عباس دوران، خلبان جنگنده های دوران دفاع مقدس بود که در صبح 30 تیرماه 1361 پس از بمباران پالایشگاه بغداد، هواپیمای خود را به محل برگزارى اجلاس سران غیرمتعهدها کوبید و به درجه رفیع شهادت نایل آمد متن نامه شهید عباس دوران به همسرش ﺧﺎﺗﻮﻥ ﻣﻦ ، ﻣﻬﻨﺎﺯ ﺧﺎﻧﻢ ﮔﻠﻢ ﺳﻼﻡ ﺑﮕﻮ ﻛﻪ ﺧﻮﺏ ﻫﺴﺘﯽ ﻭ ﺍﺯ ﺩﻭﺭﯼ ﻣﻦ ﺯﯾﺎﺩ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﻧﻤﯽ ﮔﯿﺮﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﻧﺒﻮﺩﻥ ﺗﻮ ﺳﺨﺖ ﺍﺳﺖ ﻭﻟﯽ ﭼﻪ ﻣﯽ ﺷﻪ ﻛﺮﺩ ﺟﻨﮓ ﺟﻨﮓ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺯﻥ ﻭ ﺑﭽﻪ ﻫﻢ ﻧﻤﯽ ﺷﻨﺎﺳﺪ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﯼ ﺩﻟﺖ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﺮﮔﺮﺩﯼ ﺑﻮﺷﻬﺮ ﻣﻬﻨﺎﺯ ﺑﻪ ﺟﺎﻥ ﺗﻮ ﻛﺴﯽ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻧﯿﺴﺖ ﻫﻤﻪ ﺯﻥ ﻭ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻧﺪ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﻭ ﺷﯿﺮﺍﺯ ﻭ ﺍﺻﻔﻬﺎﻥ ﻭ ... ﺧﯿﻠﯽ ﻓﺮﺻﺖ ﻛﻢ ﻣﯽ ﻛﻨﻢ ﺑﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﺳﺮ ﺑﺰﻧﻢ، ﺣﺘﯽ ﻓﺮﺻﺖ ﺩﻭﺵ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺭﻭ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﺩﻭﺵ ﻛﻪ ﭘﯿﺸﻜﺶ ﭘﻮﺗﯿﻨﻬﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺩﻭ ﺳﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﻜﺒﺎﺭ ﻫﻢ ﻭﻗﺖ ﻧﻤﯽ ﻛﻨﻢ ﺍﺯ ﭘﺎﯾﻢ ﺧﺎﺭﺝ ﻛﻨﻢ ﻋﻠﯽﻛﻪ ﺍﻭﻥ ﻫﻤﻪ ﺧﻮﺵ ﺗﯿﭗ ﺑﻮﺩ ﺭﻓﺘﻪ ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺗﻪ ﺗﺮﺍﺷﯿﺪﻩ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ ﺷﺒﯿﻪ ﺁﻥ ﺩﺭﻭﯾﺸﯽ ﻛﻪ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻣﯽ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﭼﻬﺎﺭ ﺭﺍﻩ ﺯﻧﺪ ﺁﻧﺠﺎ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﮔﺮﺩﺍﻥ ﯾﻚ ﺷﺐ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎﯾﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ ﺗﻮﯼ ﺣﻤﺎﻡ ﺁﺏ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺭﻭﯾﻤﺎﻥ ﺑﺎﺯﻛﺮﺩﻧﺪ ﺍﻭﻟﺶ ﻛﻠﯽ ﺑﺪ ﻭ ﺑﯽ ﺭﺍﻩ ﺣﻮﺍﻟﻪ ﺷﺎﻥ ﻛﺮﺩﯾﻢ ﺍﻣﺎ ﺑﻌﺪﻓﻜﺮ ﻛﺮﺩﯾﻢ ﺧﺪﺍ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﯿﺎﻣﻮﺭﺯﺩ ﭼﻮﻥ ﭘﻮﺗﯿﻨﻬﺎﯾﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﯾﻢ ﺩﯾﺪﯾﻢ ﻻﯼ ﺍﻧﮕﺸﺘﻬﺎﯾﻤﺎﻥ ﻛﭙﻚ ﺯﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻣﻬﻨﺎﺯ ﻣﻮﺍﻇﺐ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﺵ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻓﻬﺎ ﺭﺍ ﻧﺰﺩﻡ ﻛﻪ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺑﺸﯽ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺟﻨﮓ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻭﺿﻌﯿﺖ ﻣﻤﻠﻜﺖ ﻏﯿﺮ ﻋﺎﺩﯼ . ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ ﺗﻮﻗﻊ ﺩﺍﺷﺖ ﭼﻮﻥ ﯾﻚ ﺳﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻛﺮﺩﯾﻢ ﻭ ﯾﺎ ﭼﻮﻥ ﻣﺎ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺟﻨﮓ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﻭ ﻛﺸﻮﺭ ﺭﺍ ﺭﻫﺎ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺁﻣﺪ ﻧﺸﺴﺖ ﺗﻮﯼ ﺧﺎﻧﻪ دوستت دارم خیلی زیاد. همسرت عباس، مهر ۱۳۵۹ *♥♥♥♥*♥♥♥♥*
* ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * پدرم ارغوان و مامان رو راضی کرد برن تو خودشم اومد کنار من نشست، مدتی سکوت کرد، نفس عمیقی کشید و گفت معنی این کارت چیه؟ حرفش نه از روی عصبانیت بود نه کنایه؟ آرامش توی صورتش موج میزد انگار فقط میخواست بدونه که چرا من این کارا رو کردم، ازش خجالت می کشیدم، روم نمیشد جوابشو بدم، دستشو روی زانوم گذاشت نمیخوای به بابات بگی چی تو رو به هم ریخته؟ اگه تو هم نگی من حالتو میفهمم، بزار یه چیزی بهت بگم که تا حالا به هیچکی نگفتم، سالهاست که روی قلبم سنگینی میکنه، دلم میخواد تو اولین و آخرین کسی باشی که این راز رو بهش بگم تو محلمون یه دختری بود، بچه که بودیم تو کوچه ها زیاد میومد بازی سر و وضع درست و حسابی نداشت همش خاک و خولی بود دست و پنجه های کثیف، موهای به هم ریخته لبخندی روی لبش نشست ولی خوشکل بود، خیلی زیاد، بچه ها به خاطر قیافه ی شلخته اش مسخرش میکردن، خودم از همه بدتر همیشه جوری اذیتش میکردم که اشکش در بیاد، گذشت، بعد از چند وقت دیگه اصلا کوچه نمیومد حضورش به حدی کمرنگ شده بود که همه فراموشش کرده بودن، به سن تو که شدم، یکی بودم لنگه خودت بلکم بدتر، شر، شیطون، یکی از تفریحاتم این بود که با دوستام چادر زنها رو از پشت میکشیدیم و فرار میکردیم، حالا این بین یکی لنگه کفش میخورد یکی فحش، یکی هم قِسر در میرفت، نوبت من شد، قبلش انقدر خندیده بودم که سرخوش سرخوش بودم، وقتی یه نفر اومد و چادرشو کشیدم برگشت و با سیلی زد تو صورتم، ولی من نه درد احساس میکردم نه داد و فریاد دوستام فقط اون صورت قشنگ رو میدیدم از همون لحظه شناختمش اونم منو شناخت، زمین تا آسمون با اون بچه هپلی فرق داشت تمیز، با کمالات، محکم و مغرور، هیچ وقت فکر نمی کردم دلو دینم رو به کسی ببازم که یه روز مسخره اش میکردم و بهش می خندیدم از اون روز به بعد دور اون کارهای زشت رو خط کشیدم، دلم پر میزد که اون دخترو ببینم، میمردم براش، انقدر دوستش داشتم که هر وقت میدیدمش تپش قلب میگرفتم اما جرات نداشتم رو در رو بهش بگم، شبها با فکرش میخوابیدم و روزها به امید دیدنش بیدار میشدم، بعد از کلی جدال و کشمکش با خودم تصمیم گرفتم که حرف دلمو بهش بزنم، دل تو دلم نبود حسابی به خودم رسیده بودم براش گل خریده بودم، تو خیابون دیدمش با کلی مِنُ مِن حرفمو بهش زدم، چشماش مثل شیری بود که میخواست طعمشو بدره ولی قبل از اینکه حرفی بزنه برادراش منو دیدن چنان کتکی بهم زدن که جاش تا مدتها درد میکرد سکوت کرد انگار که رفته بود به گذشته چشمش به شلنگ گوشه حیاط بود نفسی کشید و ادامه داد دو ماه بعد هم شوهرش دادن به یه دکتر باورم نمیشد پدرم همچین چیزی رو تجربه کرده باشه دلم براش میسوخت برای خودم هم میسوخت، مردم با خیال راحت با هرکی که دوست داشتن ازدواج میکردن، نوبت ما که میشد دل آسمون میتپید، غمگین و با کنجکاوی پرسیدم
o*o*o*o*o*o*o*o نفس عمیقی کشیدم هوا پر از بخار شد بعد از مدت خیلی کوتاهی برگشت
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ عاقا ، کل فامیل به من میگن وسواس 😪 خودمم میدونم وسواس نیستم ، ولی خب میگن دیگه 😰 شاید فکر کنین فکر میکنم وسواس نیستم اما اصل مطلب کجاس؟ 😌 اینجاس که خیلی جاها لوس بازی در میارم بدون اینکهه دست خودم باشهه هااا، شایدم هست نمیخوام باور کنم... اما خلاصه مثلا مسافرت که میریم روی تخت خوابای خونه ای که توش مستقریم نمیخوابم و ملافه میندازم رومبل با مانتو و روسرییی میخوابم 😫😫 هرچقدرم میان بالش بزارن زیر سرم قبول نمکنم دستمو میزارم زیر کله ی مبارک و کپه مبارک تر رو میزارم 😂😂 یا مثلا حاضرم دمپایی های اون خونه ای که تو مسافرت توشیم و پام نکنمم ، بجاش با جوراب و با نک انگشتا راه برم 😭 یا مثلاا با دیدن کوچوک ترین حشره تو حیاط خونه مامانبزرگ کهه خیلی بزرگ و پر از دار و درخت جیغ و داد راه میندازم، مخصوصا وقتی یراست میان میرن تو دهن، یا دماغم 😳😳 لازم به ذکره چون روسری سرمه تا رو و لای موهام نرن خداروشکر تو گوشم نمیر اما نکته ای که ثابت کنه وسواس نیستم اینه که من یه عادت بدی که دارم ، اعصابم که خورد میشه یا با اهل خونه که دعوام میشه میرم دشوریی و دسمال دشویی هارو با شیلنگ خیس میکنم 😆😆 و عزونجا که سابقه دعوا شدن دارم میکَنَمشون و میندازم تو چاله توالت!! (تو اشغالیـ نمدازم که نفهمن) خلاصه که یبار اینا خیلی زیاد بودنن، یعنی تقریباا همشونن خیسیده بودن... اومدم بندازم تو چاه که گیر کرد 😭😭 هیچی دیگه دستمو کردم اونتو دریچه چاهو فشارش دادم همشووونننن رفتن 😂😂 یبارم رفتم حموم خیر سرم اون یارو چاه باز کنه چیه هوا توش جمع میشه مکش داره؟ اونو گذاشتم رو چاه حمومم خلاصهه کهه ۱۰،۲۰ سانت اب اومد بالا من که اومدم بیرون داداشم رفت تو، اون حجم از ابو که دید مامانموو خبر کرد مامانم که استخر خونگی دست ساز منو دید جیغ زد(بیشوووووررر تو وسواس نیستی الاغ ، چسواسییی، چسوووااااااسس) 😂😩😂😩 ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
^^^^^*^^^^^ تو رو واسه خوبیات دوست دارمت واسه عاشق کشیات دوستدارمت حتی تو اگه منو یکم بخوای من تورو خیلی زیاد دوستدارمت
@~@~@~@~@~@ حدود دوسال پیش بود، که به مامانم گیر، گیر که من امروز که روز فاینال زبانه با دختر عمم برگردم خونه 🌟 خلاصه مامانم بعد کلی امر و نهی قبول کرد و منم با بابام راهی کلاس شدم...وقتی فاینال تموم شد ساعت یک بود جلو در کلاس منتظر نازنین بودم و هییی از اب خوریی اب میخوردم که بیاد وقتی از در کانون خارج شدیم ، به سمت ایسگاه اوتوبوس رفتیم توی اون بلوارمم شلوووغ ...شیر توشیر که چه عرض کنم خر توشیر بود 😹 مام نشستیم و تا میتونستیم از درو دیوار ایراد گرفتیم،تا اوتوبوس رسید، سوار که شدیم یه حسی بم نهیب زد جیش دارم 😅😅 اما توجهی نکردم، دختر عمم یه پنج شیش تومن باخودش داشت و منم یکی دوتومن داشتم و داشتیم دراین باره بحث میکردیم که باهاش چی بخریم (حالا نه که خیلی زیاد ) که دیدیم اصلا اتوبوس رفت یه ور دیگه مام تعجب و از مسافرای اتوبوس میپرسیدیم :مگه نباید اریکه پیاده میکرد؟ خلاصه فهمیدیم جا تره و بچه نیس ،البتهه ربطی نداره ، فقط خواستم بگم که گفته باشم 😀 اتوبوسو اشتب سوار شده بودیم، واقا متاسفم که این حرفو میزنم ولیتو همین لحظه در اثر فشار و استرس بیش از حد جیشم ریخت😄 حالا من هی در گوش نازنین میگم و اونم گوش نمده دیگه اوتوبوس خالی شده بود و فقط یه پیر مرد مونده بود که دستش یه دبه بود، مام رفتیم بش گفتیم که اشتباه سوار شدیم و اینا اونم بخاطر ما تو ایسگاه بعد پیاده شد و یه ایسگاه دیگرو نشونمون داد.. مام سوار شدیم، تازه رسیدیم جلو در خونه عمم که ماشین بابامو دیدم ، عمومم توش بود.. تازه یادم افتاد امشب عموم میخواد بره خواستگاری هوووففف، دختر عمم که دیگه رفت خونشون، سوار ماشین که شدم عموم جعبه شیرینی و زرتیی داد دستم گفت بزار روپات منم که جیشم ریخته بود جعبه رو تو هوا نگه داشته بودم، عمومم هی میگفت بزار روپات ، خلاصه به هر بدبختی بود عموم اینارو رسوندیم و رفتیم خونه، وقتی رسیدم خونه ساعت چهار بود، ازون ببعد یاد گرفتم صب که میخوام از خونه برم بیرون برم دشویی ، زیاد از حدم اب نخورم @~@~@~@~@~@
سلام بچه هاااااااا 👋🏻👋🏻👋🏻 خوبین؟خوشین؟سلامتین؟ امیدوارم که همیشه خوب و خوش و سلامت و پر انرژی باشین 😍🌷😀 اومدم براتون یکم درباره ی بیماری افسردگی توضیح بدم بیماری که امروزه خیلی از آدمای اطراف ما رو تحت تاثیر خودش قرار داره حتی ممکنه خطر ابتلا به این بیماری روانی خود شمارم تحدید کنه دلم نمیخوادست توی یه برنامه ی شاد که توش پر از شادی و خندس از افسردگی و انواع اون حرف بزنم اما بنظرم بهتره که یکم اطلاعات شما عزیزان رو درباره ی این بیماری روحی و روانی افزایش بدم فقط یه چیزی ممکنه موقع ذکر کردن علائم این بیماری شما هم دچار تعداد اندکی از این علائم باشین اما اصلا جای نگرانی نیست چون این علائم ممکنه برای هر کسی وجود داشته باشه،شاید اصلا بشه گفت بخاطر فشار زندگی ممکنه تعدادی از این علائم در شماهم وجود داشته باشه که مطمئن باشید به زودی برطرف میشه و بعد از طی یه مدت کوتاه دیگه از اون علائم خبری نباشه🙂💕 درضمن من این پستو با استفاده از دانسته های خودم نوشتم که این دانسته هارو از روی تحقیق زیاد از منابع معتبر به این اطلاعات دست پیدا کردم :) @~@~@~@~@~@ خب اول درباره ی معمولی ترین نوع افسردگی براتون میگم که خیلی خیلیم رایجه "افسردگی" علائم افسردگی ممکنه یا بصورت شدید در فرد پدیدار بشه و یا بصورت ذره ذره و آروم آروم فردی که افسردست همیشه گوشه گیره و منزوی آروم آروم تعداد گریه هاش در طول یک ماه افزایش میابه بعد در طول یک هفته و بعد در طول یک روز مثلا ممکنه رها(برای مثال)در طول یک ماه تعداد بارهایی که در طول یک ماه گریه میکنه از قبل افزایش پیدا کرده باشه مثلا اون به تازگیا ماهی بیش از ۱۲ بار گریه های شدید میکنه به مرور زمان این ۱۲ بار در ماه به بیش از ۱۲ بار در هفته تبدیل میشه و باز هم به مرور زمان " ممکنه " به بیش از ۱۰ بار در روز تبدیل بشه حالا ممکنه یا گریه های کوتاه مدت داشته باشه یا بلند مدت مثلا رها امروز ۸ بار گریه کرده که ۶ بارش هر بار ۲ الی ۳ دقیقه بیشتر طول نکشیده البته این ارقامی که ذکر کردم فقط برای مثال بود اگه افسردگی در یک فرد بسیار پیشرفت کرده باشه ممکنه باعث بشه که اون فرد دیگه اصلا نتونه گریه کنه یعنی با این که خیلی تمایل به گریه کردن داره اما نمیتونه گریه کنه و ممکنه ماهی یکبار اون هم به زور چند دقیقه گریه کنه که این یعنی افسردگیش پیشرفت زیادی کرده برخی از علائم افسردگی از دست دادن علاقه خستگی زیاد طوری که انجام دادن هر کاری برای فرد خیلی سخت باشه کندی روانی و حرکتی (مثلا یک فردی خط بالا رو مجبوره چندین بار بخونه تا بفهمه اون جمله چی میگه با این که مفهوم جمله واضحه) افزایش عصبانیت و بدخلقی خود انتقادی نا امیدی تغییرات فاحش وزن پر خوری یا کم خوری تغییر عادت خواب دردهای بی دلیل دردهای هیجانی که عبارت اند از غمگینی طولانی گریه غیرقابل کنترل و غیرقابل توضیح احساس گناه احساس پوچی از دست دادن اعتماد به نفس احساس ناامیدی احساس بی پناهی افت تحصیلی همچنین افکار خودکشی در این افراد برای دقیقه ای اونهارو رها نمیکنه قرص خوراکی Floxitin از ساده ترین داروهای ضد افسردگی میباشد اما شایان ذکر است که تمامی قرصهایی که برای درمان انواع بیماری های روحی روانی مورد مصرف واقع میشن فقط با نسخه ی پزشک مرتبط قابل خریداری خز داروخانه ها میباشن oOoOoOoOoOoO درباره ی ساده ترین مدل بیماری های جدی روحی روانی که افسردگی هست براتون توضیح دادم حالا اگه عمری باشه من نوع دیگه ای از افسردگی رو هم که افسردگی خندان نامیده میشه براتون میگم فکر کنم بازم انواع دیگه ای از افسردگی رو داریم که من خیلی درباره ی اونا نمیدونم البته افسردگی زیرشاخه های زیادی داره که خیلی دیگه از بیماری های روانی زیرشاخه ی همین بیماری افسردگی هستن ..*~~~~~~~*.. یکسری بیماری های روانی شایعی هم هستش که فرد در این نوع بیماری ها دست به خودزنی میزنه که من دوست ندارم خیلی اعصاب و روانتونو درگیر چنین بیماری کنم اما اگه دوست داشتین بیشتر درباره ی بیماری های روحی اطلاعات کسب کنین بهم بگین تا من تاجایی که اطلاع دارم بهتون دربارشون اطلاع رسانی کنم یا مثلا ما یه نوع بیماری روانی دیگه به نام اختلال دو قطبی داریم که اینم بیماری خیلی بدیه در این بیماری فرد ثبات روحی و روانی درستی نداره یعنی فرد بیمار یا خیلی خوشحاله،یا خیلی افسرده که ممکنه در این بین حالتهای عادی ای هم داشته باشه این افراد وقتی شاد هستن به درجه ی شیدایی خیلی زیادی میرسن که همش درحال خندیدن و پرحرفی و پر تحرک و پر انرژی هستن و حتی برای چند دقیقه افکار خودکشی کاملا از ذهنشون خارج میشه،این افراد در این مواقع همش به دنبال راهی برای تخلیه ی انرژی خود هستن و خیلی پر جنب و جوش میشن معمولا بعد از حالت شیدایی به حالت عادی میرسن اما این عادی بودنشون خیلی طول نمیکشه که ممکنه این بار به شدت حالشون خراب شه و افسرده بشن وقتی خیلی افسرده و دپ میشن تمایل شدیدی به خودکشی کردن پیدا میکنن و با گریه کردن نمیتونن تخلیه بشن این افراد برای تخلیه شدن معمولا از راه های گوناگون خودزنی استفاده میکنن که این هم همون یک نوع بیماری دیگس که کمی پیش دربارش گفتم o*o*o*o*o*o*o*o درکل امیدوارم هیچ کس به این بیماری های دردناک و واقعا سخت روحی و روانی مبتلا نشه و خداوند بزرگ و رحیم زودتر تمامی بیماران رو شفاع بده 🙏😔 الهی آمین یا رب العالمین ببخشید اگه با حرفام ذهنتونو مشغول کردم لطفا نظرای ارزشمندتونو زیر همین پست اعلام کنین تا اگه موافق بودی من توضیحات بیشتریو تقدیمتون کنم خیلی ممنون که تا آخرش خوندین :)
oOoOoOoOoOoO چرا ساکتی؟!داری ب چی فک میکنی؟ دارم فاصله هارو باهم مقایسه میکنم
دو دقیقه پیش
در حال حاضر هنوز بخش چت راه اندازی نشده است
دو دقیقه پیش
یکمی صبور باش عزیزکوم درستش موکونیم
دو دقیقه پیش
تست برای پیام طولانی چند خطی
خط دوم
خط سوم