودم لنگه خودت بلکم بدتر، شر، شیطون، یکی از تفریحاتم این بود که با دوستام چادر زنها رو از پشت میکشیدیم و فرار میکردیم، حالا این بین یکی لنگه کفش میخورد یکی فحش، یکی هم قِسر در میرفت، نوبت من شد، قبلش انقدر خندیده بودم که سرخوش سرخوش بودم، وقتی یه نفر اومد و چادرشو کشیدم برگشت و با سیلی زد تو صورتم، ولی من نه درد احساس میکردم نه داد و فریاد دوستام
فقط اون صورت قشنگ رو میدیدم از همون لحظه شناختمش اونم منو شناخت، زمین تا آسمون با اون بچه هپلی فرق داشت
تمیز، با کمالات، محکم و مغرور، هیچ وقت فکر نمی کردم دلو دینم رو به کسی ببازم که یه روز مسخره اش میکردم و بهش می خندیدم
از اون روز به بعد دور اون کارهای زشت رو خط کشیدم، دلم پر میزد که اون دخترو ببینم، میمردم براش، انقدر دوستش داشتم که هر وقت میدیدمش تپش قلب میگرفتم
اما جرات نداشتم رو در رو بهش بگم، شبها با فکرش میخوابیدم و روزها به امید دیدنش بیدار میشدم، بعد از کلی جدال و کشمکش با خودم تصمیم گرفتم که حرف دلمو بهش بزنم، دل تو دلم نبود حسابی به خودم رسیده بودم
براش گل خریده بودم، تو خیابون دیدمش با کلی مِنُ مِن حرفمو بهش زدم، چشماش مثل شیری بود که میخواست طعمشو بدره ولی قبل از اینکه حرفی بزنه
برادراش منو دیدن چنان کتکی بهم زدن که جاش تا مدتها درد میکرد
سکوت کرد انگار که رفته بود به گذشته چشمش به شلنگ گوشه حیاط بود نفسی کشید و ادامه داد
دو ماه بعد هم شوهرش دادن به یه دکتر
باورم نمیشد پدرم همچین چیزی رو تجربه کرده باشه دلم براش میسوخت برای خودم هم میسوخت، مردم با خیال راحت با هرکی که دوست داشتن ازدواج میکردن، نوبت ما که میشد دل آسمون میتپید، غمگین و با کنجکاوی پرسیدم
بعدش چی شد؟
بابا: تا مدتها حال خوشی نداشتم، حرف نمیزدم غذا نمیخوردم، بیرون نمیرفتم، مریض شدم، طول کشید ولی به خودم اومدم، اون خوشبخت شد و زندگیشو میکرد این من بودم که داشتم از بین میرفتم، کم کم سرپا شدم، رفتم سر کار و راه خودمو پیدا کردم، ببین پسرم آدما بزرگتر که میشن، خواسته هاشونم بزرگتر و متفاوت تر میشه، گاهی وقتا همه چیز اونطور که تو فکر میکنی و میخوای نیست، یه آن به خودت میای میبینی داشته هات کجان و خواسته هات کجا، اون چیزی که تو از زندگی خواستی اونی نبوده که داری اونوقته که برای عقب گرد کردن خیلی دیره. تو خیلی جوونی شاید بعدها به این حرف من برسی
دیگه طاقت نیاوردم کی بهتر از پدرم که نزدیک ترین آدم بهم بود
بابا من دخترشو دوست دارم به خدا دست خودم نیست، بارها سعی کردم جلوی احساسمو بگیرم و نرم سمتش ولی نمیتونم یه نیروی قوی توی قلبم منو هرجا که اون هست میکشونه چیکار کنم؟ درمانده سرمو روی زانوهاش گذاشتم